صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

براتیسلاوا

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۲۲ ب.ظ

 

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

براتیسلاوا و داستان مجسمه ها

 

 

در سال ۱۹۹۳ کشور چـِکُسْلُواکی به دو کشور به نام های چک و اِسلُواکی تقسیم شد ، فکر میکنم گویندگان خبر ایران به اندازه مردم این دو کشور از این مساله خوشحال شدند چرا که همیشه در تلفظ نام این کشور مشکل داشتند .

این دو کشور زمانی جزیی از امپراطوری اتریش مجارستان بودند ، چکها بیشتر تحت سلطه  اتریشی ها و  اسلواکها زیر سلطه  مجارها ، بعد از تفکیک این دو کشور ، میتوان گفت کشور چک برای مردم دنیا شناخته شده تر بود چرا که شهر پراگ پایتخت جمهوری چک در زمینه گردشگری جاذبه های خیلی بیشتری نسبت به براتیسلاوا (که در گذشته پرسبورگ نامیده می‌شد  ) پایتخت اسلواکی داشت این برتری فقط در زمینه گردشگری نبود و در زمینه ورزش هم چک گوی سبقت را از اسلواکی گرفت ،  هنرمندان  بزرگی مثل کافکا و دورژاک که زمانی زاده چکسلواکی بودند حالا زاده کشور چک حساب میشدند پس هنرمندان هم اسلواکی را بی نصیب گذاشتند .حتی پرچم کشور هم به جمهوری چک رسید و اسلواکی باید پرچم جدید طراحی میکرد.

حال کشور نوپای اِسلُواکی با 5.5 میلیون جمعیت در اروپای مرکزی باید در بیشتر زمینه ها همه چیز را از نو شروع میکرد ، حتی اَندی وارهول Andy Warhol هم که والدینی اسلواکیایی داشت در آمریکا متولد شد ، شاید تنها قهرمان وفادارشان «یورای یانوشیک» (Juraj Jánošík)  ، رابین هود  اسلواکی برای آنها باقی ماند.

براتیسلاوا در جنوب غربی اسلواکی با 460 هزار نفر جمعیت  در کنار دو رود دانوب و موراوا قرار دارد ، جوانترین پایتخت اروپا  یک ویژگی منحصر بفرد در دنیا دارد! این شهر تنها پایتخت دنیا است که با 2 کشور مرز مشترک دارد. براتیسلاوا زمانی به عنوان شهری سه زبانه شهرت داشت که ساکنینش می‌توانستند به آسانی بین زبان‌های آلمانی، مجارستانی و اسلواک تغییر زبان دهند.

دو شهر وین و براتیسلاوا نزدیکترین پایتخت های دنیا به هم هستند و به دلیل همین ویژگی بعضی از مردم براتیسلاوا هر روز برای کار به کشور اتریش و شهر وین می آیند و برمیگردند .

بیشتر متولیدین دهه پنجاه و شصت کارتون موش کور را یادشان است کاراکتری ساخته کشور چـِکُسْلُواکی نامش “مول” Mole (به زبان اسلواکی کرچک Krtek) بود ،  در آن زمان نمیدانستم ساخت کدام کشور است فقط از نوشته ها میتوانستم حدس بزنم به زبان انگلیسی نیست چرا که الفبایشان عجیب بود  و این اولین نشانه هایی از کشور چکسلواکی بود ، بعد از تفکیک دو کشور ، اسلواکی را در فیلم های معروفی مثل  Behind Enemy Lines ، Peacemaker، Eragon DragonHeart ،  دیدم ، اما تاثیرگذارترین فیلم  ، فیلم هاستل محصول سال 2005 بود ، ، توریست هایی که به اسلواکی میرفتند ، آنها را می دزدیدند و در یک سایت اینترنتی سری  به مزایده می گذاشتند و بعد افرادی  که علاقه به کشتن داشتند آنها را می خریدند و با شکنجه و به بدترین شکل می کشتند موفقیت فیلم به حدی بود که شماره 2 و 3 آن نیز ساخته شد و با استقبال زیادی مواجه شد ولی مردم اسلواکی به شدت به آن معترض بودند چرا که تصور خوبی از کشورشان به دنیا نشان نمیداد از آن  موقع همیشه دوست داشتم ببینم کشور اسلواکی به چه شکل است؟ و چرا چنین فیلمی باید در اسلواکی ساخته شود؟

در سفر سال 2016 به اروپا  فقط دو روز مانده بود سفرم تمام شود و من باید براتیسلاوا را میدیدم ، سفرنامه ها یی که از این شهر خوانده بودم ، بیشتر بر یک چیز تاکید داشت ، براتیسلاوا فقط 78 کیلومتر با وین فاصله دارد و دیدن یک کشور برای یک روز خالی از لطف نیست ، هدف خاصی برای دیدن براتیسلاوا نبود فقط برای اینکه یک کشور به کشورهای دیده شده اضافه شود .

برای رفتن از وین به براتسیلاوا انتخاب های زیادی هست قطار ، اتوبوس و کشتی در امتداد دانوب ولی من به همراه دوستم تصمیم گرفتیم با ماشین این مسیر را طی کنیم به دو دلیل یکی اینکه زمان را از دست نمیدادیم و دوم اینکه بخاطر یکشنبه بودن مجبور نبودیم برای پارکینگ مبلغی بپردازیم ، فقط 10 یورو برای استفاده از اتوبان که در اکثر کشورهای اروپایی متداول است .

اگر میخواستم اسلواکی واقعی را ببینم باید به قسمت شمال شرقی این کشور سفر میکردم که در این سفر فرصت کافی نداشتم پس برای بار اول به دیدن براتیسلاوا قناعت کردم ، ولی برای من به جز دیدن بافت قدیمی و سایت های توریستی شهر براتیسلاوا ، دیدن مجسمه های این شهر خیلی مهم بود ، مجسمه هایی که به مرور زمان به قسمتی از بافت تاریخی شهر تبدیل شده بودند  ، مجسمه هایی که یکی از آن ها خیلی معروف بود و هر بار در گوگل دنبال مجسمه های پرطرفدار بودم نام  چومیل Čumil را میدیدم .

این شهر جاذبه های متنوعی دارد که همه آنها در یک محدوده نسبتا کوچک دور هم جمع شده اند. یک قلعه تاریخی که با فاصله کمی از مرکز شهر قرار دارد ولی در مقایسه با قلعه های دیگر اروپا شاید حرفی برای گفتن نداشته باشد ، یک پل جدید در کنار قلعه که رد شدن با ماشین از روی آن برایم کافی بود ، یک برج تلویزیونی که بیشتر به خاطر رستوران و  پانورامای شهر معروف است  ، و بقیه جاذبه ها در داخل بافت قدیمی شهر بود تمرکز اصلی سفرم را بر روی بافت تاریخی گذاشتم ، با قدم زدن در این بافت تقریبا بیشتر آثار تاریخی را میدیدم.

نمیخواهم در مورد جاذبه هایی که همه نوشته اند و در گوگل به راحتی پیدا میشود بنویسم ، میخواهم از خیابان ها و حس ناب آنها در براتیسلاوا بنویسم .

 

 

Hotel Galeria Bratislava

 

 

مهمترین ساختمانی که در سفر نامه ها از آن یاد نشده بود یکی از عجیب ترین هتل های دنیا بود ، شاید اگر به زبان  فارسی در مورد براتیسلاوا در گوگل سرچ کنید چندین و چند صفحه برای شما باز شود که بیشتر آنها از روی هم کپی شده اند ولی تعداد کسانی که به براتیسلاوا سفر کرده اند کم نیست و این سوال پیش می اید که چرا هیچ کس به این هتل که یکی از منحصر به فرد ترین سازه های دنیاست توجهی نکرده ؟

چون این هتل با مرکز شهر و جاهای توریستی کمی فاصله داشت ، تصمیم گرفتم بازدید از شهر را از آن شروع کنم ، در یک خیابان خلوت و با طرحی عجیب  ، چون زمان نداشتم تا تجربه یک شب اقامت را در آن داشته باشم بیشتر زمانم را صرف دیدن بنا از بیرون و قسمتی از درون هتل کردم در نمای ساختمان مثل داخل اطاق ها  هیچ خبری از دکوراسیونی که تا به حال از هتل ها دیده بودم نبود  فقط نقاشی و رنگ ، با ترکیب بندی کاملا حساب شده ، شاید لغت چشم نواز واژه مناسبی برای رنگ های استفاده شده در هتل باشد و مسلما برای کسانی که به هنر و نقاشی علاقه مند هستند لذت ماندن در این هتل از بودن در هتل های پر ستاره بیشتر است ، شاید در سفرهای بعد موقیتی پیش آید و در این هتل اقامت کنم ولی این بار نشد ، پس به سمت بافت قدیمی شهر به راه افتادم .  ماشین را نزدیکی ساختمان اپرا پارک کردم و پیاده روی شروع شد .

 

 

Čumil

 

 

اولین مجسمه ، مجسمه چومیل Čumil بود ، شناخته شده ترین مجسمه براتیسلاوا  که گفته میشود با لمس سر مجسمه آرزوی شخص برآورده میشود ، ترجمه ی حروف چومیل Čumil کلمه ی "watcher" است. دو داستان متفاوت در این مورد نقل میشود اولی اینکه او یک کارگر معمولی است و به کارهایی که باید انجام دهد فکر میکند و دومی اینکه او از پایین به دامن خانوم ها نگاه میکند ، خیلی برای دیدنش مشتاق بودم ، تقریبا تمامی کسانی که با چومیل عکس میگرفتند کنارش می ایستند و عکس میگیرند ، در یک لحظه تصمیمی عجیبی گرفتم  روی زمین  دراز کشیدم و به چشمانش خیره شدم و با نگاهم به او گفتم دیدی بالاخره مرا به اینجا کشاندی تا به حال با چشمانت به همه نگاه میکردی و حالا که این همه راه را برای تو آمدم باید برای چندثانیه فقط چشم در چشم من باشی .

و بعد به راهم ادامه دادم تا به خیابان سنت میکایل رسیدم شاید معروفترین خیابان بافت قدیمی با خانه های قرن هجدهم و آن دروازه معروفش یکی از چهار دروازه براتیسلاوا در هفت طبقه و با ارتفاع 51 متر تنها باقی مانده از  قرون وسطی .

در پایین دروازه یک دایره طلایی وجود دارد  ، کیلومتر صفر اسلواکی ،در بسیاری از کشورها کیلومتر صفر ، معمولاً به نقطه‌ای از پایتخت، گفته می‌شود که فاصله دیگر نقاط کشور از این نقطه سنجیده می‌شود.و دربراتیسلاوا این فاصله را از براتیسلاوا به 29 شهر دیگر نشان می دهد.

 

 

 

 

 

 حال نوبت رفتن به میدان اصلی شهر بود ، اطراف میدان پر بود از توریست ها با نژادهایی متفاوت ،بیشتر چشم بادامی ها ،  ولی برای ما ایرانی ها و شاید دیگر مردم دنیا همه مردم چشم بادامی چینی هستند ، من در حد 10 کلمه چینی میدانم مهمترین آنها  شه شه به معنای ممنون است و خیلی پیش امده که از یک چشم بادامی تقاضای عکس کنم و بعد به چینی تشکر کنم و بعد بگوید من ژاپنی هستم و یا کره ای  ،این میدان علاوه بر مغازه های بیشمار برای خرید دو مجسمه معروف دارد :

 

 

Schone Naci Statue مجسمه شون ناسی

مجسمه این پیرمرد تنها مجسمه ای است که از نقره ساخته شده  بقیه از برنز هستند ،  مردی خوش پوش که همیشه کلاه به سر داشته  عاشق زنی  که او را دوست نداشت ،مثل بیشتر داستان های عاشقانه ولی این بار در دنیای واقعی او از این قضیه به شدت ناراحت بود و برای همین هر روز به زنانی که از خیابان رد میشدند گل میداده ، پس از فوت او در سال 1967 مردم مجسمه ی او را می سازند و به یاد او در خیابانی که همیشه از آن رفت و آمد می کرده، می گذارند.

 

 

Napoleon’s Army Soldier Statueسرباز ناپلئون

ناپلئون و ارتش او در سال 1805 در براتیسلاوا بودند. سربازی عاشق یک دختر محلی میشود، و در براتیسلاوا می ماند   و به تولید یکی از معروفترین نوشیدنی های اسلواکی میپردازد. و  این مجسمه متعلق به این فرد است .

 

به دنبال ردپای پادشاهان

بعد از دیدن این مجسمه ها شروع به قدم زدن در سمت دیگر شهر کردم در خیابان های براتیسلاوا پلاک های زرینی در دل سنگفرش ها به چشم می خورد که نشان دهنده مسیری هستند که ملکه و پادشاه بعد از  تاجگذاری از آنجا  عبور کرده اند ، شهر براتیسلاوا تقریبا 300 سال محل تاج گذاری پادشاهان مجار بوده ، بین سالهای 1536 و 1830، 10 پادشاه، 1 ملکه (ماریا ترزا) و 8 زوج سلطنتی در کلیسای سنت مارتین در براتیسلاوا تاج گذاری کرده اند ،  178 پلاک با نماد تاج و تخت در این مسیر قرار دارد .

وقتی پادشاه باشی حتی مسیر حرکتت هم با بقیه متفاوت است و اینجا جایی است که پادشاه و ملکه  در آن حرکت کردند و رد پایشان را برای آیندگان نشانه گذاری کردند ، کاری که امروز در هالی وود و برای بزرگان سینما انجام میشود تا اثر دستشان برای آیندگان در خیابان نشانه گذاری شود ،در مسیر قدم زدم و در خیالم به دنبال درشکه پادشاه حرکت کردم ، تا تصور کنم مردم آن زمان چه حسی داشتند وقتی این صحنه را میدیدند ، اگر این اتفاق امروز می افتاد چقدر با موبایل ها عکس گرفته میشد و در شبکه های مجازی آپلود میشد .

داشتم به این فکر میکردم که شاید بهترین کاری که بعد از مرگ یک فرد معروف میتوان انجام داد ساخت مجسمه او و نصب آن در یکی از میدان های شهر است به این ترتیب مردمی که هر روز از آن محل میگذرند به یاد آن شخص می افتند و با این کار این شخص همیشه در کنار مردم باقی خواهد ماند ، جمعیتی که در ای مسیر قدم میزدند بیشتر دنبال مجسمه ها بودند تا رد پای پادشاه .

موقع آن رسیده بود که یک غذای ملی مثل بریندزوه هالوشکی    bryndzové halušky  را امتحان کنم ،یک غذای ملی با نامی بسیار سخت ولی با دیدن منو رستوران نظرم عوض شد ،در منوی رستوران یه ظرف ویژه با وزن حدود 3 کیلوگرم بود که انواع گوشت و قارچ و سیب زمینی و خیلی مخلفات دیگر را داشت قیمت غذاها حدود 10 یورو بود ( در آن زمان یورو حدود 4 هزار تومان و شاید کمتر بود ) و این غذای ویژه که برای 4 نفر سرو میشد 40 یورو بود .

باید زمان خوش براتیسلاوا را با خوردن یک غذای مفصل ترک میکردم ، به دوستم نگاهی کردم و با نگاه من فهمید که این آخرین رستورانی است که من در این سفر در اروپا هستم پس چرا این غذا را سفارش ندهیم ؟

وقتی غذا را سفارش دادم گارسون با تعجب پرسید این غذا برای 4 نفر است و خیلی زیاد و با خنده جواب دادم گهگاه بک پکرها هم در رستوران ها باید سفارش ویژه داشته باشند .

حسابی گرسنه بودم و با هم تصمیم گرفته بودیم غذا را تمام کنیم ، هیچوقت نگاه مشتریان رستوران را وقتی غذا آماده شد فراموش نمیکنم با تعجب نگاه میکردند و هر کدام با دیدن غذا جمله ای میگفتند :

فقط برای شما دوتا ، کم نیست ، حتما خیلی گرسنه هستید ، چند روز اس غذا نخوردید و ...

یک دیس 3 کیلویی پر از غذا داشتیم و میخواستم لذت ببرم حسن ختام عالی داشت این سفر هر چند نشد تمام دیس را تمام کنیم ولی غذای آن روز را هیچوقت فراموش نمیکنم .

 

 

 

 

 

 

 

 

.....

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی