صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

 

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

لینک ویدیوی ساخته شده از ونیز در یوتیوب (برای دیدن ویدیو نیاز به فیلتر شکن دارید)

 https://www.youtube.com/watch?v=Wi3JUry1VSI&t=245s

 

لینک ویدیوی ساخته شده از ونیز درآپارات

https://www.aparat.com/v/XIvuN

 

 

 

 

 

اولین بار ونیز  را در فیم From Russia with Love  دیدم ، آن وقت ها مثل امروز نبود که گوگلی باشد و با تایپ نام هر شهر بتوان هزاران عکس و فیلم دید ، باید بر اساس نوشته ها یا تعاریف دیگران ونیز را تصور میکردم ، باورش سخت بود ، شهری روی آب ، حمل و نقل فقط با قایق ؟  نمیتوانستم تصور کنم که مردم ونیز با قایق برای خرید از خانه بیرون میروند و قایقشان را کنار در خانه اش پارک میکند مگر میشود پلیس ، آتش نشانی و آمبولانس  هم از قایق استفاده کنند .

 

 

بعدها در فیلم های دیگری مثل مون راکر  ، تاجر ونیزی ، کار ایتالیایی ، کازینو رویال ، توریست ، ونیز را دیدم  ، و عطش دیدن ونیز با دیدن هر فیلم بیشتر شد و بالاخره بار اول در تابستان سال 2015  به ونیز سفر کردم ، فقط یک روز فرصت داشتم تا ونیز را ببینم ، شنیده بودم ونیز را باید دید و بعد مرد ، جمله شاعرانه ای که همیشه با شنیدن آن یاد کتاب مرگ در ونیز می افتم ولی یک روز برای دیدن ونیز کافی نبود

 

 

بار دوم در اکتبر سال 2018 در ونیز بودم ، هر چند هیچوقت فرصت نشد که دروازه ورودم به ونیز فرودگاه مارکوپولو باشد ولی این بار چند روزی ونیز بودم و زمان لازم را برای دیدن ونیز داشتم ، هر کسی که به ونیز سفر میکند دلیل خاص خودش را دارد ولی هدف اصلی من از سفر به ونیز ، گشتن به دنبال رد پای مارکو پولو بود ، روز 27 اکتبر ساعت 9:30 وین را به مقصد ونیز ترک کردم باران پشت شیشه اتوبوس نوید روزهای پاییزی در ونیز را میداد ، میدانستم در پاییز ونیز متفاوت است ، توقف اول اتوبوس در لوبریانا پایتخت اسلونی بود و بعد در امتداد شهر ساحلی تری استه  Trieste   ، اتوبوس از بلندای شهر به پایین میرفت و رقص آدریاتیک به آرامی شروع شد ، ترکیب باران و راه  و آدریاتیک  لذت رسیدن به مقصد را دوچندان میکرد و این پیش پرده ای بود برای نمایش بزرگ من و ونیز.

 

 

بعد از حدود 8 ساعت بالاخره به ترمینال مستره Mestre در ونیز رسیدم ساعت حدود 6 بعد از ظهر بود و هوا تاریک ، قرار بود در شهر مولیانو ونتو Mogliano Veneto در 18 کیلومتری ونیز و در میان راه مستره و تره ویسو Treviso  اقامت داشته باشم ، در سفر اول به ونیز در تره ویسو اقامت داشتم شهری که شیرینی ترامیسو متعلق به آن است و این بار مولیانو یک شهر ساکت که با  با قطار 26 دقیقه از ونیز فاصله داشت ، معمولا کسانی که به ونیز سفر میکنند برای صرفه جویی در هزینه در شهرهای اطراف ونیز اقامت میکنند و با قطار که بلیط آن ارزان است بین شهر محل اقامت و ونیز تردد میکنند .

 

 

شهر ونیز به دلیل شکل عجیب؛ سبک زندگی متفاوت ، در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته است شهری که از کنار هم قرار گرفتن ۱۱۸ جزیره در جوار دریای آدریاتیک و در شمال شرق ایتالیا تشکیل شده . ( نه به قول رئیس شورای شهر شیراز در سوئیس یا سوئد)

 

 

شهری که مردم شمال ایتالیا برای فرار از حملات کشورهای دیگر به آن پناه بردند و شروع به ساخت آن کردند و سنت تئودور محافظ آن شد ، قدیسی که مجسمه اش را در حالی که اژدهایی را کشته در شهر ونیز زیاد دیدم  ، اژدهایی که سمبل بدی هاست و این قدیس با کشتن آن خوبی را به ارمغان می آورد ، مجسمه دیگری که به وفور دیدم مجسمه محافظ جدید ونیز سنت مارک و شیر بالدارش بود .

 

 

ونیز  که زمانی قسمتی از خاک اتریش هم بوده  القاب زیادی دارد  شهر کانال ها ، شهر روی آب ، شهر ماسک ها ولی برای من ونیز یعنی شهر مارکو ، در ونیز نام مارکو پولو و آنتونیو ویوالدی «کشیش موقرمز» را زیاد می‌شنوید

 

 

ونیز بزرگ ترین شهر بدون اتومبیل در اروپاست که بر روی آب بنا شده ، در دنیا شهرهایی هستند که بر روی آب بنا شده اند یا ورود اتومبیل به آنها ممنوع است ولی ونیز تمام این ویژگی ها را یکجا دارد  بهترین راه برای گردش در ونیز قدم‌ زدن است ، پرسه زدن در کوچه های ونیز تجربه است وصف نشدنی به دنبال رد پای مارکو و یا سونات های ویوالدی و یا قرار های عاشقانه کازانوا ، در هنگام قدم زدن در ونیز به دنبال تمام این نشانه ها بودم  ، چقدر خاطره از ونیزی که ندیده بودم داشت با این گام های آرام من در کنار کانال ها زنده میشد .

 

 

ونیز شش منطقه دارد که این مناطق در اطراف کانال بزرگ قرار گرفته اند که حدود ۱۵۰ کانال کوچکتر را به هم وصل می‌کند ، ونیز 399+1  پل دارد یعنی بیشتر از یک پل برای هر روز سال ، این یعنی اگر هر روز وعده عاشقانه ات را روی یک پل بگذاری تا آخر سال باز هم پل ها تمام نمیشوند. همه میگویند 400 پل و من میگویم 399+1 داستان این پلِ تنها را در ادامه خواهم گفت .

 

 

 

 

 

تصمیم داشتم انقدر پیاده بروم تا به دروازه آبی ونیز برسم و بعد به کلیسای سن لورنزو محل دفن مارکو و بعد به سمت خانه اش ، میخواستم به مارکو بگویم که تو به ایران آمدی و از ایران نوشتی و من سالها پس از تو به ایتالیا و ونیز آمده ام تا ببینم و بنوسیم .

 

 

کلی حرف خودمانی داشتم تا با مارکو بگوییم ، میخواستم ببینم او کجا زندگی کرده و چرا شروع به جهانگردی کرد ، هزاران سوال داشتم که  فقط باید قدم میزدم و میدیدم تا به جواب هایشان برسم .

 

 

خیلی دوست دارم چند وقتی مثل یک ونیزی زندگی کنم نیمه شب  طناب گوندو لایم را باز کنم و آرام  از خانه دور شوم زیر نور ماه فقط صدای پارویم باشد که با آب برخورد میکند  در امتداد کانال ها حرکت کنم انقدر در کانال ها پرسه بزنم  تا خورشید طلوع کند  و بعد از شهر خارج شوم و طلوع خورشید را تک و تنها در میان آدریاتیک تماشا کنم ، میدانم ونیز شهری نیست که دو یا سه بار به آن سفر کنم برای این کار وقت دارم و روزی انجامش میدهم .

 

 

آخرین صدای های  قطار یادآوری میکرد که اینجا ایستگاه آخر است با انبوه مسافران ایستگاه را ترک کردم با خروج از ایستگاه هر کس به سمتی میرفت ولی من مثل بار اول مسیرم را از روی اولین پل ادامه دادم .

 

 

وضعیت هوا را میدانستم ابری و بارانی ، قرار بود ونیز پاییزی را ببینم ، از جز رو مد هم خبر داشتم میدانستم آب کانال ها به سمت کوچه ها سرازیر خواهند شد ، دست فروشان هندی پیشنهاد پاپوش های نایلنی میدادند ، در آن لحظه فکر نمیکردم که بعدا چقدر به آنها احتیاج خواهم داشت ، هیچوقت در ونیز نقشه نداشتم میدانستم در هر مسیری بروم سرانجام مسیرم به یک جای شلوغ منتهی خواهد شد و خوب من ردپای مارکو و نوای ویالن ویوالدی را برای یافتم مسیر داشتم.

 

 

 

 

 

اثری از گاندولوها هم نبود ، مردم ونیز میدانستند که امروز چه روز پر آبی را ونیز خواهد داشت ، بعد از نیم ساعت اولین نشانه های خروج آب از کانال ها را دیدم ولی اوضاع خوب بود و میشد ادامه داد بعضی کوچه ها پر آب بودند که با تغیر جهت از آنها هم رد شدم ولی بعد از یک ساعت دیگر نمیشد خشکی را در کوچه ها پیدا کرد ، شاید ارتفاع آب 5 سانتی متر بود ، اثری از هندی های دست فروش هم نبود ، تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که به سوپر مارکت بروم و یک بسته کیسه زباله با قیمت یک یورو بگیرم  ، حداقل 15 مشمع داشتم و میتوانستم هر چند وقت یک بار آنها را عوض کنم .دیدن مردم در این حالت هم جالب توجه بود هر کسی به روشی عمل میکرد ، یکی کفش هایش را در می آورد ، یکی چکمه میخرید و بعضی ها خودشان را داخل نایلون هایی میکردند و ...

 

 

این مشمع ها هم یک ساعت دوام آورد نزدیک کانال بزرگ دیگر راه گریزی نبود کفش هایم خیس شد و تصمیم گرفتم پاچه ها شلوار را بالا بزنم و در آب حرکت کنم شاید ارتفاع آب 20 سانتی متر بود که کم کم به 30 یا 40 سانتی متر هم رسید .

 

 

با این شرایط عجیب مغازه ها باز بودند ، هیچ کس اعتراض نمیکرد که حالا چه وقت باران است و از این حرف هایی که موقع باران در ایران شنیده بودم ، نبود ،  بیشترین توجه من به مغازه های فروش ماسک بود ، یکی از القاب ونیز شهر ماسک هاست و در این شهر مغازه های زیادی هستند که ویترینشان نگاه هر فردی را جذب میکند ماسک هایی که یادآور فیلم چشمان کاملا بسته کوبریک هستند ، از این ماسک ها در کارناوال معروف ونیز که در ماه فوریه برگزار میشود استفاده میشود قیمت ماسک ها در مغازه ها بالاست و با این شرایط یورو برای ما ایرانی ها اصلا مقرون به صرفه نیست  ، بار اول که در ونیز بودم به رسم یادگار ماسک ونیزی ام را با قیمت ارزانتر از دکه ای  خریدم  .

 

 

کانال بزرگ و پل ریالتو

 

از جمعیت زیاد مردم و شلوغی به راحتی میشد فهمید  به گراند کانال یا کانال بزرگ رسیدم کانالی که با طول 3800 متر و با شکل S  مانندش خیابان اصلی ونیز است ، در نزدیکی پل ریالتو سطح آب پایین تر بود ،  معمار قدیمی‌ترین و زیباترین پل بر روی «گراند کانال» دقیقا پل را جایی ساخته که گراند کانال کمترین عرض یعنی ۲۰ متر را دارد.

 

 

بعضی از مردم  ونیز معتقدند که پل ریالتو باید به عنوان عجایب هشتم جهان در نظر گرفته شود اینکه پل بر روی دوازده هزار پایه چوبی ساخته شده است که هنوز هم بعد از گذشت ۴۰۰ سال، پل را بر روی خود نگه داشته‌اند و ساختش سه سال طول کشیده اهمیت آن را از نظر معماری نشان میدهد ولی اینکه یکی از عجایب دنیا باشد به نظر من اغراق آمیز است .

 

شلوغی جمعیت بر روی هر سه پیاده روی پل انقدر زیاد است که زیبایی آن را از بین میبرد همه در حال عکس گرفتن ، حال اینکه در این عکس ها یا باید دوربین خیلی نزدیک باشد که در این صورت نمیتوان گفت که این عکس روی پل گرفته شده یا باید کادر عکس را با چندین نفر شریک شد که باز هم به نظر من عکس خوبی نمیشود ، من بجای داشتن یک عکس با پل ترجیح دادم از وقتم در جاهای دیگر استفاده کنم .

 

این پل یک ویژگی هم داشت که کمتر کسی به آن توجه میکرد و آن وجود نقش برجسته های  روی دیوار پل است، اولین نشانه های محافظان  ونیز بر روی این پل نقش بسته ،  یکی سنت تئودور همان قاتل افسانه ای اژدها و دیگری سنت مارک محافظ جدید ونیز ، نشانه های زیادی از این  دو قدیس در ونیز دیده میشود و در این متن هم درباره آنها زیاد خواهم نوشت .

 

میدان سنت مارکو (St Mark's Square)

 

 

بعد از دقایقی به میدان سنت مارکو رسیدم  ، آب گرفتگی میدان طوری بود که گویی حوضی بین ساختمان های اطراف میدان درست کرده اند ، آب تقریبا تا زانویم بود  ، صندلی کافه های دور میدان در آب شناور بودند  و جمعیت زیاد مردم در آب حرکت میکردند  ، از کبوتران معروف میدان هم خبری نبود شاید در این حوض بزرگ ماهی ها جای کبوتران را گرفته بودند .

 

 

در این میدان به جز قطرات باران که دیگر شدت شان هم بیشتر بود ، باد هم به میزبانی مسافران آمد و گویی اشکهای آدریاتیک قصد پایان نداشتند پل های چوبی برای رفت و آمد مردم بر روی آب قرار داده شده بود ، ولی این پل ها هم جوابگوی تعداد زیاد مسافران نبود و خیلی ها راه رفتن در آب را به  اینکه در صف طولانی برای حرکت روی پل ها باستند ترجیح میدادند .

 

 

میخواستم از روبروی کلیسا عکس بگیرم و برای این کار باید از یک سمت میدان به سمت دیگر میرفتم و دوباره برمیگشتم هر چند کمی سرد بود و بیشتر خیس میشدم ولی ارزشش را داشت ، عکس های این چنینی ماندگاریشان بیشتر است ، البته خیلی ها با من هم عقیده بودند و داخل آب میخواستند با این شرایط میدان عکس داشته باشند ، بعد از گرفتن عکس از سمت دیگر برگشتم ، این سمت چون از نظر ارتفاع بالاتر از سمت دیگر بود آبگرفتگی نداشت .

 

 

 

 

 

 

 

کافه فلوریان Caffè Florian

 

 

در مسیر برگشت افراد زیادی بودند  که در جلوی کافه فلوریان نشسته بودند و در این شرایط قهوه مینوشیدند اینجا هم  کسی از شرایط بد آب و هوا گله مند نبود ، نمیشد شرایط را تغییر داد ولی میشد با این شرایط هم لذت برد .

 

 

کافه فلوریان قدیمی ترین کافه ایتالیا و یکی از قدیمی ترین کافه های دنیا مثل همیشه شلوغ بود ، سال تاسیس آن  1720 است یعنی هم زمان با نادر شاه افشار در ایران ، این کافه بعد از گذشت حدود  ۳۰۰ سال پابرجاست. کافه ای که در گذشته تنها جایی بوده که برای زنان قهوه سرو میکرده و با ورود هنرمندانی مثل گوته ، پروست، چارلز دیکنز و لرد بایرون به شهرت جهانی میرسد .

 

 

به این فکر میکردم که چرا قیمت قهوه در بیشتر کافه های ایتالیا (البته تا قبل از گران شدن یورو)  پایین تر از کافه های ایران است ، اگر ایتالیایی ها بدانند که به نام آنها چقدر کافه در ایران فعالیت دارند و نام هایی که بر نوشیدنی های خود در منو انتخاب میکنند  که حتی برای ایتالیایی ها هم نا آشناست مسلما اعتراضی خواهند کرد مثال زدنی .

 

 

ستون های سنت مارکو ، دروازه های آبی ونیز ، نقطه شروع سفرهای مارکوپولو

 

 

اینجا محلی است که که خیلی ها از آن عبور میکنند بدون توجه به نشانه ها و افسانه هایش ، یکی از این ستون‌ها مجسمه‌ سنت تئودور را دارد و ستون دیگر شیر بالدار سنت مارک ،  دو محافظ  ونیز  یکی در شروع پیدایش ونیز و دیگری در زمان حال ، ستون هایی که از شرق به ونیز حمل می شدند، در اصل سه تا بودند ، ولی یکی از ستون از کشتی به درون آب می افتد ، هدف از آوردن ستون ها هر چه بوده فکر نمیکنم برای ایجاد فضایی برای اعدام زندانیان بوده باشد ، از فضای بین  این دو ستون مدتی برای اعدام استفاده میشده ، اعدامیان از میان این دو ستون به ساعت معروف میدان نگاه میکردند تا شاهد شمارش معکوس عقربه های ساعت برای پایان زندگیشان باشند ، هنوز هم برخی افسانه های خرافی ونیز رد شدن از بین این دو ستون را بدیمن میدانند .

 

 

ستون هایی که گفته میشود شاهد برافراشته شدن بادبانهای مارکوپولو در 700 سال پیش بوده اند ،

 

 

دوست دارم بدانم در لحظه ای که ناخدا مثل فیلم ها گفته ، لنگرها را بکشید و سفر شروع شده مارکو به چه چیزی فکر میکرده ؟ آیا میدانسته که روزی از او به عنوان یکی از بزرگترین جهانگردان دنیا یاد خواهد شد ؟ میدانسته که در آینده الگوی خیلی از ماجراجویان بزرگ مثل کریستف کلمب خواهد شد ؟ شاید خیلی از جهانگردان مثل من به این قسمت از ونیز می آیند و با دیدن این دروازه چشمانشان را می بندند و در زمان سفر میکنند به مارکوی  17 ساله که از این نقطه اولین گام هایش را برای گشتن دنیا آغاز کرد ، در مورد افکار بقیه نمیدانم ولی زمانی که من سفرهایم را شروع کردم قرار نبود خیلی زود نظرم نسبت به زندگی عوض شود و سفر بشود تمام فکر و ذکر زندگی من ، عطش دیدن جاهای جدید تمام بدنم را بلرزاند مثل بادی که درختان میپیچد و بی قرارشان میکند.

 

 

وقتی من 17 ساله بودم دغدغه کنکور و سربازی داشتم اصلا نمیشد به چیز دیگری فکر کنم ، سفرهایم را دیرتر شروع کردم ولی انقدر به خودم ایمان داشتم که تمامی گام ها را در این راه محکم برداشتم و حالا در پاییز سال 97 در دروازه ونیز جا در جای پای مارکو گذاشته ام .

 

 

پل حسرت (پل آه) Bridge of Sighs- Ponte dei Sospiri

 

 

تنها پل سرپوشیده ونیز که قصر دوک ها  را به زندان متصل میکند بیشتر از بقیه پل ها افسانه دارد ، من تمام طول 11 متری آن را هم از داخل پل و هم بیرون پل قدم زدم تجربه ها کاملا متفاوت بود ،  

 

 

«پل آه» را نخستین بار لرد بایرون در قرن نوزدهم به این نام (Bridge of Sighs) خواند ، زندانیان بعد از بازجویی در قصر از روی این پل به سمت سلول خود میرفتند و آخرین منظره ونیز را از درون روزنه های کوچک پنجره های روی پل میدیدند و با کشیدن آهی مسیر را طی میکردند و به همین خاطر نام پل ، پل آه یا حسرت است ،

 

 

وقتی از پل و زندان بازید داشتم واقعا این نام را برازنده دیدم چرا که زندانی که من دیدم با اتاق های تاریک و کوچک و قل و زنجیرها هیچ شانسی برای فرار نبود و زندانی  نه یک آه ، روزی هزاران آه باید میکشید ، جاکومو کازانووا (نویسنده‌ی ایتالیایی در قرن 18) تنها شخصی بوده  که توانسته از این زندان فرار کند  و شرح خاطراتش را در کتابی به نام «تاریخ زندگی من» آورده است ، به نظر من این کار او  فراتر از یک معجزه است .

 

 

 

 

 

در ابتدای نوشته ها پل های ونیز را به این شکل نوشتم  399 + 1 ، عدد یک نشانه ی این پل است ، چرا که همه پل های ونیز روباز هستند و این پل تنها پل سرپوشیده ونیز  است

 

 

گفتم اگر هر روز قرار عاشقانه ای روی پل ها داشته باشید پل ها در یک سال تمام نمیشود ولی داستان عاشقانه این پل با بقیه فرق دارد ، بنا بر یک افسانه قدیمی اگر دو عاشق  هنگام غروب وقتی ناقوس کلیسای سنت مارک به صدا درمی‌آید، روی یک گوندولا، زیر این پل  یکدیگر را ببوسند، عشق آنها ابدی خواهد شد ، از این افسانه در سال ۱۹۷۹ برای ساخت فیلمی به نام  یک عاشقانه کوتاه با شرکت لارنس اولیویه و دایان لین استفاده شد.

 

 

بر روی دیواره های بیرونی پل چهره هایی حکاکی شده است که همگی عصبانی هستند جز یکی از آن ها من فکر میکنم آن یک صورتک خوشحال کازانوا است که توانسته از زندان بگریزد .

 

 

کلیسای سن لورنزو ،کلیسایی با در همیشه بسته

 

 

کلیسایی که قدمت آن به قرن 9 میرسد و سالهاست در آن بسته است و مشغول تعمیر آن هستند ولی با توجه به ابعاد کلیسا و اهمیت آن ، این زمان برای بازسازی آن زیاد به نظر میرسد و شاید دلیل دیگری داشته باشد ، مطالب اینترنت و سایت ها هم در مورد کلیسا خیلی کم بود ، درجایی خواندم که در کلیسا هیچوقت برای عموم بازنشده و جسد مارکوپولو و پدرش در یکی از بازسازی ها در قرن شانزده گم شده و در جای دیگر هم نوشته بود مقبره ها در طول بازسازی خراب شده شاید به این دلیل است که در آن همیشه قفل است ، اطراف کلیسا کاملا خلوت بود من برای دقایقی آنجا بودم و ندیدم هیچ کس به سمت کلیسا بیاید ، یعنی از این همه توریستی که به ونیز می آیند نباید کسی به دیدن این کلیسا با وجود بسته بودن در علاقه داشته باشد یعنی عکس گرفتن در کوچه ها و خرید مهمتر از دیدن کلیسایی است که یکی از بزرگان ونیز در اینجا دفن شده .

 

 

با اینکه از قبل در مورد این مساله تحقیق کرده بودم شک کردم که شاید من آدرس را اشتباه آمده ام ، کسی را برای پرسیده پیدا نمیکردم که ناگهان خانمی میان سال از یکی از ساختمان ها بیرون آمد ظاهرش نشان میداد آنجا کار میکند ، جلو رفتم تا در مورد محل سوال کنم در همین لحظه یکی از دوستانش  به او اضافه شد و شروع به صحبت کردند ،  پرسیدم میتواند انگلیسی صحبت کند و متاسفانه جواب نه بود ولی دوستش گفت خیلی کم بلد است ، پرسیدم آیا مقبره مارکو در این کلیساست یا من آدرس را اشتباه آمدم ، جواب این بود ، آنها هم شنیده اند که مقبره مارکو اینجاست و سالیان سال است که در کلیسا بسته است ، همین و بس و دیگر نه اطلاعاتی داشتند و نه میشد سوالی پرسید چون همین چند کلمه را هم به زور با هم صحبت کردیم ، این هم یک عادت بد ایتالیایی است که از زبان انگلیسی خوششان نمی آید ، با این شرایط چاره ای جز ادامه مسیر به سمت خانه مارکوپولو نداشتم .

 

 

خانه مارکوپولو

 

 

خانه ای به دور از هیاهو ، که سالهای سال بعد از او هم هنوز پابرجاست تا به بقیه بگوید ، اگر به دنبال خواسته هایتان نروید مثل من همیشه یک جا ثابت خواهید بود .

 

 

مارکوپولو خانه اش را از سن ۱۷ سالگی ترک کرد و تا ۲۴ سال در سفر بود ،  در طول ۲ دهه، او تقریبا ۲۴٬۰۰۰ کیلومتر سفر کرد ، در 38 سالگی در راه بازگشت به ونیز در جنگ با جمهوری جنوا اسیر شد و به زندان افتاد و داستان‌هایش را برای هم‌سلولی‌اش "راستیسیانو" تعریف کرد و او این خاطرات را به شکل کتاب در آورد تا مارکوپولو همچنان بعد ار 7 قرن معروفترین جهانگرد دنیا باشد ، شاید اگر مارکو به زندان نمی افتاد هرگز کتابی از اون نوشته نمیشد ، در  سال ۱۲۹۹ از زندان آزاد شد و  ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند شد و  در سال  ۱۳۲۴  در 70 سالگی از دنیا رفت و در سن لورنزو به خاک سپرده شد.

 

 

ولی جالب ترین داستان در مورد مارکوپولو به این شکل است که پس از ۱۷ سال اقامت در چین، پولوها تصمیم میگیرند به سرزمینشان بازگردند ولی قوبلایخان مخالفت میکند ، در همین دوران پادشاه مغول که بر ایران حکم فرمانی میکرده تقاضای یک ملکه مغول میکند و این ماموریت به پولوها واگزار میشود تا ملکه  را به ایران بیاورند شاید اگر این اتفاق نمی افتاد مارکوپولو هیچ وقت به ونیز برنمی گشت و کتابی نوشته نمیشد پس سفر به ایران برای مارکوپولو خوش یمن ترین سفر بوده ، مارکو در کتابش جمعا 13 صفحه از سفر به ایران مینویسد .

 

 

پس از انتشار سفرنامه مارکو پولو، مردم او را مورد انتقاد، سرزنش و تمسخر قرار دادند و کتاب او را مجموعه‏ای از دروغ و مطالب جعلی قلمداد کردند. حتی زمانی که در بستر مرگ افتاده بود، کشیشی که در کنار بالینش حضور داشت به او اصرار ورزید که برای نجات روحش، حداقل قسمتی از مطالب سفرنامه‏اش را تکذیب کند اما مارکو پاسخ داد که، من حتی نصف آنچه را که دیدام در سفرنامه‏ام ننوشته‏ام.

 

 

متاسفانه مردم عادی اگر کاری را در توان خود نمیبینند ، سعی در انکار ،  جعلی بودن  آن دارند اتفاقی که امروزه هم در بسیاری از زمینه ها شاهد آن هستیم .

 

 

بعد از بازدید از خانه مارکو به معنای واقعی خسته بودم ، وقتی به ایستگاه راه آهن برگشتم و گوشی را چک کردم تا بدانم چقدر پیاده روی داشته ام ، خودم تعجب کردم 16 کیلومتر پیاده روی ، این فاصله تقریبا نصف فاصله شهر کرج تا تهران است برای اینکه روز را به سبک ایتالیایی به پایان برسانم یک غذای کاملا ایتالیایی خوردم ریزوتو با غذاهای دریایی Risotto ai frutti di mare

 

 

تعریف برنج ایتالیایی را خیلی شنیده بودم و یک بار هم با یکی از دوستان ایتالیایی ام که در میلان زندگی میکرد کلی کل کل سر اینکه برنج ایران بهتر است یا ایتالیا داشتیم که نتیجه ای نداشت چون در آن لحظه هیچ کدام امکان دعوت دیگری برای خوردن برنج را نداشتیم ، ولی بعد از مراجعه به اینترنت حداقل برای من روشن شد که برنج ایرانی بهترین برنج دنیا نیست و تمام سایت های فارسی تبلیغ هایشان مثل خیلی چیزهای دیگر فیک است ، اگر در مورد بهترین برنج دنیا به زبان انگلیسی سرچ کنید مسلما به همین نتیجه خواهید رسید ، جالب است بدانید ایتالیا از معدود کشورهای اروپایی است که در آن برنج کشت میشود و شکل ظاهری و طبخ این برنج با برنج ایرانی کاملا متفاوت است که شاید به مزاج ما زیاد خوش نیاید چون در این روش طبخ ، برنج کاملا پخته نمیشود یا به قول ما دم نمیکشد این  برنج را با غذای دریایی ، گوشت ، مرغ یا سبزیجات مخلوط میکنند ، هر چند غذا خیلی ایده آل نبود ولی طعم خوبی داشت و ارزش امتحان کرد را داشت ، بعد از این غذا تنها خواسته ام از زندگی یک رختخواب بود برای یک استراحت طولانی با سوت قطار سفر را شروع کردم و با سوت دیگر این بار هم با انبوه مسافران سوار قطار شدم تا سفر را به پایان برسانم .

 

 

 

 

 

 

...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۲
مهدی عبدی

 

کمتر کسی است که به گردشگری علاقه داشته باشد و به اصفهان سفر نکرده باشد یکی از قطب های بزرگ گردشگری ایران ، که هر چه از گردشگری بخواهید در این شهر خواهید یافت ، شهری که آوازه اش جهانی است .

همه کسانی که به اصفهان سفر کرده اند  ، میدان نقش جهان را می شناسد میدانی که از تاریخی ترین و بزرگترین میدان های جهان است و در اطراف میدان بازار بزرگ اصفهان قرار دارد ، ولی تا به حال به این فکر کرده اید که یکی از قدیمی ترین کارخانه های صنعتی ایران و شاید جهان در این بازار است .

عصار خانه شاهی موزه ای است که شاید گردشگران اصفهان کمتر از دیگر مکان های گردشگری اصفهان از آن اطلاع دارند.  موزه ای که در سال ۲۰۱۷، به عنوان برترین موزه کوچک کشور، نشان جهانی ایکوم (کمیته ملی موزه‌های ایران) را دریافت نموده و به تدریج به جایگاه واقعی خود در گردشگری اصفهان نزدیک میشود.

در مونیخ دوستی دارم که شکل گیری دوستی ما  به این دلیل بود  که او شیفته دیدن ایران بود ، قرار بود در سفری که به آلمان داشتم او مونیخ را به من نشان دهد و من در ایران میزبان او باشم . وقتی به ایران آمد ، با هم به اصفهان سفر کردیم و من شدم نماینده ایران برای نشان دادن اصفهان به او . نقش جهان را به خوبی میشناخت ، وقتی دور نقش جهان با هم قدم میزدیم از داستان های اصفهان برایش گفتم از اربابان روشنایی یا همان عصاران ، به او گفتم وقتی روشنایی کاخ ها و خیابان ها در اروپا با مشعل و شمع بود در ایران روغن چراغ ها بود که روشنی شهر را تامین میکرد و از توصیف شاردن از اصفهان ، شاردن را هم خوب میشناخت ،داستان اینگونه است که شادرن در سفرش به اصفهان ، اصفهان را اینطور وصف میکند :

روی ابنیه و اطاق های اطراف میدان نیز از بالا تا پایین جای چراغ ساخته شده که در جشن ها و اعیاد روی آنها چراغ گذارده ، روشن می کنند که در هیچ جای دنیا چنین چراغانی دیده نمیشود زیرا که همه این چراغ ها در حدود 50 هزار عدد است.

شاه عباس از این کار بسیار لذت میبرد و اغلب دستور چراغانی میداد و این چنین محصول دست و ایده ی این هنرمندان صنعت همانا روغنی بوده تا چراغی را بیافروزند و فاتح نبرد ابدی نور و تاریکی گردند . اما روغن به دست آمده از این کارگاه ها تنها به مصارف روشنایی نمیرسیده ، بلکه استفاده های دیگری در برداشته است همچون ، تقویت درخت های میوه ، تغذیه دام ، رنگ آمیزی و صابون سازی و البته مواد خوراکی.

و این طور بود که برای دیدن عصار خانه مشتاق شد ، از میدان نقش جهان به سمت بازار حرکت کردیم از ورودی دست راست بازار وارد شدیم حالا نوبت خودنمایی حجره های بازار بود گردنبدها  ، تسبیح ها ، دستبندها و انگشتر ها   ، زیورآلاتی که گردشگران برای عزیزان خود به رسم سوغات می خریدند ، در شلوغی و پیچ و خم بازار قدم زدیم حال نوبت بازار ادویه بود بعد از این که چشم ها از بازار لذت بردند  حال نوبت لذت بردن با حس بویایی بود ، با بوی ادویه هایی که در همه جای بازار بود  و جالب هیجان گردشگران خارجی بود که مشخص بود تا به حال این مقدار ادویه را یکجا ندیده بودند و بعد پاساژ طلا فروش ها و در وسط پاساژ طلای ناب تاریخی بازار ، عصار خانه با یک درب باریک ، ولی این درب باریک به محلی میرفت که در گذشته از بزرگترین کارخانه های ایران بود . 

از عصار خانه برایش گفتم که  به محلی گفته میشود که در آن روغن گیری انجام میشود .و اینکه حدود 400 سال پیش  به دستور شاه عباس اول ساخته شده‌است  و اینکه چطور در پنج قسمت مختلف عصار خانه (پیشخوان، بارانداز، شترخوان، گرم‌خانه و تیرخانه )  از دانه‌های روغنی مثل کنجد، پنبه دانه، خشخاش، آفتاب گردان روغن تهیه میکرده اند .و اینکه بعد از مکانیزه  شدن این کار مجموعه سالیان سال بدون استفاده بوده ، تا اینکه به فکر احیای مجموعه می افتند و نتیجه میشود این محلی که هم اکنون میبینیم ، میشد از چهره اش فهمید که از دیدن این موزه لذت میبرد  و این لذت بازدید از مجموعه را برای من  دو چندان میکرد . طراحی داخلی موزه نظر هر ببینده ای را جلب میکرد با ماکت هایی که حس خوب گذشته و نحوه کار در عصار خانه را تداعی میکرد و نقاشی های روی بوم  و وسایلی مربوط به زمان کار مجموعه ، زمانی که اربابان روشنایی برای روشنایی شهر اصفهان کار میکردند.

وقتی به ماکت ها نگاه میکردم به این فکر افتادم ، تا به حال با روغن این عصار خانه چند چراغ روشن شده؟ و  تعداد این چراغ ها ، از چراغ های کدام شهر که من از هواپیما از آن گذشتم بیشتر بوده ؟مسلما چراغ های روشنی که من در طول سفرهام دیدم بیشتر بوده ،کاش میشد با شاردن در این باره صحبت کنم و به او از میلیونها چراغ روشنی که من با هواپیما  آنها را دیدم بگویم .باز به فکر رفتم که سنگ های این آسیاب ها چند بار دور هم چرخیده اند ؟ چقدر از مسافتی که من در سفر هایم طی کردم ، سنگها به دور هم طی کرده اند ؟

این سفر با رضایت کامل دوست آلمانی ام به پایان رسید و چند ماه بعد در سفر  آخر به اصفهان در مرداد 96   میهمان عصار خانه شاهی بودم برای اجرای یک مراسم ادبی . کتاب خوانی استاد حسینی زاد و خدایی . اصفهان بعد از تهران دومین شهر اجرای این مراسم بود و بعد شیراز ،  بابل وکاشان که مجموعا شد بیش از  2000 کیلومتر سفر ، آنها کتاب خواندند و من عکس گرفتم و بعد از این کتاب خوانی عصار خانه شاهی علاوه بر جایگاه تاریخی به محفلی برای دوست داران ادبیات تبدیل شد . مراسمی که با استقبال خیلی خوبه مواجه شد و این کار بعد ها هم ادامه پیدا کرد تا جایگاه عصار خانه شاهی بیش از گذشته در فرهنگ اصفهان عیان شود .

امروزه شما با مراجعه به بازار قیصریه اصفهان به راحتی میتوانید از این گنجینه گرانبهای تاریخی دیدن کنید و بازدید از این مجموعه را در لیست بازدید های خود از اصفهان قرار دهید .

 

 

 

 

 

 

 

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۹:۵۲
مهدی عبدی