صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

برنامه سفر بک پکری 24 روزه به 

اندونزی : جزیره بالی 12 روز-جوگجا 2 روز

سنگاپور 8 روز

مالزی : کوالا لامپور 2 روز

 

سفر به جزیره خدایان

ثبت طولانی ترین مسافت سفر

 

 

سالها فکر رفتن به جزیره بالی در اندونزی رویای من  بود  ، وقتی جهانگردی را شروع کردم  وسع مالی و تجربه ام اجازه نمیداد تا به این جزیره سفر کنم  ،عکس های جزیره خدایان (جزیره بالی معروف است به  جزیره خدایان) را می دیدم و با خودم میگفتم نمیدانم کی؟ ولی بالاخره یک روز به بالی سفر میکنم ،  جالب بود که تا چند سال پیش از هر کسی  در مورد بالی می پرسیدم  با تعجب میگفت بالی کجاست؟ اطلاعات فارسی در مورد بالی واقعا  کم بود تنها چیزی که زیاد بود عکس های خیره کننده بالی در سایت های انگلیسی زبان بود ، گویی  تکه ای از بهشت کنده شده بود و روی زمین افتاده بود .

 

 

این جزیره دو اقیانوس هند و آرام را بهم پیوند داده  که همین امر باعث شده آب و هوا و طبیعت خاصی داشته باشد ، کشوری که قبلا به هند هلند معروف بوده و امروزه به نام اندونزی میشناسیمش که این نام از دو واژه ایندوس (به لاتین: Indus) و یونانی نسوس (به یونانی: nesos) به معنی جزیره آمده‌است

 

 

کشوری روی خط استوا با  دومین سطح از تنوع زیستی در دنیا  و جمعیت  ۲۶۰ میلیون نفر، چهارمین کشور پرجمعیت دنیا با زبان رسمی اندونزیایی و بزرگترین کشور مسلمان دنیا با این حال  دین بیشتر مردم بالی هندوایسم  است .

 

 

واحد پول روپیه مثل ریال خودمان پر از صفر ، بعد از سفر به اندونزی بود که فهمیدم توریست هایی که وارد ایران میشوند چقدر با این همه صفر پول ما مشکل دارند

 

 

 

 

 

روشهای سفر به بالی از تهران

 

 

زمانی که من میخواستم به بالی سفر کنم  ، پرواز مستقیم از تهران به بالی وجود نداشت ولی طبق شنیده های من در حال حاضر این پرواز ها دایر شده هر چند در سال 1396 وقتی در فرودگاه امام خمینی بودم  از مسافران پرواز بالی شنیدم که تاخیر پرواز به 24 ساعت رسیده و مسافران این پرواز در فرودگاه سرگردان بودند و کسی جوابگو نبود .

 

 

برای رفتن به بالی یا باید یک پرواز خارجی انتخاب میکردم با قیمت بیشتر ولی راحت تر  که این پروازها هم معمولا دوقسمت دارند یک قسمت از ایران به کشوری که ایر لاین به آن تعلق  دارد ، انتظار در فرودگاه معمولا بین 2 تا 12 ساعت و بعد پرواز به کشور مقصد و یا باید به مالزی میرفتم و از انجا به اندونزی .به دلیل مقرون به صرفه بودن راه دوم را انتخاب کردم .

 

 

ابتدا مسافت 6300 کیلومتری بین تهران و کوالالامپور و بعد 2800 کیلومتر از کوالالالمپور تا بالی  ولی مشکل بزرگی وجود داشت و اینکه برای گرفتن ویزای اندونزی باید بلیط پرواز ارایه میدادم و من که کارت اعتباری برای تهیه بلیط مالزی به اندونزی نداشتم با دردسر دیگری روبرو شدم .

 

 

با جستجوی زیاد موفق به پیدا کردن نمایندگی ایر لاین مالزی شدم و باز به دلیل نداشتن کارت اعتباری مجبور شدم با هزینه بیشتر بلیط مالزی به اندونزی را تهیه کنم .

 

 

زمانی که من میخواستم به بالی سفر کنم بهترین راه برای مسافران ایرانی که میخواستند به استرالیا به صورت غیر قانونی سفر کنند ، سفر بدون ویزا به اندونزی و از آنجا با قایق به استرالیا بود ، آدم های زیادی در این راه میمردند و در دریا غرق میشدند پس دولت  اندونزی تصمیم گرفت برای ایرانی ها قبل از ورود ویزا صادر کند و سخت گیری ها چند برابر شد.

 

 

شایع شده بود گرفتن ویزای اندونزی از ویزای شینگن هم سخت تر شده ولی من تصمیم گرفته بودم به اندونزی بروم و باید میرفتم  .

 

 

صبح زود راهی سفارت شدم ، آنجا شرایط خیلی معمولی بود بر خلاف گفته ها شاید تنها سختیش برای کسانی بود که زبان انگلیسی شان  ضعیف بود چون کسی که بتواند فارسی صحبت کند آنجا نبود ، بعد از 5 دقیقه حضور در سفارت یک  جمله مفید  مالایی را یاد گرفتم  سلامت پاگی یعنی صبح به خیر .

 

 

تجربه به  من ثابت کرده که اگر مدارک برای گرفتن ویزا کامل باشد و واقعا قصد سفر داشته باشید کل کشورهای دنیا به شما  ویزا خواهند داد  ، خلاصه با دردسرهای خاص و لی نه به میزانی که تصور میکردم  با هزینه 50 دلار ویزا را گرفتم.

 

 

 همه چیز آماده بود برای یک سفر 24 روزه 12 روز بالی 2 روز جوگجا( شهر دیگری در اندونزی) 8 روز سنگاپور و دو روز آخر باز مالزی ، قرار بود از تهران با یکی از دوستانم به بالی برویم و بعد از 12 روز او به ایران برمیگشت و من به سفرم ادامه میدادم .

 

 

معمولا ساعت پروازهای ایرانی به سمت مالزی حدود ساعت 10 شب به وقت تهران است بین 7 تا 8 ساعت زمان پرواز است و با احتساب 3.30 دقیقه اختلاف ساعت حدود ساعت 10 به کوالالامپور رسیدم  و قرار بود بعد از ظهر مالزی را به سمت بالی ترک کنم و پرواز از مالزی به بالی هم حدود سه ساعت طول میکشید.

 

 

زمان بین سفر قبل  من و این سفر به مالزی کمتر از یک سال بود ، دفعه قبل همه پروازها از یک فرودگاه بود و این بار یک فرودگاه جدید افتتاح شده بود که باید با اتوبوس از ترمینال اول به ترمینال دوم میرفتیم که فاصله  حدود پنج دقیقه بود مقایسه کنید با فرودگاه بین المللی خودمان

 

 

دلیل ارزان بودن ایر لاین ، ایر اشیا هم جالب است و آن این است که شما فقط پول بلیط پرواز را میدهید و برای بقیه خدمات باید پول بپردازید مثلا اگر آب خوردن بخواهید باید بخرید و نکته خنده دار در پروازهای ارزان که من در جاهای دیگر دنیا هم دیدم این است که مهماندار با یک چرخ در وسط هواپیما حرکت میکند و شروع به فروش وسایل میکند مثل متروی تهران ولی باکلاس تر

 

 

بالاخره با تاخیر ایر اشیا حدود 8 شب به سرزمین آرزوهایم آن هم  بعد از چندین سال رسیدم انقدر در مورد بالی تحقیق کرده بودم که کلی نقشه و مطلب داشتم ، سفر نامه های زیادی خوانده بودم ،فکر میکنم حداقل 15   سفر نامه خواندم که بیشتر عزیزان سفرنامه نویس کاملا اطلاعات غیر مفید نوشته بودند ولی نکته جالب در تمام سفرنامه ها یکی بود که همه نوشته بودند تاکسی از فرودگاه تا مرکز شهر شد 15 دلار  و هیچ کس تحقیق نکرده بود فاصله فرودگاه تا مرکز شهر فقط هشت دقیقه است و کرایه واقعی 4 دلار ، خب به لطف خاطره های دوستان من هم پول اضافه به تاکسی دادم قاعدتا  وقتی 10 نفر متفق القول میگویند 15 دلار کمتر کسی قیمت را دوباره چک میکند .

 

 

هتل های زیادی را کاندید کرده بودم ولی اکثرا باید با کارت اعتباری رزرو میشد ،هتلی که انتخاب کرده بودم پر شده بود و چون رزروی نداشتم کاری از دستم برنمی آمد شبی 27 دلار بود با استخر و کلیه امکانات ، مقایسه کنید با قیمت اجاره خانه معمولی در  شمال ایران27 دلار  در آن زمان دلار حدود 3000 تومان بود ، به سمت هتل بعد حرکت کردم حدود 32 دلار ولی بزرگتر و بهتر  ،خوش شانس بودم که یکی از بهترین هتل های بالی در منطقه کوتا با این قیمت پیدا کردم

 

 

قرار شد من هتل را چک کنم و دوستم وسایل را به داخل هتل بیاورد  ، اتفاق عجیب دیگری افتاد وقتی رسپشن نامم و ملیتم را پرسید و فهمید نامم مهدی است بلافاصله گفت : مهدی مهدوی کیا ایران  ، علی دایی ، پرسپولیس ، جا خوردم ، یک نفر 10 هزار کیلومتر انطرف تر از ایران این نام ها را میدانست آن هم در کشور اندونزی که کسی به فوتبال علاقه ای ندارد هر چند نام های دیگری چون مولانا و رابعه عدویه را از یک راننده تاکسی در اندونزی شنیدم که با این نام ها کاملا آشنا بود و شاید خیلی از درس خوانده های خودمان این نام ها را نشناسند .

 

 

به هر حال به دلیل تشابه نام با مهدوی کیا ، دوستی صمیمانه ای در طول اقامتم در آن هتل با رسپشن شکل گرفت ، وقتی قرار شد وسایل را به اتاق ببریم یکی از کوله ها نبود  کل بار ما دو نفر سه تا کوله بود و دوست من یکی از آنها را داخل تاکسی  فراموش کرده بود . خیلی از دوستانم  که سبک سفر من را میدانستند دوست داشتند با من سفر کنند تا هزینه سفرشان پایین بیاید ولی در طول سفر تمامی برنامه ریزی ها با من بود و دردسر من بیشتر و با این گونه اتفاقات بود که در آن  لحظه تصمیم من  مبنی بر اینکه دیگر باید تنها سفر کنم  محکم تر شد و بعد از این سفر بود که همیشه تنها سفر کردم .

 

 

دوباره تاکسی گرفتم و به فرودگاه رفتم مشخصات و اسم راننده را چون  از قبل پرسیده بودم یادم بود ، رییس خط تاکسی ها را در فرودگاه پیدا کردم آدم خوش برخوردی بود و به سرعت ارتباط برقرار کردیم سریع به همه بیسیم زد تا وقتی  راننده به فرودگاه برگشت کوله را بیاورد ، کوله ای که پاسورت ، دوربین و کلی وسیله من داخلش بود .

 

 

هر چند این اتفاق در آن لحظه ناخوشایند بود ولی انتظار در فرودگاه باعث شد کلی با راننده هاگپ بزنم ، برخورد دوستانه ای داشتند و همین باعث میشد صحبت هایمان ادامه دار باشد یک ساعتی گذشت تا راننده را با کوله ام دیدم ، نفس راحتی کشیدم و کوله را گرفتم .

 

 

 

این بار دیگر از تاکسی گرفتن در داخل فرودگاه خبری نبود ، به بیرون فرودگاه رفتم و یک تاکسی با قیمت 4 دلار گرفتم و به هتل برگشتم ، دیر  وقت بود و من هم خسته  خسته ، 9 هزار کیلومتر پرواز کرده بودم و ساعت حدود 10 بود یعنی بیش از 24 ساعت در راه بودم ، یک روز کامل در راه سفر و به این شکل اولین رکورد مسافت طولانی برای سفرهای من ثبت شد .

 

 

 

 

 

 

 

سفر به معبد هفت دریا

 

 

بازید از سایت های توریستی در کشور اندونزی با کشورهای دیگر تفاوت زیادی داشت اول اینکه تعریفی که از وسیله نقلیه عمومی در کشورهای دیگر داشتم اینجا فرق داشت ، خبری از اتوبوس های بزرگ یا مترو نبود .

 

 

مردم محلی بیشتر موتور داشتند و ظاهرا داشتن موتور مقرون به صرفه ترین روش حمل ونقل بود  ، توریست ها هم معمولا دو راه داشتند یا موتور اجاره میکردند و یا ماشین ، من ماشین همراه راننده را انتخاب کردم ،به این دلیل که در کشور اندونزی راه سازی بسیار ضعیف است و حداکثر سرعت مجاز در خیلی از جاده ها حدود 40 یا 50 کیلومتر و از علایم رانندگی هم به خوبی استفاده نمیشود ، بنابراین آشنا نبودن با مسیر و این شرایط باعث میشد با کوچکترین اشتباه زمان زیادی را از دست بدهم .

 

 

از طریق اینترنت با پوتو که مسیول تور در  یک آژانس مسافرتی محلی در کوتا ( نام ساحلی در بالی)بود آشنا شده بودم و قرار بود برای صرفه جویی در زمان و هزینه کمکم کند.

 

 

با اینکه اندونزی بزرگترین کشور مسلمان دنیاست ولی داستان در جزیره بالی کاملا فرق میکند و دین بیشتر مردم در بالی هندویسم است ، پیروان این دین معابد متعددی در بالی ساخته اند که شهرت آنها بین المللی است به همین دلیل بازید از معابد بالی اولین برنامه تمام کسانی است که به این جزیره سفر میکنند و باز به همین دلیل تصمیم گرفتم بازدید روز اول خود از  جزیره را اینطور برنامه ریزی کنم ابتدا معبد تاناه لوط بعد تست قهوه بعد مانکی فارست (جنگل میمون ها) و در آخر معبد  پورا اولون دانو براتان

 

 

 

(Tanah Lot) معبد تانالوط (ت)

 

 

اولین جایی که باید میدیدم معبد لوط در روستایی به نام برابان ( Beraban ) بود که 45 کیلومتر از کوتا فاصله داشت لوت یا لوط به معنای خشکی در میان آب است و تانا هم نام مکانی است که معبد لوط در آن قرار گرفته است.

 

 

یک معبد خاص  ، چرا خاص ؟ چون معبد بر روی یک تخته سنگ بزرگ در اقیانوس است  و هر روز این تخت سنگ بر اثر جزر و مد به درون اقیانوس می رود و دوباره به ساحل برمیگردد.این ویژگی منحصر به فرد باعث شده این معبد معروفیت زیادی در اندونزی داشته باشد معبدی که خیلی دوست داشتم مجوزی داشته باشم تا یک روز کامل را در آن سپری کنم از زمان طلوع خورشید که مثل یک جزیره در اقیانوس است تا غروب که باز هم قسمتی از خشکی میشود. تنها یک شب من و معبد  با امواج و ستارگان شبی میشد به یاد ماندنی ، یا اگر میشد در کنار راهبان باشم و به نجوای شبانه آنها گوش دهم ، نجواهایی که در تاریکی شب به آسمان میروند تا به گوش کسی برسند برای داشتن زندگی بهتر .بودن در یکی از معابد هفت دریا  با افسانه مار غول پیکرش که ارواح خبیث را از معبد دور میکرد . شاید در طول شب میتوانستم داستان های راهبان درباره این مار غول پیکر را بشنوم و بفهمم آیا  واقعا هنگام شب ارواح خبیث در کنار این معبد پرسه میزنند ؟

 

 

سپری کردن زمان در معبدی که برای پرستش خدای دریاها ساخته شد حالی دارد وصف ناشدنی اینکه در دین هندوییسم هم خدای دریاها وجود داره نشان دهنده این نکته است که  در ادیان خیلی قدیمی هم اشتراکات زیادی بوده

 

 

آناهیتا  الهه آب در اعتقاد ایرانیان  از دوران پیش از زرتشت در ایران وجود داشته ، نپتون (خدای دریاها) در یونان باستان  در سه گوشه مختلف از دنیا با فاصله بسیار زیاد از هم ، مردم به یک نکته مشترک اعتقاد داشتند .

 

 

هوای منطقه  به شدت شرجی و گرم بود و اطراف معبد خیلی شلوغ ولی به نظر من به غیر خود معبد که ویژگی های منحصر به فردی داشت اطراف معبد طبیعتی داشت مثال زدنی  در فاصله نه چندان دور از معبد پلی بر روی اقیانوس بود که آن هم منتهی به معبدی میشد ، دقیقا در این گونه منظره هاست که محو تماشا شدن مفهوم واقعی خودش را نشان میدهد همه چیز در دو رنگ آبی و سبز خلاصه میشه ، آسمان و اقیانوس آبی بر بالا و پایین ، زمین سبز در میان این دو .

 

 

بازدید از این معبد  یک سورپرایز دیگر هم داشت معمولا در شرق آسیا در کنار سایت های توریستی یا خیابان های شلوغ جوانانی را میبینید که با مارهای بزرگ یا پرندگان تزیینی کنار خیابان ایستاده اند و برای عکس گرفتن با حیواناتشان از شما پول میگیرند .

 

 

یکی از این جوانها مار پیتون زردی به گردن داشت ، تصمیم گرفتم با این خزنده بزرگ عکس بگیرم ، اندازه و وزرنش زمانی که دور گردنم بود کاملا با زمانی که در دست جوان اندونزیایی بود فرق داشت از فاصله دور کوچکتر و سبک تر بود ولی وقتی به دور گردنم انداختمش  پوست نرم و طول دو و نیم متری یا شاید سه متری اش عظمت بیشتری داشت ، جوان اندونزیایی که متوجه شد مشتاق هستم گفت بر بدن مار بوسه بزنم و در آن لحظه بود که تصمیم گرفتم بر بدن این مار بزرگ بوسه بزنم و شاید آن یک مقدار ترس کوچکی که در ته وجودم بود با این بوسه بیرون ریخت ، از گونه های بزرگتر این مار در خیلی از فیلم های ترسناک استفاده شده و زمانی در دهه نود این مار سمبل فیلم های ترسناک بود و حالا من گونه کوچکتر آن را در تسخیر خود داشتم . شاید این مار هم از محافظان معبد بود و قرار بود در این سفر از من هم حفاظت کند .

 

 

 

در اولین روز گردش در بالی یکی از 3 میلیون بازدید کننده این معبد در سال بودم ، معبدی که به دلیل شرایط خاصی که دارد در حال فرسایش است و بیشترین کمک برای بازسازی آن از طرف کشور ژاپن صورت گرفته ، حالا وقت ترک منطقه و رفتن برای تست گرانترین قهوه دنیا بود ....

 

 

 

 

 

 

گرانترین قهوه دنیا از مدفوع حیوانی به نام زباد

 

 

ایران از آن دسته کشورهایی است که بیشتر مردم نوشیدن چای را به قهوه ترجیح میدهند ، در ایران کافه و قهوه خانه داریم ولی  مزرعه ای برای تولید و تست قهوه نداریم ، پس در سفر به اندونزی بهترین فرصت بود تا از نزدیک با مزرعه پرورش قهوه آشنا شوم و جالب تر ازآن قهوه ای که از مدفوع زَبّاد (Palm Civit) تهیه میشود و گرانتزین قهوه های دنیاست را تست کنم  .

 

 

همیشه برایم جالب بود که چرا ما قهوه خانه داریم ولی در قهوه خانه ها قهوه وجود ندارد و مردم چای مینوشند ، برای یافتن جواب این سوال تحقیق کردم و متوجه شدم داستان از این قرار است

 

 

در گذشته های دور قهوه نوشیدنی پرمصرف در کشورهای اسلامی بود  ایرانیانی که برای زیارت به مکه و اماکن مقدس مسافرت می کردند، با قهوه آشنا شدند و آن را به ایران آوردند. در ابتدا قهوه نوشی در ایران عمومیت نداشت و مصرف آن فقط در دربار صفوی مرسوم بود.

 

 

اولین قهوه خانه های ایران در زمان شاه تهماسب و در شهر قزوین بوجود آمدند و بعد در اصفهان و توسط  شاه عباس توسعه یافتند با انتقال پایتخت از اصفهان به تهران در زمان آغا محمد خان قاجار گسترش قهوه خانه در تهران شکل گرفت ، تا آن زمان مردم عادی ، محلی برای نشتن دور هم نداشتند و قهوه خانه شد پاتوق مردم عادی و بعد هنرمندان و شاعران .

 

 

 با  آمدن چای به ایران و کشت آن در شمال ایران و آشنایی مردم با چای ، کم کم چای جای قهوه را گرفت . به دلیل فاصله زیاد کشورهای تولید کننده قهوه تا ایران و مشکلات حمل و نقل و نزدیکی چین که از بزرگترین تولید کنندگان چای آن زمان بود به ایران به دلیل جاده ابریشم ، قهوه جای خود را به چای داد ولی هنوز که هنوز  به این مکان ها قهوه خانه گفته میشود .

 

 

قهوه برای اولین بار توسط هلندی‌ها و در زمان استعمار اندونزی وارد این کشور شد. و امروزه کشور اندونزی جز 5 کشور برتر تولید قهوه در دنیاست .

 

 

یکی از تورهایی که در اندوزی مشتاقانه گرفتم تور یک روزه بازدید از یک سری معابد بود که در بین این بازدید ها به یک مزرعه برای تست و خرید  قهوه میرفتم .

 

 

طبق معمول رسم شرقی ها در موقع رسیدن به مزرعه فردی برای استقبال به سمت ماشین آمد و با احترامی که ریشه در فرهنگ اندونزی و شرق داشت ،  خوش آمد گفت و بعد شروع به توضیح در مورد محل کرد و قسمت های مختلف مزرعه را نشان داد که یکی از آنها دیدن زَبّادی  بود که در قفس نگه داری میشد .

 

 

 زباد پستانداری از راسته گربه سانان است که در صنعت عطر سازی هم از مشک آن استفاده میشود و به قهوه ای که از این موجود درست میشود ، «کوپی لوواک» Kopi Luwak  میگویند.

 

 

طبق ذاعقه ، زباد بهترین و سالم ترین میوه قهوه ها را میخورد سیستم گوارشی این جانور قسمت گوشتی میوه را هضم میکند و بعد دانه های قهوه را دفع میکند و بعد این دانه ها جمع آوری میشوند و از آنها در تولید گرانتری قهوه دنیا استفاده میشود .

 

 

کسانی که در مزرعه کار میکردند لباس های سنتی مالایی داشتند ، در گوشه ای پیرزنی بود که در حال تفت دادن دانه های قهوه بود و از چین های صورتش میشد فهمید که سالهاست این کار را میکند ، نمیدانم با این سن بالا برای روزی اش تلاش میکرد و یا کار کردن برایش عادت شده بود چون زبان انگلیسی متوجه نمیشد ، به جواب سوالم نرسیدم ولی با ایما و اشاره گفتگوی مختصری داشتیم .

 

 

جالبی این مزرعه این بود که علاوه بر درخت های قهوه درختان دیگری هم داشت مثلا یک قسمت مزرعه آناناس بود و دیدن میوه آناناس به این شکل برای من که در ایران به دلیل شرایط اقلیمی هرگز این تجربه را نداشتم حس خوبی بود ، در جای دیگر مزرعه درختان میوه ای به نام جک فروت بود که در مورد این میوه بعدا مقاله مفصلی خواهم نوشت ، بعد از توضیحات به الاچیقی رسیدیم که قهوه و چای  در آنجا تست میشد  .یک الاچیق دوست داشتنی با دکوراسیون شرقی در وسط مزرعه که از داخل آن تا دور دست و تا جایی که چشم میتوانست ببیند درخت بود .

 

 

بیش از ده نوع چای و قهوه برای تست بود ،  شروع به تست کردم چای جینجر ، چای لیمو ، چای زعفران ، چای برنج سرخ  نام بعضی از این چای ها را تا به حال نشنیده بودم و طعم ها همه خوشایند ، دوست داشتم از هر کدام از آنها یک بسته بزرگ با خودم به ایران بیاورم ، با نوشیدن هر جرعه یاد تبلیغ های تلوزیونی چای می افتادم و میگفتم این کجا و آن کجا ،  قهوه ها هم به همین شکل  طعم های مختلف و کاملا متفاوت .

 

 

تست همه چیز رایگان بود به جز قهوه کوپی لوواک ، از طعم آن میشد فهمید که  بیجا نبود که برای تهیه آن اینقدر زحمت میکشیدند .

 

 

نمیدانم چطور میشود طعم یک قهوه را توصیف کرد ، این یکی از مهمترین دلیل های سفر و تجربه های جدید من است ، وقتی تعریف یک چیز را میشنوم در ذهنم تصویر سازی میکنم ولی نمیدانم این تصویر سازی چقدر به واقعیت نزدیک است حال چطور میتوانم لذت نوشیدن یک فنجان قهوه یا یک استکان چای در جنگل های اندونزی در نزدیکی خط استوا را توصیف کنم

 

 

 

عالی ، خوش طعم ، فوق العاده و ... کدام یک از این کلمات برای توصیف مناسب تر هستند ، این نشان میدهد کشورهای دنیا فقط از نظر طبیعت ، تاریخ و فرهنگ با هم متفاوت نیستند ، حتی طعم چای از کشوری به کشور دیگر تغیر میکند و محلی که چای یا قهوه در آن نوشیده میشود هم تاثیر زیادی در طعم آن دارد ، در دل کویر یا کنار دریا ، در کوهستان و برف یا اینجا در نزیکی خط استوا ، حال باید بین این همه طعم چند تای آنها برای خرید کاندید میکردم کار سختی بود ولی نمیشد دست خالی از آنجا برگشت .

 

 

 

 

 

 

همگام با موبدان

 

 

معبد اولون دانو براتان ، بالی    Pura Ulun Danu Bratan Bali

 

 

معبد آخری که در روز اول بازدید از بالی میدیدم معبد اولون دانو براتان در منظقه بدو گل Bedugul  بود ( الون به معنای قلب و دانو به معنای دریاچه) ، معبدی در مجاورت کوه براتان ،  درون جنگل و در دریاچه براتان (بزرگترین دریاچه ی بالی ) ،  تمام المان ها برای گرفتن انرژی از طبیعت در کنار یکدیگر جمع شده بودند.

 

 

معبدی را میدیدم که برای ستایش Dewi Danu ، الهه دریاچه ها، رودخانه ها و آب ها ساخته شده بود  ، و الهه دریاچه به عنوان سرچشمه باروری ستایش میشد.

 

 

معبدی که به دلیل شرایط جغرافیایی اش به معبد "شناور" هم معروف است و زمانی که هوا کاملا صاف باشد انعکاس تصویر آن در آب دریاچه به حدی زیباست که می توان ساعت ها در کنار دریاچه نشست و به تماشای آن پرداخت.

 

 

معبد مجموعه ای است از چهار گروه زیارتگاه ، از جمله زیارتگاه  Lingga Petak که در داخل آب است .و دارای  چهار دروازه که هر کدام به یک سمت چهار نقطه قطب نما است .

 

 

گذشتن از دروازه

 

 

برای دیدن اولین چشم انداز دریاچه و  معبد Lingga Petak باید  از دروازه بزرگی رد میشدم  ، در معماری بالی دو نوع دروازه وجود دارد کاندینس و پادوراکسا ، که هر دو گونه دروازه را در بالی به وفور میبینید ، با گذشتن از دروازه گویی وارد دنیایی دیگری شدم  مه داشت بر محیط غالب میشد و به جز چند نفری که آنها هم داشتند از محیط خارج میشدند کسی آنجا نبود ، من بودم و دریاچه و جنگل و کوه ، همراه مه  نسیم خنکی که حضورش را در سراسر وجودم حس میکردم می وزید ، در آن لحظه به یاد موزیک سبک مثل نسیم ( Light As The Breeze) از لئونارد کوهن افتادم ، نمیدانستم عکس بگیرم یا با چشم هام از زیبایی های منطقه  لذت ببرم. نوشتن مطلب و انتقال احساس به خواننده در بعضی شرایط کار سختی است و این اتفاق بار دیگر در این منطقه داشت تکرار میشد .

 

 

بعد از دقایقی  قدم زدن تصمیم  گرفتم دوربینم را از کیف بیرون بیاورم  و زیبایی آنجا را به تصویر بکشم شروع به عکاسی از مرو اصلی کردم

 

 

مرو ( Tower ( Meru ، قسمت  اصلی یک معبد بالیایی است که شامل یک بنا با سقف های چند طبقه است  . مرو به بالاترین خدایان هندو تقدیم می شود.

 

 

معماری آن از معماری پاگودا ریشه گرفته ، پاگودا سازه ای است با بام های چند لایه که جزیی از معماری کشورهای شرقی است که در اصل نیایشگاهی برای پیروان تائوئیسم بوده‌است.

 

 

تعداد طبقات پاگودا همیشه فرد است زیرا در این ادیان اعتقاد دارند عدد فرد مایه خوشبختی است ، بلندترین پاگودای جهان در شهر رانگون پایتخت میانمار قرار دارد ، که امیدوارم به زودی از آن هم دیدن کنم .

 

 

در حال عکاسی بودم که صدای نجوایی از دور شنیدم صدای دعای  موبدان بود که در  فضای مه آلود دریاچه می پیچید مثل اینکه آرزویی که برای شب ماندن در معبد تاناه لوط داشتم (در معبد تاناه لوط به این فکر میکردم که کاش میتوانستم همراه موبدان در یک مراسم مذهبی شرکت کنم )در غروب و در فضای مه آلود این معبد داشت به شکل دیگری به واقعیت تبدیل میشد و چقدر خوب بود که بین آرزوی من و تبدیلش به واقعیت فقط یک صبح تا بعد از ظهر طول کشیده بود .

 

 

بی اختیار به سمت صدا رفتم و گام به گام با موبدان حرکت کردم ، دیگر جزیی از آنها شده بودم ، صدای نجوایشان کم کم داشت به صدایی آشنا برایم تبدیل میشد و من با این نجواها گویی غرق در طبیعت آنجا میشدم ، هیچ تقلایی برای رهایی نداشتم غرق در دریاچه بودم و با صدای نجوا و با حرکت موج ها به این سمت و آن سمت میرفتم ، تا انتهای مراسم آنجا بودم ، لذتی بردم وصف ناشدنی ،

 

 

 

در آن لحظه حس قهرمان داستانی را داشتم که آخر داستانش به خوبی تمام شده و تمام اتفاقات خوبی که باید در داستانش می افتاده را تجربه کرده ، یک روز بی نظیر در بالی ، نمیخواستم آنجا را ترک کنم ولی یک لحظه به خودم گفتم ، فردا قرار است جاهایی جدید زیادی ببینم ، کسی چه میداند شاید لذتی که فردا خواهم برد از لذت امروز بیشتر باشد ، ابتدا نگاه آخرم را به پشت سرم انداختم و با معبد خداحافظی کردم و بعد مثل همیشه نگاه به جلو ، چراکه همیشه قرار است به سمت جلو (پیشرفت ) گام بردارم .

 

 

 

 

 

 

(لحظه ای تنها در بهشت )

 

 

یکی از کارهایی که در کشور اندونزی برای آن برنامه ریزی کرده بودم رفتینگ بود ، رفتینگ در رودخانه Telaga waja river  در روستای Muncan karangasem   در جزیره بالی که  شرایط ویژه ای داشت .

 

 

 در رودخانه ای که از دل جنگل های استوایی رد میشد و مناظرش را هیچ جای دیگری در دنیا نمیشد دید . مناظر این رودخانه را فقط در فیلم های هالیوودی ، نظیر آخرالزمان دیده بودم  سفری  در تونل زمان ، گویی در قرن چهارده یا پانزده بودم ، مردمی که نمی دانستند زندگی ماشینی قرن بیستم چیست و شاید هم دوست نداشتند بدانند .

 

 

 همینطور که قایق در امتداد رودخانه حرکت میکرد ،  بومیان منطقه را می دیدم که با شکل و شمایلی کاملا بدوی  ما را نگاه می کردند ،  بعضی از آنها کاملا برهنه در آب ، فارغ از دنیا مشغول آبتنی بودند و با دیدن قایق ما تنها عکس العملشان پشت کردن به ما و نشستن در آب بود  قایق بدون وقفه حرکت میکرد و من محو مناظر بودم ، محو این مردمان که چطور با پیشرفت تکنولوژی هنوز بطور کاملا بدوی مثل مردم قرون گذشته زندگی می کردند و از نگاه آنها هم می فهمیدم که همین حس عجیب را نسبت به ما دارند.

 

 

 گویی ما از یک سیاره دیگر قدم به سرزمین اجدادی آنها گذاشتیم ، در کنار یک آبشار زیبا و بکر بود که راهنما گفت چند دقیقه ای توقف میکنیم ، داشتم بر قطعه ای از بهشت قدم میزدم ، بدون محدودیت و چه خوب که این بهشت سیبی نداشت که با خوردنش مطرود شوم ، تنها نکته آزاردهنده شن های زمان بود که هیچ کس نمی توانست با ریختن آنها  مقابله کند ، تصمیم گرفتم فارغ از زمان باشم و از این مناظر خیره کننده فقط لذت ببرم به طرف آبشار رفتم و قدم در راهی گذاشتم که حداقل در تور ما کسی جرات رفتن در این مسیر را نداشت با سختی نصف راه آبشار را طی کردم  و به جایی رسیدم که دیگر نمیشد پیش رفت حال من  بودم و آبشار و جنگل ، همیشه دوست داشتم و دارم که دور از هیاهو ، تنهای تنها در  جنگل برای خودم زندگی کنم و این مهم شاید دقایقی کم داشت تداعی میشد . زیر آبشار و با صدای جنگل ، حسی که تفسیر ندارد ، ناب است مثل یک طلای 24 عیار ، این حس را دوست دارم و هیچوقت از آن سیر نمیشوم دقایقی در این حال بودم که متوجه صدای راهنما شدم ، چاره ای نبود این بار بدون خوردن سیب داشتم از بهشت رانده می شدم .

 

 

سوار قایق شدیم و مسیر را ادامه دادیم ، بعد از چند ساعت رفتینگ در رودخانه و گذر از جریان های آب که گاهی خروشان میشدند و گاهی آرام برای نهار به یک دهکده رسیدیم و این بار از نزدیک توانستم با بومی ها ارتباط برقرار کنم هر چند زبان هم را متوجه نمیشدیم ولی با ایما و اشاره ارتباط برقرار می کردیم .  ارتباطی که شاید زیاد طول نکشید ولی به اندازه یک دوستی چند وقته لذت داشت زمان سپری میشد و کاری از دست من برنمی آمد و این سفر هم کم کم داشت رنگ خاطره به خودش میگرفت ،  بعد از صرف نهار آن محل را با تمام زیباییش ترک کردیم  و من ماندم و  خاطره ای از  بهشت .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۴۷
مهدی عبدی

سفرنامه مالزی 

 

 

 

  

 

مکانهای 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۱:۰۳
مهدی عبدی

 

سفر پُر مخاطره با قایق!

کشور مالزی به دلیل موقعیت جغرافیایی خاص دارای جزایر و سواحل زیباست. این جزیره ها که پوشیدها از جنگل های سر سبز استوایی هستند به همراه قومیت های چند گانه باعث شده اند این کشور محل مناسبی برای گذراندن تعطیلات باشد، وقتی وارد یکی از جزایر می شوید علاوه بر آب های شفاف می توانید از جنگل هم استفاده کنید و با کرایه کردن کلبها ی تعطیلاتی رویایی داشته باشید .

 

 

من در مورد جزیره های مالزی زیاد تحقیق کردم. بیش تر ایرانی ها با دو جزیره لنکاوی و پینانگ آشنایی دارند. اکثر تورهایی که برای مالزی هستند شامل کوالا لامپور و یکی از این جزیرهاست، ولی کشور مالزی جزایر متعددی دارد که خیلی از آن ها بکر هستند و توریست های معمولی آن جا نمی روند. من از بین آن ها جزیره پرهنتیان را به عنوان جایی تقریبا بکر و

 

 

لنکاوی را به عنوان یک جزیره کاملا شناخته شده توریستی انتخاب کردم که جزایر فوق العاده ا ی بودند.

 

 

ترمینال پودورایا  Puduraya Kuala Lumpur

 

 

روز آخر در کوالالامپور به ترمینال اتوبوس رانی رفتم. جایی بود به اسم پودورایا نزدیک محله چینی ها. یک سری راهنما بودند که مسافرها را به کانترهای بلیط راهنمایی می کردند چون کانترهای فروش بلیط زیاد بود و سالن چند طبقه. باید به شهری می رفتم در استان ترنگانو Terengganu ساعت یک و نیم بعد از ظهر بلیط راخریدم. ساعت حرکت  30: 10شب بود و ساعت 5 یا 6 صبح روز بعد می رسیدیم به ترنگانو .

 

 

ساعت 10 رفتم به ترمینال یک نقطه مشترک بین ایران و مالزی اتفاق ا فتاد؛ تاخیر! بله ظاهرا تاخیر جزئی از برنامه های کشورهای آسیایی است ولی این تاخیر خوب بود چون از آن طرف قضیه دیرتر می رسیدم و خیلی دوست داشتم تاخیر بیشتر شود. بعد از حدود 45 دقیقه تاخیر راه افتادیم. در مسیر خواب و بیدار بودم ولی متوجه می شدم که اتوبوس خیلی سرعت دارد و این طور بود که جناب راننده با سرعت زیاد تاخیر را جبران که کرد هیچ؛ زودتر هم رسید. حدود ساعت پنج و نیم به شهر مورد نظر رسیدیم. باید تا ساعت 8 صبر می کردیم تا اتوبوس برای شهر بعدی بیاید.اینجا دیگر مثل ترمینال های شهرهای کوچیک ایران بود و کم کم تعداد مردمی که انگلیسی بلد بودند داشت کم می شد. مردمی که صبح زود بلند شده بودند تا به سر کار بروند و همه توی دکه کوچیک ترمینال مشغول خوردن قهوه یا صبحانه بودند.

 

 

خودم را یکی از آنها تصور کردم و به سمت دکه رفتم. یک صبحانه مختصر گرفتم و همان جا مشغول خوردن شدم. فکر می کنم راننده های کل ترمینال های دنیا یکی هستند!ا ز قیافه ا م معلوم بود که مسافرم به طرف من می آمدند و پیشنهاد تاکسی می دادند و هر کدام به نوبه خودش می خواست بگوید که قیمت او بهتر است و راننده قابلی است. ول کن هم نبودند. وقتی اوضاع را این جوری دیدم یک گوشه دنج پیدا کردم و یه چرت کوچک زدم تا بالاخره ساعت 8 شد و اتوبوس رسید. سوار شدم و به راه افتادیم. هر چه از کی ال(کوالالامپور) دورتر می شدیم امکانات هم کمتر می شد. اتوبوس من را یاد دوران دانشجویی ام انداخت؛اتوبوس های ماکروس خط کرج تا آزادی. اصلا راحت نبود ولی خیلی خسته بودم و باید می خوابیدم ، خواب های گسسته دیشب تا الان بدتر خسته ام کرده بود، هر چند باز نتوانستم بخوابم.

 

 

فکر کنم دو ساعتی توی راه بودیم تا رسیدیم به روستای مورد نظر. روستایی دور افتاده با جمعیت کم که فکر می کنم کل اهالی همدیگر را می شناختند تازه یادم افتاد پول چنج نکردم. یک ساعتی گشتم ولی جایی برای این کار نبود حتی به تنها بانک دهکده که حدود یک ربع با دهکده فاصله داشت هم رفتم تا اینکه مجبور شدم به قیمت پایین تر با یه محلی پول چنج کنم. از این روستا تا جزیره حدود یک ساعت با قایق راه بود و روزی دوبار قایق تا جزیره می رفت؛  صبح و ظهر. ولی چون آن روز هوا ابری بود فقط یک قایق آن هم ساعت 2 حرکت داشت، بلیط گرفتم و برای خوردن نهار به یک غذاخوری محلی رفتم. قیمت غذا به نسبت کیفیت غذا خیلی بالا بود. حاضر بودم نان خشک بخورم ولی... بدون اغراق بدترین غذای زندگی ام بود. خب جای دیگری هم برای غذا نبود. همه غذا خوری ها مثل هم بود. ساعت 2 به اسکله رفتم توی قایقی که من بودم دو زن و شوهر بودند و بقیه 5 تا جوان که سه تا از آن ها اروپایی بودند

 

 

به علاوه یک استرالیایی و یک مالایی که همدیگر را توی جزیره لنکاوی دیده بودند و با هم دوست شده بودند که البته بعد از این جریان ما هم دوست های خوبی شدیم. قایق حرکت کرد اوایل مسیر دریا آرام بود و با هر برخورد آب به قایق همه با هم یک دادی می زدیم ولی بعد از نیم ساعت موج ها شدیدتر شد و بچه ها نفر به نفر آرام می شدند تا اینکه یک موج بزرگ آمد. دقیقا مثل فیلم ها راحت من را از جایم بلند کرد و و حدود دو متر پرتم کرد. همه وسایل خیس شدند. دوربین، موبایل و نقشه ها و مهم تر از همه شماره تلفن ها و آدرس هایی که تا پایان  سفر به اون ها احتیاج داشتم. موبایلم بعد از این جریان کلا خراب شد! خوب ، شانس آوردم که توی آب پرت نشدم. موبایل را باز می شود خرید، ولی برای پیدا کردن شماره ها و نقشه دردسر زیادی کشیدم! وقتی دیدم اوضاع این طوری است با خودم گفتم از این بدتر که نمی شود. فقط من و وینسنت )پسری که فرانسوی بود( کماکان فریاد می زدیم، ترس را توی چشم تک تک مسافرها می دیدم. دختری که جلوی من بود روی زانوهایش نشست و از ترس شروع به خواندن دعا کرد. خب واقعا ترس هم داشت اگر اتفاقی برای قایق می افتاد احتمالا همه با آن قایق مسافر آن دنیا می شدیم ولی خب من دیوانه ی هیجان هستم! از اشاره یکی از بچه ها و البته نگاه بقیه فهمیدیم که دیگر نباید سر و صدا کنیم وگرنه ممکن بود دو تا دختری که تو قایق هستند سکته کنند. به طبع ما هم گوش کردیم.

 

 

دریا کم کم داشت آرام می شد و داشتیم به ساحل می رسیدیم. جزیره ساحل های مختلفی داشت که هر کدام یک اسم داشتند چون از قبل در موردش پرسیده بودم!

 

 

 

می دانستم باید برم لانگ بیچ...

 

 

 

 

بزمجه، راه جنگلی تاریک و باران‌های شدید در جزیره پرهنتیان (بخش آخر)

 

 

 

جزایر پِرهِنتیان (در مالایی: پولائو پرهنتیان) واقع در دریای جنوبی چین است و  به معنی "جزیره بین راه"،  این جزیره ها در 21 کیلومتری ساحل ترنگانو در مالزی غربی و 65 کیلومتری مرز تایلند قرار دارند و از جزایر پرهنتیان بسار (پرهنتیان بزرگ) و پرهنتیان کسیل (پرهنتیان کوچک) تشکیل شده اند که جزئی از پارک ملی دریایی جزایر ردانگ هستند. این جزایر پوشیده از جنگل های بکر، سواحلی با  شن های سفید و دریای واقعا آبی و شفاف است. دقیقا انگار وارد یک نقاشی یا یه پوستر بزرگ می شوید، در این جزیره‌ها هیچ راهی (مگر راه‌های جنگلی آدم‌رو) وجود ندارد. و فقط در پرهنتیان کسیل یک روستا وجود دارد که بومی ها در آن زندگی می کنند.

 

 

 

 

 

بالاخره از قایق پیاده شدیم و اولین کاری که باید می کردم این بود که  کلبه ای کرایه کنم. شروع کردم به گشتن و پرس و جو و در نهایت یه کلبه با قیمت 50 رینگیت (40 هزار تومان) پیدا کردم، کلبه شامل تخت و حمام بود و یه بالکن نقلی قشنگ، خوب همین برای چند روز آرامش کافی بود فقط کمی  شرجی بودن هوا اذیت می کرد و اینکه من دیگر وسیله ارتباطی نداشتم چون موبایلم از کار افتاده بود و توی این جزیره هیچ جایی نبود که بتوانم تعمیرش کنم  و بدتر از همه اینکه قرار بود ویزای سنگاپور من از طریق کوالالامپور به من برسد و  باید هر روز به دفتر آژانس  زنگ می زدم. خوشبختانه جزیره یک کافی نت داشت و می شد از تلفنش استفاده کرد ولی این کافی نبود و خُب من هم چاره دیگه ای نداشتم .

 

 

 

 

 

بهترین کار این بود که برنامه برنامه فردایم را بچینم.  باید می رفتم سراغ تفریحاتی که می شد توی این جزیره انجام داد که تقریبا شامل غواصی اسنوکلینگ، تراکینگ و .... بود .

 

 

 

 

 

این جزیره فقط برق داشت. نه آب نه تلفن و نه هیچ وسیله ارتباطی  و کاملا بکر بود، از وسیله نقلیه هم خبری نبود و فقط یک سری قایق بود که به عنوان تاکسی از آن ها استفاده می شد. حتی دوچرخه هم نبود.

 

 

 

 

 

روز اول استراحت کردم و شب را با دوستان جدیدم کنار ساحل سر کردیم شب به یاد ماندنی بود. حدود یازده نفر دور یک میز بزرگ بودیم از کشورهای مختلف و کلی حرف و خاطره که برای گفتن داشتیم. صبح روز دوم اسنوکلینگ رو انتخاب کردم با قیمت 30 رینگیت، برنامه از این قرار بود که با قایق اطراف جزیره می گشتیم  و اسنوکلینگ می کردیم و قبل از نهار توی یک قسمت جزیره استراحت می کردیم، برای نهار به روستا می رفتیم و در رستوران محلی غذا می خوردیم  و بر می گشتیم این یعنی شما با حدود 100  هزار تومن هم جای استراحت داری و هم غذای خوب  و تفریح برای یک روز کامل  .

 

 

 

 

 

روز را به این شکل سپری کردم تا شب شد. شب کنار ساحل نشسته بودم  و داشتم از آرامش کنار ساحل لذت می بردم  که دیدم چند  جوان ایرانی کنار ساحل راه می روند. در همچین ساحلی حضور ایرانی ها خیلی بعید است برایم جالب بود بعد از چند دقیقه ای صحبت فهمیدم آن طرف جزیره ساکن هستند و برای رفتن به آنور جزیره باید از وسط جنگل حدود بیست دقیقه پیاده روی کرد. اولش تنبلی ام آمد با آن ها بروم آنور جزیره ولی بعد با خودم گفتم به امتحانش می ارزد. راه افتادم. دو سه دقیقه اول مسیر نور کلبه ها بود ولی  بعدش من بودم و جنگل و نور ماه، یک مقدار ترسناک است نه؟ بیست دقیقه توی یک جنگل استوایی و فقط با نور ماه و فقط از یک راه پاکوب! هر دقیقه پیاده روی تو این مسیر یک احساس خاص دارد  که کاملا با هم در تضاد هستند هیجان و آرامش، ترس و شجاعت و .... کافی بود روی چیزی تمرکز کنی. وقتی به نور ماه فکر می کردم احساس آرامش داشتم  وقتی یه تاریکی فکر می کردم هیجان و اینکه پشت درخت ها چه خبر است وقتی به این نکته فکر می کردم به ذهنم می آمد هر لحظه ممکن است درنده ای چیزی از لای درخت ها بیرون بیاید و  حمله کند و بعد با خودم می گفتم من که به راحتی راه رفتن در یک پیاده رو دارم اینجا راه می روم پس هیچ اتفاقی نمی افتد. زمان به کندی سپری شد و بالاخره به آن طرف جزیره رسیدم.

 

 

از نظر ظاهری با این سمت که من بودم فرق هایی داشت و شلوغ تر بود، چند تا ایرانی هم که دیده بودم آنجا از من سوال کردند این مسیر رو چه جوری آمدم و باز یک مقدار حرف زدیم. یکی شان که ظاهرا توی مالزی زندگی می کرد به من گفت که این جنگل بزمجه زیاد دارد و شانس آوردم که اتفاقی نیفتاده! نمی دانم چه قدر آن جا بودم. متوجه زمان نشدم حالا نوبت برگشتن از همان مسیر با شرایط یک ذره سخت تر بود. وجود بزمجه ها از همان راهی که رفته بودم برگشتم و رسیدم به کلبه خیلی خسته بودم و نفهمیدم چه طور خوابم برد.

 

 

 

 

 

نصفه شب با یک صدای مهیب از خواب پریدم. احساس می کردم کلبه دارد روی آب حرکت می کند. حواسم که سر جایش آمد دیدم رعد و برق با باران است. ولی این باران با باران هایی که قبلا دیده بودم خیلی فرق داشت. یکی از آن باران های استوایی شدید. انگار داشتند با شلنگ های آتش نشانی از آسمان، زمین را آب پاشی می کردند. بی اختیار یاد فیلم های دورافتاده تام هنکس و رابینسون کروزوئه افتادم. کلافگی بی خوابی به تجربه دیدن این باران می ارزید. بعد از اینکه باران بند آمد کم کم خوابم برد و صبح از خواب بلند شدم.

 

 

 

 

 

صحنه ای که در روز سوم دیدم یکی از عجیب ترین صحنه های زندگی ام بود. در حال عکاسی کنار کلبه  بودم که یه بزمجه حدود سه متری دیدم که از  کنار کلبه ها داشت رد می شد. راستش ترسیدم بهش زیاد نزدیک شوم و از دور چند تایی عکس ازش گرفتم. داشتم به این فکر می کردم که شب گذشته بعد از باران هوا خیلی شرجی شده بود و من می خواستم در کلبه را باز بگذارم و بخوابم. تصور کنید وقتی توی خواب هستید یک همچین موجودی بیاید بالای سرتان، بزمجه رفت لای درخت ها و محو شد و من هم به عکاسی ادامه دادم. قصد داشتم امروز ظهر پرهنتیان را به قصد لنکاوی ترک کنم.

 

 

 

 

 

بعد از جمع و جور کردن وسایل به اسکله رفتم و مسیر آمده را برگشتم ولی این بار با دریای کاملا آرام وقتی به روستا رسیدم رفتم ترمینال و متوجه شدم تنها اتوبوسی که روستا را ترک می ‌کند ساعت 8 شب است و من باید 7 ساعت آن جا وقت تلف می کردم.  به فکرم رسید موبایلم را درست کنم. به سختی تنها موبایل فروشی روستا را پیدا کردم ولی صاحب مغازه تا به حال گوشی Nokia X7  ندیده بود! به فکرم  رسید یک گوشی خیلی ارزان بخرم. ولی در آن دهکده گوشی خیلی ارزان را که توی ایران بیست یا سی هزار تومان بود  باید صد هزار تومن می خریدم. بیخیال گوشی شدم و با خودم گفتم تو لنکاوی می خرم. از این بدتر این هفت ساعتی بود که باید آن جا سپری می کردم! هر ساعت یک سال بود، گرسنه بودم و تا یاد غذای قبلی که آن جا خورده بودم می افتادم اشتهایم کور می شد. همین طور که قدم می زدم از شانس خوب یک دست فروش پیدا کردم که کیک می فروخت. توی آن لحظه احساس کردم که خوش شانس ترین آدم روی زمین هستم کیک ها خوشمزه بود و مشکل گرسنگی برطرف شده بود!

 

 

 

 

 

این چند ساعت شاید بدترین لحظات سفرم بود ولی بالاخره این چند ساعت لعنتی تمام شد. هیچ وقت از دیدن یک اتوبوس آن قدرخوشحال نشده بودم. تا لنکاوی کلی راه بود. من در شرق بودم و لنکاوی در غرب اگر بخوام مثال دقیق تری بزنم مثل مشهد و ارومیه.

 

 

 

 

 

 

اتوبوس حرکت کرد و من ماجراجویی جدیدی را آغاز کردم...

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۷
مهدی عبدی

  

دو بار به کشور سنگاپور سفر داشتم و این متن  مربوط به سفر اوله  (تاریخ سفر : فروردین 1393)

اینستاگرام   http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

سفر به سرزمین تند رو ترین قدم زنندگان  دنیا

همیشه در سفر هایم اتفاقات ناخواسته خوبی می افتد که باعث میشود تجربیاتم با بقیه مردمی که سفر میکنند فرق کند ، در سفر از مالزی به سنگاپور برای اولین بار حدود 26 ساعت با انواع وسیله های نقلیه دریایی و زمینی در سفر بودم .

اینکه چرا برای سنگاپور انقدر دردسر کشیدم باید بگویم ، اگر یک تحقیق کوچک درباره این کشور کنید متوجه میشوید که این کشور کوچک که کلا یک شهراست ،  از هر نظر جز ده کشور برتر دنیاست و من به شخصه بعد از دیدن 22 کشور و 80 شهر دنیا ، هرگز کشوری به مدرنی سنگاپور ندیدم .

معماری ها در سنگاپور متعلق به آینده است میتوان گفت این کشور ، یه کشور کاملا هوشمند است  و از لحاظ امنیت هم فوق العاده امنیت بالای دارد .

و نکته جالب دیگر اینکه سنگاپوری ها تند رو ترین قدم زنندگان در دنیا هستند که مسافت ۱۸ متر را در زمان تقریبا ۱۰ ثانیه می پیمایند! یعنی چیزی معادل ۶٫۱۵ کیلومتر در ۱ ساعت!

اولین سفر من به سنگاپور کلا دو روز طول کشید ولی برای گرفتن ویزا ، برای این دو روز شاید یک ماه دردسر داشتم ،که این دردسر ها معمولا در سفرهای عادی به یک کشور پیش نمی آید  و نمیدانم چطور این مشکلات دست در دست هم میدادند تا  مثل یک دومینو ، یکی یکی بیایند و بروند  ، سفر دوم به سنگاپور  8 روز طول کشید که با توجه به تجربه سفر اول بدون دردسر بود .

فکر سفر ترکیبی مالزی و سنگاپور در سال 1392 شکل گرفت برای مالزی ویزا لازم نبود ولی برای سنگاپور باید ویزا میگرفتم و چون کشور سنگاپور در ایران سفارت ندارد مجبور بودم این کار را به یکی از آژانس های مسافرتی  بسپارم که متاسفانه کوتاهی کارکنان آژانس باعث شد نه تنها در ایران ویزا به دستم نرسد  بلکه تا 3 روز مانده به انتهای سفر بلاتکلیف باشم که ویزا میرسد یا نه؟ که با پیگیری های خودم موفق شدم ویزا را در آخر سفر بگیرم و مجبور شدم برنامه سفر به سنگاپور را برای دو روز برنامه ریزی کنم.

وقتی پیام موافقت با درخواست ویزایم به دستم رسید  ،  در جزیره لنکاوی در شمال مالزی بودم و باید به کوالالامپور برمیگشتم ، ویزا را  میگرفتم و بعد به سمت سنگاپور در جنوب مالزی حرکت میکردم.

فاصله از لنکاوی تا کوالالامپور حدود 400 کیلومتر بود ولی من در یک  جزیره بودم و تا ترمینال اتوبوس رانی دو ساعت راه داشتم و بعد از کوالالامپور تا  سنگاپور حدود 350 کیلومتر که باید زمان انتظار در  ایستگاه  مرزی دو کشور  را هم در نظر میگرفتم .

ساعت 7 از خواب بیدار شدم وسایل را  جمع کردم و بعد از صبحانه حدود  ساعت 9 سوار تاکسی شدم و به سمت اسکله رفتم  ، ابتدا سوار فری (اتوبوس  دریایی) شدم تا به ترمینال اتوبوس رانی رسیدم و بعد باید سوار اتوبوس میشدم تا کوالالامپور ، در ترمینال کوالالامپور با یکی از دوستانم قرار داشتم تا ویزا را از دفتر آژانس بگیرد و برای من بیاورد ، چون وقتی میرسیدم کوالالامپور دیر وقت  بود و خودم نمیتوانستم ویزا را از آژانس مسافرتی بگیرم  .

حرکت اتوبوس از لنکاوی به سمت کوالالامپور حدود ساعت 3  بود ، پس باید زمان را سپری میکردم و مشکل ناهار در یک ترمینال دور افتاده را هم داشتم . روی صندلی ترمینال نشسته بودم و به اطراف نگاه میکردم ،  مردمی را میدیدم که ظرف یک بار مصرف غذا در دست دارند  و از یک مغازه خارج میشوند .

با خودم گفتم  وقتی یک مغازه انقدر مشتری دارد ، احتمالا غذاهایش باید خوب باشد به سمت مغازه رفتم ، مغازه که نه یک دکه نه چندان تمیز که فروشنده اش اصلا انگلیسی  متوجه نمیشد ، ناهار مرغ و برنج بود ، چون تجربه خوردن غذای سرد در مالزی را داشتم سعی کردم به فروشنده بفهمانم غذای گرم میخواهم ،  ابتدا تمام کلمات انگلیسی که به گرما مربوط میشد گفتم متوجه نشد بعد تمام کلمات که به سرما مربوط میشد  گفتم ، باز متوجه نشد ، آخر مجبور شدم یه معذرت خواهی انگلیسی کنم و به پشت دخل برم و خودم به قابلمه دست بزنم ، خوشبختانه گرم بود قیمت غذا  حدود 8 رینگیت ( حدود 6 هزار تومان ) بود . غذا را گرفتم ، داشتم از در خارج میشدم که احساس کردم  فروشنده صدایم میزند ،  برگشتم از حرکاتش متوجه شدم که میگوید ، صبر کن و بعد داخل یک مشمع کوچک از یک قابلمه مقداری آب ریخت و حدود چند پر سبزی ، متوجه شدم باید سوپ باشد  و در کنار غذا مجانی سرو میشود ،  ولی با سوپ هایی که قبلا دیده بودم خیلی فرق داشت جرات نکردم بخورم و وقتی از مغازه خارج شدم سوپ را دور ریختم .

بالاخره ساعت 3 شد و اتوبوس حرکت کرد ، در مسیر فقط باید به دوستم در کوالالامپور میگفتم کی میرسم ولی موبایل نداشتم ، چون کوله ام  بوسیله موج ها در دریای طوفانی خیس شده بود و موبایل هم داخل کوله بود و از کار افتاده بود .

مسافرها را برانداز کردم جوانی در نزدیکی من در حال گوش دادن به موزیک بود حدس زدم از بقیه گزینه های داخل اتوبوس بهتر است  سر حرف را  باز کردم و یه مقدار که گرم شدیم تقاضای یک تماس با گوشیش کردم که قبول کرد .

نکته جالب در مورد اتوبوس های مالزی این است  که بر خلاف آب و هوای گرم و شرجی همیشگی در مالزی داخل اتوبوس ها به دلیل روشن بودن مداوم کولر خیلی سرد است  و اگر لباس گرم نداشته باشید به مشکل برمیخورید  .چند ساعت داخل اتوبوس سپری شد و به ترمینال پودورایا در کوالالامپور رسیدم برای گرفتن ویزا از دوستم و یه شام مختصر یه ساعت بیشتر وقت نداشتم و جالب اینکه دقیقا آن  شب سال تحویل میشد و من سال جدید را  در داخل اتوبوس آغاز میکردم  ، هرچند این اولین بار نبود که سال نو را در مسیر سفر  بودم .

ویزا را از دوستم گرفتم  و بعد کوالالامپور را به مقصد  جوهور باهرو (شهری در جنوب مالزی که مرز مالزی و سنگاپوراست) ترک کردم ، آفتاب طلوع کرده بود که به مرز رسیدم ، بازرسی مرزی اول در مالزی بود که سخت گیری زیادی نداشت  ولی حسابی شلوغ بود و دلیلیش هم این بود که مردمی که بین مرز مالزی و سنگاپور زندگی میکردند صبح زود برای کار به  سنگاپور میرفتند و بعد از ظهر برمیگشتند به مالزی ، به این ترتیب به دلارسنگاپور  پول در میاوردند  و به رینگیت مالزی پول خرج میکردند  .بازرسی اول  را به راحتی رد کردم تا رسیدم به بازرسی مرزی سنگاپور ،  کشور سنگاپور خیلی کشور سخت گیر و مقرراتی است  اولین قانون جالب  در سنگاپور این است که جویدن و خرید و فروش آدامس در  این کشور ممنوع  میباشد و دومین نکته و نکته خیلی خوب این که کشیدن سیگار در این کشور فقط در یک سری جاهای خاص امکان پذیراست و حتی در  خیابان شما در هر جایی نمیتوانید سیگار بکشید و انجام این کار  جریمه های سنگینی دارد برای مثال در  مترو جریمه سیگار کشیدن 1000 دلار  و خوردن و آشامیدن  500 دلار است . خیلی از قوانینی  که از نظر ما ایرانی ها اهمیت ندارد در این کشور رعایت میشود و اجرای همین قوانین باعث شده سنگاپور با 50 سال قدمت یکی از بهترین کشورهای دنیا باشد.

وقتی به مرز رسیدم شخصی که مسئول مهر ورود بود از من خواست که با یکی از همکاراش بخاطر یه سری سوال به اطاقی در طبقه سوم ساختمان برم حس خیلی بدی داشتم  اینکه در  پاسپورت همه یک مهر میخورد و رد میشدند  و من باید سوال و جواب پس میدادم  ،اولین سوال اینکه  میخواهی کجا  اقامت کنی و چرا میخواهی وارد سنگاپور شوی ، از قبل آدرس یک سری هاستل را آماده داشتم پس مشکل اسکان برطرف شد .حدود نیم ساعتی آنجا بودم و به یک سری سوال ها جواب دادم خیلی با احترام ، بی احترامی میکردند مثلا با احترام ازمن خواستند  جیب هایم را  خالی کنم ، بالاخره بعد از نیم ساعت راضی شدند مهر ورود را بزنند  و سین جیم تمام شد ، البته این سوال و جواب ها فقط برای من نبود و معمولا این اتفاق برای ایرانیانی که میخواهند از مالزی به سنگاپور سفر کنند اتفاق می افتد. آن طرف ساختمان بازرسی ، ایستگاه اتوبوس بود که می رفت مرکز شهر و فوق العاده شلوغ ، این سوال پیش می آید که چرا بلیط یک سره به مرکز شهر نگرفتم خوب طبق تحقیق من اگر بازرسی مرزی زیاد طول میکشید اتوبوس منتظر من نمی ماند و پول اضافه ای که داده بودم از بین میرفت ،زمان زیادی منتظر شدم  تا سوار اتوبوس شوم  و بالاخره رسیدم به مرکز شهر.

در سفر دوم که از طریق فرودگاه بود خیلی راحت از کانتر کنترل پاسپورت رد شدم بدون و سوال و جواب ، ورود از طریق فرودگاه خیلی راحت تر از ورود از طریق مرز زمینی است .

وقتی به شهر رسیدم پرسان پرسان خودم را  به هاستلی که از قبل آدرش را داشتم رساندم  البته با توجه به اینکه همه در سنگاپور به زبان انگلیسی مسلط هستن ارتباط برقرار کردن در این کشور راحت است  .  هاستل با هزینه شبی بیست دلار فقط برای یک تخت پنج  دلار هم برای ماشن لباس شویی( حدود 100 هزار تومان برای یک شب ) . محیط همه هاستل ها برای مسافرهای کوله به دوش جای خوبی است ، چون با کلی مسافر که هم فکر شما هستند  آشنا میشوید  و از دور هم بودن ها کلی تجربه کسب میکنید  ، میشود برای بازدید از یک سری مکان ها  گروه تشکیل داد تا هزینه ها پایین  بیاد  و خیلی کارهای دیگر . در این  فکر بودم که تخت را بگیرم یا نه؟ که یک لحظه به ذهنم آمد یک بار دیگر از هاستل زنگ بزنم به دوست چینی ام ، از طریق اینترنت با دوست چینی آشنا شده بودم که قرار بود چند روزی که در سنگاپور هستم میهمانش باشم ( هر چند این دوستی ساده بعدا به صمیمیت بالایی رسید و از طریق او دوستان زیادی در سنگاپور پیدا کردم )وقتی در مالزی با او  تماس گرفته بودم کسی که گوشی را برداشته بود  گفت شماره اشتباه است ،  حالا میخواستم از هاستل یک بار دیگر امتحان کنم زنگ زدم و باز همان جواب ،یک لحظه به ذهنم رسید شاید من شماره را اشتباه یاداشت کردم سریع با کامپیوتر هاستل کانکت شدم ، درست حدس زده بودم یک عدد را اشتباه نوشته بودم ، با شماره تماس گرفتم درست بود از مسئول هاستل خواستم آدرس را به دوستم بگوید  ، کارها خوب پیش رفت حدود نیم ساعتی طول کشید تا دوستم رسید و گفت وقتی تلفنش زنگ میخورده دم درب خروجی خانه اش  بوده و میخواسته خانه را ترک کند و تا شب برنمی گشته و اینکه موبایل هم نداشت و فقط شماره خانه اش را داشتم .

نمیدونم واژه درست چیست ؟ خوش شانسی یا انرژی مثبت و یا ... ، این چندمین اتفاق خوبی بود که در این سفر برایم پیش می آمد  .یه تاکسی گرفتیم و به سمت خانه حرکت کردیم .و به این ترتیب و با اتفاقات خاص این سفر هم به پایان رسید .

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
بخش دوم در لینک 
http://mehdi-abdi.blog.ir/post-preview
 
 
 
 
 
 
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۶
مهدی عبدی

آبشار هفت چشمه، جاده چالوس

 

 

 اولین بار در سال 83 با یه گروه از دوستان به هفت چشمه رفتم ، اون موقع خیلی از مردم کرج هم از وجود همچین جایی خبر نداشتن خلوت و دنج و تمیز بود و آخرین بار سال 94 رفتم که دقیقا مثل پارک های داخل شهر بود شلوغ و کثیف .

با خودم فکر کردم هر چی مردم کمتر برای تفریح بدونن بهتره ، مردمی که طبیعت رو کثیف میکنن همون بهتر تو فضای سبز خیابان ها بشینن و وقت گذرونی کنن ، دیدن جاهای بکر و خوب یه فاکتور میخواد به اسم شعور طبیعت گردی که خیلی تو ایران کمه.

آبشار هفت چشمه در کیلومتر ۱۷ جاده کرج - چالوس و در نزدیکی روستای ارنگه واقع شده  . را ه های دسترسی هم امروز زیاد شده ، از راه روستا ، از تو رستوران هفت چشمه و .... 

فقط یک نکته هست که یه سری افراد سود جو ، در روزهای تعطیل اونجا هستن و تقاضای پول میکنن که به هیچ وجه بهشون پول ندید ..

گفته میشه خود آبشار 90 متره و پرآب ترین موقعش فصل بهاره ، پیاده از لب جاده تا آبشار بسته به سرعت افراد از نیم تا یک ساعت طول میکشه. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۱:۲۱
مهدی عبدی

سرپرست : مهدی عبدی     

تاریخ اجرا دوازدهم اردیبهشت 1393    2014   (2 MAy)

 

 

آبشار شله بن

آبشار شلبن(شله بن) در شمال روستای خسبان در 10 کیلومتری شمال شهرک طالقان واقع شده است. 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۱:۱۴
مهدی عبدی

سرپرست : مهدی عبدی              

تایخ اجرا نوزدهم اردیبهشت 1393       2014  ( 9 May)

الیمستان، روستایی  ذر  شهرستان آمل است که در کیلومتر ۲۰ جاده هراز از آمل واقع شده است.

این جنگل ، محل رویش گیاه "الیما" است و گفته میشود نام جنگل از این گیاه گرفته شده .

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۹
مهدی عبدی

سرپرست : مهدی عبدی       

تاریخ اجرا ششم تیر ماه 1393         2014 (27 july)
 

روستایی در استان البرز و در برغان 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۶
مهدی عبدی

سرپرست : مهدی عبدی                             Leader : Mehdi Abdi

تاریخ اجرای برنامه 31 مرداد ماه 1393            2014(   22August )

 

آیگان

یکی از روستاهای استان البرز واقع در شهر کرج ، بخش آسارا . این روستا در 45 کیلومتری جاده چالوس  و در 4 کیلومتری قله وناز قرار دارد .

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۹
مهدی عبدی