صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۷ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

سفرنامه کرواسی

یافتن  پروفسور بالتازار در سرزمین اسلاوها

در دهه ۶۰ انیمیشنی از تلوزیون پخش میشد به نام پروفسور بالتازار ؛ ساخته آقای زلاتکو گرگیچ در «استودیوی فیلم زاگرب»  . این انیمیشن آنقدر در ایران محبوب شد ، که پرفسور بالتازار به مرور زمان جای خود را به عنوان  تکه کلامی جدید بین مردم باز کرد ، هر کسی ریش پرفسوری داشت و میخواستند سر به سرش بگذارند پرفسور بالتازار خطابش میکردند . همه مشکلات جناب پروفسور با یک ماشین حل میشد . ابتدا بالتازار فکر میکرد ، و بعد با کشیدن یک اهرم از یک ماشین غول پیکر  تمام فکرش به شکل چند  قطره مایع خارج میشد و  وقتی آن قطره ها  را روی زمین می ریخت اختراعش ظاهر میشد .مثل خیلی ها آن موقع نمیدانستم این انیمیشن برای کدام کشور است و هیچ وقت در فکرم نبود که روزی به کرُواسی خواهم رفت  ، به سرزمین پرفسور بالتازار .

این بار قصد داشتم با سفر به کرُواسی ، سلامی به پرفسور دوران کودکی ام داشته باشم . یکصد و بیست و هفتمین کشور بزرگ دنیا را ببینم  ، با جمعیتی حدود  ۴ میلیون نفر (از سال ۱۹۹۱ تاکنون کرواسی رشد جمعیت منفی داشته ) و زبانی که هیچ چیز از آن نمیدانستم ، زبان کرواتی.

کرواسی با این جمعیت کمش سالانه پذیرای بیش از بیست میلیون گردشگر از سراسر دنیاست. بعد از پخش سریال پرطرفدار بازی تاج و تخت که قسمت عمده اش در کرُواسی فیلمبرداری شده، محبوبیت این کشور  در بین توریست ها بیشتر هم شده .

کشوری  واقع در منطقه بالکان و  یکی از هفت کشور شکل گرفته از یوگوسلاوی سابق  .  بعد از اِسلوونی دومین کشور این منطقه بود که از آن بازدید میکردم .

کرواسی در سال ۱۹۱۸ پس از پایان جنگ جهانی اول از امپراتوری اتریش مجارستان جدا شد و به پادشاهی یوگسلاوی پیوست و در سال ۱۹۹۱ در جنگی که حدود چهار سال طول کشید از یوگسلاوی جدا شد و اعلام استقلال کرد.حالا در این 73 سالی که من فقط دو خط از آن را نوشته ام چه تغییراتی در این کشور اتفاق افتاده خودش چندین جلد کتاب میشود .  

باز هم بازدید از یک کشور اِسلاو  ، یکی از اقوام بزرگ  و تاثیرگذار در اروپا ، مردمی علاقمند به ورزش که  ، فوتبال ورزش اول شان است  . وقتی  با دوستانم در کرواسی در مورد فوتبال صحبت میکردم به شوخی میگفتم فکر میکنم یکی از شغل های که در دهه های اخیر به شغل های این کشور اضافه شده مربیگری فوتبال در ایران است ، حضور تعداد زیاد مربی هایشان در سطح ملی و باشگاهی در ایران باعث شده برای ما ایرانی ها خیلی شناخته شده باشند .

در المپیک سال ۲۰۱۶ در «ریودوژانیرو»، کرواسی بیشترین تعداد مدال‏ طلا ، میان کشورهای اروپایی برحسب جمعیت را کسب کرد و تیم فوتبالش یک پای فینال در جام جهانی ۲۰۱۸ بود.

ولی من برای اولین بار بازی های این تیم را در جام جهانی 1998 فرانسه به یاد می آورم که به دلیل بازی های چشم نواز و طرح لباس خاص شان طرفدار این تیم شدم .

طرح لباس شطرنجی سفید و قرمز که  قسمتی از طرح پرچمشان هم هست ، پرچمی که  در حالت کلی شبیه پرچم دیگر کشورهای اسلاو است . کرواسی، صربستان، اِسلوونی، اِسلواکی و روسیه، دارای پرچمی سه رنگ با خطوط افقی قرمز، سفید و آبی  هستند ؛ و تنها تفاوتشان نماد داخل پرچم است که این نماد در  پرچم کرواسی  در وسط این پرچم مشاهده می‌شود صفحه شطرنجی قرمز و سفید و  ۵  سپر که نمایانگر ۵ منطقه‌ی تاریخی در کرواسی هستند.

کرواسی سرزمین "ویچ" هاست ، فکر میکنم اولین بار ، با دیدن مسابقه فوتبال بود که متوجه شدم اکثر نام های خانوادگی به ویچ ختم میشود و همیشه برایم سوال بود این نام خانوادگی های معروف چه معنی میدهند؟ و چرا اکثر نام خانوادگی ها ویچ دارند؟ و بالاخره در سفر به کرواسی به جواب سوالم رسیدم .

اگر بخواهم مثال ایرانی برایش پیدا کنم ، فکر میکنم  نزدیک ترین معنی پسوند "پور" در آخر نام های خانوادگی ایرانی است ،  مثل نام های خانوادگی ایرانی فردوسی پور ، علیپور و ...

واحد پولشان هم داستانی دارد شنیدنی . نامش کونا است  و معنی آن در  زبان کرواتی میشود سمور  . دلیل این نام‌گذاری به زمانی برمی‌گردد که مردم محلی پوست سمور میفروختند و این تجارت بهقدری گسترده و پر سود میشود  که پوست سمور معادل پول میشود .  و این سمور حیوان ملی کرواسی نیز هست . البته شهرت سمور فقط مربوط به کرواسی نیست و شرکت نوکیا نیز نام خود را این حیوان گرفته‌است. در زبان فنلاندی به سمور نوکیانویرتا گفته می‌شود .

کرواسی کشور کِراوات  است  . واژه کِراوات از واژه کورووات به معنای اهل کرواسی برگرفته شده‌است. این پارچه گردنبند توسط سربازان کروات که در طول جنگ سی ساله (1618-1648) در فرانسه خدمت می کردند برده شد .این سربازان با پوشیدن دستمال‌های سنتی کوچک و گره‌دار خود، توجه  پاریسی‌ها را جلب کردند و این محبوبیت زمانی بیشتر شد که  لویی چهاردهم آن را به لباس خود اضافه کرد و به این شکل بین  اشراف فرانسوی مد شد . و آن دستمال گردن های سربازان امروز تغییر شکل داده اند آنقدر بین مردم شناخته شده هستند که امروزه یک روز از سال (18 اکتبر ) به نام روز کراوات نامگذاری شده .

معمولا در تمامی کشورها با  پیوند داستان های عاشقانه به تاریخ  جذابیت داستان ها را چند برابر میکند . در مورد کراوات هم گفته میشود  در گذشته های دور هنگامی که یک مرد کروات به قصد سفر خانه اش  را ترک میکرده ، معشوقه اش روسری‌ خود را به گردن مرد و دور یقه‌اش می‌بسته  تا در سفر همیشه به یاد عشقش باشد.

 در اردیبهشت سال 1398  با فکر اینکه چه چیزهایی در کرواسی به انتظارم هستند وین را به مقصد زاگرب ترک کردم ، یکی از بیست استان کرواسی ، گوگل مسافت را  375 کیلومتر و به سمت جنوب نشان میداد . این بار به سوی دیگر دریای آدریاتیک و سمت مخالف ونیز که بارها تجربه سفر در آن مسیر را داشتم . کرواسی جز شینگن نبود ولی بیست و هشتمین عضو اتحادیه اروپا بود و به همین دلیل به ویزا نیازی نداشتم فقط در مرز اتوبوس نگه داشت و پاسپورت ها کنترل شد .

بار اول در توسط مامورین مرزی کشور اسلوونی و بار دوم به فاصله چند متر آنطرف تر بوسیله مامورین مرزی  کرواسی . و به این شکل وارد کشور کرواسی شدم .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۵۵
مهدی عبدی

زاگرب :  مجسمه ها و ساعت قرار های عاشقانه

اغلب توریست هایی که کشور کرواسی را به عنوان مقصد سفر انتخاب میکنند بخاطر سواحل و جزایرش است و پایتخت این کشور که فاصله اش تا ساحل فقط حدود 150 کیلومتر است ،  معمولا کمتر به عنوان مقصد گردشگری، در نظر گرفته میشود  . هر چند زاگرب به عنوان بزرگترین شهر کرواسی به در یا راه ندارد ولی در امتداد رود ساوِ (Sava ) است که بعد از خروج از مرز کرواسی در بلگراد (پایتخت صربستان ) به رود دانوب می‌پیوندد .و بر اساس تجربه سفرهای من ، شهرهایی که کنار رودخانه ها بنا شده اند معمولا زیبا هستند .  زاگرب حدود  ۸۰۰ هزار نفر جمعیت دارد که تقریباً یک چهارم کل جمعیت کرواسی است .

این شهر  بیشترین تعداد موزه را با در نظر گرفتن جمعیت ، در میان شهرهای جهان دارد و به شهر موزه ها مشهور است، چون تقریباً در هر میدانی موزه ای وجود دارد .

بازدید از زاگرب را از میدان پادشاه تومیسلاو (King Tomislav) شروع کردم .  تقریبا تمام کشورهایی که تا به حال از آنها بازدید داشتم میدانی با نام نخستین  پادشاهشان که کشورشان را یکپارچه کرده دارند. بزرگترین میدان زاگرب هم به افتخار اولین پادشاه کرواسی نام‌گذاری شده است؛ این میدان در مقابل ایستگاه قطار مرکزی قرار دارد . مسافرانی که با قطار  به زاگرب سفر می‌کنند، به محض خروج از ایستگاه قطار در مقابل این میدان قرار میگیرند .من هم ماشینم را درکنار ایستگاه قطار پارک کردم و بازدیدم از این نقطه شروع شد .

تندیس پادشاه و ساختمان  Art Pavilion در میان یک فضای سبز بزرگ اولین نقطه بازدید بود . از کنار سه پارک گذشتم و بعد از 950 متر به میدان یلاچیچ  رسیدم . توقف بعدی باز هم کنار مجسمه ای دیگر بود .

میدان بان یلاچیچ  میدان مرکزی شهر زاگرب است. یلاچیچ از افسران ارشد ارتش کرواسی بوده  و بخاطر جنگ هایش در مقابل مجارستان معروف است . تصویر یلاچیچ را اولین بار روی اسکناس ۲۰ کونایی دیده بودم .

میدانی کاملا معمولی با ساعتی در گوشه آن که گفته میشود بهترین محل برای قرار گذاشتن در زاگرب است . نمیدانم از زمان نصب این ساعت چند قرار عاشقانه در این محل گذاشته شده است ؟ واولین قرار را چه کسی بنا نهاده ؟ فکر میکنم بیشتر از فیلم های ساخته شده در مورد عشق ،  این میدان قرار عاشقانه واقعی به خود دیده . میتوانستم ساعت ها آنجا بنشینم و ملاقات افراد را مشاهده کنم ، کسانی که همدیگر و در آغوش میگیرند و چقدر بوسه بود که در طول شبانه روز در فضای میدان پخش میشد .ولی روی دیگر سکه این است اگر کسی سر قرار نیاید چه خواهد شد ؟ روی بد سکه را دوست نداشتم  و با فکر روی خوش سکه به ساعت نزدیک شدم و برای لحظاتی در کنار ساعت ایستادم تا از چشم کسانی که اینجا قرار میگذارند اطراف میدان را ببینم . بدون داشتن قرار ، هیچ فرقی با جاهای دیگر شهر نداشت و من هم که منتظر کسی نبودم پس به راهم ادامه دادم .

دقیقاً در پشت میدان اصلی شهر و بعد از بالا رفتن از چند پله مجسمه سوم را دیدم مجسمه زنی میان سال بود با نام Kumica Barica و این یعنی به   دولاکس مارکت یا دولاک مارکت Dolac Market رسیده بودم .

مجسمه سوم ، لباس و فیگورش من را یاد بازارهای روزانه در ایران انداخت ، یک لحظه تصور کردم در یکی از بازارهای شمالی ایران هستم ، بازارهایی که کشاورزان و دامداران محصولات تازه خود را در آن  میفروشند. دولاک ، اصلی‌ترین بازار محصولات کشاورزی و مواد غذایی زاگرب است که در سال ۱۹۳۰ شروع به کار کرده . اینجا جایی بود که  فرهنگ ناب کرواسی خودش را نشان داد .

حالا در  "شکم زاگرب"  بودم که یکی از ویژگی هایش وجود چترهای شِستینه  Šestine  است . در کنار هر غرفه یکی از این چترها بود .   قدمتش به اواسط قرن هجدهم برمی گردد. و در کنار کیف زُونیکا (Zovnica) بخشی از لباس های محلی این منطقه و یکی از سوغات های کرواسی است. رنگ قرمز، با حاشیه‌های طرح‌دار، و دسته‌‌ای از جنس شاه‌بلوط .

شاید هنوز خیلی از مردم ایران فکر میکنند که در اروپا میوه  کم و گران است ، وقتی دبیرستان بودم زیاد میشنیدم که در اروپا میوه را دانه ای میخرند و نه کیلویی ! و دلمان به حال اروپایی ها میسوخت ،چرا که خیلی از میوه ها را در ایران در بسته های چند کیلویی و قیمت ارزان میخریدیم .

نمیدانم ریشه این تفکر اشتباه کجا بود ولی در اکثر شهرهای اروپا اینچنین بازارهایی وجود دارد که انواع میوه در آنها یافت میشود و قیمت ها هم مناسب است .خلاصه اینکه تقریبا تمام میوه های ایرانی در این بازار بود و مثل ایران شلوغ .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۵۳
مهدی عبدی

سفرنامه زاگرب :قسمت دوم 

کلیسای جامع زاگرب و قدیمی‌ترین نمونه‌ الفبای اسلاو

بعد از دیدن بازار میوه  ، با تَصَوری که از عکس کلیسای جامع در پشت اسکناس 1000 کونایی داشتم به سمت کلیسای جامع زاگرب حرکت کردم  . مناره‌های بلند این کلیسا در فهرست 10 مناره بلند جهان قرار دارد و کلیسای زاگرب را با ارتفاع 108 متر  ، به بلندترین بنای کرواسی تبدیل کرده است . کلیسایی قرن سیزدهمی که از زمان ساخت تا به امروز شاهد کلی اتفاق ناگوار بوده و چند باری آسیب جدی دیده ، ولی دوباره بازسازی شده .

هر چه به کلیسا نزدیکتر میشدم ارتفاعش بیشتر به چشم می آمد . تا اینکه به ورودی کلیسا رسیدم . فکر میکنم تمام کسانی که میخواهند وارد کلیسا شوند توقفی در جلوی ورودی دارند ، دوربینشان را آماده میکنند و شروع به عکس گرفتن از فیگورها و طراحی فوق العاده   سر در کلیسا میکنند  . من هم بعد از گرفتن کلی عکس وارد کلیسا شدم . معماری فضای داخلی مثل خیلی از کلیساهای دیگر اروپایی بود که قبلا دیده بودم .ولی در اطراف راهروی وسیع داخل کلیسا که ظرفیت بیش از 5000 نفر را دارد  دو اثر این کلیسا را خاص میکند .

اولین نمونه‌های حروف الفبای اسلاو که به قرن 9 تعلق دارد، برجسته‌ترین اثر این کلیسا است که روی یکی از دیوارهای کلیسا قرار دارد . الفبایی عجیب که طبیعتا نه میتوانستم آن را بخوانم و نه حسی نسبت به آن داشتم ، نمیدانم وقتی یک کروات خط فارسی را میبیند همین حس را دارد یا نه ولی میدانم اگر یک تابلوی خطاطی زیبا را ببیند با اینکه نمیتواند آن را بخواند ولی غرق در هنرش خواهد شد .

در گذشته های دور که که زبان و خط کلیسا لاتین بوده  ارتباط بین کشیش ها و مردم سخت میشده  و برای برطرف کردن این مشکل و گسترش مسیحیت در این مناطق  ، الفبای جدید ساخته شده  و به خاطر شباهت این الفبای ساخته شده به زبان و گویش مردم محلی ، یادگیری و ارتباط با آن برای  مردم راحت‌تر میشده .

دیدن یکی از نقاشی های آلبرشت دورِر در این کلیسا هم برایم جالب بود . نقاشی که ، در نورنبرگ آلمان از موزه و خانه اش بازدید داشتم و حالا حدود 700 کیلومتر دورتر از خانه این نقاشی داخل این کلیسا بود . حال اینکه  چطور این مسیر را طی کرده بود تا به اینجا برسد هم مسلماً داستانی دارد  شنیدنی .

از کلیسا به سمت خیابان  تکالچیچه وا  (نوشتن تلفظ درست با حروف الفبای فارسی مشکل است )  Tkalčićeva حرکت کردم  . مجسمه  زاگورکا Marija Juric Zagorka  چهارمین مجسمه ای بود که میدیدم . زاگورکا ، اولین روزنامه نگار زن و نویسنده محبوب کرواسی  است .

به رسم تمام سفرها در یکی از کافه های این خیابان نشستم و قهوه سفارش دادم ، قهوه های کرواسی مثل خیلی از موارد دیگر در این کشور خوش نام هستند . حدس زدم اگر تمام این کافه ها را بگردم نسخه های بیشماری از  نوزده رمان زاگورکا خواهم یافت . برخلاف من که نه کتابی از او خوانده بودم و نه قبل از سفر به کرواسی میشناختمش ، خیلی ها که برای نوشیدن قهو ه به این خیابان می آیند ، او را به خوبی میشناسند .  بعد از نوشیدن قهوه  به سمت پله های معروف زاگرب با نام  Zagreb's Stairway to Heaven حرکت کردم. پله هایی که با توجه به تعبیر نامشان به سمت بهشت میروند.

مرکز شهر زاگرب دو بخش دارد بالا شهر و و پایین شهر البته فکر نمیکنم این القاب به خاطر اختلاف طبقاتی یا اختلاف اقتصادی باشد بلکه  به معنای واقعی کلمه  و نشانه اختلاف ارتفاع است . پایین شهر معماری امروزی دارد و بالاشهر ،  بخش قدیمی است.

پله ها را یکی ، یکی بالا رفتم ، تعداشان زیاد بود فکر میکنم جذابیتش بیشتر برای بازدید کننده های شهر باشد و مردمی که اینجا زندگی میکنند باید به فکر راه دیگری برای ارتباط این دو محله باشند . بالا و پایین رفتن از این پله ها برای یک بار خوب است ولی فکر نمیکنم تکرارش اصلا خوشایند باشد .

پا به منطقه ی قرون وسطایی زاگرب گذاشتم و روی سنگ فرش  خیابان شروع به قدم زدن کردم تا به  دروازه کامِنیتا وِراتا (The Kamenita Vrata) ،  به معنای دروازه سنگی رسیدم .

تنها دروازه‌ی باقی مانده از گذشته ، سه دروازه‌ی  دیگر به مرور زمان تخریب شده بودند . داخل دروازه زیارتگاه کوچکی با  شمع های روشن  بود  و دقیقا  دست نخورده گویی زمان کاملا در این دروازه متوقف شده بود .  بعد از گذشتن از دروازه به گُرز بالای آن نگاه کردم  ، گرزی که معروف به  تله جادوگرهاست .افسانه ها میگویند  شب ها وقتی جادوگری  سوار جارویش  از اینجا رد می شده ،  به این گرز گیر میکرده و امنیت شهر حفظ میشده . و چنین نکته های کوچک و افسانه ایی جذابیت این تکه از زاگرب را برایم بیشتر میکرد .

کلیسای بعدی کلیسای قرون وسطایی سنت مارک با  بام رنگی معروفش  بود ، کلیسایی که  عکس های زیادی از آن در اینترنت دیده بودم . و سال ساختش به   قرن ۱۳ میلادی  برمیگشت .

گفته میشود روبروی کلیسا ستون شرم قرار داشته که به دستور قاضی آن زمان ، مردم گناهکار برای مجازات به آن بسته می شدند.  و معروفترین آنها  Matija Gubec رهبر شورشیان دهقان بوده .که وقتی داستانش را شنیدم ناخودآگاه به یاد اسپارتاکوس افتادم .

روی کاشی کاری رنگی سقف کلیسا دو نشان در داخل سپر هستند یکی  نشان ملی زاگرب (قلعه سفید روی  زمینه قرمز) و دیگری پادشاهی سه گانه کرواسی، اسلوونی و دالماتیا  . در مقابل این کلیسا هم مثل کلیسای اصلی زاگرب اولین کاری که بازدید کنندگان ناخودآگاه انجام میدهند  آماده  کردن دوربین و عکس گرفتن است .هر دو باری که در کرواسی بودم دَر کلیسا بسته بود و نتوانستم داخل آن را ببینم ، شاید در بار سومِ سفر به زاگرب این اتفاق بیفتد .

بازدید از زاگرب داشت به لحظه های آخر خود میرسید . برج قرن سیزدهمی  لوترشاک Lotrščak)  (ایستگاه آخر بازدید از زاگرب بود . برجی که برای محافظت از شهر ساخته شده بود و وقتی در کنارش ایستادم نمایی زیبا از شهر زاگرب داشتم .

طبق تاریخ  در زمان‌های قدیم این برج ناقوسی داشته که هر شب قبل از بسته شدن دروازه به صدا در می‌آمده تا به کسانی که بیرون شهر بودند هشدار دهد  . فکر کنم در آن لحظه  در گوشم صدای این ناقوس را میشنیدم که هشدار میداد زمان زیادی در سطح شهر پیاده روی داشته ام و باید برگردم .

برای برگشت یا باید از یکی از قدیمی ترین فونیکولارهای دنیا با طول ۶۶ متر  استفاده میکردم یا باز هم با پای پیاده از پله ها برمیگشتم ، چون دوست داشتم زمان بیشتری از شهر لذت ببرم از پله ها  به سمت میدان یلاچیچ برگشتم و بعد به سمت ایستگاه راه آهن .

زمان زیادی گذشته بود و سفر کوتاهی از قرن بیستم تا قرن سیزدهم در زاگرب داشتم و مثل همیشه لذت بردم  .تیک بازدید از زاگرب دوست داشتنی را هم در دفترچه سفرهایم زدم و حالا باید به شهر بعد فکر میکردم .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۵۰
مهدی عبدی

دیدار با دوستان برانکو ایوانکوویچ  در بزرگترین جزیره کرواسی

قسمت اول : ورود به جزیره

کرواسی کشوری است  با بیش از ۱۲۰۰ جزیره که بیشتر این جزیره ها غیر مسکونی هستند . بزرگترین جزیره مسکونی این کشور جزیره ای به نام  کِرک است در  پریمورسکو گرونانسکا . بر خلاف نام جزیره که فقط از سه حرف بی صدا  (KRK) تشکیل شده ، نام شهری که در آن قرار داشت ، برای یادگیری خیلی سخت بود .

کِرک ، با ‏‏‏‏لقب "جزیره طلایی" جزیرای در شمال دریای آدریاتیک با جمعیتی کمتر از بیست هزار نفر  است . و با همین تعداد جمعیت  ،پرجمعیت‌ترین جزیره دریای آدریاتیک است. جزیره ای که زمانی قسمتی از خاک جمهوری ونیز و کشور اتریش هم بوده .

جاذبه های بسیاری برای لذت بردن از جزیره کِرک در انتظارم بودند . قدم زدن در بافت قدیمی شهر  و دیدن بناهای تاریخی هزار ساله  تا   دامنه های سنگ آهک و  جنگل های کاج و در آخر ساحلی آرام برای استراحت . همین چند دلیل کافی بود تا اولین جزیره ای که در کرواسی از آن بازدید میکردم جزیره کِرک باشد .

جمعه بیستم اردیبهشت سال نود هشت،  از کشور اِسلوونی به سمت کرواسی و جزیره کِرک راه افتادم . ولی این بار نه از مرز اصلی ، از یکی از مرزهای فرعی که برخلاف  مرز اصلی دو کشور اصلا شلوغ نبود و از آن بیشتر محلی ها تردد داشتند  . توقفی کوتاه در مرز دو کشور داشتم  . مامور مرزی اِسلوونی به زبان انگلیسی و آلمانی مسلط بود و چند متر آنطرف تر مامور کرواسی هیچ کدام از این زبانها را نمی دانست . بار اول که از نقطه مرزی اصلی وارد کرواسی شده بودم  مهر ورود در پاسپورتم خورده بود و این بار اثری از مهر هم نبود .

سفر در جاده های اروپا هیچوقت برای من تکراری نمی شود . در هر کشوری که سفر داشتم مسیر سفر به اندازه مقصد برایم جذاب بوده  . جاده های کوهستانی و جنگلی از اِسلوونی شروع شد و در کرواسی امتداد یافت . مناظر بی نظیر و چشم نواز ،  جاده ای کاملا خلوت و هوای ایده آل  . گهگاه موتورسواران ، با موتورهای که هیچ وقت مشابه آنها را در جاده های ایران ندیده بودم از کنارم می گذشتند . موتورهای سنگین با موتورسوران چرم پوش ، از وقتی سفرهای اروپایی ام را شروع کرده ام فکر چنین سفر هایی با موتور در ذهنم هست ، نمیدانم کِی عملی خواهد شد ولی عجله ای ندارم ، یک روز این کار را انجام خواهم داد  .

در امتداد این جاده زیبا دیدن کباب های بره وسوسه انگیز بود . غذای لذیذی که  تقربیاً در تمام این مسیر به کَرات دیدم و خودشان میگویند که قدمتی هشت هزار ساله دارد .رستوران های سنتی با گوسفند درسته روی آتش ، که هیچ کسی نمیتواند در مقابل آن مقاوت کند و چشیدن این کباب قسمتی از لذت سفر در این جاده است .  اینجا جایی بود که قدرت زیبایی جاده به قدرت عقربه های ساعت غلبه میکرد و باعث میشد که سپری شدن زمان را حس نکنم  ، تا اینکه به عوارضی قبل از پل ورود به جزیره رسیدم  .و بعد  از عوارضی نوبت به پل جزیره بود تا به مقصدم برسم .  از سومین  پل طولانی‌ قوسی بتنی جهان رد شدم  . جزیره کِرک  از سال 1980 توسط ‏یک پل 1430 متری  به خشکی متصل شده . مثل تمام پل های دنیا  دیدن عکس ها و فیلم های هوایی اش خیلی جذاب تر از وقتی است که با ماشین از روی آن رد میشوی ؛ چرا که وقتی روی پل هستی جایی برای توقف نیست و کل مسیر باید حواست به جاده باشد  ، ولی به هر حال دیدن یکی از ترین های دنیا همیشه برایم جذاب بوده و هست .

مناظر ابتدایی ورود به جزیره ، چنگی به دل نمیزد ،  خشک بود و صخره ای ؛ ولی کم کم جاده جنگلی با درختان کاج شروع شد تا به محل اقامتم منطقه مالینسکا در شمال غربی جزیره رسیدم .

اولین کاری که برایش برنامه داشتم قدم زدن در کنار ساحل بود ، ساحلی که آنقدر آرام بود که به جز صدای قدم زدنم  ، فقط صدای برخورد موج ها به ساحل را میشندیم و آب آنقدر زلال و شفاف بود که فکر میکردم در سواحل استوایی هستم .

شروع به قدم زدن  در کنار ساحل کردم ، با اینکه از صبح زود در تدارک سفر بودم و در راه ولی با دیدن این مناظر زیبا و هوای بهاری  انرژی میگرفتم و دوست داشتم از تمام لحظاتم به بهترین شکل ممکن استفاده کنم .نمیدانم چه مسافتی را طی کردم ولی وقتی خسته شدم که  حس گرسنگی به سراغم آمد .  برای غذا هم برنامه ویژه داشتم مگر میشود به سواحل کرواسی رفت و چیزی به غیر ازماهی های لذیذ این منطقه خورد.

به توصیه دوستم که جزیره را خوب می شناخت به یک رستوران محلی رفتم . رستوران خلوت بود با گارسون مشورتی کردم و توصیه کرد ماهی perch را امتحان کنم به همراه مخلوط اسفناج و سیب زمینی .

ترجمه هایی که برای نام ماهی در سایت های فارسی دیدم متفاوت بودند  بعضی ها نوشته بودند  "ماهی سوف "   و بعضی دیگر " ماهی لوتی "  . تا غذا آماده شود با هم صحبت کردیم و از فوتبال حرف افتاد ، مثل خودم طرفدار فوتبال بود .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۴۶
مهدی عبدی

دیدار با دوستان برانکو ایوانکوویچ  در بزرگترین جزیره کرواسی

قسمت دوم : آیا دنیا واقعا کوچک است ؟

به شوخی گفتم یکی از شغل های جدیدی که در کرواسی باب شده مربی گری فوتبال در ایران است . در جواب گفت اتفاقاً یکی از دوستانش به نام برانکو در ایران مربی است و ویدیو هایی دیده که وقتی بازی تمام میشد صدهزار نفر یک صدا تشویقش می کنند . جا خوردم ، باورم نمیشد ، گفتم من طرفدار همان تیم هستم ؛ نامش پرسپولیس است و همه طرفدارانش عاشق برانکو هستند . بیستم اردیبهشت ماه بود و فردای آن روز  پرسپولیس با تیم ماشین سازی تبریز بازی داشت  . قرار شد با هم فیلمی بگیریم و با پرچم پرسپولیس برای برانکو آرزوی موفقیت کنند . همان پرچمی که از سال 2016 همیشه همراهم هست و قرار است کل استادیوم های معروف دنیا را همراهم ببیند .

ما ایرانی ها مثالی داریم که میگوییم دنیا کوچک است و امروز این ضرب المثل برای من به واقعیت تبدیل شده بود . در فاصله خیلی دورتر از ایران و در یک جزیره با دوستان برانکو برخورد داشتم و چه جالب که با وجود این همه رستوران من وارد این رستوران شده بودم ، جالب تر اینکه قبل از تعویض شیفت گارسون هان ها رسیده بودم اگر کمی دیرتر میرفتم رفته بودند و شاید هرگز این اتفاق نمی افتاد .

بعد از تمام این اتفاقات غذا حاضر شد و لذت بردم از طعم آن ، بی دلیل نیست که سبک آشپزی کشورهای این منطقه در اروپا طرفداران زیادی دارد .

ماهی دقیقا به اندازه طعم دار شده بود و دقیقا به اندازه روی آتش مانده بود تا پخته شود ، همیشه نوشتن در مورد طعم غذاها برایم سخت بوده ، ولی چون خودم آشپز خوبی هستم و روی غذا وسواس دارم ، طعم غذاها را خوب میشناسم .طرز پختن اسفناج هم با سبکی که ما معمولا در ایران داریم فرق داشت ولی آن هم لذیذ بود و بعد از آن همیشه در کنار غذایم آن را سفارش میدادم .

فردای آن روز به شهر کِرک رفتم . شهری باستانی و قدیمی که  هنوز هم آثاری از امپراطوری روم را در آن میشد دید .  قلعه فرانکوپان  Frankopan و بخشی از دیوارهای شهر که در طول پنج قرن حاکمیت جمهوری ونیز بر این شهر ساخته شده بود ، هنوز پابرجا بودند .

بازدید را از میدان اصلی شهر با نام  Kamplin شروع کردم که نامش را از کلمه لاتین Campus  به معنای میدان گرفته. این شهر روزگاری به خاطر زبان رومی منحصر به فرد خود به نام Vegliotic  که امروز منقرض شده  معروف بوده . این زبان تا اوایل قرن نوزدهم  در این منطقه صحبت می شده.

قلعه فرانکوپان که در قرن دوازدهم برای دفاع از شهر ساخته شده بود ، امروزه دیگر عملکرد دفاعی نداشت و کاربردش شده بود محل برگزاری رویدادهای فرهنگی . قلعه ای که توسط خانواده ای اشراف زاده به همین نام ساخته شده و تا امروز با اینکه کلی تغییر در تاریخ جزیره رخ داده هنوز هم  از نام اولیه اش استفاده میشود .البته ساختمان قلعه بزرگ نبود ولی فکر میکنم برای جزیره ای با این وسعت همین اندازه کافی باشد .

کوچه های باریک  سنگ فرش که اتومبیلی در آن ها تردد نمیکرد با خانه های قدیمی که بعضی از آنها مرمت هم نشده بودند ولی اکثرشان  ها بالکن هایی پر از گلدان داشتند .

فقط قدم میزدم و گهگاه مسیرم به سمت کوچه ها فرعی کج میشد و حس کنجکاوی که چطور مردم در این خانه ها زندگی میکنند .خیلی دوست داشتم دکوراسیون داخلی یکی از خانه ها را ببینم .

آیا طاقچه هم دارند ؟ گچ بری و تزینات اینچینی چطور ؟  وسایل خانه هایشان قدیمی است یا مدرن شده ؟  در ها تقریبا همه قدیمی بودند و بعضی خانه ها  از داخل کوچه به داخل ساختمان پله داشتند ، تعداد طاق هایی هم که روی کوچه ها بودند کم نبودند .  خانه هایی که در دو سمت کوچه بودند و با یک طاق به هم متصل شده بودند . این نوع طاق ها برای ما ایرانی ها خیلی آشناست ، مشابه آن را در خیلی از شهرهای ایران هم میتوان دید . بعد از پیمودن مسافت زیادی به ساحل رسیدم . کافه و ها و رستوران ها ساحل با دلبری من را به استراحت دعوت کردند ، چه لذت بخش بود نوشیدن یک نوشیدنی خنک در کنار ساحل .

این بار هم برای غذا برنامه ویژه ای داشتم . بعد از خوردن انواع کبابهای ایرانی که به صورت افقی روی آتش قرار میگیرند  و بعد کباب عمودی ترکی ، نوبت کباب های ویژه منطقه بالکان بود که قبلا در کشورهای دیگر تجربه اش را داشتم ولی در منطقه خاص خودش نه . کباب های بالکان معروف هستند به چواب چیچی (Cevapcici) که شکل نوشتنشان با تلفظشان خیلی فرق دارد و برای همین خیلی از سایت های فارسی نامش را اشتباه مینویسند .  با توجه به اینکه این قسمت از اروپا سالها زیرسلطه عثمانی ها بوده فکر میکنم که چواب از همان کلمه کباب ریشه گرفته . کبابی که طرز تهیه آن کمی شبیه کوبیده خودمان است ولی کوچکتر و شکل ظاهری اش بیشتر شبیه سوسیس . طعمش هم نزدیک است به طعم کباب های ایرانی و لذیذ .

در کنار ساحل به زمان سپری شده آن روز فکر میکردم چه مسافتی را طی کرده بودم  ؟ چه غذاهای لذیذی را تست کرده بودم و در کوچه و خیابان های یک شهر قدیمی قدم زده بودم تا به اینجا  رسیده بودم و این یعنی سپری شدن یک روز به بهترین شکل ممکن .مثل همیشه پایان خوش یک ماجراجویی و در انتظار روز بعد .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۴۴
مهدی عبدی

پارک ملی پلتویتسه : بخش اول

 

پیاده روی در بهشت

رودخانه و دریاچه ، دشت های سرسبز و درخت ، آسمان آبی و پُرابر ، این مناظر  جاهایی هستند که حافظه ژنیتیکی ما همواره آنها  جستجو میکند . وقتی به کسی میگوییم چشمانت را ببیند و یک جای زیبا را تصور کن معمولا افراد چنین جاهایی را تصور میکنند  . کودکان هم در نقاشی های خود  این اِلمان ها را به کار میبرند و تقریبا همه انسانها به دنبال بهشت گمشده خود بر روی این کره خاکی هستند .بهشتی را جستجو میکنند که زمانی از آن رانده شده اند ،  تا لذتش را  دوباره تجربه کنند .

با دیدن عکس های این قسمت از کرواسی  در اینترنت بدون شک هر بیننده ای به یاد بهشت می افتد ، نه از آن بهشت های رایجی  که هر روز هزاران بار در شبکه های مجازی آپلود میشود . مثل بهشت هایی که با کلی جلوه ویژه در فیلم های مطرح ساخته میشود .، مثل باغ عَدن

حدود  ۱۰ درصد کرواسی  را پارک‏های ملی و مناطق محافظت‏ شده تشکیل می دهد . کرواسی ۸ پارک ملی دارد که معروفترین ، قدیمی ترین و بزرگترین  آنها پارک ملی پیلیت ویتسِه Plitvice  است .پارکی که در سال ۱۹۷۹یعنی همان سالی که من به دنیا آمدم به فهرست جهانی یونسکو اضافه شده و همین نکته کوچک که شاید برای هیچ کس مهم نباشد انگیزه ای مضاعفی بود برای دیدن این منطقه .

فاصله اش تا زاگرب فقط 130 کیلومتر است ،  به سمت جنوب و نزدیک مرز بوسنی و هرزگوین . گفته میشود از قرن نوزده جاذبه توریستی بوده  و در دهه 60 و 70 میلادی از طریق چندین فیلم وسترن از رمان‌های کارل می به شهرت میرسد .این منطقه حفاظت شده با بیش از 296.85 کیلومتر مربع (73350 هکتار) وسعت  هر ساله بیش از یک میلیون نفر بازدید کننده دارد .

این بار محل اقامتم ، یک اکولوژ (اقامتگاه بوم گردی) بود . با وجود اینکه شکل و طراحی اش قدیمی بود امکاناتش کاملا مدرن بود . اقامتگاه توسط یک خانواده اداره میشد که هر کدام علاوه بر زبان خودشان به یک زبان خارجی هم مسلط بود . پس تقریبا مسافری که میتوانست به یکی از زبان های اصلی اروپا صحبت کند مشکلی برای برقراری ارتباط نداشت .دو روز برای دیدن پارک زمان داشتم و قصدم این بود که نهایت استفاده را از زمان ببرم .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۴۱
مهدی عبدی

بخش دوم 

در روز اول تصمیم داشتم قسمت بالا دست پارک را ببینم و روز دوم پایین دست . تمام اطلاعات لازم توسط دفتر فروش بلیط که کارکنانش خیلی خوب انگلیسی حرف میزدند در اختیار بازدید کنندگان قرار میگرفت . و قیمت بلیط ورودی در زمان بازدید من 250 کونا (حدود 34یورو ) بود . تفریح اصلی این  پارک  ملی پیاده روی در میان مناظر رویایی (همان بهشت اول داستان )  بود .  مسیرهای پیاده روی ، روی نقشه کاملا مشخص بود که طولانی ترین آنها حدود 5 ساعت زمان می برد  .  بعضی از مسیرها قایق و اتوبوس داشتند ، تا هر کسی بسته به انرژی و سنش مسیرش را انتخاب کند . البته در این پارک از قایق های برقی کم صدا و سازگار با محیط زیست استفاده می شود .

و اما مسیرها ، به خوبی محافظت شده بودند  و در قسمت هایی  که قرار بود بازدید کننده ها از روی آب یا رودخانه بگذرند ، پله و پل های چوبی  قرار داشت تا کوچکترین آسیبی به طبیعت نرسد .رفتن به داخل آب هم که 100 % ممنوع بود و تمام این قوانین به این معنی بودند که لذت ببرید ولی هیچ کس حق آسیب زدن به طبیعت را ندارد . امیدوارم روزی در کشور ایران هم این فرهنگ راببینم ، هر چند با این حجم  آشغال ریختن  در طبیعت و شهر ، بعید میدانم  این آرزویم به حقیقت بپیوندد .

در اطلاعاتی که قبل از سفر به دست آورده بودم نوشته بود  ، این پارک محل زندگی گونه های جانوری و پرندگان زیادی است . جانورانی مثل  خرس قهوه ای ، گرگ ، عقاب ، جغد ، سیاه گوش و گربه وحشی ،  که من در طول دو روز بازدیدم هیچ کدام را ندیدم . و خوب با وجود تعداد زیاد بازدید کنندگان ،کاملا طبیعی بود .

پارک ملی از شانزده دریاچه به هم پیوسته تشکیل شده که  توسط سه کوهستان بزرگ احاطه شده اند و  توسط سدهای طبیعی از تراورتن جدا می شوند . عمق هیچ یک از دریاچه ها بیش از 25 متر نیست . وجود  مواد معدنی مختلف ، موجودات در آب  و زاویه تابش خورشید باعث میشد دریاچه ها طیف های مختلفی از رنگ داشته باشند دریاچه‌هایی به رنگ سبز ، آبی ، لاجوردی . قبل از این بازدید دریاچه هایی با رنگ های مختلف  دیده بودم ولی اینجا یک مجموعه کامل بود و دیدن این رنگ های مختلف درآب ، از آن حس های نابی است که دیدنش با توصیفش کاملا فرق دارد  .

از مجموع شانزده دریاچه دوازده تای آنها در بالا دست و چهار تای دیگر در پایین دست قرار دارند . تمام دریاچه ها اسم دارند که نام های محلی هستند و فکر نمیکنم هیچ کدام از بازدید کننده ها بتوانند نام آنها را به یاد بیاورند  . مگر نام بزرگترین آنها  ، کوزیاک .

در بازدید از پارک دو روز کاملا متفاوت داشتم ، روز اول  از نیمه بالایی پارک بازدید داشتم که خیلی خلوت تر از نیمه پایینی بود . قایقی در دریاچه نبود و فکر میکنم چون مسیر پیاده روی طولانی تری داشت ، افراد کمتری به آن قسمت می آمدند . روز دوم در نیمه پایینی پارک بودم که خیلی شلوغ بود ، در بعضی جاها به قدری شلوغ که فکر میکردم در یکی از پارک های داخل شهر قدم میزنم .و این باعث میشد که نشود از زیبایی منطقه نهایت لذت را برد ، نه میشد عکس خوبی گرفت و نه ایستاد و منظره ها را خوب دید فقط حرکت .

هر روز از یکی از آبشارهای معروف پارک بازدید داشتم روز اول آبشار بالا دست که عریض بود و روز دوم آبشار پایین دست با نام ولیکی اسلپ (Veliki Slap) با ارتفاع 78 متر .

از چهره ها یی که میدیدم و زبان هایی که میشنیدم به راحتی میشد حدس زد  ، این پارک تقریبا از تمام نقاط کره زمین  و در همه رنج های سنی ، بازدید کننده دارد .

تنها نکته منفی جاهای معروف شلوغی آن است  و این پارک ملی زیبا هم به نظر من فقط همین نکته منفی را داشت . ولی راه دیگری هم برای لذت بردن از پارک نبود ، پس در خیلی از مواقع باید چشم ها را روی نکته های منفی بست و لذت برد .

دو روزی که در این منطقه بودم فقط راه رفتم ، نمیدانم مجموعاً چند کیلومتر شد ولی از خستگی بعد از سفر میشد فهمید که مسیر طولانی بوده . ولی وقتی در محیط بودم و به قولی مست طبیعت شده بودم هیچ خستگی احساس نکردم ، بعد از هر چند دقیقه پیاده روی منظره ای می دیدم که باتری های انرژی ام شارژ مجدد میشد و محو در زیبایی . و مهمترین نکته این بود که  هیچ کدام از منظره ها شبیه دیگری نبود و این یعنی لذت ناب .

این منطقه این لذت را هر سال به بیش از  یک میلیون نفر هدیه می دهد و حالا من هم قسمتی از این جمعیت بودم . جمعیتی که مثل من ابتدا عکس های این پارک ملی را دیده بودند و بعد برای بازدید از این قسمت دنیا برنامه ریزی کرده بودند .

نمیدانم چند نفر از آنها با تَصَور پیاده روی در بهشت وارد این منطقه شده بودند ولی میدانم در انتهای سفر همه این لذت را تجربه کرده بودند  .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۳۹
مهدی عبدی