صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اروپا» ثبت شده است

 

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

براتیسلاوا و داستان مجسمه ها

 

 

در سال ۱۹۹۳ کشور چـِکُسْلُواکی به دو کشور به نام های چک و اِسلُواکی تقسیم شد ، فکر میکنم گویندگان خبر ایران به اندازه مردم این دو کشور از این مساله خوشحال شدند چرا که همیشه در تلفظ نام این کشور مشکل داشتند .

این دو کشور زمانی جزیی از امپراطوری اتریش مجارستان بودند ، چکها بیشتر تحت سلطه  اتریشی ها و  اسلواکها زیر سلطه  مجارها ، بعد از تفکیک این دو کشور ، میتوان گفت کشور چک برای مردم دنیا شناخته شده تر بود چرا که شهر پراگ پایتخت جمهوری چک در زمینه گردشگری جاذبه های خیلی بیشتری نسبت به براتیسلاوا (که در گذشته پرسبورگ نامیده می‌شد  ) پایتخت اسلواکی داشت این برتری فقط در زمینه گردشگری نبود و در زمینه ورزش هم چک گوی سبقت را از اسلواکی گرفت ،  هنرمندان  بزرگی مثل کافکا و دورژاک که زمانی زاده چکسلواکی بودند حالا زاده کشور چک حساب میشدند پس هنرمندان هم اسلواکی را بی نصیب گذاشتند .حتی پرچم کشور هم به جمهوری چک رسید و اسلواکی باید پرچم جدید طراحی میکرد.

حال کشور نوپای اِسلُواکی با 5.5 میلیون جمعیت در اروپای مرکزی باید در بیشتر زمینه ها همه چیز را از نو شروع میکرد ، حتی اَندی وارهول Andy Warhol هم که والدینی اسلواکیایی داشت در آمریکا متولد شد ، شاید تنها قهرمان وفادارشان «یورای یانوشیک» (Juraj Jánošík)  ، رابین هود  اسلواکی برای آنها باقی ماند.

براتیسلاوا در جنوب غربی اسلواکی با 460 هزار نفر جمعیت  در کنار دو رود دانوب و موراوا قرار دارد ، جوانترین پایتخت اروپا  یک ویژگی منحصر بفرد در دنیا دارد! این شهر تنها پایتخت دنیا است که با 2 کشور مرز مشترک دارد. براتیسلاوا زمانی به عنوان شهری سه زبانه شهرت داشت که ساکنینش می‌توانستند به آسانی بین زبان‌های آلمانی، مجارستانی و اسلواک تغییر زبان دهند.

دو شهر وین و براتیسلاوا نزدیکترین پایتخت های دنیا به هم هستند و به دلیل همین ویژگی بعضی از مردم براتیسلاوا هر روز برای کار به کشور اتریش و شهر وین می آیند و برمیگردند .

بیشتر متولیدین دهه پنجاه و شصت کارتون موش کور را یادشان است کاراکتری ساخته کشور چـِکُسْلُواکی نامش “مول” Mole (به زبان اسلواکی کرچک Krtek) بود ،  در آن زمان نمیدانستم ساخت کدام کشور است فقط از نوشته ها میتوانستم حدس بزنم به زبان انگلیسی نیست چرا که الفبایشان عجیب بود  و این اولین نشانه هایی از کشور چکسلواکی بود ، بعد از تفکیک دو کشور ، اسلواکی را در فیلم های معروفی مثل  Behind Enemy Lines ، Peacemaker، Eragon DragonHeart ،  دیدم ، اما تاثیرگذارترین فیلم  ، فیلم هاستل محصول سال 2005 بود ، ، توریست هایی که به اسلواکی میرفتند ، آنها را می دزدیدند و در یک سایت اینترنتی سری  به مزایده می گذاشتند و بعد افرادی  که علاقه به کشتن داشتند آنها را می خریدند و با شکنجه و به بدترین شکل می کشتند موفقیت فیلم به حدی بود که شماره 2 و 3 آن نیز ساخته شد و با استقبال زیادی مواجه شد ولی مردم اسلواکی به شدت به آن معترض بودند چرا که تصور خوبی از کشورشان به دنیا نشان نمیداد از آن  موقع همیشه دوست داشتم ببینم کشور اسلواکی به چه شکل است؟ و چرا چنین فیلمی باید در اسلواکی ساخته شود؟

در سفر سال 2016 به اروپا  فقط دو روز مانده بود سفرم تمام شود و من باید براتیسلاوا را میدیدم ، سفرنامه ها یی که از این شهر خوانده بودم ، بیشتر بر یک چیز تاکید داشت ، براتیسلاوا فقط 78 کیلومتر با وین فاصله دارد و دیدن یک کشور برای یک روز خالی از لطف نیست ، هدف خاصی برای دیدن براتیسلاوا نبود فقط برای اینکه یک کشور به کشورهای دیده شده اضافه شود .

برای رفتن از وین به براتسیلاوا انتخاب های زیادی هست قطار ، اتوبوس و کشتی در امتداد دانوب ولی من به همراه دوستم تصمیم گرفتیم با ماشین این مسیر را طی کنیم به دو دلیل یکی اینکه زمان را از دست نمیدادیم و دوم اینکه بخاطر یکشنبه بودن مجبور نبودیم برای پارکینگ مبلغی بپردازیم ، فقط 10 یورو برای استفاده از اتوبان که در اکثر کشورهای اروپایی متداول است .

اگر میخواستم اسلواکی واقعی را ببینم باید به قسمت شمال شرقی این کشور سفر میکردم که در این سفر فرصت کافی نداشتم پس برای بار اول به دیدن براتیسلاوا قناعت کردم ، ولی برای من به جز دیدن بافت قدیمی و سایت های توریستی شهر براتیسلاوا ، دیدن مجسمه های این شهر خیلی مهم بود ، مجسمه هایی که به مرور زمان به قسمتی از بافت تاریخی شهر تبدیل شده بودند  ، مجسمه هایی که یکی از آن ها خیلی معروف بود و هر بار در گوگل دنبال مجسمه های پرطرفدار بودم نام  چومیل Čumil را میدیدم .

این شهر جاذبه های متنوعی دارد که همه آنها در یک محدوده نسبتا کوچک دور هم جمع شده اند. یک قلعه تاریخی که با فاصله کمی از مرکز شهر قرار دارد ولی در مقایسه با قلعه های دیگر اروپا شاید حرفی برای گفتن نداشته باشد ، یک پل جدید در کنار قلعه که رد شدن با ماشین از روی آن برایم کافی بود ، یک برج تلویزیونی که بیشتر به خاطر رستوران و  پانورامای شهر معروف است  ، و بقیه جاذبه ها در داخل بافت قدیمی شهر بود تمرکز اصلی سفرم را بر روی بافت تاریخی گذاشتم ، با قدم زدن در این بافت تقریبا بیشتر آثار تاریخی را میدیدم.

نمیخواهم در مورد جاذبه هایی که همه نوشته اند و در گوگل به راحتی پیدا میشود بنویسم ، میخواهم از خیابان ها و حس ناب آنها در براتیسلاوا بنویسم .

 

 

Hotel Galeria Bratislava

 

 

مهمترین ساختمانی که در سفر نامه ها از آن یاد نشده بود یکی از عجیب ترین هتل های دنیا بود ، شاید اگر به زبان  فارسی در مورد براتیسلاوا در گوگل سرچ کنید چندین و چند صفحه برای شما باز شود که بیشتر آنها از روی هم کپی شده اند ولی تعداد کسانی که به براتیسلاوا سفر کرده اند کم نیست و این سوال پیش می اید که چرا هیچ کس به این هتل که یکی از منحصر به فرد ترین سازه های دنیاست توجهی نکرده ؟

چون این هتل با مرکز شهر و جاهای توریستی کمی فاصله داشت ، تصمیم گرفتم بازدید از شهر را از آن شروع کنم ، در یک خیابان خلوت و با طرحی عجیب  ، چون زمان نداشتم تا تجربه یک شب اقامت را در آن داشته باشم بیشتر زمانم را صرف دیدن بنا از بیرون و قسمتی از درون هتل کردم در نمای ساختمان مثل داخل اطاق ها  هیچ خبری از دکوراسیونی که تا به حال از هتل ها دیده بودم نبود  فقط نقاشی و رنگ ، با ترکیب بندی کاملا حساب شده ، شاید لغت چشم نواز واژه مناسبی برای رنگ های استفاده شده در هتل باشد و مسلما برای کسانی که به هنر و نقاشی علاقه مند هستند لذت ماندن در این هتل از بودن در هتل های پر ستاره بیشتر است ، شاید در سفرهای بعد موقیتی پیش آید و در این هتل اقامت کنم ولی این بار نشد ، پس به سمت بافت قدیمی شهر به راه افتادم .  ماشین را نزدیکی ساختمان اپرا پارک کردم و پیاده روی شروع شد .

 

 

Čumil

 

 

اولین مجسمه ، مجسمه چومیل Čumil بود ، شناخته شده ترین مجسمه براتیسلاوا  که گفته میشود با لمس سر مجسمه آرزوی شخص برآورده میشود ، ترجمه ی حروف چومیل Čumil کلمه ی "watcher" است. دو داستان متفاوت در این مورد نقل میشود اولی اینکه او یک کارگر معمولی است و به کارهایی که باید انجام دهد فکر میکند و دومی اینکه او از پایین به دامن خانوم ها نگاه میکند ، خیلی برای دیدنش مشتاق بودم ، تقریبا تمامی کسانی که با چومیل عکس میگرفتند کنارش می ایستند و عکس میگیرند ، در یک لحظه تصمیمی عجیبی گرفتم  روی زمین  دراز کشیدم و به چشمانش خیره شدم و با نگاهم به او گفتم دیدی بالاخره مرا به اینجا کشاندی تا به حال با چشمانت به همه نگاه میکردی و حالا که این همه راه را برای تو آمدم باید برای چندثانیه فقط چشم در چشم من باشی .

و بعد به راهم ادامه دادم تا به خیابان سنت میکایل رسیدم شاید معروفترین خیابان بافت قدیمی با خانه های قرن هجدهم و آن دروازه معروفش یکی از چهار دروازه براتیسلاوا در هفت طبقه و با ارتفاع 51 متر تنها باقی مانده از  قرون وسطی .

در پایین دروازه یک دایره طلایی وجود دارد  ، کیلومتر صفر اسلواکی ،در بسیاری از کشورها کیلومتر صفر ، معمولاً به نقطه‌ای از پایتخت، گفته می‌شود که فاصله دیگر نقاط کشور از این نقطه سنجیده می‌شود.و دربراتیسلاوا این فاصله را از براتیسلاوا به 29 شهر دیگر نشان می دهد.

 

 

 

 

 

 حال نوبت رفتن به میدان اصلی شهر بود ، اطراف میدان پر بود از توریست ها با نژادهایی متفاوت ،بیشتر چشم بادامی ها ،  ولی برای ما ایرانی ها و شاید دیگر مردم دنیا همه مردم چشم بادامی چینی هستند ، من در حد 10 کلمه چینی میدانم مهمترین آنها  شه شه به معنای ممنون است و خیلی پیش امده که از یک چشم بادامی تقاضای عکس کنم و بعد به چینی تشکر کنم و بعد بگوید من ژاپنی هستم و یا کره ای  ،این میدان علاوه بر مغازه های بیشمار برای خرید دو مجسمه معروف دارد :

 

 

Schone Naci Statue مجسمه شون ناسی

مجسمه این پیرمرد تنها مجسمه ای است که از نقره ساخته شده  بقیه از برنز هستند ،  مردی خوش پوش که همیشه کلاه به سر داشته  عاشق زنی  که او را دوست نداشت ،مثل بیشتر داستان های عاشقانه ولی این بار در دنیای واقعی او از این قضیه به شدت ناراحت بود و برای همین هر روز به زنانی که از خیابان رد میشدند گل میداده ، پس از فوت او در سال 1967 مردم مجسمه ی او را می سازند و به یاد او در خیابانی که همیشه از آن رفت و آمد می کرده، می گذارند.

 

 

Napoleon’s Army Soldier Statueسرباز ناپلئون

ناپلئون و ارتش او در سال 1805 در براتیسلاوا بودند. سربازی عاشق یک دختر محلی میشود، و در براتیسلاوا می ماند   و به تولید یکی از معروفترین نوشیدنی های اسلواکی میپردازد. و  این مجسمه متعلق به این فرد است .

 

به دنبال ردپای پادشاهان

بعد از دیدن این مجسمه ها شروع به قدم زدن در سمت دیگر شهر کردم در خیابان های براتیسلاوا پلاک های زرینی در دل سنگفرش ها به چشم می خورد که نشان دهنده مسیری هستند که ملکه و پادشاه بعد از  تاجگذاری از آنجا  عبور کرده اند ، شهر براتیسلاوا تقریبا 300 سال محل تاج گذاری پادشاهان مجار بوده ، بین سالهای 1536 و 1830، 10 پادشاه، 1 ملکه (ماریا ترزا) و 8 زوج سلطنتی در کلیسای سنت مارتین در براتیسلاوا تاج گذاری کرده اند ،  178 پلاک با نماد تاج و تخت در این مسیر قرار دارد .

وقتی پادشاه باشی حتی مسیر حرکتت هم با بقیه متفاوت است و اینجا جایی است که پادشاه و ملکه  در آن حرکت کردند و رد پایشان را برای آیندگان نشانه گذاری کردند ، کاری که امروز در هالی وود و برای بزرگان سینما انجام میشود تا اثر دستشان برای آیندگان در خیابان نشانه گذاری شود ،در مسیر قدم زدم و در خیالم به دنبال درشکه پادشاه حرکت کردم ، تا تصور کنم مردم آن زمان چه حسی داشتند وقتی این صحنه را میدیدند ، اگر این اتفاق امروز می افتاد چقدر با موبایل ها عکس گرفته میشد و در شبکه های مجازی آپلود میشد .

داشتم به این فکر میکردم که شاید بهترین کاری که بعد از مرگ یک فرد معروف میتوان انجام داد ساخت مجسمه او و نصب آن در یکی از میدان های شهر است به این ترتیب مردمی که هر روز از آن محل میگذرند به یاد آن شخص می افتند و با این کار این شخص همیشه در کنار مردم باقی خواهد ماند ، جمعیتی که در ای مسیر قدم میزدند بیشتر دنبال مجسمه ها بودند تا رد پای پادشاه .

موقع آن رسیده بود که یک غذای ملی مثل بریندزوه هالوشکی    bryndzové halušky  را امتحان کنم ،یک غذای ملی با نامی بسیار سخت ولی با دیدن منو رستوران نظرم عوض شد ،در منوی رستوران یه ظرف ویژه با وزن حدود 3 کیلوگرم بود که انواع گوشت و قارچ و سیب زمینی و خیلی مخلفات دیگر را داشت قیمت غذاها حدود 10 یورو بود ( در آن زمان یورو حدود 4 هزار تومان و شاید کمتر بود ) و این غذای ویژه که برای 4 نفر سرو میشد 40 یورو بود .

باید زمان خوش براتیسلاوا را با خوردن یک غذای مفصل ترک میکردم ، به دوستم نگاهی کردم و با نگاه من فهمید که این آخرین رستورانی است که من در این سفر در اروپا هستم پس چرا این غذا را سفارش ندهیم ؟

وقتی غذا را سفارش دادم گارسون با تعجب پرسید این غذا برای 4 نفر است و خیلی زیاد و با خنده جواب دادم گهگاه بک پکرها هم در رستوران ها باید سفارش ویژه داشته باشند .

حسابی گرسنه بودم و با هم تصمیم گرفته بودیم غذا را تمام کنیم ، هیچوقت نگاه مشتریان رستوران را وقتی غذا آماده شد فراموش نمیکنم با تعجب نگاه میکردند و هر کدام با دیدن غذا جمله ای میگفتند :

فقط برای شما دوتا ، کم نیست ، حتما خیلی گرسنه هستید ، چند روز اس غذا نخوردید و ...

یک دیس 3 کیلویی پر از غذا داشتیم و میخواستم لذت ببرم حسن ختام عالی داشت این سفر هر چند نشد تمام دیس را تمام کنیم ولی غذای آن روز را هیچوقت فراموش نمیکنم .

 

 

 

 

 

 

 

 

.....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۴:۲۲
مهدی عبدی

....


....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۰
مهدی عبدی



برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید

https://t.me/Mehdiabdi1357

 

اگر در مورد نحوه گرفتن ویزای شینگن کنجکاو هستید میتونید به سفرنامه اتریش ( قسمت اول) مراجعه کنید ، در اونجا به طور کامل در این باره توضیح دادم.


لیختن اشتاین : کشوری کوچکتر از شهر من

شاید برای خیلی از شما هم اتفاق افتاده باشد که آهنگی به ذهنتان بیاید و مدام تکرار شود ، به این عمل اصطلاحا کرم گوش گفته میشود . در سفرهای من نوع دیگری از این اتفاق می افتد در بعضی سفرها به صورت ناخودآگاه نام منطقه ای به ذهنم می آید و برای روزها تکرار میشود و بعد از مدتی به آنجا سفر میکنم ، به عنوان مثال در سفری که در سال 2016 به اروپا داشتم یک روز ناخوداگاه نام کشور لیختن اشتاین  Liechtenstein ( یا به قول آلمانی ها لیشتن اشتین ) به زبانم آمد  و شاید برای چندین روز نام این کشور به ذهنم می آمد و میرفت ، همین امر باعث شد برای دیدن این کشور کنجکاو شوم کشوری کوچک در بهترین نقطه اروپا ، مرز بین کشورهای سوییس  اتریش .

تا یک هفته مانده به انتهای سفرم با وجود اینکه دوست داشتم به این کشور سفر کنم ولی هیچ برنامه مشخصی برای آن نداشتم تا اینکه یک بار دیگر از آن اتفاقات خاص سفرم به وقوع پیوست

چند روزی در شهر زوریخ در کشور سوییس بودم و درست 2 روز مانده به انتهای سفرم در سوییس ، با دو تن از دوستان سوییسی ام برنامه ای برای بازدید از یکی مناطق نزدیک زوریخ  داشتیم که دقیقا صبح روز برنامه ، یکی از دوستانم تماسی از طرف مادرش داشت ،وقتی تماس تمام شد با ناراحتی به سمت من آمد و گفت باید به شهری به نام کور (تلفظ این شهر به معنی نابینا در زبان فارسی است )  Chur در 120 کیلومتری زوریخ برود و مادرش را ببیند و نمیتواند در گشت شهری همراه ما باشد ، دوست دیگر سوییسی هم  باید همراه او میرفت و من باید تنها برای بازدید میرفتم ، ولی پیشنهاد شد اگر تمایل دارم با آنها به شهر کور بروم .

شهر کور را ندیده بودم ، قدیمی ترین شهر سوییس در دره رود راین با قدمت 5000 سال  ، شهری که داستان  قول ،  آخرین کتاب از سه گانه فریدریش دورنمات در آن اتفاق می افتد ، کتاب را با ترجمه محمود حسینی زاد خوانده بودم و دیدن شهری که داستان در آن اتفاق می افتاد جذابیت خاص خودش را داشت ، ولی پیشنهاد دوم غافلگیر کننده بود ، قرار بود به کور  برویم و در راه برگشت از لیختن اشتاین به زوریخ  برگردیم.

هیچ کدام از دوستانم از برنامه من برای بازدید از  لیختن اشتاین اطلاع نداشتند ، ساخته های ذهنی ام داشت به حقیقت می پیوست  ، برنامه بازدید از کشور لیختن اشتاین به همین راحتی جور شد حالا چرا مادر دوستم باید آن روز تماس می گرفت و چرا شهر مقصد به لیختن اشتاین نزدیک بود از اتفاقاتی است که گهگاه در سفرهایم پیش می آید .

قبلا کوچکترین کشور دنیا یعنی واتیکان ( واتیکان به عنوان کوچکترین کشور دنیا در داخل شهر رم در ایتالیا واقع شده) را دیده بودم و برای اینکه بدانم لیختن اشتاین چندمین کشور کوچک دنیا است یک سرچ کوچک در اینترنت داشتم  

کوچکترین کشورهای دنیا :

1-   واتیکان  2- موناکو 3- جمهوری نائورو 4- تووالو 5 - سن مارینو  6- لیختن اشتاین   7-فدراسیون سَنت کیتْس و نِویس  8- مالدیو   9- مالت  10- گرنادا  

لیختن اشتاین با مساحت 160 کیلومتر مربع و جمعیت  ۳۶ هزار نفر (تقریبا به اندازه فالور هایم در اینستاگرام) ششمین کشور کوچک دنیا  و چهارمین (در بعضی سایت های فارسی سومین) کشور کوچک اروپا است ،  حال این کشور را مقایسه کنید با شهر کرج با مساحتی معادل ۱۷۵ کیلومتر مربع و جمعیت حدود  3 میلیون .

پایتخت آن شهر فادوتس Vaduz  (در زبان آلمانی حرف Z تلفظش با انگلیسی فرق دارد و تسه تلفظ میشود و حرف V هم ف تلفظ میشود )  است  و پرجمعیت ترین شهر آن فقط 5 هزار نفر جمعیت دارد ( به اندازه حداکثر دوستانی که در فیس بوک میتوانید داشته باشید )  با زبان آلمانی و پول رایج فرانک سوئیس و با این مساحت کوچک شامل 11 شهر می باشد .

کشوری که در ایران و شاید در بیشتر کشورهای دنیا سفارت هم ندارد و اگر بخواهید  ویزای این کشور را بگیرید برای کارهایی که به سفارت مربوط میشود باید به سفارت کشور سوییس مراجعه کنید.

تنها ناحیه ی شاهزاده نشینی  که به امپراتوری حاکم بر کشور آلمان نپیوست ، شاید اگر این اتفاق نیفتاده بود آنها هم مثل باواریایی ها خودشان راقسمتی از آلمان میدیدند ، مردم باواریا با اینکه قسمتی از آلمان هستند ، هنوز خودشان را یک جورهایی تافته جدا بافته میدانند .

از زوریخ به سمت کور به راه افتادیم و بعد از حدود یک ساعت و نیم به شهر کور رسیدیم من گشتی در شهر زدم و دوستانم به کارشان که هدف اصلی سفر بود رسیدگی کردند  .

مهمترین قسمت بازدید از شهر بازدید از بافت تاریخی آن بود  ، قدمت شهر را میشد از معماری این بافت  به خوبی فهمید شکل خانه ها و کوچه ها دست نخورده بود و فقط کمی بازسازی شده بود ،  هنوز نقاشی های قدیمی روی دیوار خانه ها پابرجا بود و کوچه های سنگ فرش با آن حوض های کوچک وسط میدان .

از شلوغی شهرهای بزرگ خبری نبود در کوچه های قدیمی قدم زدم و یک بار دیگر داستان قول را در ذهنم مرور کردم و به این ترتیب دو ساعتی گذشت  و بعد از شهر کور به سمت مرز راه افتادیم ، البته مرزی که مثل بقیه کشورهای عضو اتحادیه شینگن فقط یک تابلو بود تابلوی اول پایان کشور سوییس و چند متر آن طرف تر تابلوی کشور لیختن اشتاین با نشان و پرچمش ، پرچمی که فقط دورنگ دارد ،  رنگ آبی نشان دهنده رنگ آسمان، رنگ قرمز نشان دهنده آتشی که شب ها در خانه ها می سوزد و آرم پادشاهی که نماد اتحاد مردم و پادشاه است.

 دشتی به رنگ سبز را تصور کنید با یک جاده آسفالت که تنها رنگ تیره این فضاست مثل تابلوهای نقاشی ، از آن جاده هایی که باید با دوچرخه به جاده زد تا نهایت لذت را از مناظر برد چرا که با اتومبیل از جنوب کشور تا شمال کشور یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشد و خوب برای من که در ایران به عنوان هجدهمین کشور بزرگ دنیا بزرگ شده ام و هنوز یک سری جاهای ایران رو نتوانستم ببینم ، در نگاه اول این کشور با این وسعت مانند این است که از یک سمت شهر خودم تا سمت دیگر بروم که بارها و بارها این کار را انجام داده ام  ،  جدای فاکتور وسعت که آن هم با دید مثبت جز ده تای اول دنیاست ( البته از نظر کوچکی ) در خیلی زمینه ها این کشور در بین کشورهای تراز اول دنیا قرار میگیرد.

 اولین جایی که  از سمت شهر کور ،  در لیختن اشتاین دیدم شهر  بالتسرتز Balzers  بود با آن قلعه معروفش ،  قلعه گوتنبرگ   Gutenberg که با شنیدن نامش به یاد  یوهانس گوتنبرگ آلمانی اولین مخترع ماشین چاپ افتادم ، قلعه بازمانده از قرن 12 بر روی تپه ای که تپه راکی نام دارد بود ، ناخودآگاه به یاد راکی بالبوا افتادم ، برای من که عاشق فیلم هستم هر کجا که نگاه کنم نشانه هایی از یک فیلم خواهم یافت .

تنها باند هیلیکوپتر (بالگردگاه ) لیختن اشتاین هم در این شهر قرار دارد جالب است که لیختن اشتاین یکی از پنج کشور دنیاست که باند فرودگاه ندارد 4 کشور دیگر عبارتند از آندورا ، موناکو ، سان مارینو ، واتیکان که همگی آنها در قاره اروپا قرار دارند  ، نزدیکترین فرودگاه به این کشور فرودگاه زوریخ در کشور سوییس است .

از نظر تاریخی به جز این قلعه و قلعه داخل شهر فادوتس و چند موزه این کشور در زمینه گردشگری چیز دیگری ندارد ولی از نظر مناظر طبیعی  جز بهترین های اروپاست .

توقفی کوتاه در مرز دوکشور داشتیم ، خبری از ماشین نبود فقط چند دوچرخه سوار ، تصمیم گرفتم در وسط جاده بنشینم ، چند دقیقه با چشمان باز برای لذت بردن از طبیعت و چند لحظه با چشمان بسته و فکر کردن به تفاوت های این کشور با جاهایی که قبلا دیده بودم و بعد به مسیر ادامه دادیم تا به پایتخت آن شهر فادوتس رسیدیم ، توقف بعدی در پایین قلعه شهر فادوتس بود که امکان بازدید از قلعه وجود ندشت  چرا که خانواده سلطنتی هنوز در آن ساکن هستند ، نکته قابل توجه دیگر در کشور لیختن اشتاین پلاک ماشین ها بود که به رنگ سیاه بودند برخلاف اکثر کشورها که پلاک ماشین  هایشان  سفید رنگ هستند.

بازدید چند ساعته از کشور لیختن اشتاین به سرعت تمام شد از جنوب وارد کشور شدیم و از شهر فادوتس  خارج ولی در همین زمان کم ، کشوری را دیدم که صد در صد مردم باسواد هستند ، تنها مهاجران این کشور از سوییس و آلمان و اتریش ( همه دنیا آرزو دارند در این سه کشور زندگی کنند ) هستند.

کشوری با درصد جرم و جنایت بسیار پایین و شاید صفر با نیروی پلیس به تعداد 250 نفر .  آخرین قتل آن در سال 1997  اتفاق افتاده ، زندان به معنای زندان در کشورهای دیگر ندارد و  شهروندانی که مجازات زندان بیش از دو سال به آنها داده می شود به اتریش منتقل می شوند. به دلیل امنیت بالا  ساکنین لیختن اشتاین حتی درب ورودی منزلشان را  قفل نمی کنند.

در سیاست هم با داشتن 25 نماینده مجلس، یک رییس جمهور و 5 وزیر همیشه بدون دغدغه است و مفهوم رفاه کامل در این کشور معنی دارد ، با درآمد سرانه 120 هزار دلار یکی از مرفه ترین کشورهای دنیاست .

ارتش ندارد و به همین دلیل دغدغه سربازی در این کشور وجود ندارد ،  شاید یکی از دلایل امنیت کامل همسایگی با  کشورهایی نظیر اتریش و سوییس است ایران را تصور کنید که همیشه همسایگانش در حال جنگ هستند .

بازدید از این کشور به اندازه یک نصف روز طول کشید ولی تا مدتها فکر من مشغول بود ، به خیلی نکته ها فکر کردم که شاید مهمترین آنها این نکته ها باشند  

مردم این کشور در رفاه کامل هستند ولی خبری از هیجانی که در بیشتر کشورها در جریان است نیست ، مثلا دغدغه های ورزشی و تیم فوتبال ، فوتبال بخشی از زندگی بیشتر مردم دنیاست ولی این کشور در فوتبال همیشه بازنده بوده و حتی لیگ هم ندارد بهترین باشگاهش در لیگ سوییس بازی میکند آیا هیجانی که بیشتر ما ایرانی ها قبل از دربی بزرگ تهران داریم را یک لیختن اشتاینی درک میکند ، یا هیجانی که کشورهای حاضر در المپیک یا جام جهانی فوتبال دارند .

از صنعت فیلم سازی ،  ستاره های فیلم و کارگردان های معروف خبری نیست ،  مردم لیختن اشتاین ستاره سینما ندارند که عکسش را روی مجله چاپ کنند و مردم بر سر اینکه کدام بازیگر بهترین است بحث کنند ، همینطور در مورد موزیک مگر این کشور چند خواننده و یا آهنگساز دارد ، ایران را تصور کنید که هر روز یک خواننده جدید به بازار مجازی موزیک وارد میشود .

کشوری با وسعتی کوچکتر از شهر من ، خیلی مشتاق هستم بدانم گردشگری داخلی برای مردم این کشور چه معنایی دارد   من  بیش از 20 سال است که ایرانگردی میکنم و هنوز خیلی از شهرهای ایران را ندیده ام ، ولی کسی که در این کشور زندگی میکند اگر پیاده هم سفر کند فکر نمیکنم دیدن کل کشورش بیشتر از یک سال طول بکشد .

سوال این است که آیا نداشتن این هیجان ها و امکانات کلان شهر ها در زندگی به داشتن رفاه کامل و آرامش می ارزد ؟  اگر شما حق انتخاب داشته باشید کدام را ترجیح میدهید ؟















۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۴
مهدی عبدی

سفرنامه اسپانیا - بارسلون

 

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۱۹:۲۴
مهدی عبدی