صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

اسلوونی

دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۰۷ ب.ظ

بعد از خواندن سفرنامه دیدن این ویدیو ها برای درک بهتر فضا کمک زیادی میکند .

توصیه میکنم ابتدا سفرنامه را بخوانید و بعد ویدیوی مربوطه را ببینید .

برای ذیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید . کیفیت ویدیو ها در یوتیوب بهتر از آپارات است.

لینک ویدیوهای آپلود شده از کشور اسلوونی در یوتیوب 

برای دیدن ویدیوهای یوتیوب باید از فیلتر شکن استفاده کنید 

#دریاچه و قلعه بِلد

https://www.youtube.com/watch?v=MIahoUAlJ3Q&t=26s
 

#غار پشتونیا  Postojna Cave

https://www.youtube.com/watch?v=seYXhvG05iE&t=47s

 

#قلعه  پردیاما Predjama Castle) )

https://www.youtube.com/watch?v=Y7Iw-PoVj0c&t=2s

 

لینک ویدیوهای آپلود شده از کشور اسلوونی در آپارات

#دریاچه و قلعه بِلد

https://www.aparat.com/v/0mnxM

 

#غار پشتونیا  Postojna Cave

https://www.aparat.com/v/YzTSb

 

#قلعه  پردیاما Predjama Castle) )

https://www.aparat.com/v/IHpPm

 

 

اسلوونی :  کشوری در مجاورت کوه های آلپ و دریای آدریاتیک

دهه نود میلادی تحولات سیاسی گسترده ای در اروپا شکل گرفت و تعداد زیادی کشور جدید به دنیا معرفی شدند ، فقط با تجزیه یوگوسلاوی 7 کشور در اروپا بوجود آمد .کشور اسلونی با وسعت  81 برابر کوچکتر از ایران  و فقط دو میلیون و شصت هزار نفرجمعیت یکی از این کشورها بود .

این کشور چند سال پیش در لیست کشورهای ضروری که باید میدیدم و برای دیدنشان اشتیاق داشتم نبود ، ولی آرام آرام با دیدن ویدئو ها و خواندن مطالب در موردش نظرم عوض شد و وقتی به این کشور سفر کردم کاملا غافلگیر شدم تمام فاکتورهایی که یک کشور برای گردشگری نیاز دارد در اسلوونی یافتم ،  شاید وسعتش کم باشد ولی در همین گستره کوچک آنقدر زیبایی داشت که من را شیفته خود کند  . برنامه سفرم را در فصل بهار و 4 روزه چیده بودم ، برای بازدید از سایت های اصلی کافی بود مقصد های اصلی در این سفر دریاچه بلد ، شهر لیوبلیانا (پایتخت سبز اروپا ) پایتخت این کشور ، غار پردیاما  ، قلعه پشتونیا ، و شهر نوو مستو بودند .

دریاچه و قلعه بلد : گام نهادن بر خاک جزیره

دریاچه بلد ، دریاچه‌ای در رشته‌کوه جولین (این رشته‌کوه‌ها از ایتالیا تا اسلوونی کشیده ‌شده‌اند و به نام ژولیوس سزار، فرمانروای جمهوری روم نام‌گذاری شده‌اند )در شمال غرب کشور اسلوونی و در نزدیکی شهر بلد است. با تایپ نام کشور اسلوونی در گوگل ، اولین عکس هایی که آپلود میشوند عکس های این دریاچه است و اولین چیزی که به سرعت سمت چشم ها را به خود جلب میکند جزیره ای  در وسط این دریاچه .

هنوز فصل توریستی شروع نشده بود و اطراف دریاچه خلوت بود ،آسمان آبی ، با تکه های کوچک ابر ، نوک قله ی  کوه ها سفید از برف ، با آن نسیم های خنک بهاری که گهگاهی سرد میشد ولی از آن سرماهایی که دوست داشتم در کنارم باشد .

از جایی که ایستاده بودم ، نمای قلعه و دو کلیسا به خوبی نمایان بود ، قایق های پلتنا Pletna را از دور تشخیص دادم سایبان رنگیشان از فاصله های دور مشخص بود . قایق های مختص این منطقه که برای طراحی آنها  از گوندولاهای  ونیزی کمک گرفته شده است  و در اطراف پلتناها ،  قایق های اجاره ای  ، مسلما دریاچه ای که 4 بار میزبان مسابقات قهرمانی روئینگ جهان  بوده باید برای قایق سواری ویژه باشد .

برای رفتن به جزیره وسط دریاچه ، پلتنا را انتخاب کردم 15 دقیقه روی آب و بعد حدود 1 ساعت فرصت برای دیدن جزیره و برگشت با همان قایق.

قایق ها برای حمل 18 تا 20 نفر ساخته شد اند ، در داخل قایق زبانهای مختلفی گویش میشد که من نمیتوانستم تشخیص دهم برای کدام کشور هستند . از انگلیسی ، آلمانی و زبانهایی که میشناختم خبری نبود و من فقط 15 دقیقه وقت داشتم تا ، هم از منظره استفاده کنم ، هم عکس بگیرم و هم از قایق سواری لذت ببرم  پس زمان را به  900  ثانیه تقسیم کردم تا فرصت بیشتری داشته باشم .

 قایق به پای پله های جزیره رسید و قایق ران زمان را اعلام کرد ، حدود یک ربع طول کشید تا یک دور کامل در جزیره بزنم ، جزیره چند ساختمان داشت که معروفترین آنها کلیسای عروج مریم Church of the Assumption of Mary بود ، کلیسایی با یک برج 52 متری که معروف بود به کلیسای آرزوها برای مسافرانی که ناقوس کلیسا را به صدا در می آوردند و آرزو میکردند  ، بعضی داماد ها هم در روز عروسی ، به این جزیره می آیند ، بر اساس باورهای بومی ، مردی که عروس خود را از اسکله تا کلیسا ، همراهی کند، خوشبختی  را برای خودش تضمین کرده است.

من در آن لحظه نه آرزویی داشتم و نه اعتقادی به این کار که پولی به کلیسا بدهم تا آرزویم را برآورده کند ، پس به جای دیدن کلیسا از طبیعت جزیره نهایت استفاده را بردم . برای استفاده از فضای جزیره 60 دقیقه کافی نبود این بار ساعت را به دقیقه تبدیل کردم تا بیشتر استفاده کنم .

 دوست داشتم یک شب تنها در جزیره بمانم ، در زمانی که ماه کامل است ، یک چادر ، یک آتش کوچک و یک قلاب ماهیگیری ، دوربین و موبایل هم نمیخواستم فقط آرامش و لذت بردن از کوهستان ، دریاچه  و جزیره . جزیره آنقدر کوچک بود که می توانست یک جزیره شخصی باشد ،  مشابه آن را در فنلاند دیده بودم ، جزیره هایی کوچک با یک خانه ، دیدن طلوع و غروب خورشید هم در این جزیره وصف شدنی نیست ، وای که چقدر لذت میبردم از تک تک ثانیه هایم برای یک 24 ساعت ،  86400 ثانیه لذت ناب ، شاید یک روز این اتفاق برایم  افتاد ، مگر تا به حال هر چه خواستم به دست نیاوردم پس بعد از این هم میشود ، از رویای زیبایم بیرون آمدم ، موقع برگشت بود ، در مسیر برگشت کفش هایم را درآوردم تا خاک جزیره را زیر پایم لمس کنم و به خاطر لذت لمس خاک ، با خودم عهد ببندم که روزی این رویا به حقیقت می پیوندد .

سوار بر پلتنا از جزیره خارج شدم و این بار جزیره در برابر چشمان کوچک و کوچکتر شد ، به همان کوچکی که اولین بار از ساحل دیده بودم ، همان مسیر را که رفته بودم برگشتم تا به پارکینگ رسیدم.

 

 

 

 این بار مقصدم  قلعه بلد بود بر بالای بلندی 130 متری ، قدیمی ترین قلعه کشور اسلونی که گفته میشود اولین سنگ بنای آن در قرن 11 بنا شده ، زمانی بین 1 تا 2 ساعت را برای بازدید از آن در نظر گرفته بود ، بعد از ورود به سمت  تراس مشرف به دریاچه رفتم ، پرچم بزرگ اسلوونی در تراس با همان نسیم های خنک که در این بالا قوی تر بودند در برابر چشمانم میرقصید ، نمای دریاچه و زیباییش از آن بالا کلی فرق داشت ، زیباییش چندین برابر شده بود ، چشمانم را بستم و دوباره به رویا برگشتم از آن بالا میشد آتش کوچکی که روشن کرده بودم به راحتی دید  و بوی ماهی کبابی که درست کرده بودم شاید تا آنجا می رسید .

قلعه چندین قسمت داشت که مهمترین آنها به جز تراس با آن منظره رویایی از دریاچه ، یک موزه بزرگ از تاریخ و یک بارو در سمت دیگر بود با منظره ای از کوهستان و دشت ، به اندازه کافی زیبا تا برای دقایقی هم که شده چشم ها را افسون کند ، آن رنگ سفید بالای قله ها را خیلی دوست داشتم

جان میداد برای کوه نوردی ، آن بالا و در آن سرما لذت نوشیدن چای صبحِ بعد از صعود را بارها تجربه کرده بودم و دوست داشتم در اسلوونی هم این تجربه را داشته باشم .

مثل همه جای دنیا چشم بادامی هایِ  موبایل به دست بودند که در اطرافم  فقط عکس میگرفتند ، شاید اغراق میکنم ولی مطمین هستم ذره ای از افکار من از ذهن آنها نمی گذشت .

من هم دوربین را در دست گرفتم و شروع به عکاسی کردم و بعد بازدید از موزه و به این شکل حدود 90 دقیقه گذشت . حالا باید نان خامه ای های (Cremeschnitte  ) معروف این منطقه را امتحان میکردم ،  باید به کنار دریاچه برمی گشتم و در یکی از کافه می نشستم ، شیرینیِ نان خامه ای ، با منظره جزیره رویاهایم چه طعمی میشد .

کافه ای که بهترین منظره را داشت انتخاب کردم ، فرصت زیادی نداشتم باید به سمت مقصد بعدی میرفتم ولی از زمانم استفاده کردم و از طعم شیرینی ام لذت بردم .

حالا جمعیت کنار دریاچه بیشتر از زمانی بود که من رسیده بودم بازدید من داشت تمام میشد و خیلی ها تازه داشتند بازدیدشان را شروع میکردند . فرصت نشد که یک دور کامل پیاده به دور دریاچه بزنم ولی با ماشین دوری زدم و به سمت دریاچه دوم راهی شدم .

مقصد بعدی دریاچه بوهین ( Bohinj ) بود ، مسیر بین دو دریاچه فوق العاده بود . قبل از سفر فکر نمیکردم که این کشور چنین طبیعت زیبایی داشته باشد . خیلی دوست داشتم که این فاصله را با دوچرخه طی کنم ، آنقدر زیبا بود که شاید میشد ساعت ها در این مسیر بود و خسته نشد ولی طول مسیر فقط 27 کیلومتر بود و زمان در راه بودن با ماشین 30 دقیقه یا 1800  ثانیه .

دریاچه بوهین قسمتی از پارک ملی تریگلاو (Triglav ) است و معروفیت  دریاچه بلد را ندارد ، ولی این مزیت را داشت  که از شلوغی اطراف دریاچه  بلد را نداشت  ،  بکر تر بود و  از عکاسان  چشم بادامی  هم خبری نبود .

این پارک ملی همچنین بلندترین کوه اسلوونی ( و در گذشته یوگوسلاوی )  با ارتفاع ۲٬۸۶۴ را دارد ، کوهی که نماد کشور اسلونی است و روی پرچم این کشور هم دیده میشود ، همان پرچمی که در تراس رقصان بود  ، داستانهای زیادی در موردش خوانده بودم معنای نامش میشد "سه قله" ، کلاه تریگلاو هم در طول جنگ جهانی دوم استفاده میشده  . مردم اسلونی میگویند  یک "اسلاو اصیل" در طول عمرش حداقل یک بار باید به قله تریگلاو صعود کند. تریگلاو همچنین نام یک الهه (خدا) در باورهای اسلاوهاست ، خدایی در غالب یک مرد با  سه سر که نشانه آسمان ، زمین و دنیای زیرزمین است .

قبل از ورود به محوطه دریاچه بر بالای تپه سبز رنگ کوچک ، که نوشته Bohinj  را روی خود داشت ، بنای یادبود چهار مرد شجاع اسلوونی را دیدم  ، نخستین صعود کنندگان به بالای کوه تریگلاو  . سالیان سال کسی جرات صعود به این قله را نداشته تا اینکه در سال 1778 چهار نفر ( یک پزشک ، دو معدنچی و یک شکارچی ) به قله صعود میکنند .

من هم برای ادای احترام به کنار مجسمه رفتم ، در کنار چهار مرد شجاع عکس گرفتم و لحظاتی مجسمه به شکل 5 مرد شجاع در آمد یک ایرانی که قصد داشت زیبایی های اسلوونی را کشف کند ، به این جمع اضافه شده بود .

چند متر آن طرف تر کلیسای سنت جان بود و در کنار آن پل سنگی معروف که از قبل عکس هایش را زیاد دیده بودم ،  من هم باید عکسی که دوست داشتم در کنار پل میگرفتم .

کنار این دریاچه یک قایق کوچک میخواستم با دو پارو تا هنگام غروب از یک سمت حرکت کنم به سمت مقصد نامعلوم  ، شب هنگام  صدای برخورد پارو با آب زیباترین ملودی را خلق میکرد ، تا طلوع خورشید در آب پرسه میزدم و بعد مثل همیشه ، طلوع خورشید  با یک چای کنار آتش و این میشد یک شب رویایی .

تا جایی که امکان داشت کنار دریاچه قدم زدم و لذت بردم نمیدانم چقدر طول کشید ، این بار دقیقه هاو ثانیه ها را نمیدانستم ولی هر چه بود به پایان رسید و زمان برگشت بود .

قایق خیالم را کنار آب بستم ، برنامه روز بعد کاملا متفاوت بود ، فردا از آب و قایق خبری نبود ، باید برای کشف زیبایی دیگر این کشور شب راسپری میکردم ، قرار بود یکی از عجیب ترین موجودات دنیا را ببینم ، موجودی که فقط در این قسمت دنیا میشد دید ، اژدهای بدون چشم و باز هم ساعت ها و دقایق و ثانیه ها ...

 

 

روز دوم  Postojna Cave

غار پشتونیا : ملکه و اژدهای بی چشم

از تاریخ قدم گذاشتن انسان بر روی کره زمین هزاران سال میگذرد و غار ها از آن زمان تا به حال کاربریشان عوض شده ، در ابتدا به عنوان اقامتگاه و امروزه برای لذت بردن و گردشگری .

روز دوم سفر قرار بود از طولانی ترین غار توریستی اسلوونی و شاید اروپا که در 49 کیلومتری لیوبلیانا ، پایتخت اسلوونی واقع شده است بازدید کنم و بعد از آن از قلعه پردیاما .

میخواستم  با ژول ورن سفری به مرکز زمین داشته باشم ، ملکه و اژدهای بی چشمش را ببینم و از سد غولهای سنگیِ محافظ دنیای زیر زمین بگذرم ، در دنیای زیر زمین زمان به کندی سپری میشود باید میلیونها قطره چکه کنند تا یک استلاگمیت چند سانتی بوجود بیاید ، پس اینجا بر خلاف روز اول باید ساعت ها را به سال تبدیل میکردم .

مسیر بین دفتر فروش بلیط و ورودی غار پر بود از کیوسک های فروش سوغاتی و معروفترین آنها ، سمندر سفید olm ( با نام علمی  ( Proteus anguinus سمبل این منطقه که در ادامه به طور مفصل راجع به آن مینویسم .

تور غار یک ساعت و نیم طول میکشید و برای بازدید باید سوار قطار میشدم ، قدیمی ترین راه آهن داخل غار دنیا ( افتتاح رسمی 16 ژوئن 1872) ، شاید فرق بزرگش  با قطارهای دیگر دنیا این بود که برای حرکت صوتی کشیده نمیشد .

 غار  24 کیلومتر  طول دارد، اما فقط 5 کیلومتر از آن قابل بازدید است .  مسیر دارای کابل برق و چراغ است و حتی در یکی از تالارها از سقف لوستری بزرگ آویزان شده تا روشنایی را چندین برابر کند ،  در مورد چراغ های داخل غار جایی خواندم که حتی وقتی پایتخت این کشور چراغ برق نداشته داخل این غار ، برق بوده .

عمر قدیمی ترین استالاگمیت غار معروف به آسمان خراش حدود 150،000 سال است که در مقابل شکل گیری غار که تقریباً به سه میلیون سال پیش برمی گردد زیاد نیست و این بدان معنی است که آسمان خراش هنوز در مرحله "نوجوانی" است.

قطار  به آرامی داخل غار حرکت میکرد و  استالاکتیت ها  و استالاگمیت ها یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند ، در بعضی قسمت ها مسیر انقدر باریک میشد که فضا ، فقط به اندازه واگن قطار بود شاید حدود 20 دقیقه سوار بر قطار و بعد نوبت قدم زدن در غار بود .

باز هم کمبود زمان داشتم ، توضیحات لیدر ، عکس گرفتن یا قدم زدن ولذت بردن از فضای داخل غار ؟به آرامی قدم برمیداشتم تا از گروه عقب بمانم ، هر چند به آرامی حرف میزدند ولی باز هم سکوتی که من میخواستم شکسته میشد ، میخواستم صدای برخورد قطره ها به سطح آب را بشنوم .

پیاده روی طولای داشتیم و هر چند دقیقه توقف و توضیحات لیدر و گهگاه عبور از پل هایی که روی دره ها ساخته شده بودند ، همه چیز منظم و برنامه ریزی شده بود تا کوچکترین آسیبی به بافت غار وارد نشود و همچنین بازدید کننده ها بیشترین لذت را از بازدیدشان ببرند .

موقع دیدار از فرمانرویان دنیای زیر زمینی بود پادشاه و ملکه ، اینها قدیم ترین فرمانرویان دنیای زیر زمین بودند ، با قدمت چند هزار سال . سمبل های غار با اینکه کنار هم بودند ، رنگشان فرق داشت یکی تیره و دیگری روشن با توجه به نور غار و ممنوع بودن عکاسی با فلش ، نمیشد در کنارشان عکس گرفت .

 به این فکر میکردم که هر روز این دو ، مجلس بارعام دارند و روزی چند نفر از آنها بازدید میکنند ، آیا از کسی که اولین بار این لقب را به آنها داده راضی هستند و از این مجلس ، یا روزی هزاران بار ناسزایش میگویند به خاطر برهم زدن سکوتشان ؟بعد از بازدید از خاندان سلطنتی غار نوبت به محافظان غار رسید ، اژدهاهای بی چشم .

سمندر سفید گونه ای دو زیست است با طول 30 سانتی متر ، دامنه پراکندگی آن فقط در رشته کوه های «دیناریک» (شرق کوه های آلپ) است ، به دلیل زندگی در غارهای تاریک نیازی به چشم ندارد

از آنجا که به ندرت غذا پیدا میکند میتواند ده سال بدون غذا زنده بماند و تمام اینها ویژگی خاصی به این جاندار داده تا همه مشتاق دیدارش باشند .

داستان این سمندر ها هم به این شکل است که در گذشته های دور در مواقع باران شدید یا سیل از سطح زمین بیرون می آمدند ، مردم محلی  اعتقاد داشتند  اژدهای ترسناکی در داخل غار پشتونیا زندگی می کند ،  و اینها بچه های این اژدها هستند.

20 متر مانده به محفظه نگهداری ، علامت سکوت و عکاسی بدون فلش بود . چند تایی سمندر در یک اکواریوم بزرگ نگهداری می شدند که قابل بازدید بودند . قبل از این کلی فیلم و عکس از آنها دیده بودم ولی دیدنشان از نزدیک حیرت آور بود ، من به راحتی آنها را میدیدم ولی ، آنها  بدون چشم و از پشت شیشه ، آیا میتوانستد حضور گردشگران را حس کنند ؟ مطمین هستم حس خوبی نداشتند روزی چند هزار نفر پشت شیشه می آمدند ، همه هم که قانون سکوت و عکس بدون فلش را رعایت نمی کردند چه زندگی سختی داشتند این موجودات و این بدی خاص بودن است .

اینجا آخرین قسمت تور بود ، مثل همه مکان های توریستی یک مغازه سوغاتی ولی در داخل غار و بعد سوار بر قطار برای بازگشت و پیش به سوی مقصد بعدی .

 

 

 

 

 قلعه  پردیاما Predjama Castle) ) :

در جستجوی زره خدا 

شکل بازید افرادی که به این منطقه می آیند تقریبا مشابه است ابتدا غار و بعد به سمت قلعه پردیاما

قلعه‌ای که در روستایی به همین نام و در  ۹ کیلومتری این غار واقع شده است.  معنی نامش میشود «قلعه‌ی ساخته شده در مقابل غار» ولی در بعضی داستانها به آن قلعه تسخیر شده توسط ارواح هم میگویند .

در سال 1986 فیلمی با نام زره خدا ( در ایران معروف بود به شمشیر خدایان ) با ، بازی جکی چان ساخته شد ، در آن زمان به دلیل نبود اینترنت و ممنوع بودن دستگاه ویدیو در ایران و خیلی از دلایلی که با فرهنگ امروزه عجیب به نظر می آید ، دیدن فیلم امکان پذیر نبود و حتی میشود گفت اگر روزنامه ها مطلبی نمی نوشتند نمی دانستیم چنین فیلمی ساخته شده .

به هر حال به دلیل علاقه زیاد به فیلم و پیگیری فیلم های ساخته شده ، میدانستم چنین فیلمی ساخته شده ولی مشکل دوم این بود که با وجود تمام ممنوعیت ها باز هم یافتن یک فیلم سخت بود،  به این دلیل که ،  کسانی که فیلم اجاره می دادند اطلاعاتشان در زمینه فیلم فقط در حد قشنگه و جملاتی مثل این بود هر چند که در حال حاضر هم بیش از 90 درصد کلوپ های فروش فیلم اطلاعاتشان در همین حد است .

به همین دلیل فیلم ها و بازیگران با نام های عجیبی وارد ایران میشد ، این فیلم هم نام های زیادی پیدا کرد ولی نزدیکترین نام همان شمشیر خدایان بود.

در اوایل دهه نود فیلم را دیدم ، در آن زمان قهرمانان زندگی ام همین شخصیت های فیلم های رزمی بودند نیمی از فیلم در قلعه ای ساخته شده در یک غار فیلم برداری شده بود . ساختار قلعه ای به این شکل و در آن زمان برایم خیلی جالب بود .

متاسفانه نمیدانستم کجاست و فرقی هم نمیکرد اگر میدانستم کجاست چطور میخواستم با آن سن کم آنجا بروم ؟ ولی همیشه دوست داشتم از نزدیک قلعه را ببینم .

سالها گذشت و جهانگرد شدم ، حال بعضی وقت ها به دنبال رویاهای کودکی و نوجوانی ام میروم ، به دنبال لوکیشن انیمیشن ها یا فیلم هایی که در کودکی دیدم ، در زمان سفر میکنم و میشوم همان کودک کنجکاو  .  با قهرمانان دوران کودکی همزاد پنداری میکنم و با خودم میگویم بالاخره توانستم .

چند سال پیش قلعه را پیدا کردم ،  در کشور اسلونی بود ، همین قدر اطلاعات بس بود ، میدانستم که دیر یا زود از نزدیک می بینمش و در سال 1398 یکی دیگر از رویاهای کودکی ام به واقعیت پیوست .

جاده های پر پیچ کوهستانی تا رسیدن به قلعه ، ظاهرش همان بود ، بدون تغییر ، یک بلیط ، یک راهنمای صوتی و سفر در زمان ، شدم آن نوجوان عاشق فیلم های رزمی ، تعداد بازدید کننده ها زیاد نبود و این امر باعث میشد قلعه را بهتر ببینم ، قلعه دقیقا در داخل یک غار ساخته شده بود و از این حیث خاص بود. اینکه چطور با مصالح ساختمانی قدیمی و با نبود ماشین آلات این قلعه ساخته شده ، خودش داستانی دارد شنیدنی .

قلعه پردیاما که تمام سایت های فارسی زبان نامش را به غلط پردجاما نوشته اند ، یک قلعه رنسانس است که در ارتفاع 123 متری و داخل دهانه یک غار قرار گرفته ‏است. قدمت این قلعه به سال 1274 میلادی باز میگردد .

‏‏در طول بازدید تمام صحنه های فیلم جلوی چشمانم می آمد ، در طبقه دوم ناخودآگاه دوربینم به سمت پنجره رو به روستا رفت ، این قسمت در فیلم نبود ، یک منظره عالی از دشت سبز ،  درختان بلند و رودخانه  ، راهنمای صوتی میگفت که در آن زمان به دلیل امنیت تمام درختان جلوی قلعه را قطع میکردند ، تا دشمنان غافلگیرشان نکنند ، پس این لذتی بود که در زمان حال میشد داشت و ساکنان قدیمی قلعه هرگز آن را تجربه نکرده بودند .

برخی وسایل اتاق ها سرجایشان بود و از مجسمه ها برای نشان دادن فضای آن دوران استفاده شده بود ولی برای من حیرت آور ساختار معماری قلعه بود از اتاق های شیک و دیوار های زیبا  خبری نبود

ساختار ناب قرون وسطیی ، به زبان ساده از ناز و نعمت زندگی شاهانه خبری نبود .

فضای اتاق ها بی روح بود ، سرد و خشک ،  مثل روح یک شوالیه در جنگ که نزدیکترین دوستانش را از دست داده ، گهگاه در زندگی واقعی من هم ، همین حس را دارم وقتی از همه چیز خسته میشوم و کارها خوب پیش نمیرود ، دوست دارم مثل یک شوالیه تنها در چنین قلعه ای باشم و از پشت پنجره‌های این قلعه  به تماشای طلوع و غروب خورشید بنشینم.

به صدای غرش آسمان گوش کنم و بارش بهاری را ببینم ، قطراتی که با برخورد به صخره ها به پایین سرازیر میشوند و بعضی از آنها به صورتم میخورند. در چنین شرایطی گذر زمان به این شکل تنها راه چاره است .

به جایی رسیدم که صحنه معروف فیلم اتفاق می افتاد ، در این حین راهنمای صوتی هم شروع به صحبت در مورد فیلم کرد ، پله های نم دار و نامتقارن سنگی به سمت تراس ، پله ها با ارتفاع و عرض مختلف با آبی که از سقف روی آنها می چکید  ، بالا و پایین رفتن از این پله ها سخت بود از اینجا به بعد برای قلعه مصالحی به کار برده نشده بود ، از فضای غار استفاده شده بود و یا کوه تراشیده شده بود .

به تراس رسیدم جایی که در آخر فیلم قهرمان داستان از آن به بیرون قلعه میپرد و روی یک بالون سقوط میکند ، گویی این تراس ساخته شده بود برای یک پرش و بعد پرواز در آسمان منطقه و حیف که من نمیتوانستم این کار را انجام دهم ، راهنمای صوتی هم با شوخی میگفت که فقط جکی چان میتواند از اینجا بپرد و کار هر کسی نیست ، ولی در آن لحظه آرزویم این بود که من هم بپرم و لحظاتی در آسمان پرواز کنم .

از این بالا میشد میدان رزم شوالیه ها را به خوبی دید ، در خیلی از فیلم های تاریخی چنین صحنه هایی هست دو شوالیه مقابل هم و در بینشان یه مانع چوبی ، شوالیه ها به سرعت به سمت هم حمله میکنند و هر کدام دیگری را به زمین بیاندازد پیروز مسابقه است .

نمیدانم چند سال این مسابقات آنجا برگزار شده بود ، و چند شوالیه در این مسابقات جان خود را از دست داده بودند ، امروزه با استفاده از شبیه سازی و بازیهای ویدیویی این کار را میکنند تا خشونت ذاتی نهفته در روح بشر تخلیه شود و در گذشته با دیدن جنگ واقعی این خشونت تخلیه میشده .

به اتاق ادوات جنگی رسیدم ، پر بود از ذزه ، شمشیر و وسایل رزم ، ولی زره خدا آنجا نبود ، نمیدانم چند نفر مثل  من با دیدن این فیلم به این قلعه آمده بودند و یا چند نفرشان جهانگرد بودند ،  جوابش ساده بود ، سالها قبل وقتی جهانگردی را شروع کردم این زره به من هدیه داده شده بود  ، زرهی که باعث شده بود بر ترس تنها سفر کردن و کشف دنیا غلبه کنم ، من زره خدا را داشتم و همین باعث شده بود به هر چه میخواهم برسم .

لبخندی گوشه لبم آمد ، از آن لبخند هایی که حس خوب پیروزی را با خود دارد ، زره خدا یکی بود و آن هم ازان من و حالا  باید مثل یک فاتح قلعه را ترک میکردم برای کشف زیبایی های بیشتر .

 

 

 

..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی