صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «mehdi abdi traveler» ثبت شده است

بیماری در سفر

تا به حال به این فکر کرده اید که اگر در یکی از سفر های خارج از ایران بیمار شوید یا اتفاقی برای شما بیافتد چه کار خواهید کرد ؟

شاید این سوال خیلی از کسانی باشد که میخواهند سفرهای خارجی را شروع کنند ،با توجه به اختلاف زیاد بین دلار و ریال هزینه های بیمارستان در خارج ایران سرسام آور خواهد بود و ممکن است سفری که برای آنها ماه ها  برنامه ریزی کرده اید به راحتی خراب شود .

برای ما ایرانی های به ظاهر آینده نگر سخت است که به نکات منفی فکر نکنیم ولی در گام اول به نظر من بهتر است در سفرهای کوتاه مدت یک هفته ای یا 10 روزه مثبت فکر کنیم ، اینکه دایما به بیماری فکر کنید فقط  احتمال وقوع آن را افزایش میدهید .

شاید به فکرتان برسد میشود مقداری دارو همراه داشت برای مواقع ضروری ، ولی برای به همراه داشتن دارو باید کاملا به قوانین دارویی کشور مقصد آگاه باشید چرا که در بعضی کشورها همراه داشت بعضی دارو ها ، مثل  داروهای مسکن قوی مجاز نمی باشد و در صورت همراه داشتن با شما برخورد قانونی خواهد شد پس ظاهرا تنها راه چاره بیمه مسافرتی است ، با  توجه به تجربه من این بیمه فقط در شرایط سخت مانند مرگ ، شکستگی ، تصادف و ... قابل استفاده است و برای حوادث معمولی داشتن یا نداشتن بیمه کمکی نمیکند.

پیشگیری قبل از درمان

من از آن دسته افرادی هستم که همیشه قبل از سفر در مورد کشور یا کشورهایی که میخواهم به آنها سفر کنم تحقیق میکنم ، در کشورهای مدرن معمولا مشکلات کمتر است ولی در کشورهای جهان سوم نوع بیماری های خاص از کشوری به کشور دیگر متفاوت است  و نمی توان یک روش خاص برای مقابله با بیماری پیشنهاد داد  ، به عنوان مثال در کشور هند هیچ وقت از آب لوله کشی استفاده نکردم با توجه به اینکه مردم هند عادت دارند در فضاهای آلوده زندگی کنند ، بیشتر آنها نسبت به باکتری هایی که در هند است  مصون هستند ولی  برای کسی مثل من که آنجا مسافر است قضیه کاملا فرق دارد یا غذاهای خیابانی ، هرچند خوردن این غذاها برای آشنایی با فرهنگ کشورها بسیار سودمند است ولی برای کسی که به هند سفر میکند شاید این غذاهای خیابانی دردسر ساز شود .

در کشور مالزی و کشورهای جنوب شرق آسیا پشه ای وجود دارد  به نام پشه دنگی این پشه باعث بوجود آمدن یکی از خطرناکترین بیماریها بنام تب دنگی  می شود. همچنین بیماری تب زرد  نیز توسط گونه ای از این حشره بوجود می آید برای رفع این مشکل میتوان از داروخانه اسپری تهیه کرد ، که قیمت این اسپری ها در این کشورها بسیار ارزان است . البته  دولت مالزی به طور مرتب با سم پاشی محل هایی که احتمال رشد این پشه وجود دارد از بروز مشکل جلوگیری می کند در غیر این صورت جمعیت مالزی سال به سال رو به کاهش بود.

 اینکه  پشه ای از بین جمعیت 30 میلیونی مالزی و میلیون ها توریست فقط یک نفر را نیش بزند و آن یک نفر هم شما باشید احتمال ضعیفی دارد که فقط با فرمول های ریاضی میشود آن را حساب کرد ولی کسانی که بیش از حد نگران هستند میتوانند از اسپری استفاده کنند .

یا به طور مثال در کشورهای افریقایی یا امریکای جنوبی برای پیش گیری از بیماری های خاص منطقه ،  واکسن وجود دارد که تهیه خیلی از این واکسن ها در کشور مقصد ارزانتر از ایران است .

تجارب شخصی من در سفر

من در طول سفرهایم 4 بار مجبور شدم به پزشک مراجعه کنم  ،اولین بار در اندونزی ( قاره آسیا) ،دومین بار در آفریقای جنوبی (قاره آفریقا)  ، سومین بار در اتریش و بار آخر در مجارستان (قاره اروپا) .

بار اول در کشور اندونزی در روز سوم سفر هنگامی که قرار بود از آبشار گیت گیت در دهکده ای در بالی بازدید کنم  ، لیدر محلی سرما خورده بود و ویروس را خیلی راحت در هنگام توضیح در مورد محل به من انتقال داد ، در آن زمان بیمه نداشتم و خیلی ناراحت بودم که شرایط بیماری ام بدتر نشود ، تازه چند روز بود سفر را شروع کرده بودم و برنامه سفرم 24 روزه بود .

در کشورهای جنوب شرق آسیا معمولا در طول سال هوا گرم است و تغییر فصل ها با میزان بارندگی و شرجی بودن هوا تغییر میکند و تعریفی که ما از هوای سرد داریم در این مناطق اصلا وجود ندارد

تنها مشکل این است که وقتی در شهر مشغول گشت هستید هوا گرم و شرجی است و به شدت عرق میکنید و وقتی وارد رستوران ، فضاهای تجاری و وسایل نقلیه میشوید کولرها به شدت کار میکنند و این سردی و گرمی ممکن است باعث سرماخوردگی و یا تشدید آن شود .

رابطه من و بیمارستان و دکتر اصلا رابطه خوبی نیست در ایران هم وقتی سرما خوردگی دارم با رعایت رژیم غذایی و استراحت ، بیماری ام را برطرف میکنم .

دیر وقت بود ولی تصمیم گرفتم به داروخانه نزدیک هتل بروم ، پیدا کردن داروخانه در کشورهای دیگر کار سختی نیست تمام آنها نماد مار و جام را دارند مثل ایران خودمان ، نئون مار و جام را میشد از فاصله دور هم دید ، با دیدن نماد جام و مار یاد داستان های معروف این نماد و اینکه چرا این نماد ، نماد داروخانه ها در سراسر دنیا است افتادم

چرا نماد داروخانه ها مار و جام است ؟

داستان اول یک داستان ایرانی است ، ایرانیان مار را نشانه سلامتی میدانستند و کلمه بیمار به معنی کسی است که مار ندارد  و جام ،  نشانه دوستی است  پس بی ربط نیست بگوییم این نشان یک نماد کاملا ایرانی است .

داستان  بعدی به یونان باستان و رم مربوط است ، زئوس با آذرخش خود مردی را از پای در می آورد و پسر آپولو شروع به درمان مرد میکند ، در این حین ماری به اتاق می آید و پزشک مار را میکشد ، مار دیگری به اتاق می آید و گیاهی به مار مرده میدهد و مار را زنده میکند پزشک از آن گیاه به مرد مجروح میدهد و مرد شفا پیدا میکند  ،  از آن پس مار نماد داروخانه میشود.

داستان دیگر این است که گفته میشود در گذشته هر جا که مارها زندگی میکردند از بیماری طاعون خبری نبود و شهر رم را مار از بیماری طاعون نجات داد و برای تشکر جامی در سر راه مار گذاشتند و از آن پس مار نماد داروخانه  ها شد .

وجه تشابه هر سه داستان در سه کشورهای قدیمی دنیا  این است که مار نماد سلامتی است .

چون دیر وقت بود ، داروخانه بسته بود ، به فکرم رسید  سوپر مارکت را امتحان کنم  ، ،به سوپر مارکت نزدیک هتل رفتم ، چند قرص خریدم و در خوردن غذا هم تا 3 روز کاملا مراقب بودم و به این شکل اولین بار به خیر گذشت .یادم است که موقع شرح بیماری ام به فروشنده که زبان انگلیسی اش خیلی بد بود دچار مشکل شدم و با  نمایش سرفه و عطسه به او فهماندم که سرما خوردم .

در سفر به آفریقای جنوبی بیمه بودم  ، بیمه یک ماهه  60 هزار تومان ، مبلغ مقرون به صرفه بود سفر آفریقای جنوبی در زمستان بود و با توجه به قرار گرفتن آفریقای جنوبی در نیم کره جنوبی از زمستان ایران وارد فصل تابستان در آفریقای جنوبی شدم در عرض یک روز از برف و سرما و پوشش زمستانی به آفتاب و گرما و تیشرت رسیدم  ، در دهکده ای در 300 کیلومتری کیپ تاون اقامت داشتم که روزها هوا گرم و شب ها به شدت خنک میشد و شاید همین اختلاف دما باعث شد که سرما بخورم ، برنامه به این شکل بود که  باید به لبنان زنگ میزدم دکتر آفریقایی با دکتری در لبنان صحبت میکرد و در صورت تایید هزینه ها به حساب دکتر آفریقایی ریخته میشد ، در ظاهر امر ساده است ولی وقتی بیمار شدم ،ورق کاملا برگشت ، باید هزینه ویزیت دکتر در آفریقا را میدادم ، هزینه تلفن از آفریقا به لبنان را میدادم و کلی دردسر ، جالب اینجاست که هزینه تلفن از آفریقا جنوبی  به لبنان چند برابر خرید قرص از داروخانه بود.

 بعد  از آن دو راه بیشتر نبود یا هزینه ها به حساب دکتر آفریقای ریخته میشد و من هزینه نمیدادم به جز هزینه تلفن و یا رسید میگرفتم به ایران می آمدم به دفتر بیمه میرفتم کلی سوال و جواب و معطلی و بالاخره مبلغ را میگرفتم .

پس به داروخانه رفتم قرص ها را خریدم و تمام ، این راه که باید تماس بگیرید و ... به نظر من یکی از روش های پشیمان کردن مسافر از استفاده از بیمه است و فکر کنم فقط یک بیمه کننده ایرانی میتواند این کار را انجام دهد ، خوب بالاخره شرکت های بیمه هم باید درآمد داشته باشند و دقیقا موضوع را با هر دکتری در کشورهای دیگر در میان گذاشتم در مورد این روش تعجب میکرد .

بار سوم در اروپا بود ، این بار تصمیم گرفتم از بیمه قبلی استفاده نکنم و به یک دفتر بیمه دیگر رفتم ، یکی از شرایط گرفتن ویزای شنگن داشتن بیمه مسافرتی است و باز داستان تکراری در دفاتر بیمه و دردسرهای آن که هیچ کدام از کارکنان دفتر بیمه دقیق نمیدانستند چطور باید از بیمه استفاده کرد و باید با دفتر مرکزی تماس میگرفتم تا قوانین را بپرسم ، یک دفترچه بیمه و یک برگ A4 مطلب ولی سوال ساده چطور از بیمه استفاده کنم ناجواب .هنوز هم این سوال برایم ناجواب مانده چطور کارمندان دفتر بیمه از قوانین بیمه ای که برای آن کار میکنند اطلاع دقیق ندارند .

 برای استفاده از بیمه در اروپا باید به کشور آلمان زنگ میزدم بعد ایمیلی دریافت میکردم و...

در آن زمان هزینه تماس برای من صفر بود چون از گوشی دوستم استفاده کردم و طبق تعرفه های اروپایی این تماس هزینه ی اضافه ای برای دوست من نداشت  ، ولی اگر این امکان را نداشتم هزینه تماس مسلما بیشتر از خرید قرص از داروخانه میشد .

خوب راهنمایی شخص آلمانی خیلی کارآمد تر از دفاتر ایران بود ، ولی به هر حال باز هم نشد از بیمه ام استفاده کنم و مثل دفعه های قبل عمل کردم.

بار آخر در مجارستان خیلی عجیب بود ، باید آزمایش خون میدادم ، مدارک بیمه همراهم نبود و در شهر کوچکی بودم وقتی به درمانگاه رفتم به جز یک نفر هیچکس انگلیسی بلد نبود ، معمولا انتظار مردم از جامعه پزشکی بیشتر از افراد دیگر است و کسانی که در بیمارستان کار میکنند با سطح تحصیلی بالا باید انگلیسی را روان صحبت ، برایم خیلی عجیب بود بالاخره با دردسر فراوان ارتباط برقرار کردیم قرار شد 20 یورو (آن موقع زیاد نبود ولی در حال حاضر حدود 220  هزار تومان)  هزینه ویزیت بدهم و بعد به شهر دیگر بروم که آزمایشگاه داشت ، پرداخت پول برای این ویزیت الکی اصلا برایم خوشایند نبود  ، احساس کردم که مبلغ را بیشتر از حد معمول گفته اند ، با توجه به وضعیت اقتصادی کشور مجارستان 20 یورو برای کسی که در مجارستان زندگی میکند زیاد است چه برسد به من که ایرانی هستم ، دوستم هم که از جریان مطلع شد با من هم عقیده بود و نظری داشت که تصمیم گرفتیم از آن استفاده کنیم ، تصمیم گرفتیم به جای مشخصات من ، از مشخصات دوستم استفاده کنیم و از بیمه او استفاده کنیم ، کسی هم که انگلیسی بلد نبود پس نسخه به اسم دوستم صادر شد و به شهر دیگر برای آزمایش رفتم یک شهر بزرگتر که باز هم در بیمارستانش یک نفر به زحمت انگلیسی بلد بود ، در ایران افراد به ظاهر  تحصیل کرده که انگلیسی بلد نبودند زیاد دیده بودم ولی در اروپا آن هم در اروپای مرکزی پزشکی که نتواند انگلیسی را روان صحبت کند واقعا عجیب بود .

برای جبران بلد نبودن انگلیسی من را بدون نوبت به اتاق ازمایشگاه راهنمایی کردند  ، پرستاری که مسئول آزمایش خون بود هم اصلا انگلیسی بلد نبود و همین امر باعث شد هیچ کس در مورد اینکه نسخه به اسم من است یا دوستم و غیره هیچ سوالی نکند ، حداقل انگلیسی بلد نبودنشان یکجا مفید بود

دقیقا نمیدانم چقدر ولی فکر کنم تا به امروز مبلغی حدود یک میلیون و چندصد هزارتومان  هزینه بیمه ام شده که با توجه به نیاز نتوانسته ام از آن استفاده کنم ، البته اگر با دید مثبت به قضیه نگاه کنیم ، همه ما ترجیح میدهیم هیچگاه از بیمه استفاده نکنیم و سلامت باشیم .

با توجه به تجربه شخصی من داشتن یا نداشتن بیمه در شرایط معمولی هیچ تفاوتی ندارد ولی در شرایط سخت قضیه کاملا فرق میکند ، امیدوارم که هیچ گاه مجبور نباشم در این شرایط سخت قرار بگیرم تا تجربه کنم که بیمه ها در این شرایط چزور با قضیه برخورد میکنند .





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۴۵
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

 

 

 

هلند  : زانس سخانس      Zaanse Schans    

 

 

سفر به دهکده آسیاب های بادی

 

 

دهکده دیگری که در سفر هلند از آن دیدن کردم زانس سخانس نام داشت (خودم هم خیلی تمرین کردم تا نام این دهکده را درست تلفظ کنم)  در روستای مارکن به دنبال داستان کفش های چوبی بودم و اینجا به دنبال آسیاب های معروف هلند و البته تست پنیرهای هلندی.

 

 

واژه زانس اشاره به نام رودخانه زان  در آن منطقه دارد و سخانس به معنای حفاظ است. و دلیل این نامگذاری به پیدایش روستا برمیگردد ، گفته میشود این شهر توسط دیدریک سونویDiederik Sonoy  در سال ۱۵۷۴ میلادی بنا شد تا محلی برای جلوگیری از پیشروی سپاهیان اسپانیایی باشد.

 

 

این دهکده در فاصله ۲۰ دقیقه ای آمستردام است و شهرت عمده آن به دلیل آسیاب های آن  ، طبق تحقیقی که انجام دادم ۲۵۰ سال پیش، حدود  ۶۰۰ آسیاب بادی در کنار رودخانه زان ساخته شد و نخستین منطقه صنعتی هلند و به گفته بعضی سایت  ها  ،نخستین منطقه صنعتی  اروپا ایجاد شد. بین سالهای۱۹۷۴-۱۹۶۱ آسیاب‌های بادی و خانه‌های چوبی بازسازی شد تا منطقه به یک منطقه گردشگری تبدیل شود  .هر چند موقع صحبت از آسیاب همیشه به دوستان هلندی ام میگویم وجود آسیاب هایتان را مدیون ایران هستند چون تاریخچه آسیاب در ایران مربوط به سلسله ساسانیان و قبل از آن تاریخ میشود و برای مثال هم میگویم یکی از سوالات امتحان تاریخ ما در دوران مدرسه نحوه کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به دست یک آسیابان بوده پس قدمت آسیاب در ایران از همین نکته مشخص است و شما آسیاب هایتان را از ما کپی کرده اید .

 

 

آسیاب ها در هلند کاربرد ویژه ای داشتند و این داستان جالب این دهکده است .همیشه در سفرها در مورد فرهنگ گذشته کشورها کنجکاو هستم ، وقتی در مورد هلند میپرسیدم  دوستم به ضرب المثلی اشاره کرد که سخت کوشی هلندی در آن نهفته بود : خدا زمین را آفرید و هلندی ها ، هلند را .

 

 

 کشور هلند به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی همیشه دست خوش طوفان و سیل بوده و مردم هلند از دیرباز در حال مبارزه با آب بوده اند و قسمت عمده خاک هلند به دلیل وجود سدها و راهکارهای دیگر است که به شکل خشکی وجود دارد .

 

 

کاربری اصلی آسیاب های بادی در هلند تامین نیروی لازم برای پمپاژ آب از زمین های پست به سد ها بوده طوریکه زمین مناسب برای کشاورزی ایجاد کنند.در حالیکه هلندی‌ها برای افزایش اراضی خود به درون آب پیشروی‌ می‌کردند، دست به ساخت دو چیز زدند، یکی سیستم کانال‌های موازی و دیگری آسیاب‌های بادی. در اینجا این مسئله بسیار مهم بود که زمین‌های جدید خشک بمانند و بعدها به زیر آب نروند.

 

 

در گذشته  هلند کشوری با ۱۰,۰۰۰ آسیاب‌ بادی  نامیده می‌شده و امروزه ، تعداد این آسیاب‌ها به ۱۰۰۰ عدد رسیده ، اما هنوز هم هلند بیشتر از کشورهای دیگر دنیا آسیاب‌های بادی دارد  . اهمیت این آسیاب ها به قدری است که در هلند یک روز را (۱۱ مه) به نام «روز ملی آسیاب بادی» نام گذاری کردهاند .

 

 

ساختار دهکده جوری بود که باید اتومبیل را در پارکینک پارک میکردم  و وارد مجموعه می شدم آسیاب ها را به محض ورود میشد دید و بعد خانه های معروف هلندی ، ساختار دهکده هم مثل بقیه روستاهای هلند ،  خانه ها همراه با حیاط های بزرگ که مرز آنها با نرده های چوبی مشخص میشد و حیواناتی که  در اطراف خانه ها پرسه میزدند و داخل کانال ها هم تعداد زیادی از پرندگان آبزی به چشم میخورد.

 

 

زانس هشت آسیاب داشت که هر کدام نامی داشتند و برای بازدید از بعضی از آنها و نحوه کارکردن آنها میشد بلیط تهیه کرد و وارد ساختمان آسیاب شد تمام آسیاب ها در یک امتداد بودند و برای دیدن آنها فقط لازم بود  در امتداد یک پیاده رو قدم بزنم .

 

 

درجایی میخواندم که این آسیاب ها دیگر کاربرد گذشته را ندارند و به شکل یک میراث فرهنگی در آمده اند ولی چیزی که من در روز بازدید دیدم این بود که این آسیاب ها دیگر احتیاجی به چرخش پره ها  ندارند آنها به همین شکل برای هلند پول ساز هستند سالانه میلیون ها توریست فقط به دلیل همین آسیاب ها از این روستاها بازدید میکنند.

 

 

بعد از قدم زدن در دهکده و لذت بردن از خانه ها و آسیاب ها نوبت تست پنیر بود .هلندی ها در هر سه مورد تولید ، صادرات و مصرف پنیر جزء پنج کشور اول دنیا هستند و مشهورترین پنیر در هلند پنیر (گودا خاودا) نام دارد که خاودا نام شهر کوچکی در جنوب رتردام است .شنیده بودم ایتالیا صاحب بیشترین برند پنیر دنیاست ولی دنیای پنیری که من در فروشگاه این دهکده دیدم مثال زدنی بود پنیر با هزاران طعم ، با اشتیاق خیلی از آنها را تست کردم ولی متاسفانه انتخاب بهترین بسیار دشوار بود .

 

 

 

و به این شکل داستان آسیاب های این دهکده و پنیرهاش به اتمام رسید هر چند جسته و گریخته از یک سری آسیاب در نقاط مختلف هلند بازدید کردم و داستان تست پنیر هم به کشورهای فرانسه و ایتالیا و سوییس کشیده شد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۸
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

 

 

 

هلند :  دهکده مارکن Marken

 

 

سفر به دنیای کفش های چوبی

 

 

یکی از جاذبه های اصلی سفر آشنایی با اقوام و رسوم کشورهای دیگر است و مهمترین کار در این راستا بازدید از روستاهای هر کشور می باشد  ، چرا که  معمولا روستاها فرهنگ قدیمی شان را حفظ میکنند . تقریبا در تمامی سفرهایم به روستاهای معروف در کشورهای مقصد سفر کرده ام .

 

 

 اگر زیاد سفر کنید از روی شکل لباس مردم  و معماری خانه ها میتوانید تشخیص دهید که این نشانه ها متعلق به چه کشور و فرهنگی  هستند  .هر کدام از ما شاید ده ها فیلم و عکس در مورد سالهای دور کشورهای مختلف دیده باشیم ولی اگر نام کشور در ابتدای فیلم یا در زیر عکس ذکر نشود تشخیص اینکه این فیلم یا عکس  مربوط به گذشته کدام کشور است مشکل است ، در صورتیکه روستا گردی را به برنامه سفرهایتان اضافه کنید این مشکل به حداقل میرسد .

 

 

شاخصه اصلی روستاهای هلند ، کفش های چوبی ، معماری خاص خانه ها که فیشرمن نامیده میشوند و آسیاب های بادی هستند و جالب اینکه ، با اینکه این مکان ها روستا نامیده میشوند ولی برخلاف روستاهای ایران که در بیشتر آنها زندگی بسیار ساده است ، در آنها زندگی مدرن جریان دارد .وقتی از روستاهای ایران بازدید میکنید کاملا متوجه دید خاص افراد محلی نسبت به توریست ها می شوید  ولی در کشورهای اروپایی ، بازدید گردشگرها از روستاها امری کاملا طبیعی است  .من در سفر به هلند از دو روستا بازدید کردم به نام های مارکن و زانس شخانس که هر دو فوق العاده زیبا بودند .در این مطلب در مورد روستای مارکن مینویسم و در مطلب بعد در مورد زانس سخانس.

 

 

طبق تحقیق من مارکن روستایی است با جمعیت حدود  ۱۸۰۰ نفر در استان هلند شمالی و در نزدیکی آمستردام که در گذشته به شکل یک جزیره بوده و بعد از احداث جاده ای در سال 1957 به شبه جزیره تبدیل شده .

 

 

خوش شانس بودم که در روز بازدید آسمان کاملا صاف و آبی بود و بهترین نور را برای عکاسی داشتم

 

 

باید از فانوس دریایی ، کلیسا ، موزه بازدید میکردم  و داستان کفشهای چوبی هلند که کلومپِن نامیده میشدند را از زبان مردم روستا میشنیدم . به دلیل داستان جالب کفش ها بیشتر مطالب این دهکده را به این موضوع اختصاص دادم .

 

 

راه های روستا باریک و خانه ها به شکل عجیبی تمیز بودند انگار قبل از رسیدن من رنگ شده بودند ، روز خلوتی بود و میشد از نزدیک با زندگی مردم روستا آشنا شد ساختار خانه ها تقریبا به یک شکل بود با رنگ های متفاوت ، داخل روستا کانال های آب بود که برای تردد از روی آنها پل هایی درست کرده بودند و داخل بعضی از این کانال ها یک سری قایق وجود داشت که فکر میکنم بیشتر کاربرد تفریحی و تزیینی داشتند .بعد از 300 متر وارد اولین مغازه شدم که سوغاتی میفروخت ، انواع صنایع دستی را میشد در مغازه دید حدود ده دقیقه آنجا بودم و بعد به راهم ادامه دادم دیدن موزه و کلیسایی که معروفیتش به خاطر کشتی‌های چوبی مدل داخل آن بود آنچنان که باید برایم جذاب نبود هر چند راه رفتن در کوچه های روستا تجربه ای بود بینظیر ولی بیشتر تمایل داشتم به سمت کارخانه کفش های چوبی بروم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جالبترین قسمت روستا وجود کارخانه ی کفش های چوبی Wooden Shoe Factory بود ،جایی که از نزدیک با نحوه تولید کفش های چوبی هلندی که کلومپِن (Klompen)نامیده میشوند دیدن کردم . پیرمردی در نزدیکی کارخانه بود کنجکاو بودم در مورد این کفش ها بیشتر بدانم هر چند تحقیق زیادی در این مورد انجام داده بودم ولی تجربیات یک محلی خیلی ارزشمند است نامش یان بود ، پای قصه او نشستم که خیلی خوب انگلیسی صحبت میکرد هرچند طبق تجربه من هلند های بهترین کشور اروپایی هستند که بعد از زبان خودشان انگلیسی را خیلی خوب صحبت میکنند .

 

قبل از شروع داستان یک توضیح خلاصه از این که کلمپین چیست مینویسم ، کلومپِن کفشهای چوبیای‌ است که از اواسط قرون وسطی در بخشهایی از اروپا توسط دهقانان برای کار در مزرعه و یا راه رفتن روی برف و گِل درست شد. از نام‌‌های دیگر این نوع کفشها کنده توخالی(holleblok) است که با توجه به شکل کفش ها در قدیم به این نام ، نامیده میشدند.

 

 

تاریخ حدودی استفاده از کفش ها به سال ۱۲۰۰ تخمین زده میشود . کفش ها امروزه مثل گذشته کاربرد ندارند ولی امروزه از آنها به عنوان یکی از سوغات اصلی هلند و قسمتی از لباس سنتی هلندیها نیز شناخته میشود ، سایر نشانه های این لباس کلاه های سفید قایقی شکل , دامن های مشکی , پیش بند رنگی است . همچنین در رقص های سنتی هلند(فولکلور) که بورِندانسِن Boerendansen (رقص کشاورز) و یا کلومپِن دانسن (Klompendansen ) نیز نامیده میشود، استفاده میگردد.

 

 

خوب بعد از این توضیح نوبت داستان پیرمرد خوشکلام مارکنی میرسد ، داستان از این جا شروع میشود که در زمان های قدیم که هوا سرد میشده و آب ها یخ میزده ، مردم روستا برای تردد در خیلی از مواقع مجبور به راه رفتن روی یخ ها بودند و به این شکل برای حل این مشکل این کفش ها ساخته شدند که برای راه رفتن یا سر خوردن  روی یخ مناسب بودند .

 

 

طبقه مرفع برای راحتی بیشتر در داخل و خارج کفش ها از چرم استفاده میکردند و کشاورزان از علف ، این کار کفش ها را در تابستان خنک و در زمستان گرم میکرده وتقریباً می‌توان گفت طبقۀ اجتماعی مردم را با نوع کفش‌های چوبی که به پا داشتند، می‌شناختند.

 

 

ازدواج به سبک مارکنی

 

 

مردم مارکن رسم جالبی برای عروسی داشتند یکی از مراسم رایج این بوده که داماد باید برای عروس قبل از ازدواج کلومپِن  هدیه دهد.عروس هم این کفش را فقط در روز عروسی به پا میکرده و بعد به عنوان یادگاری از عروسی نگه میداشته .

 

 

در گذشته که کارخانه ای برای تولید کفش ها نبوده ، تولید کفش با دست انجام میشده و برای زیبایی بیشتر روی آنها حکاکی میکردند که این حکاکی معمولا نمادهای مذهبی یا عشق بوده در بعضی مواقع هم آقای داماد خلاقیت به خرج میداده و  نام عروس و داماد و تاریخ ازدواجشان را روی آن حک میکرده.

 

 

 

 

 

کفش های روز تعطیل و جشن

 

 

یان میگفت کفشهای که مردم در روز یکشنبه می پوشیدند با روزهای دیگر فرق داشته و به قول ما ایرانی ها کفش های پلو خوری بوده با حکاکی های زیبا .

 

 

میگفت خیلی ها نام شان را هم روی کفش حک میکردند که مبادا کفش شان با کفش دیگر اشتباه شود و یا گم شود ، یاد دوران سربازی افتادم که روی زبانه پوتین هایمان ، نام مان را مینوشتیم تا پوتین هایمان با پوتین کسی اشتباه نشود .

 

 

گرچه در حال حاضر پوشیدن این کفشها در هلند مرسوم نیست ولی تقریبا سه میلیون جفت کلومپِن هر ساله در هلند ساخته می شوند تا به عنوان سوغات در سراسر هلند به فروش برسد ، با این حال برخی از کشاورزان و باغبانها هنوز هم از این کفش ها استفاده می کنند و استفاده از آنها را برای سلامت پا مفید میدانند.

 

 

 تفاوت بزرگ این کفش ها با گذشته فقط در نحوه تولید آنهاست امروزه این کفش ها در کارخانه های مجهز تولید میشوند نه به صورت دستی ، ولی این سوال پیش می آید که آیا کارخانه میتواند آن حس خوبی که کارگران برای ساخت این کفش ها به خریداران انتقال میدادند را انتقال دهند.

 

 

 

متاسفانه در این سفر نشد در مراسم رقص کشاورزان باشم تا از نزدیک با این مراسم آشنا شوم ولی در سفر بعد به هلند حتما این کار را انجام خواهم داد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۳
مهدی عبدی

 

 

 

دیوار برلین (Berlin Wall)

 

 

 

قدم زدن در کنار دیوار برلین

 

 

پیام آشنا: مهدی عبدی - روز ۹ نوامبر سالروز فروپاشی دیوار«برلین»، دیواری که در چند دهه یک ملت را از هم جدا کرد بهانه ای شد تا از برلین بنویسم. با شنیدن اسم برلین یاد دوچیز می افتم، جنگ جهانی و دیوار برلین، جشنواره فیلم برلین و خرس معروفش .

 

 

برلین شهری است که بعد از جنگ جهانی دوم بین چهار برنده جنگ، آمریکا، فرانسه، بریتانیا و شوروی تقسیم شد و در سال ۱۹۶۱ با ساخته شدن دیوار برلین توسط شوروی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می شود که عمر این دیوار تا تاریخ ۹  نوامبر سال ۱۹۸۹ بوده و بعد از این تاریخ دیوار برلین فرو می ریزد و باز هم برلین شرقی و غربی یکی می شوند . خیلی از آلمانی ها  آن قدر زنده نماندند که فروپاشی دیوار را ببینند. در این سال ها آن چه بر سر مردم برلین و آلمان می آید داستانی است که به نظر من فقط آلمانی ها درک می کنند .

 

 

چند وقت پیش با معلمی آلمانی در این باره صحبت می کردم که تجربه فرار از شرق به غرب را داشت و می گفت جزء اولین کسانی بوده که بعد از فروپاشی دیوار آنجا بوده. شنیدن خاطرانش برای من مثل تعریف یک داستان غیر واقعی بود و حتی تصور این همه سختی برای انسان ها  راحت نیست چه برسد به واقعیت. این مقدمه به علاوه هزاران ویژگی دیگر برلین را به شهری تبدیل می کند که حتما قبل از مردن باید ببینید .

 

 

از نظر من فلسفه کلی شکل گیری دیوار برای محافظت از بشر بوده ولی دیوار جدا کننده برلین تعریف ها از دیوار را به کل به هم می زند. یادم است وقتی دیوار فرو ریخت از تلویزیون یک سری صحنه ها را دیدم. سال 1368 بود من حدود 11 سال داشتم تصوری که از جنگ داشتم مربوط می شد به جنگ ایران و عراق (هر چند این جنگ یکی از بدترین جنگ های تاریخ بشر بوده) ولی هیچ تصوری از دیواری که می تواند یک شهر را به دو قسمت تقسیم کند نداشتم. سال ها از داستان فروپاشی دیوار برلین گذشت تا در تابستان 94 به برلین رفتم. 26 سال از فروپاشی دیوار می گذشت و من جلوی دیوار بودم .هر چند من در مقابل دیواری بودم که دیگر قدرتی نداشت تا جلوی فرار آدم ها را بگیرد ولی در همان نگاه اول مشخص بود که دیوار با تصاویری که از تلویزیون و در فیلم ها دیده بودم فرق داشت. بزرگ تر بود و وقتی در کنارش می ایستادی دقیقا  تفاوتش با ذهنیت های قبلی را متوجه می شدی. تصمیم گرفتم در ذهنم ساعت را به عقب بکشم و به زمان ساخت آن سفر کنم به زمانی که مردم یه کشور به خاطر سیاست های احمقانه سیاستمدارهایشان مجبور بودند بیست و هشت سال  به صورت دو کشور مختلف زندگی کنند.

 

 

داشتم به این فکر می کردم که اگر این دیوار می توانست حرف بزند چند هزار صفحه برای نوشتن لازم بود. دیواری که این روزها توریست ها با آن عکس می گیرند و به راحتی در کنارش قدم می زنند چه نگاه های تنفر آمیزی را تحمل کرده و اینکه چند دهه پیش اگر این گونه در کنار دیوار قدم می زدید حتما کشته می شدید .

 

 

هر کدام از نقاشی های دیوار را که نگاه می کردم یک دنیا حرف برای گفتن داشت، به کانی علوی فکر کردم که پس از فروپاشی دیوار 155 کیلومتری برلین، 118 نقاش از 21 کشور دنیا را گرد هم می آورد تا بخشی از این دیوار به طول 1300 متر را در طی شش ماه نقاشی کنند و  به همین دلیل، از سوی رئیس جمهور آلمان مدال لیاقت یعنی عالی‌ترین نشان آلمان را دریافت می کند و با این کار به دیوار شخصیت تازه ای می بخشد و آن را به یک موزه خاص تبدیل می کند  تا  با دیدن هر نقاشی قسمتی از تاریخ برلین را به یاد بیاوریم.

 

 

نمی دانم چند نفر در مسیری که من قدم برمیداشتم کشته شده بودند، در این فکر بودم تا به نقاشی ای رسیدم که تعداد کشته شدگان در هر سال را نشان می داد. سال تولدم را روی دیوار دیدم و جالب بود در کل این 28 سال  فقط در 5 سال در کنار این دیوار کسی کشته نشده بود و یکی از آن ها  سال تولد من بود.

 

 

در جایی می خواندم در طول این 28 سال حدود 5 هزار نفر سعی کردند از دیوار بگذرند و به طرف دیگر بروند که حدود 136  نفر تاوان این کار را با از دست دادن جانشان دادند و حدود ۲۰۰ نفر نیز مجروح شدند. اولین قربانی در سال ۱۹۶۱ یک جوان ۲۴ ساله‌ بود که قصد فرار از شرق به غرب را داشته . ۱۴ نفر از کشته شدگان قصد فرار از غرب به شرق را داشتند، ۳۲ کشته  که اصلاً قصد فرار نداشته‌اند و ۸ نگهبان که به طور اتفاقی کشته شده‌اند.

 

 

در طول این سال‌ها فرار های خاص هم صورت گرفته بود در سال ۱۹۶۴، ۵۷ نفر موفق شده بودند تا از طریق تونلی که به طول ۱۴۵ متر در زیر نوار مرگ کنده بودند، فرار کنند و یا فرار عجیب دو برادر که با بستن بال‌ها یی به خودشان فاصله بین دو دیوار را پرواز کرده بودند  .

 

 

 

نمی دانم چه حسی می توان داشت زمانی که مجبور باشید از یک قسمت شهری که در آن زندگی می کردید به سمت دیگر فرار کنید و ممکن است در بین مسیر مورد اصابت گلوله قرار بگیرید .

 

 

 

قدم زدن در کنار این دیوار برای من کلا تداعی خاطره بود با اینکه سنم زیاد نیست ولی آن قدر مطلب در مورد دیوار خوانده بودم و فیلم دیده بودم که فکر می کردم با کل نقاشی های روی دیوار خاطره دارم و باز هم یک نقاشی دیگر من را  میخ کوب کرد، اثر معروف The Wall از پینک فلوید، بعضی رویدادها در طول زمان تبدیل به حسرت می شوند و من همیشه حسرت می خورم که چرا در موقع اجرای این کنسرت در برلین نبودم .

 

 

قدم زنان به پنجره ای رسیدم  پر از قفل، این صحنه را در خیلی از جاهای اروپا می توانید ببینید قفل هایی که بر روی میله ها زده می شوند تا آرزوها را برآورده کنند، برای من که دیر به برلین رسیده بودم آرزویی نمانده بود تا برای برلین داشته باشم چرا که برلین گذشته تا به حال کلی فرق کرده بود برلین امروز خیلی پیش رفته تر از آن بود که من بتوانم برای آن آرزویی کنم .

 

 

 

و چند قدم آن طرف تر دیوار تمام شد و رود اسپر Spree خودش را نشان داد و کشتی هایی که در رودخانه بودند.  با یک نگاه از اولین گام در کنار دیوار تا آخرین گام تاریخ 28 ساله دیوار را با نقاشی های روی دیوار مرور کردم. در آخرین نظر به دیوار به این فکر کردم که آیا فرشتگان ویم وندرس در فیلم بهشت بر فراز برلین  هم از بهشت شان که بر فراز برلین بود دیوار را مثل من دیده بودند در آن زمان دیوار هنوز پا برجا بود آیا امتداد دیوار تا بهشتی که بر فراز برلین بود ادامه داشت؟ بهشت شرقی و غربی؟ اگر  فیلم الیا کازان در شرق بهشت اتفاق می افتاد پس شاید  بهشت  برلین هم شرق و غرب داشته، ولی این سوال هم پیش می آید آیا مردمی که در شرق بهشت بودند برای زندگی بهتر به غرب بهشت می گریختند؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۷
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در یوتیوب 

https://www.youtube.com/watch?v=N8g29DwMD1k&t=527s

 

لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در آپارات

https://www.aparat.com/v/FrR6C

 

 

 

 

مجارستان جایی که غریبه ها را دوست ندارند

 

 

مجارستان کشوری با نام  شناخته شده ی هانگری Hungary  ( تلفظی مانند کلمه گرسنه Hungry در انگلیسی ) در دنیاست  ، شاید تنها کشوری که این کشور را با نام مجارستان می شناسد ایران باشد ، کشوری از قوم مجار یا به قول خودشان ماجیار . کشوری با پرچم سه رنگ مثل ایران ولی با ترتیب معکوس .

 

 

سرزمین پرفروشترین اسباب بازی دنیا ،  مکعب روبیک ، زادگاه پوشکاش افسانه ای ، بهترین گلزن قرن 20 ، بازیکنی که به افتخارش هر سال جایزه ای به زیباترین گل سال فوتبال تعلق میگیرد .

 

 

اگر میخواهید با یک مجاری سر صحبت را باز کنید هیچ چیز بهتر از صحبت درباره فوتبال و پوشکاش نیست ، در ادبیات ایمره کرتس imre Kertesz را دارند و در عالم سینما ویلیام فاکس، بنیان‌گذار فاکس قرن بیستم و آدولف سوکور، بنیان‌گذار پارامونت پیکچرز ، از فیلم سازان برجسته شان هم میتوان از ایشتوان سابو، بلا تار و میکلوش یانچو  نام برد.

 

 

مجارستان سرزمین آهنگسازان برجسته‌ای همچون بلا‌بارتوک (BélaBartók) و زُلتان ‌کودالی (ZoltánKodály) است ولی  در بین همه نام های بزرگ مجارستان نام بلاتار و گروه موسیقی امگا برایم بیشتر آشناست ، شاید اولین جملات مجاری که در زندگی ام شنیدم به زبان موسیقی بود و آن هم با شنیدن موزیک های گروه امگا و یکی از بهترین فیلم های زندگی ام هم اسب تورین بلاتار بود .

 

 

سرزمین بزرگ ترین چشمه های آب گرم جهان    ، فقط بوداپست 118 چشمه آب گرم دارد و قدمت بعضی از حمام ها در مجارستان به 2000 سال می رسد ،  بزرگترین دریاچه آب گرم دنیا  ( دریاچه هویز (Héviz)) در مجارستان است ، اصلا مگر میشود به مجارستان سفر کرد و به آبگرم نرفت ، در سفر مجارستان حتی در شهرهای خیلی کوچک هم به مجموعه های مثال زدنی آب  گرم با قیمت خیلی پایینتر از استخرهای ایران رفتم و کم کم این کار به قسمتی از بازدیدهایم  از شهرهای مجارستان شد به هر شهری سفر میکردم حتما به مجموعه آبگرم آن هم میرفتم .

 

 

همسایه هایش  اتریش، اسلواکی، رومانی، کرواسی، ، اسلوونی و اکراین هستند و  ۱۹ استان دارد  ‌ به علاوه بوداپست که متعلق به هیچ استانی  نیست و مستقل است .

 

 

 

 

کشوری که هر چه از پایتخت آن دورتر میشدم تعداد مردمی که به زبان انگلیسی صحبت میکردند کمتر میشد  شاید در شهرهای مرزی اش به زحمت به تعداد انگشتان دست کسی انگلیسی متوجه میشد ، این نکته مرا کنجکاو کرد تا دلیلش را بدانم چرا که همه آنها در دوران مدرسه مثل ما انگلیسی میخوانند  ، ولی تا به امروز جواب این سوال را نیافتم  ، هر چند  در بوداپست به عنوان پایتخت و مهم ترین شهر آن هم مشکل ارتباط به زبان انگلیسی داشتم .

 

 

کشوری که در شهرهای اطراف آن از غریبه ها استقبال خوبی نمیشود ، این مشکل را بارهای بار وقتی به شهرهای کوچک در مجارستان سفر کردم داشتم و حتی یک بار در ترمینال یکی از شهرها با وجود نیاز مبرم به کمک برای تهیه بلیط اتوبوس و چنج کردن پول هیچ کس کمکی نکرد ، فقط در چشمانم نگاه میکردند و سر تکان میدادند و بعد بی تفاوت ، در آن لحظه به این کشور لقب جایی که غریبه ها را دوست ندارند دادم . دلیل این کار را جویا شدم این جواب را شنیدم که این رفتار از زمان کمونیسم در این کشور مانده ، چهره های بی لبخند شاید از هر 10 نفر یک نفر کمی دوستانه باشد . ولی اگر یک مجاری بخواهد به شما کمک کند مطمین باشید این کار را با جان و دل انجام میدهد  .

 

 

زبان خودشان مجاری است از خانواده زبان‌های اورالی که فقط دو کشور در اروپا هم خانواده آن هستند استونی و فنلاند با نگاه مثبت پرگویش ترین زبان غیر هند و اروپایی در اروپا است ، زبانی با الفبای غریب و سخت برای یاد گیری ولی وقتی خواندنش را یاد گرفتم  دائما  میخواستم  تابلوها را بخوانم  و از این خواندن لذت ببرم  چند کلمه ای هم مشابه زبان فارسی  در زبانشان پیدا میشود مثل دخانیات ،عدد هزار، وزیر و یا بازار که با کمی تغییر واژار تلفظ میشود ولی لغات ترکی زیاد دارند .

 

 

در زبان مجاری سلام میشود سیا ،به این فکر میکردم که  اگر اسم کسی سیاوش یا سیامک باشد ( در زبان عامیانه ما این اسامی را سیا تلفظ میکنیم ) و در جای شلوغ شهر باشد با احوال پرسی مردم دائما فکر میکند که کسی صدایش میزند ، به قهوه هم میگویند کاوه ، باز هم یک نام دیگر ایرانی .  به جای خداحافظ هلو Hello  میگویند ، کنار آمدن با این خداحافظی هم برایم سخت بود اوایل حضور در مجارستان هر وقت کسی میخواست خداحافظی کند میگفت هلو و من فکر میکردم چرا سلام میکند .

 

 

اسم مورد علاقه شان آتیلا است ، میگویند آتیلای افسانه ای مجار بوده و به آن افتخار میکنند ، آتیلا رهبر قوم هون بود ، رومی ها  به او لقب تازیانه خداوند داده بودند و به او باج می‌دادند تا کاری به کار رم نداشته باشد ولی در حمله  به ایران شکست میخورد .دیگر اسمی که در مجارستان زیاد شنیدم ، سلطان بود ، فکر میکنم این نام را  از ایران گرفته اند .

 

 

 

 

 

مردم مجارستان  به شدت آن تایم در ساعات کاری و نه در انجام کار هستند ، وقتی روی در مغازه ای نوشته ساعت تعطیلی ساعت 6 بعد از ظهر ، اگر شش و یک دقیقه برسید هیچ شانسی ندارید این قانون را در جاهای مختلف و به کرات دیدم حتی در رستوران ها با وجود آمدن مشتری ، کاری که در ایران به هیچ وجه دیده نمیشود تا وقتی پول بیاید و مشتری باشد مغازه باز است .

 

 

ولی قولهایشان شاید مثل ما ایرانی ها باشد برای انجام یک کار ، چه کار اداری و چه شخصی باید آن را چندین بار یادآوری کرد .

 

 

معروفترین غذا هایشان گولاش(Goulash) که در گذشته غذای چوپانان بوده  و  لانگوش Langos  به معنای شعله است که تقریبا در کل اروپا معروف هستند ، لانگوش تکه های گوشت است که با سیب زمینی سرو میشود شاید بتوان آن را با خورشت های ایرانی مقایسه کرد ، بارها و بارها در شهرهای مختلف این غذاها را امتحان کردم  گولاش در تمام رستوران ها و در تمامی ساعات شبانه روز پیدا میشود ، ولی برای خوردن لانگوش که یک تکه نان سرخ شده است با کلی مخلفات روی آن مثل سیر و پنیر و ...  باید قبل از ظهر به دکه ها و کیوسک های فروش آن میرفتم از ساعت 5 صبح تا 11 مثل کله پاچه خودمان ، چند باری آخر وقت رسیدم و بعد از من با وجود مشتری مغازه تعطیل شد و این رسم برمیگردد به مثلا آن تایم بودن و قانونمند بودن مجارها وگرنه مشتری و پول که باشد 1 ساعت بیشتر مغازه باز بماند .

 

 

جمعیت مجارستان  فقط 10 میلیون نفر است ( کمتر از تهران خودمان ) و واحد پولشان هم فورینت ، من از شهرهای زیادی در مجارستان بازدید کردم با نام هایی که شاید دقایق زیادی  طول کشید تا درست تلفظ شان کنم و به یادم بمانند مثل هودمژورواژارهه hódmezővásárhely یا کیش کون فلج هاذا Kiskunfelegyhaza  این شهر ها تقریبا شبیه هم بودند ولی بوداپست جور دیگری بود از آن شهرها که تعریف از آن سخت است و باید تجربه اش کرد .

 

 

مجارستان تاریخ پر فراز و نشیبی داشته رومی ها  ، مغول ها  ، دولت عثمانی امپراتوری اتریش-مجار و در دوره جنگ جهانی تحت اشغال آلمان بوده ،  برای همین از هر نوع معماری ( رومی ، گوتیک ، رنسانس و باروک) ، هنر و آشپزی در آن وجود دارد .

 

 

 

 

بوداپست، پاریس اروپای مرکزی

 

 

خواهرخوانده تهران  از ادغام سه شهر بودا (که با شنیدن آن همیشه به یاد دین بودا می افتم  ولی این دو کاملا متفاوت هستند) (Buda)، پست(خود مجاری ها پشت تلفظ میکنند)  (Pest) و اوبودا (Óbuda)  شکل گرفته، ششمین شهر بزرگ اتحادیه اروپا، و دارای یکی از زیباترین بافت های شهری ، که از سال 1987 در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده.

 

 

رود دانوب از وسط شهر میگذرد و شهر را به دو قسمت تقسیم میکنده به قسمت شرقی دانوب ، پِست و به قسمت غربی آن  بودا گفته میشود ، . بودا در گذشته  شاه نشین بوده و پست رعیت نشین.

 

 

بوداپست از آن شهرهاست که برای کشف زیبایی آن  باید از یک سمت شهر به سمت دیگر آن قدم زد ، یک روز این تصمیم را گرفتم و از میدان قهرمانان در یک سر شهر به سمت پل زنجیر حرکت کردم  .

 

 

میدان قهرمانان Heroes’ Square

 

 

میدانی که در آثار یونسکو ثبت شده مثل نقش جهان در اصفهان خودمان و پس از ساخته شدن این میدان بسیاری از جشن‌ها و مناسبت‌های خاص مجارستان در این مکان برگزار می‌شود.

 

 

در سفر اولم در سال 2015  وقتی از ایستگاه دومین خط متروی قدیمی در جهان (قدیمی ترین متروی جهان  متروی لندن است) خارج شدم اولین  نقطه بوداپست بود که میدیدم و در سفر آخر در سال 2018 به دلیل مراسم بزرگداشت پیروزیشان در نبرد براتیسلاوا  باز هم آنجا بودم با دیدنش جای خالی میدان قهرمانان در ایران را حس کردم  شاید با این تاریخ و قدمتی که ایران دارد  هیچ کشوری به اندازه ایران قهرمان نداشته باشد  از پادشاهان و سرداران بزرگ تا شاعران و هنرمندان فکر میکنم اگر بخواهیم چنین میدانی در ایران بسازیم نام آن  1000 قهرمان بشود .

 

 

ساخت میدان قهرمانان در سال ۱۸۹۶، به مناسبت هزارمین سالگرد پیروزی مجارها در نبرد علیه قبیله‌هاى کارپات شروع  و در سال ۱۹۰۰ به پایان رسیده. هزارمین سالگرد تاسیس مجارستان بهانه ای بود تا برای جاودانه کردن نام کشورشان مجسمه کسانی که قرن ها برای ساخت کشورشان تلاش کرده اند در این میدان نصب کنند .

 

 

7 مجسمه به همراه سمبل جنگ در نیم دایره چپ  میدان و هفت مجسمه به همراه سمبل صلح در نیم دایره سمت راست و در وسط میدان ستونی بلند با  مجسمه جبرئیل و در دستش هم تاج مقدس مجارستان ،  شاید انتخاب جبرئیل از میان تمامی فرشتگان به  باور مجارها مانند دیگر مردم برمیگردد ، جبرئیل ابراهیم را از آتش نجات داد، موسی را در مبارزه با فرعون حمایت کرد، فرعونیان را در رود نیل مصر غرق کرد، به داوود ساختن زره را آموخت، به دانیال نبی تعبیر رؤیا را آموخت، زکریا را به زاده شدن یحیی و مریم را به زایش عیسی مژده داد.

 

 

در پایین این ستون  ۷ مجسمه دیگر قرار دارد  روسای  قبایل  مجارستان که در قرن ۹ پایه های این کشور را بنا نهادند.

 

 

شاید کمتر کسی از مردم در این میدان به عدد هفتی که در همه جای آن استفاده شده فکر کند

 

 

من برای دقایقی به بیشتر هفت هایی که میشناختم فکر کردم ، هفت شهر عشق ، هفت گناه کبیره ، هفت هنر ، هفت خوان ، عجایب هفتگانه دنیا ، هفت طبقه جهنم و بهشت ، هفت دریا ، هفت آسمان ، هفت سین ، هفت روز هفته ، هفت نت موسیقی ، هفت رنگ رنگین کمان و سرانجام هفتمین پسر از هفتمین نواده این آخری را به دو دلیل بیشتر دوست دارم یکی اینکه از اولین کسانی بودم که فیلمش را ترجمه و زیر نویس کردم و دیگری به خاطر موزیک  ناب گروه آیرون میدن.

 

 

 

 

در سال ۱۹۸۹ حدود ۲۵۰ هزار نفر در این میدان جمع شدند تا نخست وزیر سابق مجارستان «امره ناگی» که در سال ۱۹۵۸ اعدام شده بود را دوباره خاک سپاری کنند و این  جرقه‌ی بود برای سقوط شوروی  و حکومت کمونیسم در این کشور .

 

 

در قسمت جلویی مجسمه جبرئیل ، یک قبر قرار دارد با عنوان  سربازهای گمنام ،  برروی آن  این جمله حک شده «به یاد قهرمانانی که زندگی‌شان را برای آزادی ملت‌مان فدا کردند»،

 

 

وقتی برای دیدن مراسم در این میدان بودم بیشتر با مجارستان و سنت های  آشنا شدم  ، علاوه بر سمبل های به کار رفته در میدان خیلی ها با لباس هاس سنتی مجاری در میدان حاضر بودند در مورد نام لباس و تاریخچه آن زیاد پرس و جو کردم و در اینترنت هم زیاد سرچ کردم ولی تا به امروز اطلاعات مفیدی  کسب نکردم ،  قسمتی از برنامه هم کار با شلاق و نمایش با پرندگان شکاری بود و در آخر با یک موزیک فوق العاده ادای احترام به سنگ قبر سربازان گمنام مجاری ، از نوع مراسم میشد فهمید  آنها قومی جنگاور بوده اند و به این نکته افتخار میکنند ، البته اولین بار صحنه هایی از تاریخ مجارستان را  بر روی نقاشی پانورامای دیواری در موزه شهر اوپوستاسر Opusztaszer  دیده بودم و این بار شاهد اجرای زنده قسمت هایی از مراسم تاریخی اشان بودم ،  شاید برای کسانی که از میدان بازدید میکنند این قبر کمتر مورد توجه قرار میگیرد ولی در این مراسم ، شاید بیشترین مرکز توجه همین قبر سربازان گمنام بود.

 

 

 

 

 

خیابان اندراشی andrassy

 

 

بعد از دیدن مراسم وارد خیابان اندراشی شدم ، مهمترین خیابان بوداپست که خود آن هم جاذبه ای گردشگری به شمار می رود. قدم زدن در خیابان های معروف کشورها از کارهای مورد علاقه من است خیابان ولیعصر تهران ، شانزه لیزه پاریس ، رامبلا در بارسلون ، اورچارد در سنگاپور و ...

 

 

هر دو  موزه هنرهای زیبا و تالار هنر در سمت راست و چپ میدان به دلیل مراسم بسته بودند پس راهم را در خیابان ادامه دادم تا به دانوب برسم مقصدم را ساختمان اپرا در نظر گرفتم هر چند در سفرهای قبلی این ساختمان را دیده بودم ولی به هر حال این بار هم در مسیرم بود ،  موزه ترور هم در همین خیابان و مسیر قرار دارد  ، این بار هم مقابل در ورودی صف طولانی بازدید کننده ها بود همیشه با دیدن صف موزه ها در کشورهای دیگر به این فکر میکنم که چرا موزه های ما صف ندارند به هر حال بهتر بود که از انجا سریع رد شوم تا اینکه حسرت کمبودهایمان در ایران را بخورم ، به ساختمان اپرا رسیدم ،  ساختمان اپرا در تمام کشورهای اروپایی از اهمیت خاصی دارد  و درتمام شهرهای بزرگ ،  سالن اپرا وجود دارد  و معروفترین آنها در شهر وین است و ساختمان اپرای مجارستان با همان شکل و معماری ولی در ابعاد کوچکتر ساخته شده.

 

 

اینکه چرا در فرهنگ ایرانی هیچ وقت استقبالی از اپرا و موسیقی کلاسیک نشده برایم جالب است

 

 

اگر ایرانی ها بخواهند اپرا کار کنند، بسیار مشکل است. اول باید داستانش باشد، بعد شعرش و بعد از آن آهنگی که برای این شعر ساخته شود ،در ادامه هم نیاز به خواننده های اُپرا داریم ، شاید اگر همه این امکانات فراهم شود روزی در ایران هم شاهد اجرای اپراهای معروف باشیم ، به راه خود به سمت میدان سنت اشتفان ادامه دادم  .

 

 

 

 

 

کلیسا سنت اشتفان  St. Stephen's Basilica

 

 

سومین کلیسای بزرگ مجارستان که نامش را از نام سنت اشتفان اولین پادشاه مجارستان گرفته

 

 

نمای اول کلیسا را از پشت بنا دیدم عرض آن را طی کردم و در گوشه ای  نشستم وقت آن رسیده بود که کمی استراحت کنم ، بعد از کلی زمان برای دیدن مراسم و حدود 3 کیلومتر پیاده روی  کمی خسته بودم ، چند باری که مجارستان بودم نتوانسته بودم این کلیسا را ببینم و قرار بود برای اولین بار این اتفاق بیفتد ، یک ربع یا بیست دقیقه استراحت کردم و بعد به سمت در ورودی حرکت کردم حیاط جلوی کلیسا مملو از جمعیت بود  و تقریبا تمام کسانی که در نقطه مقابل در ورودی بودند داشتند عکس میگرفتند .

 

 

در اروپا برای ورود به بعضی کلیساها باید بلیط تهیه کنید و این قانون برای من قابل درک نیست با این همه پولی که هر سال به کلیسا پرداخت میشود ، چرا باید برای دیدن یک مکان مذهبی و مقدس پول پرداخت شود ، تفاوت این کلیسا با کلیساهای دیگر این بود که آن را به دو بخش تقسیم کرده بودند ، سمت راست کلیسا  ، قسمت بدون بلیط که آن هم در ورودیش صندوق بود و اگر تمایل داشتید پول درون صندوق می انداختید ،  از آنجا به سختی میشد فضای داخلی کلیسا را دید و قسمت دوم با بلیط که شامل نمای کامل کلیسا ، رفتن به بالای گنبد کلیسا و دیدن پانورامای شهر بود  .

 

 

همان طور که حدس میزدم کلیسایی که ساخت آن 50 سال طول کشیده بود  بی نظیر بود ،   ظرفیت  8500  نفر بازدید کننده را داشت هرچند تعداد بازدید کننده ها خیلی کمتر بود و  بزرگترین ناقوس مجارستان با  وزن  9.5 تن در  برج جنوبی آن واقع شده بود .

 

 

برای دیدن پانورامای شهر باید 364 پله را بالا میرفتم اگر یک پله دیگر ساخته میشد ، عدد میشد به اندازه روزهای یک سال ، دیدن زیبایی یک شهر از بلند ترین نقطه آن در هر شهر متفاوت است

 

 

گنبدکلیسا  96 متر ارتفاع دارد، به اندازه ارتفاع ساختمان مجلس بوداپست که ایستگاه آخر پیاده روی من بود ،  در تمام شهرهای بزرگ اروپا طبق قانون هیچ ساختمانی نمیتواند بلندتر از ساختمان کلیسای اصلی باشد  در مجارستان یکی بودن این دو ارتفاع  تعادل بین کلیسا و دولت در مجارستان را نشان می دهد.

 

 

تنها طراحی مشابه این کلیسا را در شهر سگد Szeged   در جنوب مجارستان دیده بودم و در ابعاد کوچکتر .

 

 

ولی شهرت اصلی کلیسا علاوه بر معماری زیبای داخل و خارج آن یک دلیل دیگر هم دارد ،  دست راست مومیایی شده سنت اشتفان اوّلین پادشاه مجارستان در آن نگهداری می شود.

 

 

یاد مقبره های خالی تخت جمشید و پاسارگاد افتادم ، اینجا چطور با چنگ و دندان از تاریخشان محافظت میکنند و ما چطور؟

 

 

از خیابان جلوی کلیسا به سمت دانوب حرکت کردم دیگر مسافتی نمانده بود فقط چند صد متر ، با مجسمه مرد برنزی نگهبان کنار خیابان در مقابل کلیسا عکسی گرفتم  ، نگهبانی که از وقتی او را آنجا گماشته اند چشم از کلیسا برنداشته ، سالیان سال است آنجاست  و هنوز یونیفرم نظامیان امپراتوری اتریش- مجارستان را به تَن دارد  ، کم کم دانوب و پل زنجیر در برابر چشمانم ظاهر میشد ، یکی دیگر از علایقم دیدن پل های معروف است  ، هرچند این پل را هم بارهای بار دیده بودم .

 

 

 

 

 

دانوب آبی و پل زنجیر Chain bridge

 

 

اطراف پل زنجیر شلوغ بود ، اینجا روز و شب ندارد همیشه شلوغ است بر خلاف آن سمت پل در قسمت شاه نشین ، شاید به دلیل نماهای بیشتری است که از این سمت میشود دید

 

 

دانوب از جنگل سیاه در آلمان سرچشمه میگیرد و با گذشتن از ده کشور سرانجام در رومانی به دریای سیاه می ریزد ، نوار آبی بین دو نام سیاه ،  دومین رود بزرگ اروپا بعد از ولگا است و در جایی خواندم که نام دانوب ریشه در زبان سکاها دارد که در دوران باستان ساکن این منطقه بوده‌اند ، در زبان باستانی ایرانی دانوب در  اصل دانو به معنی رودخانه می‌باشد.

 

 

با شنیدن نام دانوب به یاد ، یوهان اشتراوس بزرگ و آهنگ دانوب آبی می افتم ،یوهان اشتراوس موسیقی دان بزرگی است که ساخت اولین سرود ملی ایران را نیز به او نسبت میدهند و به همین دلیل همیشه ارادت خاصی به او دارم .

 

 

به نظر من زیباترین پل های دانوب در مجارستان قرار دارند و زیباترین آنها  پل زنجیر است سمبل شهر بوداپست  ، شاید دلیل دیگری که این پل را دوست دارم این است  که تا مدت ها عکس هایی که از پل گرفته بودم در شبکه های مجازی و ایستاگرام در بوداپست دست به دست میشد .

 

 

پل های معروف بوداپست هم 7 تا هستند باز هم عدد هفت ، در فیلم شماره 23  برای جیم کری همه چیز در عدد 23 خلاصه میشود و اینجا برای من در عدد 7

 

 

شیرهای بی زبان پل

 

 

نام پل از کنت «ایشتْوان سیچینی» (István Széchenyi)، گرفته شده است ، قبل از ساخت پل زنجیر مردم برای عبور از رودخانه از پل شناوراستفاده می کردند ، جناب سیچینی  بعد از نرسیدن به مراسم تشییع جنازه پدرش به علت حرکت نکردن پل شناور  بر اثر بدی آب و هوای ، پروژه ساخت یک پل دائمی بر روی دانوب را مطرح میکند .

 

 

در زمان بازگشایی، این پل بلندترین پل اروپا بوده ، با دو برجی که با زنجیرهای آهنی سازه ‌را حمایت می‌کنند ،  علت نامگذاری این پل هم به خاطر همین زنجیر است ،  با  دو مجسمه شیر سنگی در هر سمت که  از آن محافظت می‌کنند.ساخت این پل، اقتصاد کشور مجارستان را متحول کرد و عصر طلایی بوداپست با  تبدیل دو شهر معمولی به یک کلان‌شهر شروع شد .

 

 

داستانی در مورد این پل وجود دارد به این شکل آدام کلارک معمار پل از ساخت این پل بسیار مغرور میشود و همه را به چالش میکشد تا اگر میتوانند ایرادی از این پل بگیرند و به این شکل معلوم میشود مجسمه های شیرهای روی پل زبان ندارند. هر چند به افتخار وی میدانی را در بوداپست به نام او نام نهادند.

 

 

داستان دیگر در مورد پل الیزابت است ، شاهزاده‌ای از بودا عاشق دختری از پست میشود  و برای اینکه  رفت و آمدش برای دیدن معشوقه‌اش راحت تر باشد دستور میدهد که پلی روی رودخانه دانوب ساخته شود به نام  پل اِرژبت (الیزابت). به این فکر میکردم که  اگر قضیه برعکس بود چطور ؟ پسری فقیر عاشق دختری ثروتمندآن وقت پلی روی دانوب ساخته نمیشد ؟

 

 

و اینکه این شاهزاده با این کار بالاخره به معشوقش رسید یا نه ، در داستان های عاشقانه ای که من میشناسم یا دو نفر هیچوقت به هم نرسیدند و یا مثل رومیو و ژولیت وقتی مردند به هم رسیدند .در طول چند سفرم به شهر بوداپست چندین و چند بار از روی پل زنجیر رد شده ام از یک سمت دانوب به سمت دیگر از قسمت شاه نشین به قسمت رعیت نشین و بالعکس ، پیاده با اتومبیل و با استریت کار هر کدام لذت خودش را داشت .

 

 

تمام طولش را قدم زدم گهگاه تعداد قدم هایم را میشمردم ولی طول پل همیشه 375 متر بوده و هست مهم نیست با چه  سرعتی روی پل قدم بزنم ، مهم این است که با هر قدم از دانوب لذت ببرم .حرکت کشتی ها درون رودخانه هم حس و حال خودش را دارد میشود از وین در اتریش یا براتیسلاوا در اسلواکی سوار کشتی شد و در این سه کشور روی دانوب سفر کرد .

 

 

 

کفش ها ماندند و آنها رفتند

 

 

بعد از پل به سمت کفش ها در کرانه دانوب” Shoes on the Danube Bank  حرکت کردم ، 60 جفت کفش آهنی به یاد کشته شدگان جنگ جهانی اول در بین سالهای 1944 و 1945

 

 

مجسمه هایی از جنس رنج و درد ، امروز همه به کنار مجسمه ها می آیند تا عکس بگیرند شاید اگر داستان پشت پرده این مجسمه ها را لمس کرده باشند قضیه فرق کند

 

 

اولین بار عکس این کفش ها را در فیس بوک دیدم ، طراحی کفش ها برایم خیلی جالب بود بعد از کلی سرچ متوجه شدم محل آنها در بوداپست است . از همان زمان بود که همیشه دوست داشتم از نزدیک این مجسمه ها را ببینم .

 

 

بعد از پیاده روی طولانی خسته بودم میخواستم در کنار مجسمه ها با خودم خلوت کنم ولی انقدر کنار کفش ها شلوغ بود که پشیمان شدم بیشتر هم چشم بادامی ها بودند که با دوربین های موبایل دائم دور کفش ها می چرخیدند تا مثلا بهترین قاب را پیدا کنند ،

 

 

چند تایی عکس گرفتم و بعد با فاصله یک گوشه نشستم به این فکر کردم که این افراد تنها گناهشان مذ هبشان بوده و به خاطر آن کشته شده اند ، حال آنها وقتی به کنار رود می آوردنشان چطور بوده گریه ، ترس و وحشت ، وقتی میدانی چند دقیقه دیگر بیشتر زنده نیستی چه حالی خواهی داشت . به آنها گفته شده بود کفش هایشان را درآورند و بعد تیر اندازی شروع شده بود در این فکر بودم که دیدم جوانی کفش ها را میشمرد ، صحنه درد آوری بود ،چرا باید این کار را میکرد؟ تا مطمین شود تعداد کفش ها درست است؟ یا در تعداد کشته ها شک داشت؟  اگر جایش با یکی از کشته شدگان عوض میشد و دیگری کفش ها را می شمرد چه حسی پیدا میکرد ؟

 

 

همیشه وجود صحنه های جنگ ، چه در فیلم ها و چه دیدن تندیس یا حتی خواندن مطلب ناراحتم میکند و با خودم فکر میکنم چرا باید تاوان سیاست های اشتباه چند سیاست مدار ، را مردم بیگناه پس دهند ، شاید یکی از دلایلش این است که تمام دوران کودکی خودم در جنگ بوده ، جنگی که  عراق به ما تحمیل کرد ،فقط این را میدانم که این جنگ لعنتی هیچ وقت تمام نمیشود فقط موقعیت جغرافیایی آن عوض میشود .

 

 

 

 

ایستگاه آخر پارلمان مجارستان

 

 

خوب فقط 300 متر تا پارلمان مانده بود ، سومین ساختمان مجلس بزرگ دنیا با بیش از یکصد سال قدمت ، صدای بلند موسیقی از اطراف ساختمان شنیده میشد به همین دلیل به جای اینکه طول 250 متری آن  را در امتداد رودخانه طی کنم به سمت صدا رفتم ، قسمت دیگری از مراسم بزرگ داشت بود و چه خوب که این پیاده روی با مراسمی در یک سمت شهر شروع شد و با مراسمی دیگر در قسمت دیگر شهر داشت به اتمام میرسید .

 

 

به دلیل اینکه بازدید از ساختمان فقط با گروه و در زمان های مشخص امکان پذیر است ، بیشتر نوشته ها در مورد بنا مربوط به خارج ساختمان است چرا که همه توریست ها شانس بازدید از داخل مجموعه را ندارند ( مثل من) 

 

 

در بنایی که  با الهام از ساختمان پارلمان انگلیس طراحی شده ، ۱۰۰ هزار نفر در آن کار کردند و در ساخت آن حدود ۴۰ میلیون آجر، ۵۰۰ هزار سنگ قیمتی و ۴۰ کیلو طلا استفاده شد.

 

 

این ساختمان ۲۷ مناره  ،  ۶۹۱ اتاق، ، ۱۰ حیاط، ۸۸ مجسمه از پادشاهان مجارستان و ۲۰ کیلومتر راه پله دارد ، خیلی دوست دارم بدانم تا به حال کسی بوده که کل پله های این ساختمان را طی کرده  باشد .

 

 

محاسبه کردم اگر میخواستم فقط اتاق ها را در 24 ساعت  بدون وقفه ببینم برای هر اتاق حدود 2 دقیقه وقت داشتم

 

 

برای دیدن داخل بنا چند روز وقت لازم داشتم ولی دیدن کل بنا هیچ وقت از خواسته هایم نبوده ، همیشه از نقطه مقابل پارلمان به بنا نگاه کرده بودم چه روز و چه شب ، دوست داشتم میتوانستم مجوزی داشته باشم تا بر بالای بام پارلمان بروم و شهر را از آنجا ببینم ، کاری که شاید کمتر کسی شانس آن را داشته و با هیچ بلیطی قابل اجرا نیست . شب بر روی بام در برابر دانوب آن وقت لقب مجاری ام میشد ، جهانگردی روی بام .    

 

 

به دلیل برپایی مراسم این بار هم نشد از داخل پارلمان بازدید کنم ، شاید این بهانه ای باشد برای سفر بعد به بوداپست .

 

 

 

در روی نقشه مسافت طی شده در این پیاده روی بین 5 و 6  کیلومتر بود ولی میدانم که تعداد گام هایم چند برابر این عدد بوده و مسافت طی شده در واقعیت با مسافت طی شده بر روی نقشه کاملا متفاوت است ، عدد دقیق را نمیدانم ولی دوست دارم این عدد 7 باشد .

 

 

 

 

....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۹
مهدی عبدی