صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «mehdi Abdi Tour Guide» ثبت شده است

 

26 ساعت در راه برای رسیده به مقصد

پرواز با بدترین ایر لاین دنیا

چطور از ایر لاین ها خسارت بگیریم

اتفاقات ناخواسته همیشه در سفرها هست ، گاهی خوب و گاهی بد ، خیلی وقت ها برای تغییر شرایط کاری از دستمان برنمی آید پس یا باید با شرایط کنار آمد ، و یا اگر این کار را نکنیم شرایط ما را مجبور به تسلیم شدن میکند ، این بار میخواهم از شرایط پیش آمده سخت در سفرم بگویم  ، جایی که باز قهرمان داستان خودم هستم و تعداد کاراکترهای داستان کم است ، به جز من یک زوج افغانی با فرزند پر سر و صدایشان  ، یک ایرانی مقیم ایتالیا که در این داستان او را آقای ایتالیایی خطاب میکنم چرا که لغات ایتالیایی را چه در صحبت فارسی و چه انگلیسی زیاد به کار می برد و پسری از ترکمنستان که چند ساعتی هم صحبت بودیم  .

قرار بود بعد از یک مدت طولانی به ایران برگردم  آفر ویژه اکراین ایر وی را که  دیدم ،  با خودم گفتم بهتر از این نمیشود،  قیمت خیلی مناسب بود 240 یورو با دو چمدان 23 کیلویی ، پرواز اول از وین به کی یف Kiev  ( پایتخت اکراین ) و بعد از 90 دقیقه پرواز از کی یف به تهران ، مدت پرواز بیشتر از حد معمول  بود ولی با توجه به قیمت ارزش سپری کردن زمان بیشتر در راه را داشت ، ساعت پرواز از وین  25: 3 بود ، مثل همیشه 2 ساعت قبل از پرواز در فرودگاه بودم چمدان ها را تحویل دادم و به سمت گیت خروجی حرکت کردم ، اینجا بود که برای اولین بار زوج افغانی را دیدم فارسی حرف زدنشان توجهم را جلب کرد نمیدانستم قرار است بیش از یک روز با آنها مشکل مشترک داشته باشم .

تقریبا نیمی از مسافران از گیت رد شده بودند که اعلام شد پرواز یک ساعت تاخیر دارد و این یعنی نهایت بدشانسی . من فقط 30 دقیقه وقت داشتم به پرواز دوم برسم با دفتر ایر لاین در وین تماس گرفتم ،  تماس خیلی نویز داشت ، انقدر زیاد بود که متوجه حرف ها نمی شدم و بدتر از آن لهجه نماینده ایرلاین بود که انگلیسی را با لهجه روسی صحبت میکرد ، چند بار تماس را تکرار کردیم ، خیلی دردسر کشیدم تا متوجه حرف هایش شوم ، قرار شد چمدان ها را پس بگیرم تا پرواز جایگزین به من بدهند ولی تنها شخصی که در سالن بود با تماسی که با دفتر ایر لاین در کی یف داشت گفت 30 دقیقه فرصت هست و همین زمان کافی است ، از من نه و از او آری ،  به هر حال چمدان ها را تحویل ندادند و اگر سوار هواپیما نمیشدم ممکن بود هر دو چمدان گم شوند پس به ناچار سوار شدم ، نیم ساعت هم داخل هواپیما نشستیم و تاخیر شد 90 دقیقه و دیگر مطمین شدم پرواز دوم را از دست میدهم .

وقتی به فرودگاه کی یف رسیدم با سرعت تمام برای پرواز دوم حرکت کردم ولی بعد از کلی معطلی در ترنسفر دسک  Transfer desk  خانمی رسید و گفت پرواز رفته و حالا سوال های متدوال ، چه کنم ؟ پرواز جایگزین ؟ چمدان ها ؟

اینجا بود که برای اولین بار آقای ایتالیایی را دیدم و برای بار دوم زوج افغانی را ، پس شدیم 4 نفر و یک کودک با یک مشکل مشترک ، هیچوقت فکر نمیکردم یک ایر لاین اروپایی انقدر بی برنامه باشد خانمی که مسئول بود نمیدانست چه کند  ،گویی بار اولش بود  ما را به سمت کنترل پاسپورت هدایت کرد و رفت و گفت از اینجا خارج شوید ، آن هم قسمت کنترل پاسپورت دیپلمات ها و خدمه پرواز ، برایم عجیب بود چرا از ان قسمت ، در مسیر حرکت ماموری سمت ما آمد و گفت کجا ؟ تا خواستم بگویم این خانوم گفته از این جا خارج شوم  دیدم خانوم محترم محو شده گفت مگر خلبان یا دیپلمات هستی ، گفتم نه ولی همکار شما گفت ، گفت نمیشود و باز برگشت به ترنسفر دسک گفتم نمی گذارند وارد شوم نماینده ایر لاین اینجا نیست ؟ گفت نه فقط من هستم ، خیلی آرام و خونسرد بود ، راه دوم که پیشنهاد داد این بود که از قسمت معمولی کنترل پاسپورت بروید ، قسمت معمولی کنترل پاسپورت هم گفت مگر شما ویزای اکراین دارید که میخواهید وارد شوید ؟

و بازی شروع شد برگشت به ترنسفر دسک  ، گفتم  نمیشود ، کسی از مامورین ایر لاین نمیآید ؟ جواب باز هم نه بود ، من ویزای اکران ندارم پرواز بعدی چه ساعتی است ؟ اولین پرواز  فردا صبح ساعت 30/9 به سمت استانبول است،  

چرا استانبول ؟ حالا تا آنجا برو بعد راهی پیدا میشود ، کم کم به نقطه جوش رسیدم و با این برخورد نمیشد خونسرد بود ، مودبانه ولی با صدای بلند اعتراض کردم جواب نداد مثل اینکه صدایم را نمیشنید و شاید دوست نداشت بشنود ، آقای ایتالیایی هم شروع به اعتراض با صدای بلند کرد و بین حرف هایش فحش های ایتالیایی میداد ، جملاتش را میفهمیدم چون اولین کلمات ایتالیایی که یاد گرفته بودم این جمله ها بودند . ایتالیایی ها هم مثل ما در این شرایط لغات خاص زیاد دارند .

تا فردا چه کنم ؟ شب را کجا سپری کنم  ؟ هتل به من میدهید ؟ 

همکار دیگر آمد ، هیچکس درست جواب نمیداد و جالب اینکه همه خونسرد و انگار نه انگار در یک فرودگاه بزرگ در اروپا هستی ، هر چند این کشور فقط از نظر جغرافیایی در اروپاست و فکرها متعلق به سالها قبل است ، خانوم دوم گفت از کنترل پروازهای ترانسفر رد شوید بلیط هم که دارید قسمت اطلاعات در طبقه دوم مامور ایرلاین می آیند برای هتل و غذا ، با خودم گفتم بالاخره اعتراض ها جواب داد به سمت گیت راه افتادم ، گیت  D6، نوبت کنترل پاسپورت و چمدان بود تا به سالن ترنسفر برسم ، خانمی که آنجا بود حرف هایم را متوجه نشد و باز داستان دیگر شروع شد به مامور امنیت خبر داد و مامور امنیت گفت خیلی حرف میزنید گفتم فقط میخواهم از اینجا کنترل و رد شوم گفت وظیفه من ایجاد امنیت است و اگر زیاد حرف بزنی دستگیر و زندان و کلمه زندان را به فارسی هم گفت ، مشکل جدید داشت به تراژدی تبدیل میشد باز هم ترنسفر دسک و گفتم حتما باید یکی با من بیاید و به مامورین بفهماند بعد از کلی معتلی بالاخره یکی از مسافرین که روسی بلد بود ، خود جوش کمک کرد ،  از قسمت کنترل رد شدم تا به طبقه دوم قسمت ترنسفر رسیدم و به میز اطلاعات رفتم

خانم خونسرد دیگر

قرار است نماینده ایر لاین به مشکل ما رسیدگی کند

صبر کنید

نیم ساعت گذشت

نماینده نیامد ؟ چه شد ؟

صبر کنید 45 دقیقه

بعد از 45 دقیقه

صبر کنید چقدر

45 دقیقه

دیگر کاسه صبرم لبریز شده بود

هر بار سوال میکنم میگویی 45 دقیقه این یعنی چه ؟ نمیدانم به من گفتند 45 دقیقه ، به متد های دیگر متوسل شدم ، اینجا مسئول کیست ؟ میخواهم با او صحبت کنم ظاهرا شما دوست ندارید وظیفه تان را انجام دهید ،  زنگ زد ، ولی از اینجای کار به بعد جریان جالب شد گویی به طور ناگهانی تمام کارکنان آلزایمر گرفتند و انگلیسی هم یادشان رفت ، من انگلیسی میگفتم و آنها روسی جوای میدادند !

آقای ایتالیایی هم فاز ایتالیایی گرفت باز هم چند کلمه ایتالیایی قاطی انگلیسی اش کرد و شروع به اعتراض که چه طرز برخورد است ، چرا دروغ میگویید و ...

بالاخره نماینده ای از ایر لاین آمد وگفت ویزا ندارید ، و نمیتوانید وارد شهر شوید پس از هتل خبری نیست ، صبر کنید تا ببینیم چه میشود  و باز شاهکاری دیگر از آقا ایتالیایی که با داد و فریاد باعث شد مامورین عصبانی شوند و بروند .تا ساعت 11 صبر کردیم و خبری نشد ، در همین موقع با خودم گفتم اینها به هیچ وجه به اعتراض واکنش نشان نمیدهند اگر قرار بود کسی جواب گو باشد بعد از چند ساعت باید اتفاقی می افتاد ،  به سمت  میز اطلاعات رفتم و گفتم فرض میکنیم شما مسافر هستید و به کشور من آمدید و من مامور کنترل ، به زبان کشورخودم سخن میگویم و کار شما را راه نمی اندازم احساس شما چسیت ؟

آیا کار درستی است ؟ روشم جواب داد در مدت پنج دقیقه آلزایمرش برطرف شد و باز انگلیسی یاد گرفت از مهمان نوازی ایرانی ها گفتم و ... پسری از کشور ترکمنستان هم آنجا بود ابتدا فکر کردم ایرانی است شروع به صحبت کردیم مشکلش به مراتب خنده دار تر و عجیب تر از ما بود

مامورین به هواپیما رفته بودند و او را بیرون آورده بودند و گفته بودند برای رفتن به کشور مقصدش نیاز به ویزا دارد بعد از ترک هواپیما فهمیده بودند اشتباه شده و او مجبور بود مثل ما در فرودگاه سرگردان باشد ولی خیلی خونسرد بود و میگفت  با عصبانیت که مشکل حل نمیشود .

سر صحبت باز شد ، من و پسر ترکمن و مامور اطلاعات شروع به صحبت کردیم و من کلی از فرهنگ بالای ایرانی صحبت کردم جریان خوب پیش میرفت تا اینکه غذا را آوردند و وقتی خانمی که غذا را همراه داشت به سمت آقا ایتالیایی رفت ، صدای داد بلند شد و آقای ایتالیایی با لگد غذا را در سالن فرودگاه پخش کرد و عکس العمل بقیه جالب بود ، گفتند این بود فرهنگ ایرانی ؟ من جواب قانع کننده ای نداشتم ، مامورین امنیتی را صدا زدند و آنها هم آقای ایتالیایی را با خودشان بردند ، هر جای دنیا که باشید همیشه یک ایرانی پیدا میشود که با برخوردش تمام کارها را خراب کند .

این طرز فکر که چون چند وقتی در اروپا زندگی کردی ادعای حق و حقوقت را داشته باشی برای فیلم هاست اگر مسیرت به  کشور عقب مانده بیافتد  هیچ کاری از دستت برنمی آید ، پس من هم با شرایط کنار آمدم با پسر ترکمن شروع به صحبت کردیم و حداقل کمی با فرهنگ مردم ترکمنستان آشنا شدم ، برنامه نویس کامپیوتر  بود و من را یاد دوران دبیرستانم انداخت زمانی که من هم برنامه مینوشتم ،  دوست داشت نظر ایرانی ها را در مورد کشورش بداند ، کاری به شرایط سخت کشورش نداشت و با تلاش زیاد توانسته بود کار خوبی در اروپا داشته باشد برخلاف خیلی از هم سنهایش در ایران که مثل داستانهای فانتزی منتظر هستند پول از آسمان برایشان ببارد .

دو ساعتی صحبت کردیم و بعد چشمانم داشت بسته میشد نور زیاد و صداهای داخل فرودگاه هم دیگر اثری نداشت او به یک قسمت رفت و من هم چند صندلی خالی پیدا کردم ، سرم را روی صندلی گذاشتم و خواب عمیق . ساعت حدود 4 صبح از سرما بیدار شدم هوا 15 درجه زیر صفر بود ، فقط کاپشن پوشیدم و باز خواب حدود 5 خانمی من را بیدار کرد و گفت از پرواز جا نمانی گفتم پروازم نه و سی صبح است و وقت دارم تا صبح به صورت گسسته خواب و بیدار بودم تا ساعت 8 صبح که بیدار شدم  ، پسر ترکمن را دیدم ،  با هم قهوه ای خوردیم و گپ زدیم و بعد هر کس به سمت گیت خروج خود ، در گیت خروج آقای ایتالیایی را دیدم ، نگاه از خود راضی اش هنوز بود ، هیچ کدام عکس العملی نشان  ندادیم و از شانس صندلی هایمان در هواپیما کنار هم بود تا استانبول .

گفته بودند در استانبول به ترانسفر دیسک برویم برای بلیط ایران ولی در آنجا اظهار بی اطلاعی کردند ولی ماموری که آنجا بود هم برخورد بهتری داشت هم کار بلد تر بود بالاخره قرار شد با پرواز اطلس گلوبال ساعت سه ونیم به سمت ایران پرواز کنیم ،حدود یک روز در راه بودم و تازه آخرین قسمت مانده بود ، زمان پرواز 4 ساعتی حالا بیشتر از یک روز داشت طول میکشید .

گیت خروج پر بود از ایرانی ها خیلی وقت بود انقدر ایرانی را یکجا ندیده بودم ، پوشش ها ، حرف زدن ها و سوغاتی هایی که فقط مختص ایرانی هاست  ،  ده سال پیش برای اولین بار استانبول بودم و هیچ تغییریی در مسافران امروزی ندیدم فقط وای فای اضافه شده بود ، کانکت بودن همه برای دنیای مجازی  ، ایرانی ها را همه جای دنیا میشود با این مشخصات پیدا کرد. به نظر من یکی از بزرگترین مشکلات در ایران همین است که مردم سفر میروند نه برای دیدن جاهای جدید برای فخر فروشی و این شاخصه فقط مختص ایرانی هاست .

سرانجام زمان پرواز رسید  و بعد از چهار  ساعت راه  بالاخره ساعت هشت شب ( با احتساب یک ساعت و نیم اختلاف ساعت)  به فرودگاه امام خمینی رسیدم ، خوشحال بودم که به مقصدم رسیده ام ، ولی مشکل آخر مانده بود ، چون پرواز آخر پرواز ترکیه ای  بود چمدان ها نرسیده بود باید به قسمت جامه دان فرودگاه میرفتم و فرم پر میکردم برای چمدان هامیم ، اینجا آخرین جایی بود که آقای ایتالیایی و زوج افغانی و فرزندشان را دیدم  ، قرار شد وقتی چمدان ها با پرواز بعدی اکراین ایر وی میرسند با من تماس بگیرند .

ساعت 12:30 روز قبل به وقت وین از محل اقامتم خارج شده بودم و ساعت 20 به وقت محلی ایران به فرودگاه رسیده بودم و هنوز حدود 1 ساعت راه تا خانه داشتم با احتساب اختلاف ساعت حدود 28 ساعت در راه فقط برای یک مسیر 4 ساعتی .

مجبور بودم با شرایط کنار بیاییم ولی تصمیم گرفتم تمام تلاشم را برای گرفتن خسارت از ایر لاین انجام دهم ، کلی در اینترنت تحقیق کردم  ، از طریق سایت AirHelp بر علیه ایر لاین شکایت کردم و بعد از ارسال کل مدارک از طریق سایت اعلام شد حداکثر تا 3 ماه به پرونده من رسیدگی خواهد شد و در صورت گرفتن خسارت  25 درصد به AirHelp تعلق خواهد گرفت ، من در  سفرهایم  تجربه سپری کردن شب در  کوهستان ، جنگل و کویر در تابستان و زمستان را داشتم  ، خوابیدن در فرودگاه به این شکل تجربه جدیدی بود ولی این بار به اختیار نبود ، مجبور بودم ، بعد از سه ماه جواب رسید ، ایر لاین مجبور شد 400 یورو خسارت بپردازد که 100 یورو کمسیون AirHelp  بود و 300 یورو سهم من ، تقریبا تمام خسارت مالی ام جبران شد نمیدانم بقیه مسافران هم کاری مشابه انجام دادند و خسارت گرفتند یا نه ؟ با توجه به شناختی که در طول سفر ایجاد شد فکر نمیکنم .

در دنیا برای هر مشکلی راه کاری وجود دارد فقط باید راه حل را پیدا کرد کنفسیوس میگوید اینقدر به تاریکی لعنت نفرستید ، یک شمع روشن کنید .

 

 

 

 

 

 

 

...

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۳:۰۶
مهدی عبدی

مصاحبه با محمود حسینی زاد 

 

 

 

 

 

 

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۸ ، ۱۴:۰۷
مهدی عبدی

سفر از وین به بوداپست 

وقتی ثانیه ها هم برای یک جهانگرد اهمیت ویژه دارد 

 

نمیدانم چندمین بار بود که به بوداپست میرفتم این مسیر را ده ها بار رفته بودم مسافت 250 کیلومتری را تقریبا میشناختم ، این بار ارزانترین بلیط ممکن را خریده بودم فقط 8.99 یورو حرکت ساعت 14.30 و زمان رسیدن به مقصد 17.30
ترمینال ،  ترمینال همیشگی نبود ،  قرار بود از ترمینال اصلی شهر وین حرکت کنم ، ابتدا با اتوبوس داخل شهر شماره A13 و بعد ترمینال اصلی ، گوگل زمان را 20 دقیقه نشان میداد ، به اندازه کافی زمان داشتم کوله را روی دوشم گذاشتم و حرکت ، از چند متری اتوبوس را دیدم که در ایستگاه ایستاده سرعتم را زیاد کردم جمعیت افراد  سر راهم زیاد بود و آقای خیلی چاقی که در جلوی من بود مزاحمم و همین باعث شد وقتی به ایستگاه اتوبوس  رسیدم ، اتوبوس حرکت کند لازم نیست که بگویم چه جملاتی را برای این آقای چاق به کار بردم ولی اتوبوس هم  یک دقیقه زدتر از زمان محاسبه شده حرکت کرده بود ، مجبور شدم 5 دقیقه برای اتوبوس بعدی در ایستگاه بنشینم باران شدید و شدیدتر میشد و من دو کوله پشتی داشتم شاید مجموعا 20 کیلو دقیق نمیدانم .
اتوبوس بعدی رسید و من هنوز وقت کافی داشتم زیاد از ایستگاه دور نشده بودیم که اتوبوس ایستاد خیابان بسته بود کامیونی مشغول خالی کردن بار بود ، در وین  از بوق های ممتد برای باز شدن راه خبری نیست همه با حوصله صبر میکنند و میدانند که این کامیون تا بارش خالی نشود راه باز نمیشود ،  باید 10 دقیقه صبر میکردیم شاید هم بیشتر زمان به همین راحتی میگذشت و شاید نحسی 13 (شماره اتوبوس ) داشت گریبان گیرم میشد تا به مقصد نرسم .
ایستگاه ها یکی پس از دیگری طی میشد و مسافران می آمدند  و میرفتند و من مسافر ایستگاه آخر بودم ، حس بد از دست دادن اتوبوس کم کم داشت خودش را نشان میداد 
بالاخره ایستگاه آخر ولی نه داخل ترمینال یک خیابان قبل از ترمینال و این یعنی بدشانسی ، چاره ای نبود زیر باران شدید با کوله شروع به دویدن کردم وقتی به ترمینال رسیدم فقط 10 دقیقه زمان داشتم ولی ترمینال اصلی بزرگ بود و نمیدانستم باید به کدام سکو بروم ، تصمیم گرفتم به ساختمان اصلی بروم و سوال کنم جای اینکه در ترمینال به دنبال اتوبوس باشم اینجا معمولا همه آن تایم هستند و خبری از فریاد راننده و کمک راننده برای شهر مقصد نیست در ایران از فریاد ها میشود فهمید کدام اتوبوس به کجا میرود ولی من فقط صدای قطرات باران رو صورتم را میشنیدم هر قطره یک ثانیه ، باجه اطلاعات وسط ساختمان ترمینال بود ، و در بین راه یک باجه کوچک تبلیغات ، خواستم به شانسم اتکا کنم و در زمانم صرفه جویی کنم ، هر چند احتمال زیادی میدادم که با جواب نه مواجه خواهم شد ، در اروپا هر کسی سرش به کار خودش است بر خلاف ایران که از هر کس میشود سوال کرد ، ولی نمیشود جواب صد در صد درست گرفت ، اینجا اگر کسی که مسیول قسمتی است دقیقا وظیفه اش را میداند و برای همین به بهترین شکل به متقاضی کمک میکند ، حدسم درست بود جوابش نه بود پس به سمت باجه اطلاعات رفتم ، سه نفر انجا بودند اولین نفر مشغول تلفن بود ، به سمت دومی رفتم تا مرا دید به نفر سوم اشاره کرد ، با خودم گفتم لعنتی خوب اگر جواب میدادی چه میشد و بالاخره نفر سوم  شماره سکو را نمیدانست فقط متوجه شدم اتوبوس در طرف دیگر ترمینال است و فقط 5 دقیقه وقت داشتم ، پول بلیط اصلا برایم مهم نبود فقط نمیخواستم منتظر اتوبوس بعدی شوم نمیدانستم چقدر زمان باید  برای اتوبوس بعدی بگذرد ، فقط به این فکر میکردم که امروزم که برایش برنامه ریزی کرده ام خراب نشود و اینکه با هزاران دردسر به اینجا رسیده بودم و جواب تمام این دردسر ها در این 5 دقیقه بود .
مثل دوران سربازی با صدای صوت فرمانده ، ولی این بار صوت را خودم به صدا درآوردم و دویدم ، اتوبوس های کمپانی که من همیشه با آن سفر میکنم سبز بودند پس به دنبال رنگ سبز دویدم اولی نبود و اخری دقیقا اخر ترمینال بود ، و با کمال تعجب سبز آخر هم اتوبوس من نبود از راننده اش پرسیدم گفت سکوی ب3 ، سکویی که از ان گذشته بودم و اتوبوس پارک شده انجا سفید بود ، دقیقا ساعت 14:29 دقیقه و چند ثانیه به اتوبوس رسیدم به دلیل مشکل فنی اتوبوس عوض شده بود ، تمام اتفاقاتی که باید می افتاد تا اتوبوس را از دست بدهم افتاد ولی من تسلیم نشدم و رسیدم 
مقصد نهایی اتوبوس ، بعد از ترمینال اتوبوس رانی بوداپست فرودگاه بود ، اتوبوس دقیقا سر وقت حرکت کرد و بارش باران همچنان ادامه داشت ، ترافیک هم بیشتر و بیشتر شد .برای من دیگر مهم نبود یک ساعت دیرتر برسم یا دو ساعت ولی جریان مسافران فرودگاه فرق داشت آنها پروازشان را از دست میدادند 
نیم ساعت مانده به ترمینال بوداپست که یکی از مسافران سمت راننده آمد و گفت فقط نیم ساعت فرصت دارد و اگر نرسد پروازش را از دست میدهد و راننده جواب داد نمیرسیم 
در همین حین مسافری دیگر به سمت راننده آمد و همین سوال ، از ظاهرش متوجه شدم که از فرقه سیک های هندی است ، وقتی در هند بودم بارها از معبدهایشان بازدید داشتم ، شرایط شان اصلا خوب نبود پیشنهاد دادم اتوبوس را ترک کنند  و تاکسی بگیرند و یا با مترو ، به این شکل زودتر میرسیدند .
آقای هندی گفت پرواز بوداپست ارزانتر از وین بوده و برای همین آن را انتخاب کرده ولی اگر پرواز را از دست بدهد ، هم پولش رفته و هم زمانش 
شاید 5 دقیقه با هم صحبت کردیم ولی انتخاب آنها قضا و قدر بود نمیدانم به پروازشان رسیدند یا نه که بر اساس شواهد هرگز نمیرسیدند ولی جواب شان برای سوال من جالب بود 
گفتم اگر من جای شما بودم به این شکل خونسرد نمی نشستم و حتما کاری میکردم و هندی جواب داد کاری از دستمان برنمیاید پس چرا استرس داشته باشم ، هر سه نفر تقریبا هم سن بودیم و لی تفاوت نگاهمان سالیان سال از هم دور بود 
من دقیقا سه ساعت پیش با کوله روی دوش زیر باران تمام سعی ام را کردم اتوبوس را از دست ندهم فقط برای اینکه برنامه سفرم خراب نشود و پول بلیط اتوبوس من به اندازه خرید یک ساندویچ بود و این دو نفر بیخیال از پول و زمان ، هر چند آنها هم مثل من بودند ، اگر پولدار بودند بخاطر بلیط ارزانتر  سوار اتوبوس نمیشدند و این همه دردسر .
حس خوشحالی خوبی داشتم من کسی نیستم که به قضا و قدر دل ببندد من کار که قرار است به سرانجام برسانمش خودم انجام میدهم ، سالهاست که در راه سفرهایم با مشکلات مواجه شده ام ولی همین تفاوت نگاه است که یک نفر جهانگرد میشود و دیگری مسافری معمولی  ، شما اگر جای یکی از ما سه نفر بودید چه کار میکردید ؟

 

 

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۱۰
مهدی عبدی

بیماری در سفر

تا به حال به این فکر کرده اید که اگر در یکی از سفر های خارج از ایران بیمار شوید یا اتفاقی برای شما بیافتد چه کار خواهید کرد ؟

شاید این سوال خیلی از کسانی باشد که میخواهند سفرهای خارجی را شروع کنند ،با توجه به اختلاف زیاد بین دلار و ریال هزینه های بیمارستان در خارج ایران سرسام آور خواهد بود و ممکن است سفری که برای آنها ماه ها  برنامه ریزی کرده اید به راحتی خراب شود .

برای ما ایرانی های به ظاهر آینده نگر سخت است که به نکات منفی فکر نکنیم ولی در گام اول به نظر من بهتر است در سفرهای کوتاه مدت یک هفته ای یا 10 روزه مثبت فکر کنیم ، اینکه دایما به بیماری فکر کنید فقط  احتمال وقوع آن را افزایش میدهید .

شاید به فکرتان برسد میشود مقداری دارو همراه داشت برای مواقع ضروری ، ولی برای به همراه داشتن دارو باید کاملا به قوانین دارویی کشور مقصد آگاه باشید چرا که در بعضی کشورها همراه داشت بعضی دارو ها ، مثل  داروهای مسکن قوی مجاز نمی باشد و در صورت همراه داشتن با شما برخورد قانونی خواهد شد پس ظاهرا تنها راه چاره بیمه مسافرتی است ، با  توجه به تجربه من این بیمه فقط در شرایط سخت مانند مرگ ، شکستگی ، تصادف و ... قابل استفاده است و برای حوادث معمولی داشتن یا نداشتن بیمه کمکی نمیکند.

پیشگیری قبل از درمان

من از آن دسته افرادی هستم که همیشه قبل از سفر در مورد کشور یا کشورهایی که میخواهم به آنها سفر کنم تحقیق میکنم ، در کشورهای مدرن معمولا مشکلات کمتر است ولی در کشورهای جهان سوم نوع بیماری های خاص از کشوری به کشور دیگر متفاوت است  و نمی توان یک روش خاص برای مقابله با بیماری پیشنهاد داد  ، به عنوان مثال در کشور هند هیچ وقت از آب لوله کشی استفاده نکردم با توجه به اینکه مردم هند عادت دارند در فضاهای آلوده زندگی کنند ، بیشتر آنها نسبت به باکتری هایی که در هند است  مصون هستند ولی  برای کسی مثل من که آنجا مسافر است قضیه کاملا فرق دارد یا غذاهای خیابانی ، هرچند خوردن این غذاها برای آشنایی با فرهنگ کشورها بسیار سودمند است ولی برای کسی که به هند سفر میکند شاید این غذاهای خیابانی دردسر ساز شود .

در کشور مالزی و کشورهای جنوب شرق آسیا پشه ای وجود دارد  به نام پشه دنگی این پشه باعث بوجود آمدن یکی از خطرناکترین بیماریها بنام تب دنگی  می شود. همچنین بیماری تب زرد  نیز توسط گونه ای از این حشره بوجود می آید برای رفع این مشکل میتوان از داروخانه اسپری تهیه کرد ، که قیمت این اسپری ها در این کشورها بسیار ارزان است . البته  دولت مالزی به طور مرتب با سم پاشی محل هایی که احتمال رشد این پشه وجود دارد از بروز مشکل جلوگیری می کند در غیر این صورت جمعیت مالزی سال به سال رو به کاهش بود.

 اینکه  پشه ای از بین جمعیت 30 میلیونی مالزی و میلیون ها توریست فقط یک نفر را نیش بزند و آن یک نفر هم شما باشید احتمال ضعیفی دارد که فقط با فرمول های ریاضی میشود آن را حساب کرد ولی کسانی که بیش از حد نگران هستند میتوانند از اسپری استفاده کنند .

یا به طور مثال در کشورهای افریقایی یا امریکای جنوبی برای پیش گیری از بیماری های خاص منطقه ،  واکسن وجود دارد که تهیه خیلی از این واکسن ها در کشور مقصد ارزانتر از ایران است .

تجارب شخصی من در سفر

من در طول سفرهایم 4 بار مجبور شدم به پزشک مراجعه کنم  ،اولین بار در اندونزی ( قاره آسیا) ،دومین بار در آفریقای جنوبی (قاره آفریقا)  ، سومین بار در اتریش و بار آخر در مجارستان (قاره اروپا) .

بار اول در کشور اندونزی در روز سوم سفر هنگامی که قرار بود از آبشار گیت گیت در دهکده ای در بالی بازدید کنم  ، لیدر محلی سرما خورده بود و ویروس را خیلی راحت در هنگام توضیح در مورد محل به من انتقال داد ، در آن زمان بیمه نداشتم و خیلی ناراحت بودم که شرایط بیماری ام بدتر نشود ، تازه چند روز بود سفر را شروع کرده بودم و برنامه سفرم 24 روزه بود .

در کشورهای جنوب شرق آسیا معمولا در طول سال هوا گرم است و تغییر فصل ها با میزان بارندگی و شرجی بودن هوا تغییر میکند و تعریفی که ما از هوای سرد داریم در این مناطق اصلا وجود ندارد

تنها مشکل این است که وقتی در شهر مشغول گشت هستید هوا گرم و شرجی است و به شدت عرق میکنید و وقتی وارد رستوران ، فضاهای تجاری و وسایل نقلیه میشوید کولرها به شدت کار میکنند و این سردی و گرمی ممکن است باعث سرماخوردگی و یا تشدید آن شود .

رابطه من و بیمارستان و دکتر اصلا رابطه خوبی نیست در ایران هم وقتی سرما خوردگی دارم با رعایت رژیم غذایی و استراحت ، بیماری ام را برطرف میکنم .

دیر وقت بود ولی تصمیم گرفتم به داروخانه نزدیک هتل بروم ، پیدا کردن داروخانه در کشورهای دیگر کار سختی نیست تمام آنها نماد مار و جام را دارند مثل ایران خودمان ، نئون مار و جام را میشد از فاصله دور هم دید ، با دیدن نماد جام و مار یاد داستان های معروف این نماد و اینکه چرا این نماد ، نماد داروخانه ها در سراسر دنیا است افتادم

چرا نماد داروخانه ها مار و جام است ؟

داستان اول یک داستان ایرانی است ، ایرانیان مار را نشانه سلامتی میدانستند و کلمه بیمار به معنی کسی است که مار ندارد  و جام ،  نشانه دوستی است  پس بی ربط نیست بگوییم این نشان یک نماد کاملا ایرانی است .

داستان  بعدی به یونان باستان و رم مربوط است ، زئوس با آذرخش خود مردی را از پای در می آورد و پسر آپولو شروع به درمان مرد میکند ، در این حین ماری به اتاق می آید و پزشک مار را میکشد ، مار دیگری به اتاق می آید و گیاهی به مار مرده میدهد و مار را زنده میکند پزشک از آن گیاه به مرد مجروح میدهد و مرد شفا پیدا میکند  ،  از آن پس مار نماد داروخانه میشود.

داستان دیگر این است که گفته میشود در گذشته هر جا که مارها زندگی میکردند از بیماری طاعون خبری نبود و شهر رم را مار از بیماری طاعون نجات داد و برای تشکر جامی در سر راه مار گذاشتند و از آن پس مار نماد داروخانه  ها شد .

وجه تشابه هر سه داستان در سه کشورهای قدیمی دنیا  این است که مار نماد سلامتی است .

چون دیر وقت بود ، داروخانه بسته بود ، به فکرم رسید  سوپر مارکت را امتحان کنم  ، ،به سوپر مارکت نزدیک هتل رفتم ، چند قرص خریدم و در خوردن غذا هم تا 3 روز کاملا مراقب بودم و به این شکل اولین بار به خیر گذشت .یادم است که موقع شرح بیماری ام به فروشنده که زبان انگلیسی اش خیلی بد بود دچار مشکل شدم و با  نمایش سرفه و عطسه به او فهماندم که سرما خوردم .

در سفر به آفریقای جنوبی بیمه بودم  ، بیمه یک ماهه  60 هزار تومان ، مبلغ مقرون به صرفه بود سفر آفریقای جنوبی در زمستان بود و با توجه به قرار گرفتن آفریقای جنوبی در نیم کره جنوبی از زمستان ایران وارد فصل تابستان در آفریقای جنوبی شدم در عرض یک روز از برف و سرما و پوشش زمستانی به آفتاب و گرما و تیشرت رسیدم  ، در دهکده ای در 300 کیلومتری کیپ تاون اقامت داشتم که روزها هوا گرم و شب ها به شدت خنک میشد و شاید همین اختلاف دما باعث شد که سرما بخورم ، برنامه به این شکل بود که  باید به لبنان زنگ میزدم دکتر آفریقایی با دکتری در لبنان صحبت میکرد و در صورت تایید هزینه ها به حساب دکتر آفریقایی ریخته میشد ، در ظاهر امر ساده است ولی وقتی بیمار شدم ،ورق کاملا برگشت ، باید هزینه ویزیت دکتر در آفریقا را میدادم ، هزینه تلفن از آفریقا به لبنان را میدادم و کلی دردسر ، جالب اینجاست که هزینه تلفن از آفریقا جنوبی  به لبنان چند برابر خرید قرص از داروخانه بود.

 بعد  از آن دو راه بیشتر نبود یا هزینه ها به حساب دکتر آفریقای ریخته میشد و من هزینه نمیدادم به جز هزینه تلفن و یا رسید میگرفتم به ایران می آمدم به دفتر بیمه میرفتم کلی سوال و جواب و معطلی و بالاخره مبلغ را میگرفتم .

پس به داروخانه رفتم قرص ها را خریدم و تمام ، این راه که باید تماس بگیرید و ... به نظر من یکی از روش های پشیمان کردن مسافر از استفاده از بیمه است و فکر کنم فقط یک بیمه کننده ایرانی میتواند این کار را انجام دهد ، خوب بالاخره شرکت های بیمه هم باید درآمد داشته باشند و دقیقا موضوع را با هر دکتری در کشورهای دیگر در میان گذاشتم در مورد این روش تعجب میکرد .

بار سوم در اروپا بود ، این بار تصمیم گرفتم از بیمه قبلی استفاده نکنم و به یک دفتر بیمه دیگر رفتم ، یکی از شرایط گرفتن ویزای شنگن داشتن بیمه مسافرتی است و باز داستان تکراری در دفاتر بیمه و دردسرهای آن که هیچ کدام از کارکنان دفتر بیمه دقیق نمیدانستند چطور باید از بیمه استفاده کرد و باید با دفتر مرکزی تماس میگرفتم تا قوانین را بپرسم ، یک دفترچه بیمه و یک برگ A4 مطلب ولی سوال ساده چطور از بیمه استفاده کنم ناجواب .هنوز هم این سوال برایم ناجواب مانده چطور کارمندان دفتر بیمه از قوانین بیمه ای که برای آن کار میکنند اطلاع دقیق ندارند .

 برای استفاده از بیمه در اروپا باید به کشور آلمان زنگ میزدم بعد ایمیلی دریافت میکردم و...

در آن زمان هزینه تماس برای من صفر بود چون از گوشی دوستم استفاده کردم و طبق تعرفه های اروپایی این تماس هزینه ی اضافه ای برای دوست من نداشت  ، ولی اگر این امکان را نداشتم هزینه تماس مسلما بیشتر از خرید قرص از داروخانه میشد .

خوب راهنمایی شخص آلمانی خیلی کارآمد تر از دفاتر ایران بود ، ولی به هر حال باز هم نشد از بیمه ام استفاده کنم و مثل دفعه های قبل عمل کردم.

بار آخر در مجارستان خیلی عجیب بود ، باید آزمایش خون میدادم ، مدارک بیمه همراهم نبود و در شهر کوچکی بودم وقتی به درمانگاه رفتم به جز یک نفر هیچکس انگلیسی بلد نبود ، معمولا انتظار مردم از جامعه پزشکی بیشتر از افراد دیگر است و کسانی که در بیمارستان کار میکنند با سطح تحصیلی بالا باید انگلیسی را روان صحبت ، برایم خیلی عجیب بود بالاخره با دردسر فراوان ارتباط برقرار کردیم قرار شد 20 یورو (آن موقع زیاد نبود ولی در حال حاضر حدود 220  هزار تومان)  هزینه ویزیت بدهم و بعد به شهر دیگر بروم که آزمایشگاه داشت ، پرداخت پول برای این ویزیت الکی اصلا برایم خوشایند نبود  ، احساس کردم که مبلغ را بیشتر از حد معمول گفته اند ، با توجه به وضعیت اقتصادی کشور مجارستان 20 یورو برای کسی که در مجارستان زندگی میکند زیاد است چه برسد به من که ایرانی هستم ، دوستم هم که از جریان مطلع شد با من هم عقیده بود و نظری داشت که تصمیم گرفتیم از آن استفاده کنیم ، تصمیم گرفتیم به جای مشخصات من ، از مشخصات دوستم استفاده کنیم و از بیمه او استفاده کنیم ، کسی هم که انگلیسی بلد نبود پس نسخه به اسم دوستم صادر شد و به شهر دیگر برای آزمایش رفتم یک شهر بزرگتر که باز هم در بیمارستانش یک نفر به زحمت انگلیسی بلد بود ، در ایران افراد به ظاهر  تحصیل کرده که انگلیسی بلد نبودند زیاد دیده بودم ولی در اروپا آن هم در اروپای مرکزی پزشکی که نتواند انگلیسی را روان صحبت کند واقعا عجیب بود .

برای جبران بلد نبودن انگلیسی من را بدون نوبت به اتاق ازمایشگاه راهنمایی کردند  ، پرستاری که مسئول آزمایش خون بود هم اصلا انگلیسی بلد نبود و همین امر باعث شد هیچ کس در مورد اینکه نسخه به اسم من است یا دوستم و غیره هیچ سوالی نکند ، حداقل انگلیسی بلد نبودنشان یکجا مفید بود

دقیقا نمیدانم چقدر ولی فکر کنم تا به امروز مبلغی حدود یک میلیون و چندصد هزارتومان  هزینه بیمه ام شده که با توجه به نیاز نتوانسته ام از آن استفاده کنم ، البته اگر با دید مثبت به قضیه نگاه کنیم ، همه ما ترجیح میدهیم هیچگاه از بیمه استفاده نکنیم و سلامت باشیم .

با توجه به تجربه شخصی من داشتن یا نداشتن بیمه در شرایط معمولی هیچ تفاوتی ندارد ولی در شرایط سخت قضیه کاملا فرق میکند ، امیدوارم که هیچ گاه مجبور نباشم در این شرایط سخت قرار بگیرم تا تجربه کنم که بیمه ها در این شرایط چزور با قضیه برخورد میکنند .





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۴۵
مهدی عبدی

 

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

لینک ویدیوی ساخته شده از ونیز در یوتیوب (برای دیدن ویدیو نیاز به فیلتر شکن دارید)

 https://www.youtube.com/watch?v=Wi3JUry1VSI&t=245s

 

لینک ویدیوی ساخته شده از ونیز درآپارات

https://www.aparat.com/v/XIvuN

 

 

 

 

 

اولین بار ونیز  را در فیم From Russia with Love  دیدم ، آن وقت ها مثل امروز نبود که گوگلی باشد و با تایپ نام هر شهر بتوان هزاران عکس و فیلم دید ، باید بر اساس نوشته ها یا تعاریف دیگران ونیز را تصور میکردم ، باورش سخت بود ، شهری روی آب ، حمل و نقل فقط با قایق ؟  نمیتوانستم تصور کنم که مردم ونیز با قایق برای خرید از خانه بیرون میروند و قایقشان را کنار در خانه اش پارک میکند مگر میشود پلیس ، آتش نشانی و آمبولانس  هم از قایق استفاده کنند .

 

 

بعدها در فیلم های دیگری مثل مون راکر  ، تاجر ونیزی ، کار ایتالیایی ، کازینو رویال ، توریست ، ونیز را دیدم  ، و عطش دیدن ونیز با دیدن هر فیلم بیشتر شد و بالاخره بار اول در تابستان سال 2015  به ونیز سفر کردم ، فقط یک روز فرصت داشتم تا ونیز را ببینم ، شنیده بودم ونیز را باید دید و بعد مرد ، جمله شاعرانه ای که همیشه با شنیدن آن یاد کتاب مرگ در ونیز می افتم ولی یک روز برای دیدن ونیز کافی نبود

 

 

بار دوم در اکتبر سال 2018 در ونیز بودم ، هر چند هیچوقت فرصت نشد که دروازه ورودم به ونیز فرودگاه مارکوپولو باشد ولی این بار چند روزی ونیز بودم و زمان لازم را برای دیدن ونیز داشتم ، هر کسی که به ونیز سفر میکند دلیل خاص خودش را دارد ولی هدف اصلی من از سفر به ونیز ، گشتن به دنبال رد پای مارکو پولو بود ، روز 27 اکتبر ساعت 9:30 وین را به مقصد ونیز ترک کردم باران پشت شیشه اتوبوس نوید روزهای پاییزی در ونیز را میداد ، میدانستم در پاییز ونیز متفاوت است ، توقف اول اتوبوس در لوبریانا پایتخت اسلونی بود و بعد در امتداد شهر ساحلی تری استه  Trieste   ، اتوبوس از بلندای شهر به پایین میرفت و رقص آدریاتیک به آرامی شروع شد ، ترکیب باران و راه  و آدریاتیک  لذت رسیدن به مقصد را دوچندان میکرد و این پیش پرده ای بود برای نمایش بزرگ من و ونیز.

 

 

بعد از حدود 8 ساعت بالاخره به ترمینال مستره Mestre در ونیز رسیدم ساعت حدود 6 بعد از ظهر بود و هوا تاریک ، قرار بود در شهر مولیانو ونتو Mogliano Veneto در 18 کیلومتری ونیز و در میان راه مستره و تره ویسو Treviso  اقامت داشته باشم ، در سفر اول به ونیز در تره ویسو اقامت داشتم شهری که شیرینی ترامیسو متعلق به آن است و این بار مولیانو یک شهر ساکت که با  با قطار 26 دقیقه از ونیز فاصله داشت ، معمولا کسانی که به ونیز سفر میکنند برای صرفه جویی در هزینه در شهرهای اطراف ونیز اقامت میکنند و با قطار که بلیط آن ارزان است بین شهر محل اقامت و ونیز تردد میکنند .

 

 

شهر ونیز به دلیل شکل عجیب؛ سبک زندگی متفاوت ، در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته است شهری که از کنار هم قرار گرفتن ۱۱۸ جزیره در جوار دریای آدریاتیک و در شمال شرق ایتالیا تشکیل شده . ( نه به قول رئیس شورای شهر شیراز در سوئیس یا سوئد)

 

 

شهری که مردم شمال ایتالیا برای فرار از حملات کشورهای دیگر به آن پناه بردند و شروع به ساخت آن کردند و سنت تئودور محافظ آن شد ، قدیسی که مجسمه اش را در حالی که اژدهایی را کشته در شهر ونیز زیاد دیدم  ، اژدهایی که سمبل بدی هاست و این قدیس با کشتن آن خوبی را به ارمغان می آورد ، مجسمه دیگری که به وفور دیدم مجسمه محافظ جدید ونیز سنت مارک و شیر بالدارش بود .

 

 

ونیز  که زمانی قسمتی از خاک اتریش هم بوده  القاب زیادی دارد  شهر کانال ها ، شهر روی آب ، شهر ماسک ها ولی برای من ونیز یعنی شهر مارکو ، در ونیز نام مارکو پولو و آنتونیو ویوالدی «کشیش موقرمز» را زیاد می‌شنوید

 

 

ونیز بزرگ ترین شهر بدون اتومبیل در اروپاست که بر روی آب بنا شده ، در دنیا شهرهایی هستند که بر روی آب بنا شده اند یا ورود اتومبیل به آنها ممنوع است ولی ونیز تمام این ویژگی ها را یکجا دارد  بهترین راه برای گردش در ونیز قدم‌ زدن است ، پرسه زدن در کوچه های ونیز تجربه است وصف نشدنی به دنبال رد پای مارکو و یا سونات های ویوالدی و یا قرار های عاشقانه کازانوا ، در هنگام قدم زدن در ونیز به دنبال تمام این نشانه ها بودم  ، چقدر خاطره از ونیزی که ندیده بودم داشت با این گام های آرام من در کنار کانال ها زنده میشد .

 

 

ونیز شش منطقه دارد که این مناطق در اطراف کانال بزرگ قرار گرفته اند که حدود ۱۵۰ کانال کوچکتر را به هم وصل می‌کند ، ونیز 399+1  پل دارد یعنی بیشتر از یک پل برای هر روز سال ، این یعنی اگر هر روز وعده عاشقانه ات را روی یک پل بگذاری تا آخر سال باز هم پل ها تمام نمیشوند. همه میگویند 400 پل و من میگویم 399+1 داستان این پلِ تنها را در ادامه خواهم گفت .

 

 

 

 

 

تصمیم داشتم انقدر پیاده بروم تا به دروازه آبی ونیز برسم و بعد به کلیسای سن لورنزو محل دفن مارکو و بعد به سمت خانه اش ، میخواستم به مارکو بگویم که تو به ایران آمدی و از ایران نوشتی و من سالها پس از تو به ایتالیا و ونیز آمده ام تا ببینم و بنوسیم .

 

 

کلی حرف خودمانی داشتم تا با مارکو بگوییم ، میخواستم ببینم او کجا زندگی کرده و چرا شروع به جهانگردی کرد ، هزاران سوال داشتم که  فقط باید قدم میزدم و میدیدم تا به جواب هایشان برسم .

 

 

خیلی دوست دارم چند وقتی مثل یک ونیزی زندگی کنم نیمه شب  طناب گوندو لایم را باز کنم و آرام  از خانه دور شوم زیر نور ماه فقط صدای پارویم باشد که با آب برخورد میکند  در امتداد کانال ها حرکت کنم انقدر در کانال ها پرسه بزنم  تا خورشید طلوع کند  و بعد از شهر خارج شوم و طلوع خورشید را تک و تنها در میان آدریاتیک تماشا کنم ، میدانم ونیز شهری نیست که دو یا سه بار به آن سفر کنم برای این کار وقت دارم و روزی انجامش میدهم .

 

 

آخرین صدای های  قطار یادآوری میکرد که اینجا ایستگاه آخر است با انبوه مسافران ایستگاه را ترک کردم با خروج از ایستگاه هر کس به سمتی میرفت ولی من مثل بار اول مسیرم را از روی اولین پل ادامه دادم .

 

 

وضعیت هوا را میدانستم ابری و بارانی ، قرار بود ونیز پاییزی را ببینم ، از جز رو مد هم خبر داشتم میدانستم آب کانال ها به سمت کوچه ها سرازیر خواهند شد ، دست فروشان هندی پیشنهاد پاپوش های نایلنی میدادند ، در آن لحظه فکر نمیکردم که بعدا چقدر به آنها احتیاج خواهم داشت ، هیچوقت در ونیز نقشه نداشتم میدانستم در هر مسیری بروم سرانجام مسیرم به یک جای شلوغ منتهی خواهد شد و خوب من ردپای مارکو و نوای ویالن ویوالدی را برای یافتم مسیر داشتم.

 

 

 

 

 

اثری از گاندولوها هم نبود ، مردم ونیز میدانستند که امروز چه روز پر آبی را ونیز خواهد داشت ، بعد از نیم ساعت اولین نشانه های خروج آب از کانال ها را دیدم ولی اوضاع خوب بود و میشد ادامه داد بعضی کوچه ها پر آب بودند که با تغیر جهت از آنها هم رد شدم ولی بعد از یک ساعت دیگر نمیشد خشکی را در کوچه ها پیدا کرد ، شاید ارتفاع آب 5 سانتی متر بود ، اثری از هندی های دست فروش هم نبود ، تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که به سوپر مارکت بروم و یک بسته کیسه زباله با قیمت یک یورو بگیرم  ، حداقل 15 مشمع داشتم و میتوانستم هر چند وقت یک بار آنها را عوض کنم .دیدن مردم در این حالت هم جالب توجه بود هر کسی به روشی عمل میکرد ، یکی کفش هایش را در می آورد ، یکی چکمه میخرید و بعضی ها خودشان را داخل نایلون هایی میکردند و ...

 

 

این مشمع ها هم یک ساعت دوام آورد نزدیک کانال بزرگ دیگر راه گریزی نبود کفش هایم خیس شد و تصمیم گرفتم پاچه ها شلوار را بالا بزنم و در آب حرکت کنم شاید ارتفاع آب 20 سانتی متر بود که کم کم به 30 یا 40 سانتی متر هم رسید .

 

 

با این شرایط عجیب مغازه ها باز بودند ، هیچ کس اعتراض نمیکرد که حالا چه وقت باران است و از این حرف هایی که موقع باران در ایران شنیده بودم ، نبود ،  بیشترین توجه من به مغازه های فروش ماسک بود ، یکی از القاب ونیز شهر ماسک هاست و در این شهر مغازه های زیادی هستند که ویترینشان نگاه هر فردی را جذب میکند ماسک هایی که یادآور فیلم چشمان کاملا بسته کوبریک هستند ، از این ماسک ها در کارناوال معروف ونیز که در ماه فوریه برگزار میشود استفاده میشود قیمت ماسک ها در مغازه ها بالاست و با این شرایط یورو برای ما ایرانی ها اصلا مقرون به صرفه نیست  ، بار اول که در ونیز بودم به رسم یادگار ماسک ونیزی ام را با قیمت ارزانتر از دکه ای  خریدم  .

 

 

کانال بزرگ و پل ریالتو

 

از جمعیت زیاد مردم و شلوغی به راحتی میشد فهمید  به گراند کانال یا کانال بزرگ رسیدم کانالی که با طول 3800 متر و با شکل S  مانندش خیابان اصلی ونیز است ، در نزدیکی پل ریالتو سطح آب پایین تر بود ،  معمار قدیمی‌ترین و زیباترین پل بر روی «گراند کانال» دقیقا پل را جایی ساخته که گراند کانال کمترین عرض یعنی ۲۰ متر را دارد.

 

 

بعضی از مردم  ونیز معتقدند که پل ریالتو باید به عنوان عجایب هشتم جهان در نظر گرفته شود اینکه پل بر روی دوازده هزار پایه چوبی ساخته شده است که هنوز هم بعد از گذشت ۴۰۰ سال، پل را بر روی خود نگه داشته‌اند و ساختش سه سال طول کشیده اهمیت آن را از نظر معماری نشان میدهد ولی اینکه یکی از عجایب دنیا باشد به نظر من اغراق آمیز است .

 

شلوغی جمعیت بر روی هر سه پیاده روی پل انقدر زیاد است که زیبایی آن را از بین میبرد همه در حال عکس گرفتن ، حال اینکه در این عکس ها یا باید دوربین خیلی نزدیک باشد که در این صورت نمیتوان گفت که این عکس روی پل گرفته شده یا باید کادر عکس را با چندین نفر شریک شد که باز هم به نظر من عکس خوبی نمیشود ، من بجای داشتن یک عکس با پل ترجیح دادم از وقتم در جاهای دیگر استفاده کنم .

 

این پل یک ویژگی هم داشت که کمتر کسی به آن توجه میکرد و آن وجود نقش برجسته های  روی دیوار پل است، اولین نشانه های محافظان  ونیز بر روی این پل نقش بسته ،  یکی سنت تئودور همان قاتل افسانه ای اژدها و دیگری سنت مارک محافظ جدید ونیز ، نشانه های زیادی از این  دو قدیس در ونیز دیده میشود و در این متن هم درباره آنها زیاد خواهم نوشت .

 

میدان سنت مارکو (St Mark's Square)

 

 

بعد از دقایقی به میدان سنت مارکو رسیدم  ، آب گرفتگی میدان طوری بود که گویی حوضی بین ساختمان های اطراف میدان درست کرده اند ، آب تقریبا تا زانویم بود  ، صندلی کافه های دور میدان در آب شناور بودند  و جمعیت زیاد مردم در آب حرکت میکردند  ، از کبوتران معروف میدان هم خبری نبود شاید در این حوض بزرگ ماهی ها جای کبوتران را گرفته بودند .

 

 

در این میدان به جز قطرات باران که دیگر شدت شان هم بیشتر بود ، باد هم به میزبانی مسافران آمد و گویی اشکهای آدریاتیک قصد پایان نداشتند پل های چوبی برای رفت و آمد مردم بر روی آب قرار داده شده بود ، ولی این پل ها هم جوابگوی تعداد زیاد مسافران نبود و خیلی ها راه رفتن در آب را به  اینکه در صف طولانی برای حرکت روی پل ها باستند ترجیح میدادند .

 

 

میخواستم از روبروی کلیسا عکس بگیرم و برای این کار باید از یک سمت میدان به سمت دیگر میرفتم و دوباره برمیگشتم هر چند کمی سرد بود و بیشتر خیس میشدم ولی ارزشش را داشت ، عکس های این چنینی ماندگاریشان بیشتر است ، البته خیلی ها با من هم عقیده بودند و داخل آب میخواستند با این شرایط میدان عکس داشته باشند ، بعد از گرفتن عکس از سمت دیگر برگشتم ، این سمت چون از نظر ارتفاع بالاتر از سمت دیگر بود آبگرفتگی نداشت .

 

 

 

 

 

 

 

کافه فلوریان Caffè Florian

 

 

در مسیر برگشت افراد زیادی بودند  که در جلوی کافه فلوریان نشسته بودند و در این شرایط قهوه مینوشیدند اینجا هم  کسی از شرایط بد آب و هوا گله مند نبود ، نمیشد شرایط را تغییر داد ولی میشد با این شرایط هم لذت برد .

 

 

کافه فلوریان قدیمی ترین کافه ایتالیا و یکی از قدیمی ترین کافه های دنیا مثل همیشه شلوغ بود ، سال تاسیس آن  1720 است یعنی هم زمان با نادر شاه افشار در ایران ، این کافه بعد از گذشت حدود  ۳۰۰ سال پابرجاست. کافه ای که در گذشته تنها جایی بوده که برای زنان قهوه سرو میکرده و با ورود هنرمندانی مثل گوته ، پروست، چارلز دیکنز و لرد بایرون به شهرت جهانی میرسد .

 

 

به این فکر میکردم که چرا قیمت قهوه در بیشتر کافه های ایتالیا (البته تا قبل از گران شدن یورو)  پایین تر از کافه های ایران است ، اگر ایتالیایی ها بدانند که به نام آنها چقدر کافه در ایران فعالیت دارند و نام هایی که بر نوشیدنی های خود در منو انتخاب میکنند  که حتی برای ایتالیایی ها هم نا آشناست مسلما اعتراضی خواهند کرد مثال زدنی .

 

 

ستون های سنت مارکو ، دروازه های آبی ونیز ، نقطه شروع سفرهای مارکوپولو

 

 

اینجا محلی است که که خیلی ها از آن عبور میکنند بدون توجه به نشانه ها و افسانه هایش ، یکی از این ستون‌ها مجسمه‌ سنت تئودور را دارد و ستون دیگر شیر بالدار سنت مارک ،  دو محافظ  ونیز  یکی در شروع پیدایش ونیز و دیگری در زمان حال ، ستون هایی که از شرق به ونیز حمل می شدند، در اصل سه تا بودند ، ولی یکی از ستون از کشتی به درون آب می افتد ، هدف از آوردن ستون ها هر چه بوده فکر نمیکنم برای ایجاد فضایی برای اعدام زندانیان بوده باشد ، از فضای بین  این دو ستون مدتی برای اعدام استفاده میشده ، اعدامیان از میان این دو ستون به ساعت معروف میدان نگاه میکردند تا شاهد شمارش معکوس عقربه های ساعت برای پایان زندگیشان باشند ، هنوز هم برخی افسانه های خرافی ونیز رد شدن از بین این دو ستون را بدیمن میدانند .

 

 

ستون هایی که گفته میشود شاهد برافراشته شدن بادبانهای مارکوپولو در 700 سال پیش بوده اند ،

 

 

دوست دارم بدانم در لحظه ای که ناخدا مثل فیلم ها گفته ، لنگرها را بکشید و سفر شروع شده مارکو به چه چیزی فکر میکرده ؟ آیا میدانسته که روزی از او به عنوان یکی از بزرگترین جهانگردان دنیا یاد خواهد شد ؟ میدانسته که در آینده الگوی خیلی از ماجراجویان بزرگ مثل کریستف کلمب خواهد شد ؟ شاید خیلی از جهانگردان مثل من به این قسمت از ونیز می آیند و با دیدن این دروازه چشمانشان را می بندند و در زمان سفر میکنند به مارکوی  17 ساله که از این نقطه اولین گام هایش را برای گشتن دنیا آغاز کرد ، در مورد افکار بقیه نمیدانم ولی زمانی که من سفرهایم را شروع کردم قرار نبود خیلی زود نظرم نسبت به زندگی عوض شود و سفر بشود تمام فکر و ذکر زندگی من ، عطش دیدن جاهای جدید تمام بدنم را بلرزاند مثل بادی که درختان میپیچد و بی قرارشان میکند.

 

 

وقتی من 17 ساله بودم دغدغه کنکور و سربازی داشتم اصلا نمیشد به چیز دیگری فکر کنم ، سفرهایم را دیرتر شروع کردم ولی انقدر به خودم ایمان داشتم که تمامی گام ها را در این راه محکم برداشتم و حالا در پاییز سال 97 در دروازه ونیز جا در جای پای مارکو گذاشته ام .

 

 

پل حسرت (پل آه) Bridge of Sighs- Ponte dei Sospiri

 

 

تنها پل سرپوشیده ونیز که قصر دوک ها  را به زندان متصل میکند بیشتر از بقیه پل ها افسانه دارد ، من تمام طول 11 متری آن را هم از داخل پل و هم بیرون پل قدم زدم تجربه ها کاملا متفاوت بود ،  

 

 

«پل آه» را نخستین بار لرد بایرون در قرن نوزدهم به این نام (Bridge of Sighs) خواند ، زندانیان بعد از بازجویی در قصر از روی این پل به سمت سلول خود میرفتند و آخرین منظره ونیز را از درون روزنه های کوچک پنجره های روی پل میدیدند و با کشیدن آهی مسیر را طی میکردند و به همین خاطر نام پل ، پل آه یا حسرت است ،

 

 

وقتی از پل و زندان بازید داشتم واقعا این نام را برازنده دیدم چرا که زندانی که من دیدم با اتاق های تاریک و کوچک و قل و زنجیرها هیچ شانسی برای فرار نبود و زندانی  نه یک آه ، روزی هزاران آه باید میکشید ، جاکومو کازانووا (نویسنده‌ی ایتالیایی در قرن 18) تنها شخصی بوده  که توانسته از این زندان فرار کند  و شرح خاطراتش را در کتابی به نام «تاریخ زندگی من» آورده است ، به نظر من این کار او  فراتر از یک معجزه است .

 

 

 

 

 

در ابتدای نوشته ها پل های ونیز را به این شکل نوشتم  399 + 1 ، عدد یک نشانه ی این پل است ، چرا که همه پل های ونیز روباز هستند و این پل تنها پل سرپوشیده ونیز  است

 

 

گفتم اگر هر روز قرار عاشقانه ای روی پل ها داشته باشید پل ها در یک سال تمام نمیشود ولی داستان عاشقانه این پل با بقیه فرق دارد ، بنا بر یک افسانه قدیمی اگر دو عاشق  هنگام غروب وقتی ناقوس کلیسای سنت مارک به صدا درمی‌آید، روی یک گوندولا، زیر این پل  یکدیگر را ببوسند، عشق آنها ابدی خواهد شد ، از این افسانه در سال ۱۹۷۹ برای ساخت فیلمی به نام  یک عاشقانه کوتاه با شرکت لارنس اولیویه و دایان لین استفاده شد.

 

 

بر روی دیواره های بیرونی پل چهره هایی حکاکی شده است که همگی عصبانی هستند جز یکی از آن ها من فکر میکنم آن یک صورتک خوشحال کازانوا است که توانسته از زندان بگریزد .

 

 

کلیسای سن لورنزو ،کلیسایی با در همیشه بسته

 

 

کلیسایی که قدمت آن به قرن 9 میرسد و سالهاست در آن بسته است و مشغول تعمیر آن هستند ولی با توجه به ابعاد کلیسا و اهمیت آن ، این زمان برای بازسازی آن زیاد به نظر میرسد و شاید دلیل دیگری داشته باشد ، مطالب اینترنت و سایت ها هم در مورد کلیسا خیلی کم بود ، درجایی خواندم که در کلیسا هیچوقت برای عموم بازنشده و جسد مارکوپولو و پدرش در یکی از بازسازی ها در قرن شانزده گم شده و در جای دیگر هم نوشته بود مقبره ها در طول بازسازی خراب شده شاید به این دلیل است که در آن همیشه قفل است ، اطراف کلیسا کاملا خلوت بود من برای دقایقی آنجا بودم و ندیدم هیچ کس به سمت کلیسا بیاید ، یعنی از این همه توریستی که به ونیز می آیند نباید کسی به دیدن این کلیسا با وجود بسته بودن در علاقه داشته باشد یعنی عکس گرفتن در کوچه ها و خرید مهمتر از دیدن کلیسایی است که یکی از بزرگان ونیز در اینجا دفن شده .

 

 

با اینکه از قبل در مورد این مساله تحقیق کرده بودم شک کردم که شاید من آدرس را اشتباه آمده ام ، کسی را برای پرسیده پیدا نمیکردم که ناگهان خانمی میان سال از یکی از ساختمان ها بیرون آمد ظاهرش نشان میداد آنجا کار میکند ، جلو رفتم تا در مورد محل سوال کنم در همین لحظه یکی از دوستانش  به او اضافه شد و شروع به صحبت کردند ،  پرسیدم میتواند انگلیسی صحبت کند و متاسفانه جواب نه بود ولی دوستش گفت خیلی کم بلد است ، پرسیدم آیا مقبره مارکو در این کلیساست یا من آدرس را اشتباه آمدم ، جواب این بود ، آنها هم شنیده اند که مقبره مارکو اینجاست و سالیان سال است که در کلیسا بسته است ، همین و بس و دیگر نه اطلاعاتی داشتند و نه میشد سوالی پرسید چون همین چند کلمه را هم به زور با هم صحبت کردیم ، این هم یک عادت بد ایتالیایی است که از زبان انگلیسی خوششان نمی آید ، با این شرایط چاره ای جز ادامه مسیر به سمت خانه مارکوپولو نداشتم .

 

 

خانه مارکوپولو

 

 

خانه ای به دور از هیاهو ، که سالهای سال بعد از او هم هنوز پابرجاست تا به بقیه بگوید ، اگر به دنبال خواسته هایتان نروید مثل من همیشه یک جا ثابت خواهید بود .

 

 

مارکوپولو خانه اش را از سن ۱۷ سالگی ترک کرد و تا ۲۴ سال در سفر بود ،  در طول ۲ دهه، او تقریبا ۲۴٬۰۰۰ کیلومتر سفر کرد ، در 38 سالگی در راه بازگشت به ونیز در جنگ با جمهوری جنوا اسیر شد و به زندان افتاد و داستان‌هایش را برای هم‌سلولی‌اش "راستیسیانو" تعریف کرد و او این خاطرات را به شکل کتاب در آورد تا مارکوپولو همچنان بعد ار 7 قرن معروفترین جهانگرد دنیا باشد ، شاید اگر مارکو به زندان نمی افتاد هرگز کتابی از اون نوشته نمیشد ، در  سال ۱۲۹۹ از زندان آزاد شد و  ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند شد و  در سال  ۱۳۲۴  در 70 سالگی از دنیا رفت و در سن لورنزو به خاک سپرده شد.

 

 

ولی جالب ترین داستان در مورد مارکوپولو به این شکل است که پس از ۱۷ سال اقامت در چین، پولوها تصمیم میگیرند به سرزمینشان بازگردند ولی قوبلایخان مخالفت میکند ، در همین دوران پادشاه مغول که بر ایران حکم فرمانی میکرده تقاضای یک ملکه مغول میکند و این ماموریت به پولوها واگزار میشود تا ملکه  را به ایران بیاورند شاید اگر این اتفاق نمی افتاد مارکوپولو هیچ وقت به ونیز برنمی گشت و کتابی نوشته نمیشد پس سفر به ایران برای مارکوپولو خوش یمن ترین سفر بوده ، مارکو در کتابش جمعا 13 صفحه از سفر به ایران مینویسد .

 

 

پس از انتشار سفرنامه مارکو پولو، مردم او را مورد انتقاد، سرزنش و تمسخر قرار دادند و کتاب او را مجموعه‏ای از دروغ و مطالب جعلی قلمداد کردند. حتی زمانی که در بستر مرگ افتاده بود، کشیشی که در کنار بالینش حضور داشت به او اصرار ورزید که برای نجات روحش، حداقل قسمتی از مطالب سفرنامه‏اش را تکذیب کند اما مارکو پاسخ داد که، من حتی نصف آنچه را که دیدام در سفرنامه‏ام ننوشته‏ام.

 

 

متاسفانه مردم عادی اگر کاری را در توان خود نمیبینند ، سعی در انکار ،  جعلی بودن  آن دارند اتفاقی که امروزه هم در بسیاری از زمینه ها شاهد آن هستیم .

 

 

بعد از بازدید از خانه مارکو به معنای واقعی خسته بودم ، وقتی به ایستگاه راه آهن برگشتم و گوشی را چک کردم تا بدانم چقدر پیاده روی داشته ام ، خودم تعجب کردم 16 کیلومتر پیاده روی ، این فاصله تقریبا نصف فاصله شهر کرج تا تهران است برای اینکه روز را به سبک ایتالیایی به پایان برسانم یک غذای کاملا ایتالیایی خوردم ریزوتو با غذاهای دریایی Risotto ai frutti di mare

 

 

تعریف برنج ایتالیایی را خیلی شنیده بودم و یک بار هم با یکی از دوستان ایتالیایی ام که در میلان زندگی میکرد کلی کل کل سر اینکه برنج ایران بهتر است یا ایتالیا داشتیم که نتیجه ای نداشت چون در آن لحظه هیچ کدام امکان دعوت دیگری برای خوردن برنج را نداشتیم ، ولی بعد از مراجعه به اینترنت حداقل برای من روشن شد که برنج ایرانی بهترین برنج دنیا نیست و تمام سایت های فارسی تبلیغ هایشان مثل خیلی چیزهای دیگر فیک است ، اگر در مورد بهترین برنج دنیا به زبان انگلیسی سرچ کنید مسلما به همین نتیجه خواهید رسید ، جالب است بدانید ایتالیا از معدود کشورهای اروپایی است که در آن برنج کشت میشود و شکل ظاهری و طبخ این برنج با برنج ایرانی کاملا متفاوت است که شاید به مزاج ما زیاد خوش نیاید چون در این روش طبخ ، برنج کاملا پخته نمیشود یا به قول ما دم نمیکشد این  برنج را با غذای دریایی ، گوشت ، مرغ یا سبزیجات مخلوط میکنند ، هر چند غذا خیلی ایده آل نبود ولی طعم خوبی داشت و ارزش امتحان کرد را داشت ، بعد از این غذا تنها خواسته ام از زندگی یک رختخواب بود برای یک استراحت طولانی با سوت قطار سفر را شروع کردم و با سوت دیگر این بار هم با انبوه مسافران سوار قطار شدم تا سفر را به پایان برسانم .

 

 

 

 

 

 

...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۲
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

لینک ویدیوهای ساخته شده در این سفر 

کیفیت ویدیو در یوتیوب بهتر از آپارات است ولی برای دیدن ویدیو در یوتیوب نیاز به فیلتر شکن دارید .

 

لینک ویدوی در یوتیوب 

https://www.youtube.com/watch?v=UDcFpOKwxt0&t=257s

 

لینک ویدیو در آپارات

https://www.aparat.com/v/F4JgU

 

 

سفر به  منفی 20 درجه

 

 

نخستین بار کوه های آلپ را در فصل تابستان و در کشور سوییس دیده بودم و این بار نوبت آلپ زمستانی در اتریش بود ، قرار بود چند روزی را در کلبه ای در روستایی به اسم یونس (Juns در غرب اتریش و در کوه های آلپ میانی باشم  .

 

 

حرکت از شهر مونیخ  در آلمان بود ، قرار بود در بین راه اولین توقف در کنار  دریاچه ای به نام تگرن زی (Tegernsee ) باشد  ،  هوا به شدت سردبود از آن سرماهای استخوان سوز و اطراف دریاچه رنگ سفید خودنمایی میکرد ، وجود این برف و سرما برای بیشتر آلمانی ها واتریشی ها فقط یک معنی داشت  فرا رسیدن فصل اسکی و به همین دلیل  این دو کشور از برترین های اسکی دنیا هستند ، بنابراین سرما در طول مسیر فقط اسم بود چرا که  راه ها شلوغ بود و همه داشتند به سمت جنوب آلمان و غرب اتریش می رفتند برای اسکی ، کافه ها و رستوران های داخل شهر تگرن زه صندلی خالی برای مسافران نداشتند و به ناچار ترجیح بر آن شد تا کمی از بافت شهر دور شویم ، ولی قبل از حرکت تصمیم گرفتم تا در کنار دریاپه قدم بزنم و عکاسی کنم ، اطراف دریاچه پر بود از اکیپ های جوان در لباس های رنگارنگ اسکی که قدم میزدند و صدای گفتگویشان را میشد از چند متری به راحتی شنید .

 

 

تحمل سرمای هوا برای من بعد از 5 دقیقه  خیلی سخت شد به قدری که انگشتانم به سختی برای عکاسی کار میکرد پس به حرکت ادامه دادیم به سمت  رستورانی در خارج شهر رفتیم که آن هم شلوغ بود ولی نه به اندازه داخل شهر ، پیشنهاد دوستان کیک و قهوه و یک ناهار سبک بود ولی اینها با ذائقه ما ایرانی ها جور نیست ، از نظر ما باید ناهار غذای کامل باشد پس آنها به روش اروپایی خود عمل کردند  و من هم با روش ایرانی خودم . و بعد از این توقف کوتاه دوباره جاده و برف و سرما ،طولی نکشید که مرز آلمان را رد کردیم البته من متوجه خط مرزی نشدم و موقعی متوجه شدم که در کنار دریاچه آخن زی (Achensee )در اتریش توقف کردیم ، سرمای هوا به قدری بود که ترجیح میدادم از داخل ماشین مناظر را نگاه کنم و فکر اینکه از ماشین برای عکاسی پیاده شوم اصلا فکر خوبی نبود ولی در برابر زیبایی منظقه نتوانستم مقاومت کنم ، و باز هم من و دوربین و طبیعت  ، انگشتم بر روی شاتر دوربین مثل یک تیر انداز به سرعت تکان میخورد و قاب های جدید عکس یکی پس از دیگری در دوربینم ثبت میشد ، پس از توقفی کوتاه دوباره جاده و برف و سرما.

 

 

بالاخره به پیچ و خم های کوهستان رسیدیم ، یاد کتاب اسمان کیپ ابر افتادم ، اینجا آسمان کیپ ابر بود و خاکستری رنگ  ، گویی خورشید توان مبارزه با ابرها را نداشت ، دیده نمیشد شاید خودنمایی اش را برای قسمت دیگری از کره زمین نگه داشته بود .

 

 

در سرمای مثال زدنی کوه های آلپ روستاها یکی بعد از دیگری طی میشد و بوی آشنای روستا مثل روستاهای ایران به مشام می رسید ، خانه های آلپی با آن دودکش های معروف که برف های شیروانی ها را آب میکرد . دودکش هایی که تمام دوران کودکی به آنها فکر میکردم که چرا خانه های ما در ایران دودکش هایی به این شکل ندارند و حالا در مقابل چشمانم صدها دودکش بود .

 

 

روستا ، روستاست فرفی نمیکند در ایران باشد یا اتریش و یا در جاهای دیگر کره زمین ،  گرمای خانه ها و مردم روستایی همه جای دنیا یک جور است ، گرما و صمیمیت مردم روستا را میشد از گرمی دودکش ها فهمید .

 

 

بالاخره به مقصد رسیدیم و دمای هوا منفی 13 درجه بود و قرار بود فردای آن روز به منفی 20 درجه برسد ، حالا در جمع گرم و صمیمی یک خانواده اتریشی با نوشیدنی های محلی و پذیرایی گرم بودم . لهجه آلمانی شان با شنیده هایم  متفاوت بود ، جور دیگری حرف میزدند ولی انگار حرف هایشان رامیفهمیدم اصلا انگار فارسی حرف میزدند .  

 

 

اتاقی که قرار بود در آن اقامت داشته باشیم  در طبقه سوم ساختمان بود ،  جایی که از بالکن میشد بلندترین کوه منطقه با ارتفاع 3800 متر را دید قله ای که قرار بود در چند روز آینده بر فراز آن باشم .در هنگام بالا رفتن از پله ها ، در طبقه دوم ، شجره نامه ای  روی دیوار مربوط به ۵۰۰ سال پیش نظرم را جلب کرد و در کنار آن پر بود از  کتاب و نقشه در مورد منظقه و چه خوب که در این دهکده مردم به گذشته خود افتخار میکنند.

 

 

داستان از این قرار است که در روستاهای این منطقه افراد یکدیگر را به نام خانه هاشان می شناسند نه به نام فامیل به این ترتیب هر چه خانه قدیمیتر باشد به این معناست که شناخته تر شده هستید.

 

 

حالا که به مقصد رسیده بودم کلی برنامه داشتم ، قرار بود چند روز زندگی آلپی داشته باشم ، یک قسمت آن صبحانه آلپی بود ، همیشه دوست داشتم ، یک روز صبح که چشمانم را باز میکنم در کلبه ای در کوه های آلپ باشم و از پنجره اتاقم فقط برف ببینم و بعد صبحانه ای داشته باشم با نان و  پنیر محلی  با آن قهوهای معروف  ، و این اتفاق هم قرار بود صبح روز بعد برایم بیافتد .

 

 

 

 

 

 

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۷ ، ۲۱:۱۳
مهدی عبدی

سفرنامه اسلواکی - شهر براتیسلاوا

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۹
مهدی عبدی

روزنامه البرز فردا

یکشنبه 21 آبان 1396

فوتبال زبان مشترک مردم




......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۶:۴۹
مهدی عبدی

روزنامه پیام اشنا  15

سه شنبه 14 آذر 1396

داستان خوانی





.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۶:۴۴
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

آشنایی با فرهنگ ناب آفریقای جنوبی

 

 

 

زندگی پنج قبیله معروف در دهکده لسدی

 

 

 

 این دهکده در فاصله حدود یک ساعت از شهر ژوهانسبورگ قرار گرفته است. به نظر من بهترین قسمت جاذبه های ژوهانسبورگ دیدن از دهکده لسدی است؛ جایی که با فرهنگ ناب آفریقای جنوبی آشنا می شوید، با گویش، لباس های محلی، سنت ها و معماری سازه های آفریقایی .

 

 

این دهکده داستان زندگی پنج قبیله معروف آفریقای جنوبی را برای شما بازگو می کند؛ قبیله های خوزاXhosa ، اندبله Ndebele ، پدیPedi ، بسوتوBasotho  ، زولو Zulu.

 

 

هر قبلیه لباس مخصوص، گویش مخصوص و رقص مخصوص به خودش را دارد. ولی وجه اشتراکشان در ازدواج است. برای ازدواج داماد در ازای عروس به خانواده دختر گاو می دهد و فقط تعداد گاوها در قبایل فرق دارد  و در میان قبایل مثلی هست که می گوید: «گاو بیشتر، زن بیشتر؛ زن بیشتر، دردسر بیشتر

 

 

بین این قبیله ها، زولوها از همه معروف تر هستند که به پادشاهی شاکا؛ امپراطوری معروف زولوها را تاسیس کردند و افتخار پیروزی در جنگ با انگلیسی ها را داشتند .

 

 

لسدی در زبان مردمان بومی به معنای «نور» است. با ورود اتوبوس توریست ها  به دهکده، فردی که مسئولیت دیده‌بانی را بر عهده دارد با نوعی آوا بقیه را خبر می‌کند. اهالی دهکده با آواز و رقص‌های سنتی خود به استقبال بازدیدکنندگان می‌آیند و اگر شما هم تمایل داشتید می توانید با اهالی رقصی داشته باشید.

 

 

بعد از مراسم استقبال، بازدید کننده ها به سالن اصلی هدایت می شوند تا اطلاعاتی راجع به دهکده و قبایل به آن ها داده شود و بعد رقص قبیله ها آغاز می شود.  در نگاه اول رقص قبیله ها شاید فقط برای سرگرمی باشد ولی در حالت های مختلف داستان هایی از روبرو شدن با حیوانات مختلف، جنگ با دشمنان و آداب خاص است.

 

 

بعد از آن نوبت به بازدید از قبیله ها می رسد. محل زندگی قبایل در محوطه به صورت نمادین ساخته شده است. با ورود به هر دهکده، راهنمایی که همراه گروه است به شما احوال پرسی به زبان محلی قبیله را می گوید و شما باید با دیده بان قبیله با زبان محلی احوال پرسی کنید و اجازه ورود بگیرید و بعد، توضیحات کامل در مورد نحوه پوشش، اسکان، گویش و داستان های هر قبیله.

 

 

 

 

 

 این کار برای هر پنج قبیله تکرار می شود. اینجاست که نظرمان نسبت به  قبیله های آفریقا  که در تمام فیلم ها و داستان هایی که قبلا دیده ایم و خوانده ایم عوض می شود. در مورد آن ها همیشه فکر می کردیم بدوی هستند ولی بعد از این داستان ها متوجه می شویم چه داستان های شنیدنی در مورد آن ها وجود دارد.

 

 

 

 به شخصه ارتباط صمیمی با چند تن از اهالی برقرار کردم و جالب است بدانید این افراد نماینده قبایل خود هستند ولی در دنیای مدرن زندگی می کنند. اینستاگرام و فیس بوک یکی از این افراد را گرفتم و امیدوارم روزی به صورت واقعی در میان این قبایل چند روزی را سپری کنم.

 

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۴:۱۷
مهدی عبدی

روزنامه پیام آشنا

میوه ای به نام دوریان 



.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۳:۵۹
مهدی عبدی

پیش از سفر خواب میبینم کجا رفته ام 

 

حتما تا به حال سفرنامه خونده اید یا خاطرات سفر خیلی ها را شنیده اید ، این بار می خواهم از اتفاقات سفر برایتان بگویم. گاهی در سفر هایم با  اتفاقاتی روبرو می شوم که شاید بشود گفت خیلی خاص هستند ، تقریبا اولین چالش جدی جهانگردی من از چهار  سال پیش شروع شد،هر چند الان ده سالی می شودکه جهانگردی میکنم.  خوب یادم است وقتی میخواستم برنامه سفر مالزی و سنگاپور را به صورت کوله به دوشی بچینم کلی تحقیق کردم ، کلی نظر منفی شنیدم و خیلی چیزهای دیگر ، ولی هدف من تعیین شده بود و باید سفرهام را به شکل جدی تری دنبال میکردم ،  عقیده ای برای سفر دارم. وقتی هدف سفر معلوم شده، اتفاقات خوب مثل یک پازل کنار هم قرار میگیرند این تجربه را تمام افرادی که به صورت حرفه ای سفر میکنند دارند

 

 

در این چند سال همیشه برایم اینطور بوده و حتی در سخت ترین شرایط اتفاقات خوبی برایم افتاده که شکل سفرم را تغییر داده و شاید باورش برای شما سخت باشد" در حال حاضر قسمت هایی از سفرهای آینده ام را خواب میبینم! "و اتفاقات خواب چند وقت دیگر به واقعیت تبدیل میشوند. و یا برای رفتن به سفر فقط به کشوری که دوست دارم فکر میکنم و چند وقت بعد برنامه سفر به بهترین شکل اتفاق میافتد که نمونه آن در دو سفر آخر به کشورهای آفریقای جنوبی و هندوستان کاملا برایم اتفاق افتاد.

 

 

به عنوان مثال چند ماهی به سفر به آفریقا فکر میکردم ولی هیچ نقشه ای نداشتم فقط فکرم این بود به آفریقای جنوبی سفر کنم ، سفری سه ماهه به اروپا داشتم و دقیقا یک هفته قبل از اتمام سفر در مونیخ با دوستی آشنا شدم که هر سال به آفریقا سفر میکرد و آشنایی کامل به این کشور داشت ، تصادفا درباره آفریقا حرف افتاد و از من دعوت کرد که در سفر آینده او و دوستانش به آنها در آفریقا ملحق بشم.  به جرات میتونم بگویم که خیلی از جاها در آفریقا را به عنوان اولین ایرانی با این گروه دیدم .

 

 

در همین سفر اروپا  یک شب در مجارستان خوابی دیدم ، خلاصه خواب اینطور بود ، قدم می زدم در محوطه سرسبزی بودم ، پر از درخت بعد از چند دقیقه به یک معبد چینی رسیدم و در کنار معبد چینی از خواب بیدار شدم.  خخب این یک خواب معمولی بود و دیگر به آن فکر نکردم ولی اتفاقی عجیب یک ماه بعد برام افتاد : در کشور لوکزامبورگ بودم و برنامه سفرم را طوری چیده بودم که به بروکسل در بلژیک بروم و بعد به مجارستان برگردم ، اتفاقاتی در روز آخر افتاد که مجبور شدم برنامه سفر رو تغییر بدهم مجبور بودم به فرانکفورت بروم.  فقط یک روز وقت داشتم در مورد شهر فرانکفورت تحقیق کنم و جایی برای دو شب اسکان گیر بیاورم فکر میکنم کمتر از دو ساعت طول کشید که با شخصی در فرانکفورت آشنا شدم مردی 60 ساله که گردشگر بزرگی بود تمام عمرش را سفر کرده بود و دنیایی از تجربه بود ، خوب این اتفاق خیلی خوبی بود میتوانستم از تجربیاتش حسابی استفاده کنم.

 

 

قرار بود یک  روز دو نفری شهر فرانکفورت را رکاب بزنیم صبح شروع کردیم و تا شب در شهر گشت زدیم ، شب موقع برگشتن به خانه از مسیر همیشگی بودیم ، ولی متوجه شدیم به علت تعمیرات راه اصلی از شب قبل بسته شده. مجبور شدیم مسیر را به سمت یک پارک تغییر بدهیم همینطور که در تاریکی از کنار درختان میگذشتیم معبدی چینی پدیدار شد ، خواب من داشت به واقعیت تبدیل میشد ، درختان سرسبز معبد چینی! خشکم زد و چند دقیقه مات به معبد نگاه میکردم ، عوض شدن برنامه از بلژیک به آلمان ، تعمیر جاده دقیقا یک روز قبل همه این اتفاقات افتاده بود تا من به دنیای خوابم برسم چطور میشد میان یک پارک در آلمان معبدی چینی ساخته بشود؟  بعد از این بود که این خواب ها تکرار شد .

 

 

 

 

 

 

یکی دیگر از اتفاقات عجیب در سفر به مالزی بود ، هنگام تحویل بار در فرودگاه امام خمینی بسته ای داشتم که برای تحویل به قسمت بار باید پک میشد  ،موقع بسته بندی ، بسته من با بسته آقایی هم سن و سال خودم قاطی شد که خیلی زود مساله حل شد با خنده به آن آقا گفتم این اتفاق باعث میشه دوستای خوبی بشیم لبخندی زد و رفت ، نه میدانستم مسافر کجاست و نه هیچ چیز دیگر ی فقط حسی بهم گفت که این جمله را در ان لحظه به او بگویم . سوار هواپیما شدم و روی صندلی خودم نشستم  آقایی کنارم نشسته بود  که نگران به نظر میامد دلیلش رو پرسیدم گفت نمی داند چرا شماره صندلی خودش و خانومش جدا افتاده به شوخی گفتم همه مردها از خداشونه این اتفاق بیافته آن هم در  یک سفر خارجی ، انوقت شما نگرانی؟  ،خلاصه مهمان دار آن دو نفر را  کنار هم  ، جا داد و کنارمن یک صندلی خالی شد یکدفعه اتفاقی افتاد که کل سفر م را تحت تاثیرقرار داد آقایی که بسته اش با من قاطی شده بود به طور تصادفی آمد پپی من نشست (بعدا متوجه شدم چون صندلیش را خوابانده بود دو آقای مسن که جایشان پشت صندلی او بوده به مهماندار اعتراض کردنده اند) به او گفتم دیدی با هم رفیق شدیم بعد از ده دقیقه حرف متوجه شدیم که هر دو تو یه سایت گردشگری عضو هستیم که همه اعضای این سایت به طور اختیاری تا جایی که بشود به همدیگر کمک میکنند.اسمش هومن بود در مالزی درس خوانده بود  و آنجا کار و زندگی میکرد مثل من  عاشق سفر بود .خیلی خوب بود که هم فکری پیدا کرده بودم او شروع کرد به راهنمایی کردن ، که چه کنم ، جاهایی رو بهم معرفی کرد که کمتر توریست ایرانی رفته بود و شاید کمتر مالزیایی  و کلی اطلاعات در مورد فرهنگ ، جاهای دیدنی و غذاهای مالزی به من داد. در طول پرواز هشت ساعته تا مالزی حدود شش ساعت صحبت کردیم و حدود 60 درصد برنامه گشت من از مالزی با صحبت های هومن  تغییر کرد .

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۳:۵۶
مهدی عبدی

مصاحبه با شهروند

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۱:۱۵
مهدی عبدی

کوه عظیمیه

از گذشته های دور مردم کوه ها را محل پیوند آسمان و زمین میدانسته اند ، در دنیای باستان کوه ها مقدس و  جایگاه خدایان بوده اند  . در ایران کوه ها سمبل مقاومت و آزادی بوده اند و افسانه های زیادی از کوه های ایران در ادبیات فارسی وجود دارد ، آرش کمانگیر از دماوند بالا رفت تا با پرتاب تیر مرز ایران و توران را مشخص کند ،  در شاهنامه ی فردوسی، فریدون در کوه دماوند ضحاک، را به بند می کشد. برخی کوه سبلان را محل بعثت پیامبر ایران، زرتشت، می دانند. و تخت سلیمان را به سلیمان نبی نسبت میدهند .

 

 

حدود نیمی از مساحت ایران (54%) از کوه ها پوشیده شده است و به این دلیل ایران سرزمینی کوهستانی با میانگین ارتفاع 1200 متر از سطح دریا است . ایران دارای دو رشته کوه اصلی البرز و زاگرس است و یکی از کوه های رشته کوه البرز  قله بیجی کوه ، که با نام های عظیمیه و یا کوه نور نیز شناخته میشود. بیجی در زبان محلی به معنای خشک و بدون گیاه می‌باشد.

 

 

کمتر شهری را در دنیا میتوان دید که کوهی بلند با فاصله خیلی نزدیک از مرکز شهر داشته باشد وشهر کرج یکی از این معدود شهرهای دنیاست .

 

 

این کوه با ارتفاع 2234 متر از سطح دریا چشم انداز خوبی از نقاط مختلف  شهر دارد و میتوان از نقاط مختلف شهر بیجی کوه را مشاهده کرد .با اتومبیل ازچهارراه طالقانی که شلوغترین و پرترافیک ترین نقطه کرج است ، تا پای کوه پنج دقیقه بیشتر طول نمی کشد ، این کوه از ﺟﻨﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻋﻈﯿﻤﯿﻪ، ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﭘﻮﺭﮐﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻗﻠﻪ ﺩﻭﺑﺮﺍﺭ با ارتفاع حدود 2400 متر منتهی میشود . مسیر  صعود این کوه از نظر درجه سختی و فنی بودن در جایگاه پایینی قرار دارد و میتوان گفت صعود به قله این کوه برای کسانی که کوه نوردی میکنند  ساده است به همین دلیل در روزهای تعطیل مشتاقان زیادی را برای  فتح قله مشاهده میکنید و تردد زیاد کوه نوردان باعث بوجود آمدن پاکوب های زیادی در مسیر شده .صعود قله حدود دو ساعت طول میکشد و از نکات قابل توجه نبود چشمه و آب در مسیر صعود است .

 

 

با همت شهردای کرج در ابتدای مسیر مجسمه  بزرگی نصب شده تا نشانه ای برای کوه نوردان باشد و در سمت چپ این مجسمه اولین مسیر صعود به شکل پلکان وجود دارد .

 

 

 

مسیر دوم با طی مسافتی کوتاه از مجسمه مشخص میشود و در میان کوه نوردان به پای زنجیر معروف است ، این دو مسیر ، مسیرهای اصلی برای صعود به قله میباشند و در امتداد مسیر هم تابلوهایی وجود دارد ، در ابتدا هر کس بسته به انرژی مسیر صعود را مشخص میکند و شاهد پراکندگی کوه نوردان خواهیم بود ولی همه کوه نوردان برای رسیدن و تجمع به نوک قله تلاش میکنند و در بالای قله دیگر از پراکندگی پایین خبری نیست . در بالای قله کانکسی وجود دارد که در روزهای تعطیل مثل مغازه ای کوچک عمل کرده و نوشیدنی و ... برای کوه نوردان مهیا میکند . تفاوت بزرگ کوه نوردی با  سایر ورزش ها این است که در کوه نوردی رقابت مفهومی ندارد تمام کوه نوردان به یکدیگر کمک میکنند تا با هم صعود کنند.در نوک قله است که لذت یک صعود را در سرما و گرما میتوان حس کرد .و با رسیدن به بلندای شهر سختی  بالا رفتن و رسیدن به قله فراموش میشود  و کسانی که لذت کوه پیمایی را دریافته اند ، از هر فرصتی برای تکرار آن استفاده میکنند.

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۳۴
مهدی عبدی

مصاحبه با هفته نامه صنعت و توریسم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۳۱
مهدی عبدی

مصاحبه با روزنامه پیام آشنا 

 

 

......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۲۸
مهدی عبدی

مصاحبه با روزنامه پیام آشنا 

 

 

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۳۶
مهدی عبدی



برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید

https://t.me/Mehdiabdi1357

 

اگر در مورد نحوه گرفتن ویزای شینگن کنجکاو هستید میتونید به سفرنامه اتریش ( قسمت اول) مراجعه کنید ، در اونجا به طور کامل در این باره توضیح دادم.


لیختن اشتاین : کشوری کوچکتر از شهر من

شاید برای خیلی از شما هم اتفاق افتاده باشد که آهنگی به ذهنتان بیاید و مدام تکرار شود ، به این عمل اصطلاحا کرم گوش گفته میشود . در سفرهای من نوع دیگری از این اتفاق می افتد در بعضی سفرها به صورت ناخودآگاه نام منطقه ای به ذهنم می آید و برای روزها تکرار میشود و بعد از مدتی به آنجا سفر میکنم ، به عنوان مثال در سفری که در سال 2016 به اروپا داشتم یک روز ناخوداگاه نام کشور لیختن اشتاین  Liechtenstein ( یا به قول آلمانی ها لیشتن اشتین ) به زبانم آمد  و شاید برای چندین روز نام این کشور به ذهنم می آمد و میرفت ، همین امر باعث شد برای دیدن این کشور کنجکاو شوم کشوری کوچک در بهترین نقطه اروپا ، مرز بین کشورهای سوییس  اتریش .

تا یک هفته مانده به انتهای سفرم با وجود اینکه دوست داشتم به این کشور سفر کنم ولی هیچ برنامه مشخصی برای آن نداشتم تا اینکه یک بار دیگر از آن اتفاقات خاص سفرم به وقوع پیوست

چند روزی در شهر زوریخ در کشور سوییس بودم و درست 2 روز مانده به انتهای سفرم در سوییس ، با دو تن از دوستان سوییسی ام برنامه ای برای بازدید از یکی مناطق نزدیک زوریخ  داشتیم که دقیقا صبح روز برنامه ، یکی از دوستانم تماسی از طرف مادرش داشت ،وقتی تماس تمام شد با ناراحتی به سمت من آمد و گفت باید به شهری به نام کور (تلفظ این شهر به معنی نابینا در زبان فارسی است )  Chur در 120 کیلومتری زوریخ برود و مادرش را ببیند و نمیتواند در گشت شهری همراه ما باشد ، دوست دیگر سوییسی هم  باید همراه او میرفت و من باید تنها برای بازدید میرفتم ، ولی پیشنهاد شد اگر تمایل دارم با آنها به شهر کور بروم .

شهر کور را ندیده بودم ، قدیمی ترین شهر سوییس در دره رود راین با قدمت 5000 سال  ، شهری که داستان  قول ،  آخرین کتاب از سه گانه فریدریش دورنمات در آن اتفاق می افتد ، کتاب را با ترجمه محمود حسینی زاد خوانده بودم و دیدن شهری که داستان در آن اتفاق می افتاد جذابیت خاص خودش را داشت ، ولی پیشنهاد دوم غافلگیر کننده بود ، قرار بود به کور  برویم و در راه برگشت از لیختن اشتاین به زوریخ  برگردیم.

هیچ کدام از دوستانم از برنامه من برای بازدید از  لیختن اشتاین اطلاع نداشتند ، ساخته های ذهنی ام داشت به حقیقت می پیوست  ، برنامه بازدید از کشور لیختن اشتاین به همین راحتی جور شد حالا چرا مادر دوستم باید آن روز تماس می گرفت و چرا شهر مقصد به لیختن اشتاین نزدیک بود از اتفاقاتی است که گهگاه در سفرهایم پیش می آید .

قبلا کوچکترین کشور دنیا یعنی واتیکان ( واتیکان به عنوان کوچکترین کشور دنیا در داخل شهر رم در ایتالیا واقع شده) را دیده بودم و برای اینکه بدانم لیختن اشتاین چندمین کشور کوچک دنیا است یک سرچ کوچک در اینترنت داشتم  

کوچکترین کشورهای دنیا :

1-   واتیکان  2- موناکو 3- جمهوری نائورو 4- تووالو 5 - سن مارینو  6- لیختن اشتاین   7-فدراسیون سَنت کیتْس و نِویس  8- مالدیو   9- مالت  10- گرنادا  

لیختن اشتاین با مساحت 160 کیلومتر مربع و جمعیت  ۳۶ هزار نفر (تقریبا به اندازه فالور هایم در اینستاگرام) ششمین کشور کوچک دنیا  و چهارمین (در بعضی سایت های فارسی سومین) کشور کوچک اروپا است ،  حال این کشور را مقایسه کنید با شهر کرج با مساحتی معادل ۱۷۵ کیلومتر مربع و جمعیت حدود  3 میلیون .

پایتخت آن شهر فادوتس Vaduz  (در زبان آلمانی حرف Z تلفظش با انگلیسی فرق دارد و تسه تلفظ میشود و حرف V هم ف تلفظ میشود )  است  و پرجمعیت ترین شهر آن فقط 5 هزار نفر جمعیت دارد ( به اندازه حداکثر دوستانی که در فیس بوک میتوانید داشته باشید )  با زبان آلمانی و پول رایج فرانک سوئیس و با این مساحت کوچک شامل 11 شهر می باشد .

کشوری که در ایران و شاید در بیشتر کشورهای دنیا سفارت هم ندارد و اگر بخواهید  ویزای این کشور را بگیرید برای کارهایی که به سفارت مربوط میشود باید به سفارت کشور سوییس مراجعه کنید.

تنها ناحیه ی شاهزاده نشینی  که به امپراتوری حاکم بر کشور آلمان نپیوست ، شاید اگر این اتفاق نیفتاده بود آنها هم مثل باواریایی ها خودشان راقسمتی از آلمان میدیدند ، مردم باواریا با اینکه قسمتی از آلمان هستند ، هنوز خودشان را یک جورهایی تافته جدا بافته میدانند .

از زوریخ به سمت کور به راه افتادیم و بعد از حدود یک ساعت و نیم به شهر کور رسیدیم من گشتی در شهر زدم و دوستانم به کارشان که هدف اصلی سفر بود رسیدگی کردند  .

مهمترین قسمت بازدید از شهر بازدید از بافت تاریخی آن بود  ، قدمت شهر را میشد از معماری این بافت  به خوبی فهمید شکل خانه ها و کوچه ها دست نخورده بود و فقط کمی بازسازی شده بود ،  هنوز نقاشی های قدیمی روی دیوار خانه ها پابرجا بود و کوچه های سنگ فرش با آن حوض های کوچک وسط میدان .

از شلوغی شهرهای بزرگ خبری نبود در کوچه های قدیمی قدم زدم و یک بار دیگر داستان قول را در ذهنم مرور کردم و به این ترتیب دو ساعتی گذشت  و بعد از شهر کور به سمت مرز راه افتادیم ، البته مرزی که مثل بقیه کشورهای عضو اتحادیه شینگن فقط یک تابلو بود تابلوی اول پایان کشور سوییس و چند متر آن طرف تر تابلوی کشور لیختن اشتاین با نشان و پرچمش ، پرچمی که فقط دورنگ دارد ،  رنگ آبی نشان دهنده رنگ آسمان، رنگ قرمز نشان دهنده آتشی که شب ها در خانه ها می سوزد و آرم پادشاهی که نماد اتحاد مردم و پادشاه است.

 دشتی به رنگ سبز را تصور کنید با یک جاده آسفالت که تنها رنگ تیره این فضاست مثل تابلوهای نقاشی ، از آن جاده هایی که باید با دوچرخه به جاده زد تا نهایت لذت را از مناظر برد چرا که با اتومبیل از جنوب کشور تا شمال کشور یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشد و خوب برای من که در ایران به عنوان هجدهمین کشور بزرگ دنیا بزرگ شده ام و هنوز یک سری جاهای ایران رو نتوانستم ببینم ، در نگاه اول این کشور با این وسعت مانند این است که از یک سمت شهر خودم تا سمت دیگر بروم که بارها و بارها این کار را انجام داده ام  ،  جدای فاکتور وسعت که آن هم با دید مثبت جز ده تای اول دنیاست ( البته از نظر کوچکی ) در خیلی زمینه ها این کشور در بین کشورهای تراز اول دنیا قرار میگیرد.

 اولین جایی که  از سمت شهر کور ،  در لیختن اشتاین دیدم شهر  بالتسرتز Balzers  بود با آن قلعه معروفش ،  قلعه گوتنبرگ   Gutenberg که با شنیدن نامش به یاد  یوهانس گوتنبرگ آلمانی اولین مخترع ماشین چاپ افتادم ، قلعه بازمانده از قرن 12 بر روی تپه ای که تپه راکی نام دارد بود ، ناخودآگاه به یاد راکی بالبوا افتادم ، برای من که عاشق فیلم هستم هر کجا که نگاه کنم نشانه هایی از یک فیلم خواهم یافت .

تنها باند هیلیکوپتر (بالگردگاه ) لیختن اشتاین هم در این شهر قرار دارد جالب است که لیختن اشتاین یکی از پنج کشور دنیاست که باند فرودگاه ندارد 4 کشور دیگر عبارتند از آندورا ، موناکو ، سان مارینو ، واتیکان که همگی آنها در قاره اروپا قرار دارند  ، نزدیکترین فرودگاه به این کشور فرودگاه زوریخ در کشور سوییس است .

از نظر تاریخی به جز این قلعه و قلعه داخل شهر فادوتس و چند موزه این کشور در زمینه گردشگری چیز دیگری ندارد ولی از نظر مناظر طبیعی  جز بهترین های اروپاست .

توقفی کوتاه در مرز دوکشور داشتیم ، خبری از ماشین نبود فقط چند دوچرخه سوار ، تصمیم گرفتم در وسط جاده بنشینم ، چند دقیقه با چشمان باز برای لذت بردن از طبیعت و چند لحظه با چشمان بسته و فکر کردن به تفاوت های این کشور با جاهایی که قبلا دیده بودم و بعد به مسیر ادامه دادیم تا به پایتخت آن شهر فادوتس رسیدیم ، توقف بعدی در پایین قلعه شهر فادوتس بود که امکان بازدید از قلعه وجود ندشت  چرا که خانواده سلطنتی هنوز در آن ساکن هستند ، نکته قابل توجه دیگر در کشور لیختن اشتاین پلاک ماشین ها بود که به رنگ سیاه بودند برخلاف اکثر کشورها که پلاک ماشین  هایشان  سفید رنگ هستند.

بازدید چند ساعته از کشور لیختن اشتاین به سرعت تمام شد از جنوب وارد کشور شدیم و از شهر فادوتس  خارج ولی در همین زمان کم ، کشوری را دیدم که صد در صد مردم باسواد هستند ، تنها مهاجران این کشور از سوییس و آلمان و اتریش ( همه دنیا آرزو دارند در این سه کشور زندگی کنند ) هستند.

کشوری با درصد جرم و جنایت بسیار پایین و شاید صفر با نیروی پلیس به تعداد 250 نفر .  آخرین قتل آن در سال 1997  اتفاق افتاده ، زندان به معنای زندان در کشورهای دیگر ندارد و  شهروندانی که مجازات زندان بیش از دو سال به آنها داده می شود به اتریش منتقل می شوند. به دلیل امنیت بالا  ساکنین لیختن اشتاین حتی درب ورودی منزلشان را  قفل نمی کنند.

در سیاست هم با داشتن 25 نماینده مجلس، یک رییس جمهور و 5 وزیر همیشه بدون دغدغه است و مفهوم رفاه کامل در این کشور معنی دارد ، با درآمد سرانه 120 هزار دلار یکی از مرفه ترین کشورهای دنیاست .

ارتش ندارد و به همین دلیل دغدغه سربازی در این کشور وجود ندارد ،  شاید یکی از دلایل امنیت کامل همسایگی با  کشورهایی نظیر اتریش و سوییس است ایران را تصور کنید که همیشه همسایگانش در حال جنگ هستند .

بازدید از این کشور به اندازه یک نصف روز طول کشید ولی تا مدتها فکر من مشغول بود ، به خیلی نکته ها فکر کردم که شاید مهمترین آنها این نکته ها باشند  

مردم این کشور در رفاه کامل هستند ولی خبری از هیجانی که در بیشتر کشورها در جریان است نیست ، مثلا دغدغه های ورزشی و تیم فوتبال ، فوتبال بخشی از زندگی بیشتر مردم دنیاست ولی این کشور در فوتبال همیشه بازنده بوده و حتی لیگ هم ندارد بهترین باشگاهش در لیگ سوییس بازی میکند آیا هیجانی که بیشتر ما ایرانی ها قبل از دربی بزرگ تهران داریم را یک لیختن اشتاینی درک میکند ، یا هیجانی که کشورهای حاضر در المپیک یا جام جهانی فوتبال دارند .

از صنعت فیلم سازی ،  ستاره های فیلم و کارگردان های معروف خبری نیست ،  مردم لیختن اشتاین ستاره سینما ندارند که عکسش را روی مجله چاپ کنند و مردم بر سر اینکه کدام بازیگر بهترین است بحث کنند ، همینطور در مورد موزیک مگر این کشور چند خواننده و یا آهنگساز دارد ، ایران را تصور کنید که هر روز یک خواننده جدید به بازار مجازی موزیک وارد میشود .

کشوری با وسعتی کوچکتر از شهر من ، خیلی مشتاق هستم بدانم گردشگری داخلی برای مردم این کشور چه معنایی دارد   من  بیش از 20 سال است که ایرانگردی میکنم و هنوز خیلی از شهرهای ایران را ندیده ام ، ولی کسی که در این کشور زندگی میکند اگر پیاده هم سفر کند فکر نمیکنم دیدن کل کشورش بیشتر از یک سال طول بکشد .

سوال این است که آیا نداشتن این هیجان ها و امکانات کلان شهر ها در زندگی به داشتن رفاه کامل و آرامش می ارزد ؟  اگر شما حق انتخاب داشته باشید کدام را ترجیح میدهید ؟















۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۴
مهدی عبدی

برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید

https://t.me/Mehdiabdi1357


متن مصاحبه با روزنامه همشهری 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۳
مهدی عبدی

برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید

 

 

https://t.me/Mehdiabdi1357

 

 

 

سفرنامه آفریقای جنوبی : استان کیپ غربی

تاریخ سفر 14 ژانویه سال 2017  تا   12 فوریه 2017 

 

 

طبق معمول نخستین قدم برای یک سفر گرفتن ویزاست

 

 

گرفتن ویزای آفریقای جنوبی

 

 

گرفتن ویزای آفریقای جنوبی دو راه داره یا از طریق آژانس های مسافرتی و تور اقدام کنید که بدلیل فاصله زیاد ایران تاآفریقای جنوبی و هزینه بالای بلیط و قیمت هتل ها در آفریقای جنوبی نرخ تورها از 12 میلیون شروع میشه به بالا و روش دوم داشتن یک آشنا در کشور افریقای جنوبی که براتون دعوت نامه بفرسته ، برای من روش دوم امکان پذیر بود پس بوسیله  دعوت نامه دوستم به سفارت مراجعه کردم .

 

 

آدرس  سفارت آفریقای جنوبی در میدان تجریش- خیابان ‏ولیعصر- باغ فردوس-‏خیابان یکتا- پلاک ۵‏‎‎  --- تلفن ۲۲۷۰۲۸۶۶

 

 

 

برای ویزای از روز یکشنبه تا چهارشنبه می تونید مراجعه کنید و روز پنج شنبه فقط جواب ویزا ها میاد.

 

 

سفری طولانی به سمت تجربه‌ای به یادماندنی

 

 

اگر به جاهای تاریخی و موزه علاقه مند هستید آفریقای جنوبی هیچ جذابیتی برای شما نخواهد داشت ، آفریقای جنوبی بهشت ماجراجوها و طبیعت گردهاست ، اقیانوس ، جنگل ، آبشار و تنوع غنی حیوانات این کشور رو از کشورهای دیگه دنیا متمایز میکنه ، و نکته مهم اینکه  به دلیل واقع شدن در نیمکره جنوبی وضعیت فصل ها در این کشور با ایران فرق داره پس در زمان بندی سفر دقت کنید .

 

 

بهترین ایرلاین برای سفر به کیپ تاون قطر ایروی هست که در این شرایط  ، سفر شما 14 ساعت طول میکشه 2 ساعت تا دوحه ، دو ساعت در فرودگاه دوحه و سرانجام حدود 10 ساعت از دوحه تا کیپ تاون

 

 

بعد از این زمان طولانی ( با احتساب 2 ساعت در فرودگاه امام برای قبل پرواز ) خسته به فرودگاه کیپ تاون رسیدم ، ولی برای من لحظه باز شدن درب های هواپیمادر مقصد لحظه فوق العاده ایه ، در این لحظه باطری هام مجدد شارژ میشن .

فرودگاه  کیپ تاون

 

 

فرودگاه بین المللی کیپ تاون دومین فرودگاه بزرگ آفریقای جنوبی و سومین فرودگاه بزرگ قاره آفریقا است. این فرودگاه آشیانه مرکزی شرکت هواپیمایی ساوت افریکن ایرویز (South African Airways) و دروازه ورود گردشگرها  به آفریقای جنوبیه.

 

آفریقای جنوبی

 

 

آفریقای جنوبی کشوری در جنوب آفریقا و در سواحل دو اقیانوس اطلس و هنده، تنها کشوری در دنیاست که سه پایتخت متفاوت داره قوه مجریه در پرتوریا، پارلمان در کیپ تاون و قوه قضائیه در بلوم فونتین و پرجمعیتترین شهر اون ژوهانسبورگ هست.با کشورهای نامیبیا، بوتسوانا، زیمباوه، موزامبیک، سوازیلند و لسوتو (کشوری که در سرزمین آفریقای جنوبی محصور شده) هممرزه.

 

 

 ۱۱ زبان رسمی داره؛ یکی از زبان ها آفریکانس هست که ریشه  هلندی داره ( این یعنی اگر هلندی بلد باشید می تونید زبان آفریکانس رو متوجه بشید) و همه مردم به انگلیسی مسلط هستند .

 

 

از آفریقای جنوبی بهعنوان ملت رنگینکمان یاد میکنن، این اصطلاح رو اسقف اعظم دسموند توتو خلق کرد  و  بعدها  نلسون ماندلا از اون استفاده کرد.

این کشور بزرگ‌ترین صادر کننده طلاست , که معمولا حدود ۴۰% صادرات افریقای جنوبی را تشکیل می‌ده ، واحد پولش راند هست که هر 1 راند  معادل ۲,۵۰۳ریاله  ( بهمن ماه سال 95)

تاریخ گذشته و ورود اروپایی‌ها

 

 

 

از سال 1488 به بعد کم کم پای اروپایی ها به آفریقای جنوبی باز میشه درابتدا هلندی ها و بعد بریتانیا ، کشور آفریقای جنوبی تا سال 94 که آپارتاید از بین میره در کش و قوس های سیاسی زیادی بوده ، پایه گذار از بین رفتن آپارتاید هم نلسون ماندلای بزرگ بوده که بعد از 27 حبس در سال 90 از زندان آزاد میشه . 

 

 

کیپ تاون Cape Town

 

 

تا قبل از آپارتاید آفریقای جنوبی شامل 4 استان بوده ولی بعد  از آپارتاید این سیستم تغیر میکنه و حالا شامل 9 استانه که من در سفر یک ماهه استان کیپ غربی رو گشتم .

 

 

کیپ‌تاون معروف به شهر مادر  ، نام دومین شهر پرجمعیت آفریقای جنوبی بعد از ژوهانسبورگ هست  ،شهر کیپ‌تاون همچنین پایتخت استان کیپ غربیه (Western Cape) .

 

 

حمل و نقل عمومی

 

 

کیپ تاون مترو نداره و برای جابجایی فقط میشه از تاکسی ( مثل ایران خطی و دربست ) و اتوبوس استفاده کرد.

 

 

اینترنت

 

 

 

فکر میکنم یکی از بزرگترین ایراد های آفریقای جنوبی نبود وای فای در رستوران ها ، فروشگاه ها و هتل هاست ، به عنوان مثال در بیشتر  هتل ها  برای استفاده از وای فای باید بسته اینترنتی بخرید و فقط در بعضی رستوران ها اون هم با محدودیت میتونید از وای فای استفاده .

 

 

شروع سفر در کیپ تاون  : جاده  Chapman's Peak

 

 

روز اول یک گروه 6 نفره بودیم سه نفر از مونیخ ( یک پزشک و یک سر آشپز و دوست صمیمی من ) یک  نفر از هامبورگ (که در یک شرکت بازرگانی کار میکرد) ، یک نفر از آفریقای جنوبی (مجسمه ساز)که فقط زندگی تابستانه و بهاره داشت به این معنا که وقتی در آفریقا زمستان بود به اروپا میرفت که تابستان بود و وقتی در اروپا زمستان بود به آفریقا سفر میکرد که تابستان بود که در نوع خودش زندگی جالبیه.

 

 

برنامه اولین روز بازدید از معروفترین جاده کیپ تاون بود جاده ای با نام چپ مانز پیک Chapman's Peak یه جورایی مثل جاده چالوس خودمون البته با این تفاوت که جاده در کنار اقیانوسه و ورودی داره حدود 4 یورو ، و صد البته بدون صدای بلند موسیقی و رقص کنار جاده و ویراژ موتور ها و ماشین ها و .... 

و هر چند وقت یک بار شرکت BMW   برای نمایش ماشین هاش از این جاده استفاده میکنه ، خلاصه هر چه که از یک سفر جاده ای انتظار دارید اینجا هست .

 

 

 

 

بعد از طی جاده به بندری رسیدیم به اسم سیمونز که معمولا بعد از طی این مسیر ، مسافرها در اینجا یه توقف دارن.

 

 

روز دوم در کیپ تاون

 

 

امروز تصمیم گرفتیم به گرین مارکت اسکویر، کمپانی گاردن و بوکاپ بریم روز آخر در کیپ تاونه و فردا به سمت دهکده بری دل حرکت میکنیم ، دهکده ای با فاصله 300 کیلومتر از کیپ تاون  و دور از هیاهوی شهر .و بعد از چند روز باز به کیپ تاون باز خواهم گشت .

 

 

گرین مارکت مثل بازارهای هفتگی در ایرانه  ، فروش صنایع دستی ، اجرای موسیقی زنده  و مردم محلی که در حال تبلیغ دست ساخته های خودشون هستن.

 

 

بعد از بازدید از بازار نوبت به کمپانی گاردن میرسه ، تو اغلب کشورهای توریستی یه همچین باغی هست و در ایران در تهران یه همچین جایی داریم که واقعا فوق العاده است و گفته میشه جز ده تا باغ گیاهان برتر دنیاست .

 

 

 

باغ های کمپانی

 

 

 درختان این باغ ها در سال 1652 میلادی به منظور پرورش میوه و سبزیجات برای سربازان نیروی دریایی آلمان کاشته شدن ،  شامل چندین قسمت از جمله کلیسای جامع سنت جورج ، موزه و خانه پارلمانه که وزیر کشورآفریقای جنوبی ، هنریک ورورد در سال 1966 میلادی در این مکان ترور شد. نلسون ماندلا هم در سال 1994 نخستین سخنرانی خودش به عنوان رئیس جمهور جدید آفریقا در این محل انجام داد.

 

 

 

 

بو کاپ محله رنگارنگ کیپ تاون

 

 

قبل از سفر وقتی درباره کیپ تاون می خوندم ، وجود این محله نظرم رو جلب کرد هر چند که محله کاملا نا امنه و متاسفانه قدم زدن و عکاسی در اون سخته ولی در نوع خودش جالبه .

 

 

فقط در کنار خیابان اصلی قدم زدم و عکاسی کردم و نتونستم ریسک دزدیده شدن دوربین و وسایلم رو قبول کنم و داخل پس کوچه ها قدم بزنم.

 

 

بوکاپ ،  محله ای قدیمی در دامنههای تپهی سیگنال هیله ، قدمت این محله که خانههایی رنگارنگ و خیابانهای سنگ فرش داره، به قرن ۱۸ میرسه.

 

 

ساکنان محلهی بوکاپ نوادگان بردگانی هستن که در قرن ۱۶ و ۱۷ هلندیها اون ها رو از کشورهای مالزی، اندونزی، هند، سریلانکا و کشورهای مختلف آفریقا به این منطقه آوردن . این برده ها  «مالایا کیپ» نامیده میشدند. در روزگاران قدیم تمامی دیوارهای این محل سفید بودن و  بعدا ساکنان بوکاپ خانههای  خودشون رو  به منظور آماده شدن برای جشن با رنگهای روشن رنگ کردند. و امروز هر خانه ای در این محل به یک رنگ هست.

 

 

 

 

 

 

امتحان غذای عجیب

 

 

من در تمام سفرهام سعی میکنم نوشیدنی و غذهای عجیب کشورها رو امتحان کنم ، و واقعا نسبت به  کسانی که در سفرهای خارجی دنبال غذای ایرانی و ... هستن احساس خوبی ندارم شما سفر میکنید تا با فرهنگ کشورهای دیگه آشنا بشید که شامل غذا هم میشه  برای اسارت نمیریدکه تن ماهی ببرید  یا دنبال قرمه سبزی با کیفیت پایین و چند برابر قیمت بگردید .

 

 

امروز در یک رستوران با غذاهای سنتی آفریقای جنوبی بودیم  و من  برای  استارتر شام < دم خوک سوخاری > سفارش دادم ، پیش غذایی عجیب ولی خوش طعم و البته چرب .

 

 

البته باید بگم غذاهای اینجا فوق العاده است و تنوع غذایی خیلی بالاست از انواع گوشت و برگر و استیک تا غذاهای محلی و با طبخ خیلی خوب .

 

 

 

 

 

حرکت به سمت بری دل

 

 

 

یکشنبه 26 دی ماه به سمت بری دل حرکت کردیم دو تا دوست مونیخی به آلمان برگشتن و دوستمون از آفریقای جنوبی در کیپ تاون موند ، 300 کیلومتر جاده زیبا و البته صاف صاف جوری که با 140 کیلومتر سرعت ماشین هیچ تکونی نمیخورد  از این قسمت سفر طبق اظهار مردم محلی من اولین ایرانی هستم که به این منطقه از آفریقای جنوبی  سفر میکنه و طبعا شما اولین ایرانی هایی هستید که راجع به این منطقه میخونید .

 

 

نام شیراز در آفریقای جنوبی   Weltevrede Wine Estate

 

 

در بین راه یه وین یارد ( مزرعه انگور و تولید ... ) بود که برند شیراز رو تولیدمی کردن یعنی در دل آفریقای جنوبی مزرعه ای بود که  انگور شیراز رو پروش میدادن ، دیر وقت بود و کارخانه تولید بسته ولی خیلی هیجان زده بودم بدونم آیا صاحب مزرعه میدونه شیراز کجاست ؟

 

 

به رستوران باغ رفتم و سوال کردم صاحب مزرعه فکر کرد مشتری  ام و در کارخانه رو باز کرد .

 

 

با هیجان پرسیدم شیراز تولید می کنید؟ می دونید شیراز کجاست ؟

 

 

خیلی راحت گفت شیراز یه برنده !

 

 

گفتم یعنی شما نمیدونید شیراز یه شهر تو ایرانه ؟

 

 

گفت تاالان که تو بهم گفتی نمیدونستم!

 

 

با خودم فکر کردم بدتر از این نمیشه از اسم یک شهر و محصول  یک شهر استفاده کنی و ندونی همچین جایی وجود داره ، خلاصه با خنده بهش حالی کردم خیلی خوش شانسی که کسی پیگیری نمیکنه و گر نه باید برای تولیدت مالیات می دادی ، به هر حال دیر وقت بود و باید حرکت می کردیم یه سری عکس گرفتم و به سفر ادامه دادیم .

 

 

 

 

بری دل

 

 

آخرین پیچ های کوهستان من و یاد جاده چالوس انداخت تا بالاخره به مقصد رسیدیم ، دهکده ای که قرار برای چند روزی اونجا باشیم برخلاف کیپ تاون یه جا خلوت و البته 100 درصد امن بود.

 

 

در این دهکده دوست هنرمندی دارم که با مادر بزرگش که اصلیتی زیمباوه ای داره همراه با چهار سگ دوست داشتنی زندگی میکنه  و خلاقیت خاصی در استفاده از لوازم بی مصرف در خلق آثار هنری داره و در مورد آثارش همین کافیه که کاخ سفید یکسری از اثرهاش رو خریده .

 

 

 

 

اسولن دامSwellendam

 

 

امروز ازشهر اسولن دام بازدید کردم شهری زیبا و مثل بری دل خلوت و پر از اروپایی هایی که برای استراحت اومدن بیشتر از مردم محلی در این شهر توریست می بینید. این قسمت از آفریقای جنوبی فقط برای استراحت و آرامش مناسبه و تفریح های شهر های بزرگ رو نداره ، کل جاهایی که در این شهر میشه بازدید کرد یه کارگاه سفال که خوب برای من که سفال کار کردم خیلی جالبه و یک موزه مربوط به دوران برده داریه.

 

 

کارگاه سفالPottery Studio

 

 

کارگاه داخل یک باغ بود که به نظر من بی استعدادترین آدم روی زمین هم در این باغ حس هنریش شکوفا میشد

 

 

موزه دروستیDrostdy Museum

 

 

وقتی وارد موزه شدم مدیر موزه  که خانومی حدود 60 ساله بود از ملیت پرسید و وقتی فهمید ایرانی هستم براش جالب بود ، چون در طول مدت کارش هیچ بازدید کننده ای از ایران نداشت در مورد ایران و غذاهای ایرانی سوال کرد و گفتگویی دوستانه داشتیم و وقتی فهمید کارت لیدری دارم برام بازدید ویژه و بدون پرداخت بلیط ترتیب داد .

 

 

لازمه بدونید که کارت تور لیدری ایرانی مثل پاسپورت ایرانی در دنیا  بی ارزشه  ولی در این قسمت از دنیا برای اولین بار بدردم خورد.

 

 

 

 

آب گرم کوهستان Warmwaterberg Spa

 

 

بعد از ظهر به بری دل برگشتیم هوا فوق العاده بود و تصمیم گرفتیم به آب گرمی در کوهستان بریم

 

 

من جاهای زیادی رو در ایران و کشورهای دیگه دیدیم ولی باید بگم این آبگرم فوق العاده بود و طبق تعریف دوستم باید در این آب گرم ، در آب لم داد و ستاره ها رو دید.

 

 

یه فرعی خاکی حدود ده کیلومتر به سمت کوه و ناگهان جایی زیبا که شامل رستوران و مجتمع تفریحی بود و 100 درصد مطمئن هستم که اگر همچین جایی در ایران بود حداقل 100 هزار تومن ورودی داشت

 

 

ولی هم قیمت غذا معمولی بود و هم ورودی آب گرم ناچیز و حدود 2.5 نیم یورو برای هر نفر یعنی حدود 11 هزار تومن از محل رستوران هم همین نکته رو بگم که موقع صرف غذا طاووس ها دور شما قدم میزنن . تنها نکته بد این بود که در تاریکی شب نمی شد از آبگرم و ستاره عکس خوبی گرفت .

 

 

 

 

به سوی پارک کانگو و چیتا لند

 

 

امروز برای دیدن پارک کانگو  حدود 180 کیلومتر رو با ماشین طی کردیم و بین راه در یک کافه توقف داشتیم

 

 

کافه بین راهی

 

 

همیشه کافه های بین راهی در فیلم های هالیوودی برام جالب بودن وسط بیابون یه کافه که صاحبش معمولا کلاه کابویی داشت با یه شات گان برای مواقع ضرورری ، امروز یکی از این  کافه های عجیب رو از نزدیک دیدم ، کافه ای بین راهی که هر مسافری روی دیوارش یادگاری می نوشت ، روی دیوار پر از دست نوشته بود و کارت ویزیت و اگر چیز خاصی داشتید می تونستید اون رو به یادگار به صاحب کافه بدید تا در گوشه ای آویزان کنه ، و اما اسم کافه خیلی جالب بود ، س ک س شاپ ، که تقریبا به جز یه سری لباس زیر که روی سقف از مسافرها مونده بود هیچ ربطی به محل نداشت .

 

 

تقریبا تمام مسافرهای این مسیر یه توقف در این کافه داشتن و به قول خودمون لبی تر می کردن ، عکس می گرفتن و بعد به مسیر ادامه میدادن .

 

 

 

 

پارک کانگو  http://www.cango.co.za/

 

 

پارک در شهر Oudtshoorn بود شهری که مرکز نگهداری شتر مرغ در آفریقای جنوبی بود ولی من و دوستم به خاطر چیتا لند اونجا رفتیم ،و در کل مسیر هیجان این رو داشتم که قراره سریعترین دونده دنیا رو با دستام لمس کنم ، و البته در این محل از نزدیک لمور رو هم دیدم ، لمور همون موجود دوست داشتنی در کارتون ماداگاسکاره.

 

 

ورودی محل 30 یورو بود حدود 120 هزار تومن ، یه مقدار زیاده ، لحظه به فکرم رسید شاید بشه از کارتم استفاده کنم و باز هم جواب داد ، به شوخی به دوستم گفتم شاید برای غذا و چیزهای دیگه هم بشه از این کارت استفاده کرد .

 

 

 

 

یوزپلنگ (چیتا)

 

 

نام یوزپلنگ در زبان انگلیسی چیتا ست (Cheetah) این واژه برگرفته از واژه سانسکریت چیتراکایاه  به معنای «دارای بدن رنگارنگ» هست.

 

 

سرعت یوزپلنگ در عرض ۲ ثانیه پس از شروع دویدن به ۷۵ کیلومتر در ساعت میرسه که از شتاب بسیاری از خودروهای مسابقهای نیز بیشتره ، اونها  قادرن تا 110 کیلومتر بر ساعت بدوند و به همین دلیل یوز  سریعترین جانور روی زمینه .

 

 

 

 

 استیک کورکودیل

 

 

محلی که داشتیم ازش بازدید می کردیم مزرعه کورکودیل هم داشت و در منو غذا هم استیک کورکودیل بود که  بدون تردید سفارش دادم ،گوشت سفید مثل مرغ و طعم هم مثل مرغ یعنی اگر از قبل ندونید کروکودیل سفارش دادید فکر میکنید مرغ میخورید.

 

 

 

کیپ آگولاس؛ سفر به آخر دنیا

تا به حال به رفتن در آخر دنیا  فکر کرده اید؟ ایستادن در آخرین نقطه کره زمین! این نقطه در تمام قاره ها وجود دارد و من امروز در یکی از آن ها حضور داشتم.

 

 

کیپ آگولاس یکی دیگر از شگفتی های آفریقای جنوبی است؛ جایی که از لحاظ تاریخی یکی از خطرناک ترین دماغه ها برای دریانوردان است، جنوبی ترین نقطه قاره آفریقا، جایی که خشکی تمام می شود و اقیانوس آغاز می شود تا بی نهایت. بعد از این نقطه است که نیاز به یکی از اختراعات بشر دارید؛ کشتی یا هواپیما جایی که دیگر پاهایتان نمی توانند به شما کمک کنند .

 

 

در بدو ورود به منطقه هیچ چیز خاصی وجود ندارد. ساحلی که پُر است از کشتی های ماهی گیری و صیادانی که در کنار ساحل هستند. ساحلی با شن های سفید و آبی به رنگی که همیشه از دریا تصور دارید آبیِ آبی و کاکایی هایی که در کنار ساحل پرسه می زنند تا شاید سهمی از طعمه صیادان داشته باشند .  بعد از استراحت کوتاه در کنار ساحل به راه ادامه دادم با اتومبیل حدود 10 دقیقه شاید کم تر تا به فانوس دریایی رسیدم. به دلیل دور بودن منطقه از شهرهای نزدیک معمولا منطقه خلوت است. هیجان رسیدن به آخر دنیا باعث شد بالا رفتن از پله های فانوس دریایی را فراموش کنم.

 

 

 

 به راهم ادامه دادم تا به نقطه مورد نظر رسیدم همه چیز با گفتن این جمله شروع شد: «من در آخر دنیا هستم!» حسی خاص و غیر قابل وصف، روی آخرین صخره نشستم و به دوردست ها نگاه کردم. جایی که دور دست معنای واقعی دارد و در فراسوی نگاه شما خشکی دنیا تمام می شود. محل یکی شدن اقیانوس اطلس و اقیانوس هند. در خیلی از داستان ها و فیلم ها، ماجراجوها برای کشف آخر دنیا سفر می کردند و ناکام می ماندند، ولی امروز این مهم برای من به واقعیت تبدیل شد.  یکی از کارهای ماندگار در سفر ثبت لحظه ها با رکورد صداست، در لحظه های خاص تنها با صدا می توانید احساس خودتان را بیان کنید، دکمه رکورد صدا را فشار دادم و شروع به صحبت کردم بدون فکر کردن به کلمات، وقتی پای احساس در میان باشد کلمات خود به خود در ذهن شما مرتب می شوند. این کاری ست که من در تمام سفرهایم انجام می دهم و هر وقت می خواهم به لحظه ای خاص برگردم به صدای ضبط شده خودم گوش می دهم. حالا یکی دیگر از آرزوهایم برآورده شده بود و باید به آرزوهای پیش رو فکر می کردم. با نگاهی معنا دار ساحل را به مقصد بعدی ترک کردم نگاهی که می گفت وقتی تصمیم به سفر بگیرید خیلی از ناممکن ها ممکن می شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مهمترین نکته در سفر به آفریقا ، دیدن بیگ فایوه (Big 5)

 

 

بیگ فایو به 5 حیوان  بزرگ آفریقا گفته میشه ، شیر آفریقایی، فیل آفریقایی، کیپ بوفالو، پلنگ آفریقایی، و کرگدن  هر چند در آفریقای جنوبی شما وال ، شیر دریایی و پنگوئن هم می بینید.

 

 

بیگ فایو توسط شکارچیان ابداع شد و امروزه توسط تورهای سافاری استفاده میشه ،  پنج بزرگ  ، خطرناک ترین و در عین حال محبوب ترین حیوانات برای شکارچیان بودند.

 

 

قیمت بازدید از پارک های سافاری بسته به خصوصی و دولتی بودن و توریست یا محلی بودن تغیر میکنه و از حداقل 500 هزار تومن شروع و تا 2 تا 3 میلیون برای بازدید یه روزه ختم میشه .

 

 

تفریحات آفریقای جنوبی معمولا همینطوره برای تفریحات خاص باید پول زیادی پرداخت معمولا اکثر توریست تازه کار پارک ملی کروکر رو انتخاب میکنن ،جای خوب و گران قیمت ، من خیلی در مورد سافاری تحقیق کردم و بالاخره پارک آکویلا رو با قیمت 500 هزار تومن از همه بهتر دیدم جایی که بچه های کیپ تاون برای سافاری انتخاب میکنن.

 

 

ساعت 7:30 سافاری شروع میشد بنابراین ساعت 5 صبح به سمت آکویلا حرکت کردیم یه طلوع زیبا و ابرهایی که روی زمین بودند و سرمای خاص اول صبح که شما رو مجبور میکنه لباس گرم بپوشید .فکر میکنم همچین چیزی رو فقط در آفریقا بشه دید.

 

 

 

 

هیجان انگیز ترین قسمت :  قلمرو شیرها

 

 

دورتا دور قلمرو فنس بود با برق فشار قوی و در جلوی در ورودی هم سیم های برق روی زمین هنوز یک دقیقه نگدشته بود که در کنار یک شیر که مشغول غذا خوردن بود توقف کردیم ، در فاصله یک متری من ، یکی از هیجان انگیز ترین اتفاق های عمرم  رو دیدم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

متجیس فونتین  Matjiesfontein

 

 

تصور کنید در یک جاده وسط بیابان رانندگی می کنید و ناگهان به یک ایستگاه راه آهن قدیمی و سرسبز می رسید در خیلی از فیلم ها و  کارتون های خاطره انگیز دهه شصت این صحنه ها وجود داشت ، منطقه ای سرسبز بین راه که یک راه آهن کوچک داشت . در آفریقای جنوبی هم ،چنین جایی وجود دارد و برای من که عاشق فیلم هستم اینجا مفهوم خاصی داشت.

 

 

متجیس فونتین جایی خاص در آفریقاست که شامل چند  فروشگاه ، یک هتل قدیمی ، یک موزه و یک ایستگاه راه آهن خیلی قدیمی است.

 

 

اولین کار ، بازدید از موزه راه آهن بود ، برای اولین بار بود چنین موزه ای میدیدم موزه ای بدون مامور ، همه چیز با دوربین کنترل میشد تلفن آویزان روی دیوار ، از آن  تلفن هایی  بود که شماره گیر نداشت باید گوشی را برمیداشتی و به مرکز میگفتی تا شماره مورد نظر را وصل کند ، تمام اهرم های تعویض ریل و اتاق کارمندان با قلم ها و کاغذهای متعلق به زمان های گذشته چند دقیقه ای آنجا بودم بعد به سمت دیگر موزه راه افتادم از پله ها پایین رفتم تمام تاریخ منطقه را میشد آنجا دید ، ماشین تحریرهای قدیمی ، دوربین های عکاسی ، وسایل پزشکی ، لوازم شخصی ارباب های منطقه و ...

 

 

وقتی به قسمت دوربین ها رسیدم نفسم در سینه حبس شد قدیمی ترین دوربین های تاریخ را میشد آنجا دید آرزو میکردم کاش مال من بودند البته از خیلی از وسیله ها خوشم آمده  بود ولی دوربین ها دیوانه کننده بود .

 

 

همینطور سرگرم دیدن بودم هر قدم وسایلی بود که جذب میشدم بعد از بازدید از داخل ساختمان موزه و خروج از درب ، یک اتوبوس لیلاند قرمز  دو طبقه دیدم دیگر داشتم شک میکردم که در لوکیشن فیلمی قدیمی  قدم برمیدارم یا در دنیای واقعی هستم .

 

 

در هر قسمتی چند دقیقه می ایستادم و سیر نگاه میکردم و بعد به سمت قسمت بعد حالا نوبت بازدید از خانه های قدیمی اطراف بود و یک اداره پست قدیمی و همینطور در حال قدم زدن به هتل لورد میلنر

 

 

 (( Lord Milner Hotel رسیدم.

 

 

یه هتل که وسایل داخلش عوض نشده بود و هنوز کاملا قدیمی ، به این معنا که وقتی در محوطه هتل راه میرفتم تخته های کف هتل با صدای خاص شان به من میگفتند که دارم در تاریخ قدم می زنم ،یک مرد سیاه پوست که در همین هتل به دنیا آمده بود و با تیپ مخصوص و پیانو زدنش ، من را  یاد موسیقی بلوز کافه های شیکاگو در دهه 30 می انداخت  ، او همچنین  لیدر هتل هم بود . به محض دیدن من از جاش بلند شد سلامی گرم کرد و پرسید مایل هستم هتل را به من نشان دهد و من هم با احوال پرسی گرم گفتم چرا که نه ؟ شروع کرد به معرفی هتل و اتفاقات جالب گذشته ، در این حین خدمتکاران زن را میدیدم ، لباس زن های خدمه  هتل هم دقیقا من را یاد دوران برده داری انداخت  و  وقتی برای سفارش سر میز آمدن با گفتن جمله  چی  میل دارید قربان ؟ دقیقا همان حس را برایم تداعی کرد.

 

 

داشتم در تاریخ آفریقا زمان رو سپری می کردم انگار ساعت های شنی زمان من را به گذشته برده بود و دوست نداشتم زمان سپری شود ،  پس باز دوربین را کنار گذاشتم و از زمان لذت بردم ، برای عکاسی همیشه فرصت هست ، سفارش یک نوشیدنی و بشقاب غذای ویژه  کافه ، لذت را چند برابر کرد .

 

 

 

خوب بعد از  غذا و نوشیدنی نوبت عکاسی بود تا لحظه ها رو با دوربینم ثبت کنم و نتیجه عکس هایی است که می بینید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به کیپ تاون

 

 

 

 

 

 

یکی از عجایب هفتگانه دنیا در دل آفریقای جنوبی؛

 

 

از گُل شکر پاره تا کوهی شبیه یک میز!

 

 

وقتی نوبت سفر به آفریقا شد و کشور آفریقای جنوبی را برای سفر انتخاب کردم خیلی ها می پرسیدند چرا؟! در آفریقا که همه گرسنه هستند! مگر آفریقا چه چیزی دارد؟

 

 

خوب معمولا در ایران مردم با شنیدن نام آفریقا ناخودآگاه به یاد فقر، بی آبی، استعمار و شنیده های نا خوش آیند می افتند،  اما جالب اینکه  خیلی از کشورهای آفریقایی نه تنها این طور نیستند بلکه  توریستی و مدرن اند. برای نمونه کشور آفریقای جنوبی.

 

 

این کشور علاوه بر تنوع غنی جانوری از نظر جاذبه های طبیعی هم در دنیا زبان زد است.  کشوری که سه پایتخت مختلف و یازده زبان رسمی دارد و جالب تر اینکه کشوری به نام لسوتو در داخل خاک این کشور واقع شده. کشوری که برای نخستین بار میزبان جام جهانی 2010 در قاره آفریقا بود و با وجود نا امنی بالا، یکی از مطرح ترین کشورهای جهان در صنعت توریست است و مهم تر از همه، یکی از عجایب هفتگانه طبیعی در دنیا را دارد؛ یعنی تیبل مونتین Table Mountain یا کوه میزی!

 

 

با شنیدن نام کوه ناخودآگاه ذهنمان یک شکل مخروطی را تصور می کند ولی در آفریقای جنوبی کوهی قرار دارد که شبیه مکعب مستطیل است!

 

 

این کوه در مرکز شهر کیپ تاون قرار دارد و دسترسی به آن  آسان است ولی اگر شانس نیاورید و هوا خوب نباشد باید تا بالای قله پیاده بروید! اما اگر خوش شانس باشید و هوا مه آلود یا به قول محلی ها رومیزی کوه پهن باشد لذت شما چند برابر خواهد شد! گهگاه روی کوه مه آلود می شود و این مه در بین مردم به رومیزی کوه معروف است  .

 

 

اگر هم بخواید با تله کابین به بالای قله بروید تجربه سوار شدن در یکی از قدیمی ترین تله کابین های دنیا را خواهید داشت که در سال 1929 ساخته شده و هنگام بالا رفتن گردش 360 درجه دارد. راهی که من هر دو بار که آنجا بودم انتخاب کردم به این دلیل که لباس و کفش مناسب برای بالا رفتن از کوه نداشتم.

 

 

 ارتفاع قله فقط 1085 متر است  ولی به دلیل شکل خاص کوه صعود از این کوه چندان آسان نیست و به همین دلیل  شاید 350 مسیر برای صعود دارد! به هر حال با تله کابین یا پیاده وقتی به بالای کوه می رسید. سطح مسطح کوه که حدود 3 کیلومتر است در برابر چشمان شما نمایان می شود  و از بالای کوه به تمام شهر مسلط هستید.

 

 

 

 

 

به جرأت می توانم بگویم این منظره، یکی از بهترین منظره هایی بود که در طول سفرهایم دیده بودم. بالای کوه در یک محدوده کوچک رستوران و بوفه و سرویس بهداشتی وجود دارد و بعد از آن شما هستید و مسیر!  هر چه مسیر را بیش تر طی کنید تعداد افرادی که می بینید کمتر می شود. در طول مسیر می توانید خرگوش کوهی و گل شکرپاره را ببینید که این گل، گل ملی کشور آفریقای جنوبی است . یک آن تصمیم گرفتم گوشه ای دنج پیدا کنم و لحظاتم را با آرامش کوهستان تقسیم کنم. بعد از طی حدود دو کیلومتر جایی پیدا کردم آرام با منظره ای فوق العاده از اقیانوس، من بودم و کوه و اقیانوس و آسمان و نسیمی که گهگاه به آرامی در کنارم به حرکت در می آمد؛ تجربه کوه نوردی که با تمام تجربه های گذشته متفاوت بود.

 

 

 

 حدود یک ساعت سپری شد و بعد از این آرامش، نوبت عکاسی بود. ثبت لحظه با دوربینم که همیشه و همه جا همراه من است و مطمئن بودم دیدن این عکس ها همیشه آرامش آن لحظه را برایم تداعی خواهد کرد. واقعا هم چنین است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عجایب هفتگانه طبیعت

 

 

برای انتخاب عجایب هفتگانه طبیعت حدود ۳۰۰ مکان از جاذبههای طبیعی سراسر دنیا توسط مردم پیشنهاد شدهاند تا در رقابت «عجایب هفتگانه طبیعی» دنیا شرکت کنند. سایت ایترنتی بنیاد عجایب هفتگانه به نشانی:http://www.new7wonders.com برای حفظ جاذبههای طبیعی از خطر و حمایت از آنها رایگیریای در سال ۲۰۰۹ برگزار کرد که غار علی صدر همدان و قله دماوند از سوی ایران در میان کاندیدها بودند.با پایان یافتن رأیگیری، نخستین دور شمارش آرا در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۱ (۱۱/۱۱/۱۱) انجام شد و برندگان آن بهشرح زیر معرفی شدند.

 

 

 

جنگل و رود آمازون  :  آمریکای جنوبی

 

 

خلیج ها لونگ  :  ویتنام

 

 

آبشار ایگواسو (پارک ملی) :  آرژانتین،  برزیل

 

 

جزیره ججو : کره جنوبی

 

 

جزیره کومودو (پارک ملی)اندونزی

 

 

پارک ملی پورتو پرنسس  : فیلیپین

 

 

کوه تیبل (پارک ملی)  : آفریقای جنوبی

 

 

https://t.me/Mehdiabdi1357

 

 

 

پنگوئنها در ساحل بولدرز (ساحل تخته سنگها) Boulders Beach

 

 

کشور آفریقای جنوبی به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی از نظر گونه های جانوری خیلی غنی هست ، بعد از دیدن بیگ فایو و کلی حیوان دیگه حالا نوبت دیدن پنگوئن ها از نزدیک بود .

 

 

ساحل بولدرز ، بین منطقه  ) Cape Point جنوبی ترین منطقه کیپ تاون ) و منطقه Fish Hoek (یه شهرک ساحلی  در اطراف کیپ تاون) واقع شده و 2 کیلومتر با ایستگاه قطار Simon’s Town فاصله دارد و این ایستگاه، آخرین توقفگاه خط آهن جنوبیه.این کولونی در سال 1983 راه اندازی شده و یکی از معدود مناطق کولونی پنگوئن ها است.

 

 

انواع پنگوئن

 

 

تا قبل از رفتن به این ساحل فکر میکردم کلا 4 یا 5 نوع پنگوئن در دنیا هست ولی بعد از تحقیق درباره پنگوئنها فهمیدم تعداد گونه های اون ها خیلی زیاده و بزرگترین اون ها پنگوئن امپراطوره.

 

 

پنگوئن امپراتور یا پنگوئن فرمانروا  بلندترین و سنگینوزنترین گونه پنگوئنهاست که در قطب جنوب زندگی میکنه.

 

 

 

 

 

بارانداز ویکتوریا و آلفرد Victoria & Alfred Waterfront

 

 

یک بارانداز زیبا در کنار اقیانوس اطلس طبق نظر سنجی از توریست ها و طبق آمار پر بازدید ترین منظقه توریستی کیپ تاونه (در جایی خوندم که سالیانه23 میلیون ویزیتور داره) .

 

 

این بارانداز از اون جاهایی که جون میده واسه نشستن تو یه بار و وقت گذراندن .

 

 

بارانداز شامل مجتمع بزرگ خرید ، رستوران و بار هست و تا اونجا که من متوجه شدم بعضی بارها تا ساعت 4 صبح فعال هستند و این برای کیپ تاون که امنیت شب هاش فوق العاده پایین هست یه نکته مثبت برای نایت لایفه.

 

 

اینجا تنها جایی هست که میشه توریست های ایرانی دید ، توریست هایی که 12 هزار کیلومتر اومدن و چند روزی که در کیپ تاون هستند فقط خرید میکنن و موقع برگشت اگر بپرسی کیپ تاون چه جور جایی بود فقط از خریدهاشون حرف میزنن.

 

 

 

 

 

 

تپه سیگنال (Signal Hill)

 

 

هر شهری که کوه داشته باشه واین کوه یه جاده پر پیچ و خم تا بالای قله شک نکنید این جاده بعد از ظهر و هنگام غروب شلوغ میشه ، سیگنال هیل محل تجمع جوان ها در بعد از ظهر هاست جایی که اگر دیر بجنبید جایی برای پارک ماشین تون پیدا نخواهید کرد. از بالای این تپه می تونید یه پانورامای زیبا از کل شهر داشته باشید . اینجا ، جاییه که باید عکاسی کرد لحظه غروب خورشید بهترین موقع برای عکاسی در این  منطقه است .

 

 

تپه ای که از شمال به کوه تیبل و کوه سرشیر متصل میشه ، نام قدیمش پهلوی شیر بوده و در پشت  کوه سرشیر قرار داره و به همین دلیل تپه به شکل بدن یک شیر به نظر میرسه. از این تپه به عنوان محلی برای  رد و بدل کردن پیام میان خشکی و کشتیها استفاده میشده  و فکر میکنم به همین دلیل به سیگنال هیل معروفه.

 

 

 

 

 

 

باغ های انگور در آفریقای جنوبی

 

 

یکی از جاذبه های توریستی آفریقای جنوبی بازدید از باغ های انگوره ، این باغ ها معمولا شامل یک مزرعه بزرگ انگور ، یک رستوران بزرگ و چند کافه هستن و مردم برای دور بودن از شلوغی شهر هم به اینجا میان.جالب بدونید کشور ایران یکی از بزرگترین تولیدکننده های انگور دنیاست ، انگور شهرستان کاشمر در خراسان رضوی معروفیت زیادی داره .

 

 

در کیپ تاون شما برای بازدید از باغ های انگور انتخاب های زیادی دارید ولی دو جا از همه معروف تر هستند که هر دو در گذشته جز کاخ های تابستانی هم بودن و مجموعه شامل باغ انگور ، کاخ ها و سازه ها  و موزه هستند

 

 

مجموعه کنستانتیا Constantia

 

 

شامل باغ بزرگ ، کاخ و موزه که رتبه اول رو در کیپ تاون داره ولی به نظر من مجموعه دوم خیلی زیباتر و بهتر بود بنابراین تمرکزم رو بیشتر برای نوشتن در مورد مجموعه دوم گذاشتم .

 

 

 

مجموعه فرخلخن Vergelegen Wine Estate

 

 

در زبان آفریکن هم مثل هلندی  V ف تلفظ میشه و G  خ تلفظ میشه

 

 

این باغ و کاخ در Somerset West قرار داره ، سامرست وست یه منطقه ییلاقی بیرون شهر کیپ تاونه

 

 

و بی دلیل نیست که یه اشراف زاده یه منطقه رو برای ساخت ییلاق تابستانی انتخاب میکنه و امروزه هم در این منطقه شما آپارتمان نمی بینید هر چی هست ویلاهای بزرگ و زیباست .

 

 

 

 

دماغه امید نیک (Cape of Good Hope)

 

 

خیلی ها تصور میکنن اینجا اخرین نقطه آفریقای جنوبیه ولی همونطور که قبلا براتون نوشتم جنوبی ترین نقطه آفریقای جنوبی Cape Agulhas هست.

 

 

اولین بار کاوشگر پرتغالی بارتلومیو دیاس در سال ۱۴۸۸ میلادی هنگام بازگشت به لیسبون این محل رو  کشف میکنه و اون رو  «دماغه طوفان‌ها» نامگذاری میکنه ، اما هنری دریانورد که پشتیبان مالی دیاس بوده، نام اون رو  به «دماغه امید نیک» که اشاره‌ای به راهی برای رسیدن به سرزمین هند بوده، تغییرمیده که از اون به بعد به این نام معروف میشه .

 

 

لانگ استریت

 

 

همونطور که در تمامی سفرنامه هام مینویسم شهرهای بزرگ توریستی همه یه خیابان واسه قدم زدن و نایت لایف دارن در کیپ تاون این خیابان لانگ استریته و صد البته در بارانداز ویکتوریا هم میتونید این تجربه رو داشته باشید .

 

 

 

جزیره روبن

 

 

معروفه به آلکاتراس آفریقای جنوبی و عمده شهرتش به خاطر زندانی سابقش که 18 سال در این جزیره بوده  نلسون ماندلای بزرگه .برای تهیه بلیط و بازدید از این جزیره میتونید به بارانداز ویکتوریا و آلفرد برید .

 

 

 

 

سواحل آفریقای جنوبی

 

 

نمیشه از آفریقای جنوبی نوشت و از سواحل زیباش چیزی نگفت ، آفریقای جنوبی  و مخصوصا کیپ تاون یکی از بهترین جاها برای تفریحات ساحلیه .

 

 

از ساحل های آروم و بی سر و صدا گرفته تا سواحل مختص ورزشهای آبی میتونید هلیکوپتر کرایه کنید و شهر رو از بالا ببینید ، یا داخل قفس بشید و برید بین کوسه ها شنا کنید و هزارن تفریح دیگه ، یا از منطقه ساحلی کیلیفتون که گران ترین منطقه کیپ تاون با ویلاهای فوق العاده است دیدن کنید 

 

 

روز آخر تصمیم گرفتم بار دیگه در سواحل کیپ تاون قدم بزنم ، تجربه یک ماه سفر و 2000 کیلومتر سفر در داخل آفریقا رو با آرامش دریا به پایان برسونم ، آفریقای جنوبی از نظر مساحت یه مقدار از ایران کوچکتره و 9 استان داره که در طول این یک ماه من تونستم استان کیپ غربی رو تقریبا به طور کامل بگردم و این یعنی در آینده باز به آفریقای جنوبی باز خواهم گشت .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سفر با رووس؛ لوکس ترین قطار در آفریقای جنوبی

 

 

تا به حال به این فکر کردید که اگر خیلی پول دار بودید تفریحات شما چطوری میشدن خیلی وقته به این موضوع فکر میکنم که چرا ایرانی ها از خیلی از تفریحات خوب دنیا اطلاعاتی ندارن ، قرار نیست ما همه تفریحات دنیا رو انجام بدیم ولی دونستن تفریحات ویژه باعث میشه برای انجام این تفریحات انگیزه پیدا کنید . من خیلی از آدم ها رو میشناسم که درآمد های هنگفتی دارن ولی از وجود چنین تفریحاتی بی اطلاع هستند.

 

 

با اطمینان کامل میگم به 90 درصد ایرانی ها بگی اگر 500 میلیون داشتی چه کار می کردی همه در جواب میگن : خونه میخرم یا میزارم بانک سودشو می گیرم هیچ کس به آرزوهاش فکر نمیکنه ، رویا پردازی در بیشتر ایرانی ها وجود نداره .

 

 

یکی از تفریحات آفریقای جنوبی سفر با یکی از لوکس ترین قطارهای دنیاست : قطار Pride of Africa یا Rovos

 

 

این  قطار فاصله 1300 کیلومتری ژوهانسبورگ تا کیپ تاون رو در 5 روز طی میکنه و قیمت بلیط اون 3000 یورو هست که میشه حدود 12 میلیون تومن ، که این بلیط شامل غذا ، نوشیدنی ، سافاری بین راه و هر چی که در مسیر هست میشه  ، درون قطار، اتاق ها تماما از چوب کاج و صنوبر ساخته شده ، کابین‌های اختصاصی و لوکس با همه امکانات شامل حمام، سرویس بهداشتی، تخت‌خواب‌ و ... هست

 

 

وعده غذایی در رستوانی سرو میشه  که مسافران ملزم به پوشیدن لباس‌های رسمی هستند.

 

 

و می تونید تصور کنید طی فاصله 1300 کیلومتر در 5 روز در این قطار یعنی چی ......

 

 

 

این قسمت سفر بر اساس شنیده ها و تحقیقاتم بود ولی  صد در صد یک روز این کار رو میکنم و برام مهم نیست که با پولی که برای این کار خرج خواهم کرد چه کارهایی میتونم انجام بدم . من فقط در یکی از ایستگاه های بودم که این قطار توقف داشت و اون ایستگاه یکی از بهترین جاهایی بود که در زندگیم دیدم .

 

 

نتیجه سفر

 

 

طی مسافت 26000 کیلومتر که شامل 2000 کیلومتر در داخل خاک آفریقای جنوبی میشه که با توجه به رکورد ثبت شده قبلی حدود 100 هزار کیلومتر مجموعا 126 هزار کیلومتر میشه .با در نظر گرفتن  اندازه خط استوا 40 هزار کیلومتر تا به حال در سفر های خارج از ایران حدود سه بار دور خط استوا رو گشتم.

 

 

آفریقای جنوبی تقریبا به اندازه ایرانه  با این تفاوت که  9 استان داره که در این سفر تقریبا به طور کامل استان کیپ غربی رو گشتم و رکورد جدید سفرهام رو به 21 کشور و 65 شهر در قاره های آسیا اروپا و آفریقا افزایش دادم .

 

 

 

https://t.me/Mehdiabdi1357

 

Instagram : Mehdi.Abdi1357

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۸
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

 

 

 

هلند  : زانس سخانس      Zaanse Schans    

 

 

سفر به دهکده آسیاب های بادی

 

 

دهکده دیگری که در سفر هلند از آن دیدن کردم زانس سخانس نام داشت (خودم هم خیلی تمرین کردم تا نام این دهکده را درست تلفظ کنم)  در روستای مارکن به دنبال داستان کفش های چوبی بودم و اینجا به دنبال آسیاب های معروف هلند و البته تست پنیرهای هلندی.

 

 

واژه زانس اشاره به نام رودخانه زان  در آن منطقه دارد و سخانس به معنای حفاظ است. و دلیل این نامگذاری به پیدایش روستا برمیگردد ، گفته میشود این شهر توسط دیدریک سونویDiederik Sonoy  در سال ۱۵۷۴ میلادی بنا شد تا محلی برای جلوگیری از پیشروی سپاهیان اسپانیایی باشد.

 

 

این دهکده در فاصله ۲۰ دقیقه ای آمستردام است و شهرت عمده آن به دلیل آسیاب های آن  ، طبق تحقیقی که انجام دادم ۲۵۰ سال پیش، حدود  ۶۰۰ آسیاب بادی در کنار رودخانه زان ساخته شد و نخستین منطقه صنعتی هلند و به گفته بعضی سایت  ها  ،نخستین منطقه صنعتی  اروپا ایجاد شد. بین سالهای۱۹۷۴-۱۹۶۱ آسیاب‌های بادی و خانه‌های چوبی بازسازی شد تا منطقه به یک منطقه گردشگری تبدیل شود  .هر چند موقع صحبت از آسیاب همیشه به دوستان هلندی ام میگویم وجود آسیاب هایتان را مدیون ایران هستند چون تاریخچه آسیاب در ایران مربوط به سلسله ساسانیان و قبل از آن تاریخ میشود و برای مثال هم میگویم یکی از سوالات امتحان تاریخ ما در دوران مدرسه نحوه کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به دست یک آسیابان بوده پس قدمت آسیاب در ایران از همین نکته مشخص است و شما آسیاب هایتان را از ما کپی کرده اید .

 

 

آسیاب ها در هلند کاربرد ویژه ای داشتند و این داستان جالب این دهکده است .همیشه در سفرها در مورد فرهنگ گذشته کشورها کنجکاو هستم ، وقتی در مورد هلند میپرسیدم  دوستم به ضرب المثلی اشاره کرد که سخت کوشی هلندی در آن نهفته بود : خدا زمین را آفرید و هلندی ها ، هلند را .

 

 

 کشور هلند به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی همیشه دست خوش طوفان و سیل بوده و مردم هلند از دیرباز در حال مبارزه با آب بوده اند و قسمت عمده خاک هلند به دلیل وجود سدها و راهکارهای دیگر است که به شکل خشکی وجود دارد .

 

 

کاربری اصلی آسیاب های بادی در هلند تامین نیروی لازم برای پمپاژ آب از زمین های پست به سد ها بوده طوریکه زمین مناسب برای کشاورزی ایجاد کنند.در حالیکه هلندی‌ها برای افزایش اراضی خود به درون آب پیشروی‌ می‌کردند، دست به ساخت دو چیز زدند، یکی سیستم کانال‌های موازی و دیگری آسیاب‌های بادی. در اینجا این مسئله بسیار مهم بود که زمین‌های جدید خشک بمانند و بعدها به زیر آب نروند.

 

 

در گذشته  هلند کشوری با ۱۰,۰۰۰ آسیاب‌ بادی  نامیده می‌شده و امروزه ، تعداد این آسیاب‌ها به ۱۰۰۰ عدد رسیده ، اما هنوز هم هلند بیشتر از کشورهای دیگر دنیا آسیاب‌های بادی دارد  . اهمیت این آسیاب ها به قدری است که در هلند یک روز را (۱۱ مه) به نام «روز ملی آسیاب بادی» نام گذاری کردهاند .

 

 

ساختار دهکده جوری بود که باید اتومبیل را در پارکینک پارک میکردم  و وارد مجموعه می شدم آسیاب ها را به محض ورود میشد دید و بعد خانه های معروف هلندی ، ساختار دهکده هم مثل بقیه روستاهای هلند ،  خانه ها همراه با حیاط های بزرگ که مرز آنها با نرده های چوبی مشخص میشد و حیواناتی که  در اطراف خانه ها پرسه میزدند و داخل کانال ها هم تعداد زیادی از پرندگان آبزی به چشم میخورد.

 

 

زانس هشت آسیاب داشت که هر کدام نامی داشتند و برای بازدید از بعضی از آنها و نحوه کارکردن آنها میشد بلیط تهیه کرد و وارد ساختمان آسیاب شد تمام آسیاب ها در یک امتداد بودند و برای دیدن آنها فقط لازم بود  در امتداد یک پیاده رو قدم بزنم .

 

 

درجایی میخواندم که این آسیاب ها دیگر کاربرد گذشته را ندارند و به شکل یک میراث فرهنگی در آمده اند ولی چیزی که من در روز بازدید دیدم این بود که این آسیاب ها دیگر احتیاجی به چرخش پره ها  ندارند آنها به همین شکل برای هلند پول ساز هستند سالانه میلیون ها توریست فقط به دلیل همین آسیاب ها از این روستاها بازدید میکنند.

 

 

بعد از قدم زدن در دهکده و لذت بردن از خانه ها و آسیاب ها نوبت تست پنیر بود .هلندی ها در هر سه مورد تولید ، صادرات و مصرف پنیر جزء پنج کشور اول دنیا هستند و مشهورترین پنیر در هلند پنیر (گودا خاودا) نام دارد که خاودا نام شهر کوچکی در جنوب رتردام است .شنیده بودم ایتالیا صاحب بیشترین برند پنیر دنیاست ولی دنیای پنیری که من در فروشگاه این دهکده دیدم مثال زدنی بود پنیر با هزاران طعم ، با اشتیاق خیلی از آنها را تست کردم ولی متاسفانه انتخاب بهترین بسیار دشوار بود .

 

 

 

و به این شکل داستان آسیاب های این دهکده و پنیرهاش به اتمام رسید هر چند جسته و گریخته از یک سری آسیاب در نقاط مختلف هلند بازدید کردم و داستان تست پنیر هم به کشورهای فرانسه و ایتالیا و سوییس کشیده شد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۸
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

 

 

 

هلند :  دهکده مارکن Marken

 

 

سفر به دنیای کفش های چوبی

 

 

یکی از جاذبه های اصلی سفر آشنایی با اقوام و رسوم کشورهای دیگر است و مهمترین کار در این راستا بازدید از روستاهای هر کشور می باشد  ، چرا که  معمولا روستاها فرهنگ قدیمی شان را حفظ میکنند . تقریبا در تمامی سفرهایم به روستاهای معروف در کشورهای مقصد سفر کرده ام .

 

 

 اگر زیاد سفر کنید از روی شکل لباس مردم  و معماری خانه ها میتوانید تشخیص دهید که این نشانه ها متعلق به چه کشور و فرهنگی  هستند  .هر کدام از ما شاید ده ها فیلم و عکس در مورد سالهای دور کشورهای مختلف دیده باشیم ولی اگر نام کشور در ابتدای فیلم یا در زیر عکس ذکر نشود تشخیص اینکه این فیلم یا عکس  مربوط به گذشته کدام کشور است مشکل است ، در صورتیکه روستا گردی را به برنامه سفرهایتان اضافه کنید این مشکل به حداقل میرسد .

 

 

شاخصه اصلی روستاهای هلند ، کفش های چوبی ، معماری خاص خانه ها که فیشرمن نامیده میشوند و آسیاب های بادی هستند و جالب اینکه ، با اینکه این مکان ها روستا نامیده میشوند ولی برخلاف روستاهای ایران که در بیشتر آنها زندگی بسیار ساده است ، در آنها زندگی مدرن جریان دارد .وقتی از روستاهای ایران بازدید میکنید کاملا متوجه دید خاص افراد محلی نسبت به توریست ها می شوید  ولی در کشورهای اروپایی ، بازدید گردشگرها از روستاها امری کاملا طبیعی است  .من در سفر به هلند از دو روستا بازدید کردم به نام های مارکن و زانس شخانس که هر دو فوق العاده زیبا بودند .در این مطلب در مورد روستای مارکن مینویسم و در مطلب بعد در مورد زانس سخانس.

 

 

طبق تحقیق من مارکن روستایی است با جمعیت حدود  ۱۸۰۰ نفر در استان هلند شمالی و در نزدیکی آمستردام که در گذشته به شکل یک جزیره بوده و بعد از احداث جاده ای در سال 1957 به شبه جزیره تبدیل شده .

 

 

خوش شانس بودم که در روز بازدید آسمان کاملا صاف و آبی بود و بهترین نور را برای عکاسی داشتم

 

 

باید از فانوس دریایی ، کلیسا ، موزه بازدید میکردم  و داستان کفشهای چوبی هلند که کلومپِن نامیده میشدند را از زبان مردم روستا میشنیدم . به دلیل داستان جالب کفش ها بیشتر مطالب این دهکده را به این موضوع اختصاص دادم .

 

 

راه های روستا باریک و خانه ها به شکل عجیبی تمیز بودند انگار قبل از رسیدن من رنگ شده بودند ، روز خلوتی بود و میشد از نزدیک با زندگی مردم روستا آشنا شد ساختار خانه ها تقریبا به یک شکل بود با رنگ های متفاوت ، داخل روستا کانال های آب بود که برای تردد از روی آنها پل هایی درست کرده بودند و داخل بعضی از این کانال ها یک سری قایق وجود داشت که فکر میکنم بیشتر کاربرد تفریحی و تزیینی داشتند .بعد از 300 متر وارد اولین مغازه شدم که سوغاتی میفروخت ، انواع صنایع دستی را میشد در مغازه دید حدود ده دقیقه آنجا بودم و بعد به راهم ادامه دادم دیدن موزه و کلیسایی که معروفیتش به خاطر کشتی‌های چوبی مدل داخل آن بود آنچنان که باید برایم جذاب نبود هر چند راه رفتن در کوچه های روستا تجربه ای بود بینظیر ولی بیشتر تمایل داشتم به سمت کارخانه کفش های چوبی بروم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جالبترین قسمت روستا وجود کارخانه ی کفش های چوبی Wooden Shoe Factory بود ،جایی که از نزدیک با نحوه تولید کفش های چوبی هلندی که کلومپِن (Klompen)نامیده میشوند دیدن کردم . پیرمردی در نزدیکی کارخانه بود کنجکاو بودم در مورد این کفش ها بیشتر بدانم هر چند تحقیق زیادی در این مورد انجام داده بودم ولی تجربیات یک محلی خیلی ارزشمند است نامش یان بود ، پای قصه او نشستم که خیلی خوب انگلیسی صحبت میکرد هرچند طبق تجربه من هلند های بهترین کشور اروپایی هستند که بعد از زبان خودشان انگلیسی را خیلی خوب صحبت میکنند .

 

قبل از شروع داستان یک توضیح خلاصه از این که کلمپین چیست مینویسم ، کلومپِن کفشهای چوبیای‌ است که از اواسط قرون وسطی در بخشهایی از اروپا توسط دهقانان برای کار در مزرعه و یا راه رفتن روی برف و گِل درست شد. از نام‌‌های دیگر این نوع کفشها کنده توخالی(holleblok) است که با توجه به شکل کفش ها در قدیم به این نام ، نامیده میشدند.

 

 

تاریخ حدودی استفاده از کفش ها به سال ۱۲۰۰ تخمین زده میشود . کفش ها امروزه مثل گذشته کاربرد ندارند ولی امروزه از آنها به عنوان یکی از سوغات اصلی هلند و قسمتی از لباس سنتی هلندیها نیز شناخته میشود ، سایر نشانه های این لباس کلاه های سفید قایقی شکل , دامن های مشکی , پیش بند رنگی است . همچنین در رقص های سنتی هلند(فولکلور) که بورِندانسِن Boerendansen (رقص کشاورز) و یا کلومپِن دانسن (Klompendansen ) نیز نامیده میشود، استفاده میگردد.

 

 

خوب بعد از این توضیح نوبت داستان پیرمرد خوشکلام مارکنی میرسد ، داستان از این جا شروع میشود که در زمان های قدیم که هوا سرد میشده و آب ها یخ میزده ، مردم روستا برای تردد در خیلی از مواقع مجبور به راه رفتن روی یخ ها بودند و به این شکل برای حل این مشکل این کفش ها ساخته شدند که برای راه رفتن یا سر خوردن  روی یخ مناسب بودند .

 

 

طبقه مرفع برای راحتی بیشتر در داخل و خارج کفش ها از چرم استفاده میکردند و کشاورزان از علف ، این کار کفش ها را در تابستان خنک و در زمستان گرم میکرده وتقریباً می‌توان گفت طبقۀ اجتماعی مردم را با نوع کفش‌های چوبی که به پا داشتند، می‌شناختند.

 

 

ازدواج به سبک مارکنی

 

 

مردم مارکن رسم جالبی برای عروسی داشتند یکی از مراسم رایج این بوده که داماد باید برای عروس قبل از ازدواج کلومپِن  هدیه دهد.عروس هم این کفش را فقط در روز عروسی به پا میکرده و بعد به عنوان یادگاری از عروسی نگه میداشته .

 

 

در گذشته که کارخانه ای برای تولید کفش ها نبوده ، تولید کفش با دست انجام میشده و برای زیبایی بیشتر روی آنها حکاکی میکردند که این حکاکی معمولا نمادهای مذهبی یا عشق بوده در بعضی مواقع هم آقای داماد خلاقیت به خرج میداده و  نام عروس و داماد و تاریخ ازدواجشان را روی آن حک میکرده.

 

 

 

 

 

کفش های روز تعطیل و جشن

 

 

یان میگفت کفشهای که مردم در روز یکشنبه می پوشیدند با روزهای دیگر فرق داشته و به قول ما ایرانی ها کفش های پلو خوری بوده با حکاکی های زیبا .

 

 

میگفت خیلی ها نام شان را هم روی کفش حک میکردند که مبادا کفش شان با کفش دیگر اشتباه شود و یا گم شود ، یاد دوران سربازی افتادم که روی زبانه پوتین هایمان ، نام مان را مینوشتیم تا پوتین هایمان با پوتین کسی اشتباه نشود .

 

 

گرچه در حال حاضر پوشیدن این کفشها در هلند مرسوم نیست ولی تقریبا سه میلیون جفت کلومپِن هر ساله در هلند ساخته می شوند تا به عنوان سوغات در سراسر هلند به فروش برسد ، با این حال برخی از کشاورزان و باغبانها هنوز هم از این کفش ها استفاده می کنند و استفاده از آنها را برای سلامت پا مفید میدانند.

 

 

 تفاوت بزرگ این کفش ها با گذشته فقط در نحوه تولید آنهاست امروزه این کفش ها در کارخانه های مجهز تولید میشوند نه به صورت دستی ، ولی این سوال پیش می آید که آیا کارخانه میتواند آن حس خوبی که کارگران برای ساخت این کفش ها به خریداران انتقال میدادند را انتقال دهند.

 

 

 

متاسفانه در این سفر نشد در مراسم رقص کشاورزان باشم تا از نزدیک با این مراسم آشنا شوم ولی در سفر بعد به هلند حتما این کار را انجام خواهم داد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۳
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۲
مهدی عبدی

 

 

 

دیوار برلین (Berlin Wall)

 

 

 

قدم زدن در کنار دیوار برلین

 

 

پیام آشنا: مهدی عبدی - روز ۹ نوامبر سالروز فروپاشی دیوار«برلین»، دیواری که در چند دهه یک ملت را از هم جدا کرد بهانه ای شد تا از برلین بنویسم. با شنیدن اسم برلین یاد دوچیز می افتم، جنگ جهانی و دیوار برلین، جشنواره فیلم برلین و خرس معروفش .

 

 

برلین شهری است که بعد از جنگ جهانی دوم بین چهار برنده جنگ، آمریکا، فرانسه، بریتانیا و شوروی تقسیم شد و در سال ۱۹۶۱ با ساخته شدن دیوار برلین توسط شوروی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می شود که عمر این دیوار تا تاریخ ۹  نوامبر سال ۱۹۸۹ بوده و بعد از این تاریخ دیوار برلین فرو می ریزد و باز هم برلین شرقی و غربی یکی می شوند . خیلی از آلمانی ها  آن قدر زنده نماندند که فروپاشی دیوار را ببینند. در این سال ها آن چه بر سر مردم برلین و آلمان می آید داستانی است که به نظر من فقط آلمانی ها درک می کنند .

 

 

چند وقت پیش با معلمی آلمانی در این باره صحبت می کردم که تجربه فرار از شرق به غرب را داشت و می گفت جزء اولین کسانی بوده که بعد از فروپاشی دیوار آنجا بوده. شنیدن خاطرانش برای من مثل تعریف یک داستان غیر واقعی بود و حتی تصور این همه سختی برای انسان ها  راحت نیست چه برسد به واقعیت. این مقدمه به علاوه هزاران ویژگی دیگر برلین را به شهری تبدیل می کند که حتما قبل از مردن باید ببینید .

 

 

از نظر من فلسفه کلی شکل گیری دیوار برای محافظت از بشر بوده ولی دیوار جدا کننده برلین تعریف ها از دیوار را به کل به هم می زند. یادم است وقتی دیوار فرو ریخت از تلویزیون یک سری صحنه ها را دیدم. سال 1368 بود من حدود 11 سال داشتم تصوری که از جنگ داشتم مربوط می شد به جنگ ایران و عراق (هر چند این جنگ یکی از بدترین جنگ های تاریخ بشر بوده) ولی هیچ تصوری از دیواری که می تواند یک شهر را به دو قسمت تقسیم کند نداشتم. سال ها از داستان فروپاشی دیوار برلین گذشت تا در تابستان 94 به برلین رفتم. 26 سال از فروپاشی دیوار می گذشت و من جلوی دیوار بودم .هر چند من در مقابل دیواری بودم که دیگر قدرتی نداشت تا جلوی فرار آدم ها را بگیرد ولی در همان نگاه اول مشخص بود که دیوار با تصاویری که از تلویزیون و در فیلم ها دیده بودم فرق داشت. بزرگ تر بود و وقتی در کنارش می ایستادی دقیقا  تفاوتش با ذهنیت های قبلی را متوجه می شدی. تصمیم گرفتم در ذهنم ساعت را به عقب بکشم و به زمان ساخت آن سفر کنم به زمانی که مردم یه کشور به خاطر سیاست های احمقانه سیاستمدارهایشان مجبور بودند بیست و هشت سال  به صورت دو کشور مختلف زندگی کنند.

 

 

داشتم به این فکر می کردم که اگر این دیوار می توانست حرف بزند چند هزار صفحه برای نوشتن لازم بود. دیواری که این روزها توریست ها با آن عکس می گیرند و به راحتی در کنارش قدم می زنند چه نگاه های تنفر آمیزی را تحمل کرده و اینکه چند دهه پیش اگر این گونه در کنار دیوار قدم می زدید حتما کشته می شدید .

 

 

هر کدام از نقاشی های دیوار را که نگاه می کردم یک دنیا حرف برای گفتن داشت، به کانی علوی فکر کردم که پس از فروپاشی دیوار 155 کیلومتری برلین، 118 نقاش از 21 کشور دنیا را گرد هم می آورد تا بخشی از این دیوار به طول 1300 متر را در طی شش ماه نقاشی کنند و  به همین دلیل، از سوی رئیس جمهور آلمان مدال لیاقت یعنی عالی‌ترین نشان آلمان را دریافت می کند و با این کار به دیوار شخصیت تازه ای می بخشد و آن را به یک موزه خاص تبدیل می کند  تا  با دیدن هر نقاشی قسمتی از تاریخ برلین را به یاد بیاوریم.

 

 

نمی دانم چند نفر در مسیری که من قدم برمیداشتم کشته شده بودند، در این فکر بودم تا به نقاشی ای رسیدم که تعداد کشته شدگان در هر سال را نشان می داد. سال تولدم را روی دیوار دیدم و جالب بود در کل این 28 سال  فقط در 5 سال در کنار این دیوار کسی کشته نشده بود و یکی از آن ها  سال تولد من بود.

 

 

در جایی می خواندم در طول این 28 سال حدود 5 هزار نفر سعی کردند از دیوار بگذرند و به طرف دیگر بروند که حدود 136  نفر تاوان این کار را با از دست دادن جانشان دادند و حدود ۲۰۰ نفر نیز مجروح شدند. اولین قربانی در سال ۱۹۶۱ یک جوان ۲۴ ساله‌ بود که قصد فرار از شرق به غرب را داشته . ۱۴ نفر از کشته شدگان قصد فرار از غرب به شرق را داشتند، ۳۲ کشته  که اصلاً قصد فرار نداشته‌اند و ۸ نگهبان که به طور اتفاقی کشته شده‌اند.

 

 

در طول این سال‌ها فرار های خاص هم صورت گرفته بود در سال ۱۹۶۴، ۵۷ نفر موفق شده بودند تا از طریق تونلی که به طول ۱۴۵ متر در زیر نوار مرگ کنده بودند، فرار کنند و یا فرار عجیب دو برادر که با بستن بال‌ها یی به خودشان فاصله بین دو دیوار را پرواز کرده بودند  .

 

 

 

نمی دانم چه حسی می توان داشت زمانی که مجبور باشید از یک قسمت شهری که در آن زندگی می کردید به سمت دیگر فرار کنید و ممکن است در بین مسیر مورد اصابت گلوله قرار بگیرید .

 

 

 

قدم زدن در کنار این دیوار برای من کلا تداعی خاطره بود با اینکه سنم زیاد نیست ولی آن قدر مطلب در مورد دیوار خوانده بودم و فیلم دیده بودم که فکر می کردم با کل نقاشی های روی دیوار خاطره دارم و باز هم یک نقاشی دیگر من را  میخ کوب کرد، اثر معروف The Wall از پینک فلوید، بعضی رویدادها در طول زمان تبدیل به حسرت می شوند و من همیشه حسرت می خورم که چرا در موقع اجرای این کنسرت در برلین نبودم .

 

 

قدم زنان به پنجره ای رسیدم  پر از قفل، این صحنه را در خیلی از جاهای اروپا می توانید ببینید قفل هایی که بر روی میله ها زده می شوند تا آرزوها را برآورده کنند، برای من که دیر به برلین رسیده بودم آرزویی نمانده بود تا برای برلین داشته باشم چرا که برلین گذشته تا به حال کلی فرق کرده بود برلین امروز خیلی پیش رفته تر از آن بود که من بتوانم برای آن آرزویی کنم .

 

 

 

و چند قدم آن طرف تر دیوار تمام شد و رود اسپر Spree خودش را نشان داد و کشتی هایی که در رودخانه بودند.  با یک نگاه از اولین گام در کنار دیوار تا آخرین گام تاریخ 28 ساله دیوار را با نقاشی های روی دیوار مرور کردم. در آخرین نظر به دیوار به این فکر کردم که آیا فرشتگان ویم وندرس در فیلم بهشت بر فراز برلین  هم از بهشت شان که بر فراز برلین بود دیوار را مثل من دیده بودند در آن زمان دیوار هنوز پا برجا بود آیا امتداد دیوار تا بهشتی که بر فراز برلین بود ادامه داشت؟ بهشت شرقی و غربی؟ اگر  فیلم الیا کازان در شرق بهشت اتفاق می افتاد پس شاید  بهشت  برلین هم شرق و غرب داشته، ولی این سوال هم پیش می آید آیا مردمی که در شرق بهشت بودند برای زندگی بهتر به غرب بهشت می گریختند؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۷
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در یوتیوب 

https://www.youtube.com/watch?v=N8g29DwMD1k&t=527s

 

لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در آپارات

https://www.aparat.com/v/FrR6C

 

 

 

 

مجارستان جایی که غریبه ها را دوست ندارند

 

 

مجارستان کشوری با نام  شناخته شده ی هانگری Hungary  ( تلفظی مانند کلمه گرسنه Hungry در انگلیسی ) در دنیاست  ، شاید تنها کشوری که این کشور را با نام مجارستان می شناسد ایران باشد ، کشوری از قوم مجار یا به قول خودشان ماجیار . کشوری با پرچم سه رنگ مثل ایران ولی با ترتیب معکوس .

 

 

سرزمین پرفروشترین اسباب بازی دنیا ،  مکعب روبیک ، زادگاه پوشکاش افسانه ای ، بهترین گلزن قرن 20 ، بازیکنی که به افتخارش هر سال جایزه ای به زیباترین گل سال فوتبال تعلق میگیرد .

 

 

اگر میخواهید با یک مجاری سر صحبت را باز کنید هیچ چیز بهتر از صحبت درباره فوتبال و پوشکاش نیست ، در ادبیات ایمره کرتس imre Kertesz را دارند و در عالم سینما ویلیام فاکس، بنیان‌گذار فاکس قرن بیستم و آدولف سوکور، بنیان‌گذار پارامونت پیکچرز ، از فیلم سازان برجسته شان هم میتوان از ایشتوان سابو، بلا تار و میکلوش یانچو  نام برد.

 

 

مجارستان سرزمین آهنگسازان برجسته‌ای همچون بلا‌بارتوک (BélaBartók) و زُلتان ‌کودالی (ZoltánKodály) است ولی  در بین همه نام های بزرگ مجارستان نام بلاتار و گروه موسیقی امگا برایم بیشتر آشناست ، شاید اولین جملات مجاری که در زندگی ام شنیدم به زبان موسیقی بود و آن هم با شنیدن موزیک های گروه امگا و یکی از بهترین فیلم های زندگی ام هم اسب تورین بلاتار بود .

 

 

سرزمین بزرگ ترین چشمه های آب گرم جهان    ، فقط بوداپست 118 چشمه آب گرم دارد و قدمت بعضی از حمام ها در مجارستان به 2000 سال می رسد ،  بزرگترین دریاچه آب گرم دنیا  ( دریاچه هویز (Héviz)) در مجارستان است ، اصلا مگر میشود به مجارستان سفر کرد و به آبگرم نرفت ، در سفر مجارستان حتی در شهرهای خیلی کوچک هم به مجموعه های مثال زدنی آب  گرم با قیمت خیلی پایینتر از استخرهای ایران رفتم و کم کم این کار به قسمتی از بازدیدهایم  از شهرهای مجارستان شد به هر شهری سفر میکردم حتما به مجموعه آبگرم آن هم میرفتم .

 

 

همسایه هایش  اتریش، اسلواکی، رومانی، کرواسی، ، اسلوونی و اکراین هستند و  ۱۹ استان دارد  ‌ به علاوه بوداپست که متعلق به هیچ استانی  نیست و مستقل است .

 

 

 

 

کشوری که هر چه از پایتخت آن دورتر میشدم تعداد مردمی که به زبان انگلیسی صحبت میکردند کمتر میشد  شاید در شهرهای مرزی اش به زحمت به تعداد انگشتان دست کسی انگلیسی متوجه میشد ، این نکته مرا کنجکاو کرد تا دلیلش را بدانم چرا که همه آنها در دوران مدرسه مثل ما انگلیسی میخوانند  ، ولی تا به امروز جواب این سوال را نیافتم  ، هر چند  در بوداپست به عنوان پایتخت و مهم ترین شهر آن هم مشکل ارتباط به زبان انگلیسی داشتم .

 

 

کشوری که در شهرهای اطراف آن از غریبه ها استقبال خوبی نمیشود ، این مشکل را بارهای بار وقتی به شهرهای کوچک در مجارستان سفر کردم داشتم و حتی یک بار در ترمینال یکی از شهرها با وجود نیاز مبرم به کمک برای تهیه بلیط اتوبوس و چنج کردن پول هیچ کس کمکی نکرد ، فقط در چشمانم نگاه میکردند و سر تکان میدادند و بعد بی تفاوت ، در آن لحظه به این کشور لقب جایی که غریبه ها را دوست ندارند دادم . دلیل این کار را جویا شدم این جواب را شنیدم که این رفتار از زمان کمونیسم در این کشور مانده ، چهره های بی لبخند شاید از هر 10 نفر یک نفر کمی دوستانه باشد . ولی اگر یک مجاری بخواهد به شما کمک کند مطمین باشید این کار را با جان و دل انجام میدهد  .

 

 

زبان خودشان مجاری است از خانواده زبان‌های اورالی که فقط دو کشور در اروپا هم خانواده آن هستند استونی و فنلاند با نگاه مثبت پرگویش ترین زبان غیر هند و اروپایی در اروپا است ، زبانی با الفبای غریب و سخت برای یاد گیری ولی وقتی خواندنش را یاد گرفتم  دائما  میخواستم  تابلوها را بخوانم  و از این خواندن لذت ببرم  چند کلمه ای هم مشابه زبان فارسی  در زبانشان پیدا میشود مثل دخانیات ،عدد هزار، وزیر و یا بازار که با کمی تغییر واژار تلفظ میشود ولی لغات ترکی زیاد دارند .

 

 

در زبان مجاری سلام میشود سیا ،به این فکر میکردم که  اگر اسم کسی سیاوش یا سیامک باشد ( در زبان عامیانه ما این اسامی را سیا تلفظ میکنیم ) و در جای شلوغ شهر باشد با احوال پرسی مردم دائما فکر میکند که کسی صدایش میزند ، به قهوه هم میگویند کاوه ، باز هم یک نام دیگر ایرانی .  به جای خداحافظ هلو Hello  میگویند ، کنار آمدن با این خداحافظی هم برایم سخت بود اوایل حضور در مجارستان هر وقت کسی میخواست خداحافظی کند میگفت هلو و من فکر میکردم چرا سلام میکند .

 

 

اسم مورد علاقه شان آتیلا است ، میگویند آتیلای افسانه ای مجار بوده و به آن افتخار میکنند ، آتیلا رهبر قوم هون بود ، رومی ها  به او لقب تازیانه خداوند داده بودند و به او باج می‌دادند تا کاری به کار رم نداشته باشد ولی در حمله  به ایران شکست میخورد .دیگر اسمی که در مجارستان زیاد شنیدم ، سلطان بود ، فکر میکنم این نام را  از ایران گرفته اند .

 

 

 

 

 

مردم مجارستان  به شدت آن تایم در ساعات کاری و نه در انجام کار هستند ، وقتی روی در مغازه ای نوشته ساعت تعطیلی ساعت 6 بعد از ظهر ، اگر شش و یک دقیقه برسید هیچ شانسی ندارید این قانون را در جاهای مختلف و به کرات دیدم حتی در رستوران ها با وجود آمدن مشتری ، کاری که در ایران به هیچ وجه دیده نمیشود تا وقتی پول بیاید و مشتری باشد مغازه باز است .

 

 

ولی قولهایشان شاید مثل ما ایرانی ها باشد برای انجام یک کار ، چه کار اداری و چه شخصی باید آن را چندین بار یادآوری کرد .

 

 

معروفترین غذا هایشان گولاش(Goulash) که در گذشته غذای چوپانان بوده  و  لانگوش Langos  به معنای شعله است که تقریبا در کل اروپا معروف هستند ، لانگوش تکه های گوشت است که با سیب زمینی سرو میشود شاید بتوان آن را با خورشت های ایرانی مقایسه کرد ، بارها و بارها در شهرهای مختلف این غذاها را امتحان کردم  گولاش در تمام رستوران ها و در تمامی ساعات شبانه روز پیدا میشود ، ولی برای خوردن لانگوش که یک تکه نان سرخ شده است با کلی مخلفات روی آن مثل سیر و پنیر و ...  باید قبل از ظهر به دکه ها و کیوسک های فروش آن میرفتم از ساعت 5 صبح تا 11 مثل کله پاچه خودمان ، چند باری آخر وقت رسیدم و بعد از من با وجود مشتری مغازه تعطیل شد و این رسم برمیگردد به مثلا آن تایم بودن و قانونمند بودن مجارها وگرنه مشتری و پول که باشد 1 ساعت بیشتر مغازه باز بماند .

 

 

جمعیت مجارستان  فقط 10 میلیون نفر است ( کمتر از تهران خودمان ) و واحد پولشان هم فورینت ، من از شهرهای زیادی در مجارستان بازدید کردم با نام هایی که شاید دقایق زیادی  طول کشید تا درست تلفظ شان کنم و به یادم بمانند مثل هودمژورواژارهه hódmezővásárhely یا کیش کون فلج هاذا Kiskunfelegyhaza  این شهر ها تقریبا شبیه هم بودند ولی بوداپست جور دیگری بود از آن شهرها که تعریف از آن سخت است و باید تجربه اش کرد .

 

 

مجارستان تاریخ پر فراز و نشیبی داشته رومی ها  ، مغول ها  ، دولت عثمانی امپراتوری اتریش-مجار و در دوره جنگ جهانی تحت اشغال آلمان بوده ،  برای همین از هر نوع معماری ( رومی ، گوتیک ، رنسانس و باروک) ، هنر و آشپزی در آن وجود دارد .

 

 

 

 

بوداپست، پاریس اروپای مرکزی

 

 

خواهرخوانده تهران  از ادغام سه شهر بودا (که با شنیدن آن همیشه به یاد دین بودا می افتم  ولی این دو کاملا متفاوت هستند) (Buda)، پست(خود مجاری ها پشت تلفظ میکنند)  (Pest) و اوبودا (Óbuda)  شکل گرفته، ششمین شهر بزرگ اتحادیه اروپا، و دارای یکی از زیباترین بافت های شهری ، که از سال 1987 در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده.

 

 

رود دانوب از وسط شهر میگذرد و شهر را به دو قسمت تقسیم میکنده به قسمت شرقی دانوب ، پِست و به قسمت غربی آن  بودا گفته میشود ، . بودا در گذشته  شاه نشین بوده و پست رعیت نشین.

 

 

بوداپست از آن شهرهاست که برای کشف زیبایی آن  باید از یک سمت شهر به سمت دیگر آن قدم زد ، یک روز این تصمیم را گرفتم و از میدان قهرمانان در یک سر شهر به سمت پل زنجیر حرکت کردم  .

 

 

میدان قهرمانان Heroes’ Square

 

 

میدانی که در آثار یونسکو ثبت شده مثل نقش جهان در اصفهان خودمان و پس از ساخته شدن این میدان بسیاری از جشن‌ها و مناسبت‌های خاص مجارستان در این مکان برگزار می‌شود.

 

 

در سفر اولم در سال 2015  وقتی از ایستگاه دومین خط متروی قدیمی در جهان (قدیمی ترین متروی جهان  متروی لندن است) خارج شدم اولین  نقطه بوداپست بود که میدیدم و در سفر آخر در سال 2018 به دلیل مراسم بزرگداشت پیروزیشان در نبرد براتیسلاوا  باز هم آنجا بودم با دیدنش جای خالی میدان قهرمانان در ایران را حس کردم  شاید با این تاریخ و قدمتی که ایران دارد  هیچ کشوری به اندازه ایران قهرمان نداشته باشد  از پادشاهان و سرداران بزرگ تا شاعران و هنرمندان فکر میکنم اگر بخواهیم چنین میدانی در ایران بسازیم نام آن  1000 قهرمان بشود .

 

 

ساخت میدان قهرمانان در سال ۱۸۹۶، به مناسبت هزارمین سالگرد پیروزی مجارها در نبرد علیه قبیله‌هاى کارپات شروع  و در سال ۱۹۰۰ به پایان رسیده. هزارمین سالگرد تاسیس مجارستان بهانه ای بود تا برای جاودانه کردن نام کشورشان مجسمه کسانی که قرن ها برای ساخت کشورشان تلاش کرده اند در این میدان نصب کنند .

 

 

7 مجسمه به همراه سمبل جنگ در نیم دایره چپ  میدان و هفت مجسمه به همراه سمبل صلح در نیم دایره سمت راست و در وسط میدان ستونی بلند با  مجسمه جبرئیل و در دستش هم تاج مقدس مجارستان ،  شاید انتخاب جبرئیل از میان تمامی فرشتگان به  باور مجارها مانند دیگر مردم برمیگردد ، جبرئیل ابراهیم را از آتش نجات داد، موسی را در مبارزه با فرعون حمایت کرد، فرعونیان را در رود نیل مصر غرق کرد، به داوود ساختن زره را آموخت، به دانیال نبی تعبیر رؤیا را آموخت، زکریا را به زاده شدن یحیی و مریم را به زایش عیسی مژده داد.

 

 

در پایین این ستون  ۷ مجسمه دیگر قرار دارد  روسای  قبایل  مجارستان که در قرن ۹ پایه های این کشور را بنا نهادند.

 

 

شاید کمتر کسی از مردم در این میدان به عدد هفتی که در همه جای آن استفاده شده فکر کند

 

 

من برای دقایقی به بیشتر هفت هایی که میشناختم فکر کردم ، هفت شهر عشق ، هفت گناه کبیره ، هفت هنر ، هفت خوان ، عجایب هفتگانه دنیا ، هفت طبقه جهنم و بهشت ، هفت دریا ، هفت آسمان ، هفت سین ، هفت روز هفته ، هفت نت موسیقی ، هفت رنگ رنگین کمان و سرانجام هفتمین پسر از هفتمین نواده این آخری را به دو دلیل بیشتر دوست دارم یکی اینکه از اولین کسانی بودم که فیلمش را ترجمه و زیر نویس کردم و دیگری به خاطر موزیک  ناب گروه آیرون میدن.

 

 

 

 

در سال ۱۹۸۹ حدود ۲۵۰ هزار نفر در این میدان جمع شدند تا نخست وزیر سابق مجارستان «امره ناگی» که در سال ۱۹۵۸ اعدام شده بود را دوباره خاک سپاری کنند و این  جرقه‌ی بود برای سقوط شوروی  و حکومت کمونیسم در این کشور .

 

 

در قسمت جلویی مجسمه جبرئیل ، یک قبر قرار دارد با عنوان  سربازهای گمنام ،  برروی آن  این جمله حک شده «به یاد قهرمانانی که زندگی‌شان را برای آزادی ملت‌مان فدا کردند»،

 

 

وقتی برای دیدن مراسم در این میدان بودم بیشتر با مجارستان و سنت های  آشنا شدم  ، علاوه بر سمبل های به کار رفته در میدان خیلی ها با لباس هاس سنتی مجاری در میدان حاضر بودند در مورد نام لباس و تاریخچه آن زیاد پرس و جو کردم و در اینترنت هم زیاد سرچ کردم ولی تا به امروز اطلاعات مفیدی  کسب نکردم ،  قسمتی از برنامه هم کار با شلاق و نمایش با پرندگان شکاری بود و در آخر با یک موزیک فوق العاده ادای احترام به سنگ قبر سربازان گمنام مجاری ، از نوع مراسم میشد فهمید  آنها قومی جنگاور بوده اند و به این نکته افتخار میکنند ، البته اولین بار صحنه هایی از تاریخ مجارستان را  بر روی نقاشی پانورامای دیواری در موزه شهر اوپوستاسر Opusztaszer  دیده بودم و این بار شاهد اجرای زنده قسمت هایی از مراسم تاریخی اشان بودم ،  شاید برای کسانی که از میدان بازدید میکنند این قبر کمتر مورد توجه قرار میگیرد ولی در این مراسم ، شاید بیشترین مرکز توجه همین قبر سربازان گمنام بود.

 

 

 

 

 

خیابان اندراشی andrassy

 

 

بعد از دیدن مراسم وارد خیابان اندراشی شدم ، مهمترین خیابان بوداپست که خود آن هم جاذبه ای گردشگری به شمار می رود. قدم زدن در خیابان های معروف کشورها از کارهای مورد علاقه من است خیابان ولیعصر تهران ، شانزه لیزه پاریس ، رامبلا در بارسلون ، اورچارد در سنگاپور و ...

 

 

هر دو  موزه هنرهای زیبا و تالار هنر در سمت راست و چپ میدان به دلیل مراسم بسته بودند پس راهم را در خیابان ادامه دادم تا به دانوب برسم مقصدم را ساختمان اپرا در نظر گرفتم هر چند در سفرهای قبلی این ساختمان را دیده بودم ولی به هر حال این بار هم در مسیرم بود ،  موزه ترور هم در همین خیابان و مسیر قرار دارد  ، این بار هم مقابل در ورودی صف طولانی بازدید کننده ها بود همیشه با دیدن صف موزه ها در کشورهای دیگر به این فکر میکنم که چرا موزه های ما صف ندارند به هر حال بهتر بود که از انجا سریع رد شوم تا اینکه حسرت کمبودهایمان در ایران را بخورم ، به ساختمان اپرا رسیدم ،  ساختمان اپرا در تمام کشورهای اروپایی از اهمیت خاصی دارد  و درتمام شهرهای بزرگ ،  سالن اپرا وجود دارد  و معروفترین آنها در شهر وین است و ساختمان اپرای مجارستان با همان شکل و معماری ولی در ابعاد کوچکتر ساخته شده.

 

 

اینکه چرا در فرهنگ ایرانی هیچ وقت استقبالی از اپرا و موسیقی کلاسیک نشده برایم جالب است

 

 

اگر ایرانی ها بخواهند اپرا کار کنند، بسیار مشکل است. اول باید داستانش باشد، بعد شعرش و بعد از آن آهنگی که برای این شعر ساخته شود ،در ادامه هم نیاز به خواننده های اُپرا داریم ، شاید اگر همه این امکانات فراهم شود روزی در ایران هم شاهد اجرای اپراهای معروف باشیم ، به راه خود به سمت میدان سنت اشتفان ادامه دادم  .

 

 

 

 

 

کلیسا سنت اشتفان  St. Stephen's Basilica

 

 

سومین کلیسای بزرگ مجارستان که نامش را از نام سنت اشتفان اولین پادشاه مجارستان گرفته

 

 

نمای اول کلیسا را از پشت بنا دیدم عرض آن را طی کردم و در گوشه ای  نشستم وقت آن رسیده بود که کمی استراحت کنم ، بعد از کلی زمان برای دیدن مراسم و حدود 3 کیلومتر پیاده روی  کمی خسته بودم ، چند باری که مجارستان بودم نتوانسته بودم این کلیسا را ببینم و قرار بود برای اولین بار این اتفاق بیفتد ، یک ربع یا بیست دقیقه استراحت کردم و بعد به سمت در ورودی حرکت کردم حیاط جلوی کلیسا مملو از جمعیت بود  و تقریبا تمام کسانی که در نقطه مقابل در ورودی بودند داشتند عکس میگرفتند .

 

 

در اروپا برای ورود به بعضی کلیساها باید بلیط تهیه کنید و این قانون برای من قابل درک نیست با این همه پولی که هر سال به کلیسا پرداخت میشود ، چرا باید برای دیدن یک مکان مذهبی و مقدس پول پرداخت شود ، تفاوت این کلیسا با کلیساهای دیگر این بود که آن را به دو بخش تقسیم کرده بودند ، سمت راست کلیسا  ، قسمت بدون بلیط که آن هم در ورودیش صندوق بود و اگر تمایل داشتید پول درون صندوق می انداختید ،  از آنجا به سختی میشد فضای داخلی کلیسا را دید و قسمت دوم با بلیط که شامل نمای کامل کلیسا ، رفتن به بالای گنبد کلیسا و دیدن پانورامای شهر بود  .

 

 

همان طور که حدس میزدم کلیسایی که ساخت آن 50 سال طول کشیده بود  بی نظیر بود ،   ظرفیت  8500  نفر بازدید کننده را داشت هرچند تعداد بازدید کننده ها خیلی کمتر بود و  بزرگترین ناقوس مجارستان با  وزن  9.5 تن در  برج جنوبی آن واقع شده بود .

 

 

برای دیدن پانورامای شهر باید 364 پله را بالا میرفتم اگر یک پله دیگر ساخته میشد ، عدد میشد به اندازه روزهای یک سال ، دیدن زیبایی یک شهر از بلند ترین نقطه آن در هر شهر متفاوت است

 

 

گنبدکلیسا  96 متر ارتفاع دارد، به اندازه ارتفاع ساختمان مجلس بوداپست که ایستگاه آخر پیاده روی من بود ،  در تمام شهرهای بزرگ اروپا طبق قانون هیچ ساختمانی نمیتواند بلندتر از ساختمان کلیسای اصلی باشد  در مجارستان یکی بودن این دو ارتفاع  تعادل بین کلیسا و دولت در مجارستان را نشان می دهد.

 

 

تنها طراحی مشابه این کلیسا را در شهر سگد Szeged   در جنوب مجارستان دیده بودم و در ابعاد کوچکتر .

 

 

ولی شهرت اصلی کلیسا علاوه بر معماری زیبای داخل و خارج آن یک دلیل دیگر هم دارد ،  دست راست مومیایی شده سنت اشتفان اوّلین پادشاه مجارستان در آن نگهداری می شود.

 

 

یاد مقبره های خالی تخت جمشید و پاسارگاد افتادم ، اینجا چطور با چنگ و دندان از تاریخشان محافظت میکنند و ما چطور؟

 

 

از خیابان جلوی کلیسا به سمت دانوب حرکت کردم دیگر مسافتی نمانده بود فقط چند صد متر ، با مجسمه مرد برنزی نگهبان کنار خیابان در مقابل کلیسا عکسی گرفتم  ، نگهبانی که از وقتی او را آنجا گماشته اند چشم از کلیسا برنداشته ، سالیان سال است آنجاست  و هنوز یونیفرم نظامیان امپراتوری اتریش- مجارستان را به تَن دارد  ، کم کم دانوب و پل زنجیر در برابر چشمانم ظاهر میشد ، یکی دیگر از علایقم دیدن پل های معروف است  ، هرچند این پل را هم بارهای بار دیده بودم .

 

 

 

 

 

دانوب آبی و پل زنجیر Chain bridge

 

 

اطراف پل زنجیر شلوغ بود ، اینجا روز و شب ندارد همیشه شلوغ است بر خلاف آن سمت پل در قسمت شاه نشین ، شاید به دلیل نماهای بیشتری است که از این سمت میشود دید

 

 

دانوب از جنگل سیاه در آلمان سرچشمه میگیرد و با گذشتن از ده کشور سرانجام در رومانی به دریای سیاه می ریزد ، نوار آبی بین دو نام سیاه ،  دومین رود بزرگ اروپا بعد از ولگا است و در جایی خواندم که نام دانوب ریشه در زبان سکاها دارد که در دوران باستان ساکن این منطقه بوده‌اند ، در زبان باستانی ایرانی دانوب در  اصل دانو به معنی رودخانه می‌باشد.

 

 

با شنیدن نام دانوب به یاد ، یوهان اشتراوس بزرگ و آهنگ دانوب آبی می افتم ،یوهان اشتراوس موسیقی دان بزرگی است که ساخت اولین سرود ملی ایران را نیز به او نسبت میدهند و به همین دلیل همیشه ارادت خاصی به او دارم .

 

 

به نظر من زیباترین پل های دانوب در مجارستان قرار دارند و زیباترین آنها  پل زنجیر است سمبل شهر بوداپست  ، شاید دلیل دیگری که این پل را دوست دارم این است  که تا مدت ها عکس هایی که از پل گرفته بودم در شبکه های مجازی و ایستاگرام در بوداپست دست به دست میشد .

 

 

پل های معروف بوداپست هم 7 تا هستند باز هم عدد هفت ، در فیلم شماره 23  برای جیم کری همه چیز در عدد 23 خلاصه میشود و اینجا برای من در عدد 7

 

 

شیرهای بی زبان پل

 

 

نام پل از کنت «ایشتْوان سیچینی» (István Széchenyi)، گرفته شده است ، قبل از ساخت پل زنجیر مردم برای عبور از رودخانه از پل شناوراستفاده می کردند ، جناب سیچینی  بعد از نرسیدن به مراسم تشییع جنازه پدرش به علت حرکت نکردن پل شناور  بر اثر بدی آب و هوای ، پروژه ساخت یک پل دائمی بر روی دانوب را مطرح میکند .

 

 

در زمان بازگشایی، این پل بلندترین پل اروپا بوده ، با دو برجی که با زنجیرهای آهنی سازه ‌را حمایت می‌کنند ،  علت نامگذاری این پل هم به خاطر همین زنجیر است ،  با  دو مجسمه شیر سنگی در هر سمت که  از آن محافظت می‌کنند.ساخت این پل، اقتصاد کشور مجارستان را متحول کرد و عصر طلایی بوداپست با  تبدیل دو شهر معمولی به یک کلان‌شهر شروع شد .

 

 

داستانی در مورد این پل وجود دارد به این شکل آدام کلارک معمار پل از ساخت این پل بسیار مغرور میشود و همه را به چالش میکشد تا اگر میتوانند ایرادی از این پل بگیرند و به این شکل معلوم میشود مجسمه های شیرهای روی پل زبان ندارند. هر چند به افتخار وی میدانی را در بوداپست به نام او نام نهادند.

 

 

داستان دیگر در مورد پل الیزابت است ، شاهزاده‌ای از بودا عاشق دختری از پست میشود  و برای اینکه  رفت و آمدش برای دیدن معشوقه‌اش راحت تر باشد دستور میدهد که پلی روی رودخانه دانوب ساخته شود به نام  پل اِرژبت (الیزابت). به این فکر میکردم که  اگر قضیه برعکس بود چطور ؟ پسری فقیر عاشق دختری ثروتمندآن وقت پلی روی دانوب ساخته نمیشد ؟

 

 

و اینکه این شاهزاده با این کار بالاخره به معشوقش رسید یا نه ، در داستان های عاشقانه ای که من میشناسم یا دو نفر هیچوقت به هم نرسیدند و یا مثل رومیو و ژولیت وقتی مردند به هم رسیدند .در طول چند سفرم به شهر بوداپست چندین و چند بار از روی پل زنجیر رد شده ام از یک سمت دانوب به سمت دیگر از قسمت شاه نشین به قسمت رعیت نشین و بالعکس ، پیاده با اتومبیل و با استریت کار هر کدام لذت خودش را داشت .

 

 

تمام طولش را قدم زدم گهگاه تعداد قدم هایم را میشمردم ولی طول پل همیشه 375 متر بوده و هست مهم نیست با چه  سرعتی روی پل قدم بزنم ، مهم این است که با هر قدم از دانوب لذت ببرم .حرکت کشتی ها درون رودخانه هم حس و حال خودش را دارد میشود از وین در اتریش یا براتیسلاوا در اسلواکی سوار کشتی شد و در این سه کشور روی دانوب سفر کرد .

 

 

 

کفش ها ماندند و آنها رفتند

 

 

بعد از پل به سمت کفش ها در کرانه دانوب” Shoes on the Danube Bank  حرکت کردم ، 60 جفت کفش آهنی به یاد کشته شدگان جنگ جهانی اول در بین سالهای 1944 و 1945

 

 

مجسمه هایی از جنس رنج و درد ، امروز همه به کنار مجسمه ها می آیند تا عکس بگیرند شاید اگر داستان پشت پرده این مجسمه ها را لمس کرده باشند قضیه فرق کند

 

 

اولین بار عکس این کفش ها را در فیس بوک دیدم ، طراحی کفش ها برایم خیلی جالب بود بعد از کلی سرچ متوجه شدم محل آنها در بوداپست است . از همان زمان بود که همیشه دوست داشتم از نزدیک این مجسمه ها را ببینم .

 

 

بعد از پیاده روی طولانی خسته بودم میخواستم در کنار مجسمه ها با خودم خلوت کنم ولی انقدر کنار کفش ها شلوغ بود که پشیمان شدم بیشتر هم چشم بادامی ها بودند که با دوربین های موبایل دائم دور کفش ها می چرخیدند تا مثلا بهترین قاب را پیدا کنند ،

 

 

چند تایی عکس گرفتم و بعد با فاصله یک گوشه نشستم به این فکر کردم که این افراد تنها گناهشان مذ هبشان بوده و به خاطر آن کشته شده اند ، حال آنها وقتی به کنار رود می آوردنشان چطور بوده گریه ، ترس و وحشت ، وقتی میدانی چند دقیقه دیگر بیشتر زنده نیستی چه حالی خواهی داشت . به آنها گفته شده بود کفش هایشان را درآورند و بعد تیر اندازی شروع شده بود در این فکر بودم که دیدم جوانی کفش ها را میشمرد ، صحنه درد آوری بود ،چرا باید این کار را میکرد؟ تا مطمین شود تعداد کفش ها درست است؟ یا در تعداد کشته ها شک داشت؟  اگر جایش با یکی از کشته شدگان عوض میشد و دیگری کفش ها را می شمرد چه حسی پیدا میکرد ؟

 

 

همیشه وجود صحنه های جنگ ، چه در فیلم ها و چه دیدن تندیس یا حتی خواندن مطلب ناراحتم میکند و با خودم فکر میکنم چرا باید تاوان سیاست های اشتباه چند سیاست مدار ، را مردم بیگناه پس دهند ، شاید یکی از دلایلش این است که تمام دوران کودکی خودم در جنگ بوده ، جنگی که  عراق به ما تحمیل کرد ،فقط این را میدانم که این جنگ لعنتی هیچ وقت تمام نمیشود فقط موقعیت جغرافیایی آن عوض میشود .

 

 

 

 

ایستگاه آخر پارلمان مجارستان

 

 

خوب فقط 300 متر تا پارلمان مانده بود ، سومین ساختمان مجلس بزرگ دنیا با بیش از یکصد سال قدمت ، صدای بلند موسیقی از اطراف ساختمان شنیده میشد به همین دلیل به جای اینکه طول 250 متری آن  را در امتداد رودخانه طی کنم به سمت صدا رفتم ، قسمت دیگری از مراسم بزرگ داشت بود و چه خوب که این پیاده روی با مراسمی در یک سمت شهر شروع شد و با مراسمی دیگر در قسمت دیگر شهر داشت به اتمام میرسید .

 

 

به دلیل اینکه بازدید از ساختمان فقط با گروه و در زمان های مشخص امکان پذیر است ، بیشتر نوشته ها در مورد بنا مربوط به خارج ساختمان است چرا که همه توریست ها شانس بازدید از داخل مجموعه را ندارند ( مثل من) 

 

 

در بنایی که  با الهام از ساختمان پارلمان انگلیس طراحی شده ، ۱۰۰ هزار نفر در آن کار کردند و در ساخت آن حدود ۴۰ میلیون آجر، ۵۰۰ هزار سنگ قیمتی و ۴۰ کیلو طلا استفاده شد.

 

 

این ساختمان ۲۷ مناره  ،  ۶۹۱ اتاق، ، ۱۰ حیاط، ۸۸ مجسمه از پادشاهان مجارستان و ۲۰ کیلومتر راه پله دارد ، خیلی دوست دارم بدانم تا به حال کسی بوده که کل پله های این ساختمان را طی کرده  باشد .

 

 

محاسبه کردم اگر میخواستم فقط اتاق ها را در 24 ساعت  بدون وقفه ببینم برای هر اتاق حدود 2 دقیقه وقت داشتم

 

 

برای دیدن داخل بنا چند روز وقت لازم داشتم ولی دیدن کل بنا هیچ وقت از خواسته هایم نبوده ، همیشه از نقطه مقابل پارلمان به بنا نگاه کرده بودم چه روز و چه شب ، دوست داشتم میتوانستم مجوزی داشته باشم تا بر بالای بام پارلمان بروم و شهر را از آنجا ببینم ، کاری که شاید کمتر کسی شانس آن را داشته و با هیچ بلیطی قابل اجرا نیست . شب بر روی بام در برابر دانوب آن وقت لقب مجاری ام میشد ، جهانگردی روی بام .    

 

 

به دلیل برپایی مراسم این بار هم نشد از داخل پارلمان بازدید کنم ، شاید این بهانه ای باشد برای سفر بعد به بوداپست .

 

 

 

در روی نقشه مسافت طی شده در این پیاده روی بین 5 و 6  کیلومتر بود ولی میدانم که تعداد گام هایم چند برابر این عدد بوده و مسافت طی شده در واقعیت با مسافت طی شده بر روی نقشه کاملا متفاوت است ، عدد دقیق را نمیدانم ولی دوست دارم این عدد 7 باشد .

 

 

 

 

....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۹
مهدی عبدی