صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفرنامه ایتالیا» ثبت شده است

 

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

لینک ویدیوی ساخته شده از ونیز در یوتیوب (برای دیدن ویدیو نیاز به فیلتر شکن دارید)

 https://www.youtube.com/watch?v=Wi3JUry1VSI&t=245s

 

لینک ویدیوی ساخته شده از ونیز درآپارات

https://www.aparat.com/v/XIvuN

 

 

 

 

 

اولین بار ونیز  را در فیم From Russia with Love  دیدم ، آن وقت ها مثل امروز نبود که گوگلی باشد و با تایپ نام هر شهر بتوان هزاران عکس و فیلم دید ، باید بر اساس نوشته ها یا تعاریف دیگران ونیز را تصور میکردم ، باورش سخت بود ، شهری روی آب ، حمل و نقل فقط با قایق ؟  نمیتوانستم تصور کنم که مردم ونیز با قایق برای خرید از خانه بیرون میروند و قایقشان را کنار در خانه اش پارک میکند مگر میشود پلیس ، آتش نشانی و آمبولانس  هم از قایق استفاده کنند .

 

 

بعدها در فیلم های دیگری مثل مون راکر  ، تاجر ونیزی ، کار ایتالیایی ، کازینو رویال ، توریست ، ونیز را دیدم  ، و عطش دیدن ونیز با دیدن هر فیلم بیشتر شد و بالاخره بار اول در تابستان سال 2015  به ونیز سفر کردم ، فقط یک روز فرصت داشتم تا ونیز را ببینم ، شنیده بودم ونیز را باید دید و بعد مرد ، جمله شاعرانه ای که همیشه با شنیدن آن یاد کتاب مرگ در ونیز می افتم ولی یک روز برای دیدن ونیز کافی نبود

 

 

بار دوم در اکتبر سال 2018 در ونیز بودم ، هر چند هیچوقت فرصت نشد که دروازه ورودم به ونیز فرودگاه مارکوپولو باشد ولی این بار چند روزی ونیز بودم و زمان لازم را برای دیدن ونیز داشتم ، هر کسی که به ونیز سفر میکند دلیل خاص خودش را دارد ولی هدف اصلی من از سفر به ونیز ، گشتن به دنبال رد پای مارکو پولو بود ، روز 27 اکتبر ساعت 9:30 وین را به مقصد ونیز ترک کردم باران پشت شیشه اتوبوس نوید روزهای پاییزی در ونیز را میداد ، میدانستم در پاییز ونیز متفاوت است ، توقف اول اتوبوس در لوبریانا پایتخت اسلونی بود و بعد در امتداد شهر ساحلی تری استه  Trieste   ، اتوبوس از بلندای شهر به پایین میرفت و رقص آدریاتیک به آرامی شروع شد ، ترکیب باران و راه  و آدریاتیک  لذت رسیدن به مقصد را دوچندان میکرد و این پیش پرده ای بود برای نمایش بزرگ من و ونیز.

 

 

بعد از حدود 8 ساعت بالاخره به ترمینال مستره Mestre در ونیز رسیدم ساعت حدود 6 بعد از ظهر بود و هوا تاریک ، قرار بود در شهر مولیانو ونتو Mogliano Veneto در 18 کیلومتری ونیز و در میان راه مستره و تره ویسو Treviso  اقامت داشته باشم ، در سفر اول به ونیز در تره ویسو اقامت داشتم شهری که شیرینی ترامیسو متعلق به آن است و این بار مولیانو یک شهر ساکت که با  با قطار 26 دقیقه از ونیز فاصله داشت ، معمولا کسانی که به ونیز سفر میکنند برای صرفه جویی در هزینه در شهرهای اطراف ونیز اقامت میکنند و با قطار که بلیط آن ارزان است بین شهر محل اقامت و ونیز تردد میکنند .

 

 

شهر ونیز به دلیل شکل عجیب؛ سبک زندگی متفاوت ، در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته است شهری که از کنار هم قرار گرفتن ۱۱۸ جزیره در جوار دریای آدریاتیک و در شمال شرق ایتالیا تشکیل شده . ( نه به قول رئیس شورای شهر شیراز در سوئیس یا سوئد)

 

 

شهری که مردم شمال ایتالیا برای فرار از حملات کشورهای دیگر به آن پناه بردند و شروع به ساخت آن کردند و سنت تئودور محافظ آن شد ، قدیسی که مجسمه اش را در حالی که اژدهایی را کشته در شهر ونیز زیاد دیدم  ، اژدهایی که سمبل بدی هاست و این قدیس با کشتن آن خوبی را به ارمغان می آورد ، مجسمه دیگری که به وفور دیدم مجسمه محافظ جدید ونیز سنت مارک و شیر بالدارش بود .

 

 

ونیز  که زمانی قسمتی از خاک اتریش هم بوده  القاب زیادی دارد  شهر کانال ها ، شهر روی آب ، شهر ماسک ها ولی برای من ونیز یعنی شهر مارکو ، در ونیز نام مارکو پولو و آنتونیو ویوالدی «کشیش موقرمز» را زیاد می‌شنوید

 

 

ونیز بزرگ ترین شهر بدون اتومبیل در اروپاست که بر روی آب بنا شده ، در دنیا شهرهایی هستند که بر روی آب بنا شده اند یا ورود اتومبیل به آنها ممنوع است ولی ونیز تمام این ویژگی ها را یکجا دارد  بهترین راه برای گردش در ونیز قدم‌ زدن است ، پرسه زدن در کوچه های ونیز تجربه است وصف نشدنی به دنبال رد پای مارکو و یا سونات های ویوالدی و یا قرار های عاشقانه کازانوا ، در هنگام قدم زدن در ونیز به دنبال تمام این نشانه ها بودم  ، چقدر خاطره از ونیزی که ندیده بودم داشت با این گام های آرام من در کنار کانال ها زنده میشد .

 

 

ونیز شش منطقه دارد که این مناطق در اطراف کانال بزرگ قرار گرفته اند که حدود ۱۵۰ کانال کوچکتر را به هم وصل می‌کند ، ونیز 399+1  پل دارد یعنی بیشتر از یک پل برای هر روز سال ، این یعنی اگر هر روز وعده عاشقانه ات را روی یک پل بگذاری تا آخر سال باز هم پل ها تمام نمیشوند. همه میگویند 400 پل و من میگویم 399+1 داستان این پلِ تنها را در ادامه خواهم گفت .

 

 

 

 

 

تصمیم داشتم انقدر پیاده بروم تا به دروازه آبی ونیز برسم و بعد به کلیسای سن لورنزو محل دفن مارکو و بعد به سمت خانه اش ، میخواستم به مارکو بگویم که تو به ایران آمدی و از ایران نوشتی و من سالها پس از تو به ایتالیا و ونیز آمده ام تا ببینم و بنوسیم .

 

 

کلی حرف خودمانی داشتم تا با مارکو بگوییم ، میخواستم ببینم او کجا زندگی کرده و چرا شروع به جهانگردی کرد ، هزاران سوال داشتم که  فقط باید قدم میزدم و میدیدم تا به جواب هایشان برسم .

 

 

خیلی دوست دارم چند وقتی مثل یک ونیزی زندگی کنم نیمه شب  طناب گوندو لایم را باز کنم و آرام  از خانه دور شوم زیر نور ماه فقط صدای پارویم باشد که با آب برخورد میکند  در امتداد کانال ها حرکت کنم انقدر در کانال ها پرسه بزنم  تا خورشید طلوع کند  و بعد از شهر خارج شوم و طلوع خورشید را تک و تنها در میان آدریاتیک تماشا کنم ، میدانم ونیز شهری نیست که دو یا سه بار به آن سفر کنم برای این کار وقت دارم و روزی انجامش میدهم .

 

 

آخرین صدای های  قطار یادآوری میکرد که اینجا ایستگاه آخر است با انبوه مسافران ایستگاه را ترک کردم با خروج از ایستگاه هر کس به سمتی میرفت ولی من مثل بار اول مسیرم را از روی اولین پل ادامه دادم .

 

 

وضعیت هوا را میدانستم ابری و بارانی ، قرار بود ونیز پاییزی را ببینم ، از جز رو مد هم خبر داشتم میدانستم آب کانال ها به سمت کوچه ها سرازیر خواهند شد ، دست فروشان هندی پیشنهاد پاپوش های نایلنی میدادند ، در آن لحظه فکر نمیکردم که بعدا چقدر به آنها احتیاج خواهم داشت ، هیچوقت در ونیز نقشه نداشتم میدانستم در هر مسیری بروم سرانجام مسیرم به یک جای شلوغ منتهی خواهد شد و خوب من ردپای مارکو و نوای ویالن ویوالدی را برای یافتم مسیر داشتم.

 

 

 

 

 

اثری از گاندولوها هم نبود ، مردم ونیز میدانستند که امروز چه روز پر آبی را ونیز خواهد داشت ، بعد از نیم ساعت اولین نشانه های خروج آب از کانال ها را دیدم ولی اوضاع خوب بود و میشد ادامه داد بعضی کوچه ها پر آب بودند که با تغیر جهت از آنها هم رد شدم ولی بعد از یک ساعت دیگر نمیشد خشکی را در کوچه ها پیدا کرد ، شاید ارتفاع آب 5 سانتی متر بود ، اثری از هندی های دست فروش هم نبود ، تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که به سوپر مارکت بروم و یک بسته کیسه زباله با قیمت یک یورو بگیرم  ، حداقل 15 مشمع داشتم و میتوانستم هر چند وقت یک بار آنها را عوض کنم .دیدن مردم در این حالت هم جالب توجه بود هر کسی به روشی عمل میکرد ، یکی کفش هایش را در می آورد ، یکی چکمه میخرید و بعضی ها خودشان را داخل نایلون هایی میکردند و ...

 

 

این مشمع ها هم یک ساعت دوام آورد نزدیک کانال بزرگ دیگر راه گریزی نبود کفش هایم خیس شد و تصمیم گرفتم پاچه ها شلوار را بالا بزنم و در آب حرکت کنم شاید ارتفاع آب 20 سانتی متر بود که کم کم به 30 یا 40 سانتی متر هم رسید .

 

 

با این شرایط عجیب مغازه ها باز بودند ، هیچ کس اعتراض نمیکرد که حالا چه وقت باران است و از این حرف هایی که موقع باران در ایران شنیده بودم ، نبود ،  بیشترین توجه من به مغازه های فروش ماسک بود ، یکی از القاب ونیز شهر ماسک هاست و در این شهر مغازه های زیادی هستند که ویترینشان نگاه هر فردی را جذب میکند ماسک هایی که یادآور فیلم چشمان کاملا بسته کوبریک هستند ، از این ماسک ها در کارناوال معروف ونیز که در ماه فوریه برگزار میشود استفاده میشود قیمت ماسک ها در مغازه ها بالاست و با این شرایط یورو برای ما ایرانی ها اصلا مقرون به صرفه نیست  ، بار اول که در ونیز بودم به رسم یادگار ماسک ونیزی ام را با قیمت ارزانتر از دکه ای  خریدم  .

 

 

کانال بزرگ و پل ریالتو

 

از جمعیت زیاد مردم و شلوغی به راحتی میشد فهمید  به گراند کانال یا کانال بزرگ رسیدم کانالی که با طول 3800 متر و با شکل S  مانندش خیابان اصلی ونیز است ، در نزدیکی پل ریالتو سطح آب پایین تر بود ،  معمار قدیمی‌ترین و زیباترین پل بر روی «گراند کانال» دقیقا پل را جایی ساخته که گراند کانال کمترین عرض یعنی ۲۰ متر را دارد.

 

 

بعضی از مردم  ونیز معتقدند که پل ریالتو باید به عنوان عجایب هشتم جهان در نظر گرفته شود اینکه پل بر روی دوازده هزار پایه چوبی ساخته شده است که هنوز هم بعد از گذشت ۴۰۰ سال، پل را بر روی خود نگه داشته‌اند و ساختش سه سال طول کشیده اهمیت آن را از نظر معماری نشان میدهد ولی اینکه یکی از عجایب دنیا باشد به نظر من اغراق آمیز است .

 

شلوغی جمعیت بر روی هر سه پیاده روی پل انقدر زیاد است که زیبایی آن را از بین میبرد همه در حال عکس گرفتن ، حال اینکه در این عکس ها یا باید دوربین خیلی نزدیک باشد که در این صورت نمیتوان گفت که این عکس روی پل گرفته شده یا باید کادر عکس را با چندین نفر شریک شد که باز هم به نظر من عکس خوبی نمیشود ، من بجای داشتن یک عکس با پل ترجیح دادم از وقتم در جاهای دیگر استفاده کنم .

 

این پل یک ویژگی هم داشت که کمتر کسی به آن توجه میکرد و آن وجود نقش برجسته های  روی دیوار پل است، اولین نشانه های محافظان  ونیز بر روی این پل نقش بسته ،  یکی سنت تئودور همان قاتل افسانه ای اژدها و دیگری سنت مارک محافظ جدید ونیز ، نشانه های زیادی از این  دو قدیس در ونیز دیده میشود و در این متن هم درباره آنها زیاد خواهم نوشت .

 

میدان سنت مارکو (St Mark's Square)

 

 

بعد از دقایقی به میدان سنت مارکو رسیدم  ، آب گرفتگی میدان طوری بود که گویی حوضی بین ساختمان های اطراف میدان درست کرده اند ، آب تقریبا تا زانویم بود  ، صندلی کافه های دور میدان در آب شناور بودند  و جمعیت زیاد مردم در آب حرکت میکردند  ، از کبوتران معروف میدان هم خبری نبود شاید در این حوض بزرگ ماهی ها جای کبوتران را گرفته بودند .

 

 

در این میدان به جز قطرات باران که دیگر شدت شان هم بیشتر بود ، باد هم به میزبانی مسافران آمد و گویی اشکهای آدریاتیک قصد پایان نداشتند پل های چوبی برای رفت و آمد مردم بر روی آب قرار داده شده بود ، ولی این پل ها هم جوابگوی تعداد زیاد مسافران نبود و خیلی ها راه رفتن در آب را به  اینکه در صف طولانی برای حرکت روی پل ها باستند ترجیح میدادند .

 

 

میخواستم از روبروی کلیسا عکس بگیرم و برای این کار باید از یک سمت میدان به سمت دیگر میرفتم و دوباره برمیگشتم هر چند کمی سرد بود و بیشتر خیس میشدم ولی ارزشش را داشت ، عکس های این چنینی ماندگاریشان بیشتر است ، البته خیلی ها با من هم عقیده بودند و داخل آب میخواستند با این شرایط میدان عکس داشته باشند ، بعد از گرفتن عکس از سمت دیگر برگشتم ، این سمت چون از نظر ارتفاع بالاتر از سمت دیگر بود آبگرفتگی نداشت .

 

 

 

 

 

 

 

کافه فلوریان Caffè Florian

 

 

در مسیر برگشت افراد زیادی بودند  که در جلوی کافه فلوریان نشسته بودند و در این شرایط قهوه مینوشیدند اینجا هم  کسی از شرایط بد آب و هوا گله مند نبود ، نمیشد شرایط را تغییر داد ولی میشد با این شرایط هم لذت برد .

 

 

کافه فلوریان قدیمی ترین کافه ایتالیا و یکی از قدیمی ترین کافه های دنیا مثل همیشه شلوغ بود ، سال تاسیس آن  1720 است یعنی هم زمان با نادر شاه افشار در ایران ، این کافه بعد از گذشت حدود  ۳۰۰ سال پابرجاست. کافه ای که در گذشته تنها جایی بوده که برای زنان قهوه سرو میکرده و با ورود هنرمندانی مثل گوته ، پروست، چارلز دیکنز و لرد بایرون به شهرت جهانی میرسد .

 

 

به این فکر میکردم که چرا قیمت قهوه در بیشتر کافه های ایتالیا (البته تا قبل از گران شدن یورو)  پایین تر از کافه های ایران است ، اگر ایتالیایی ها بدانند که به نام آنها چقدر کافه در ایران فعالیت دارند و نام هایی که بر نوشیدنی های خود در منو انتخاب میکنند  که حتی برای ایتالیایی ها هم نا آشناست مسلما اعتراضی خواهند کرد مثال زدنی .

 

 

ستون های سنت مارکو ، دروازه های آبی ونیز ، نقطه شروع سفرهای مارکوپولو

 

 

اینجا محلی است که که خیلی ها از آن عبور میکنند بدون توجه به نشانه ها و افسانه هایش ، یکی از این ستون‌ها مجسمه‌ سنت تئودور را دارد و ستون دیگر شیر بالدار سنت مارک ،  دو محافظ  ونیز  یکی در شروع پیدایش ونیز و دیگری در زمان حال ، ستون هایی که از شرق به ونیز حمل می شدند، در اصل سه تا بودند ، ولی یکی از ستون از کشتی به درون آب می افتد ، هدف از آوردن ستون ها هر چه بوده فکر نمیکنم برای ایجاد فضایی برای اعدام زندانیان بوده باشد ، از فضای بین  این دو ستون مدتی برای اعدام استفاده میشده ، اعدامیان از میان این دو ستون به ساعت معروف میدان نگاه میکردند تا شاهد شمارش معکوس عقربه های ساعت برای پایان زندگیشان باشند ، هنوز هم برخی افسانه های خرافی ونیز رد شدن از بین این دو ستون را بدیمن میدانند .

 

 

ستون هایی که گفته میشود شاهد برافراشته شدن بادبانهای مارکوپولو در 700 سال پیش بوده اند ،

 

 

دوست دارم بدانم در لحظه ای که ناخدا مثل فیلم ها گفته ، لنگرها را بکشید و سفر شروع شده مارکو به چه چیزی فکر میکرده ؟ آیا میدانسته که روزی از او به عنوان یکی از بزرگترین جهانگردان دنیا یاد خواهد شد ؟ میدانسته که در آینده الگوی خیلی از ماجراجویان بزرگ مثل کریستف کلمب خواهد شد ؟ شاید خیلی از جهانگردان مثل من به این قسمت از ونیز می آیند و با دیدن این دروازه چشمانشان را می بندند و در زمان سفر میکنند به مارکوی  17 ساله که از این نقطه اولین گام هایش را برای گشتن دنیا آغاز کرد ، در مورد افکار بقیه نمیدانم ولی زمانی که من سفرهایم را شروع کردم قرار نبود خیلی زود نظرم نسبت به زندگی عوض شود و سفر بشود تمام فکر و ذکر زندگی من ، عطش دیدن جاهای جدید تمام بدنم را بلرزاند مثل بادی که درختان میپیچد و بی قرارشان میکند.

 

 

وقتی من 17 ساله بودم دغدغه کنکور و سربازی داشتم اصلا نمیشد به چیز دیگری فکر کنم ، سفرهایم را دیرتر شروع کردم ولی انقدر به خودم ایمان داشتم که تمامی گام ها را در این راه محکم برداشتم و حالا در پاییز سال 97 در دروازه ونیز جا در جای پای مارکو گذاشته ام .

 

 

پل حسرت (پل آه) Bridge of Sighs- Ponte dei Sospiri

 

 

تنها پل سرپوشیده ونیز که قصر دوک ها  را به زندان متصل میکند بیشتر از بقیه پل ها افسانه دارد ، من تمام طول 11 متری آن را هم از داخل پل و هم بیرون پل قدم زدم تجربه ها کاملا متفاوت بود ،  

 

 

«پل آه» را نخستین بار لرد بایرون در قرن نوزدهم به این نام (Bridge of Sighs) خواند ، زندانیان بعد از بازجویی در قصر از روی این پل به سمت سلول خود میرفتند و آخرین منظره ونیز را از درون روزنه های کوچک پنجره های روی پل میدیدند و با کشیدن آهی مسیر را طی میکردند و به همین خاطر نام پل ، پل آه یا حسرت است ،

 

 

وقتی از پل و زندان بازید داشتم واقعا این نام را برازنده دیدم چرا که زندانی که من دیدم با اتاق های تاریک و کوچک و قل و زنجیرها هیچ شانسی برای فرار نبود و زندانی  نه یک آه ، روزی هزاران آه باید میکشید ، جاکومو کازانووا (نویسنده‌ی ایتالیایی در قرن 18) تنها شخصی بوده  که توانسته از این زندان فرار کند  و شرح خاطراتش را در کتابی به نام «تاریخ زندگی من» آورده است ، به نظر من این کار او  فراتر از یک معجزه است .

 

 

 

 

 

در ابتدای نوشته ها پل های ونیز را به این شکل نوشتم  399 + 1 ، عدد یک نشانه ی این پل است ، چرا که همه پل های ونیز روباز هستند و این پل تنها پل سرپوشیده ونیز  است

 

 

گفتم اگر هر روز قرار عاشقانه ای روی پل ها داشته باشید پل ها در یک سال تمام نمیشود ولی داستان عاشقانه این پل با بقیه فرق دارد ، بنا بر یک افسانه قدیمی اگر دو عاشق  هنگام غروب وقتی ناقوس کلیسای سنت مارک به صدا درمی‌آید، روی یک گوندولا، زیر این پل  یکدیگر را ببوسند، عشق آنها ابدی خواهد شد ، از این افسانه در سال ۱۹۷۹ برای ساخت فیلمی به نام  یک عاشقانه کوتاه با شرکت لارنس اولیویه و دایان لین استفاده شد.

 

 

بر روی دیواره های بیرونی پل چهره هایی حکاکی شده است که همگی عصبانی هستند جز یکی از آن ها من فکر میکنم آن یک صورتک خوشحال کازانوا است که توانسته از زندان بگریزد .

 

 

کلیسای سن لورنزو ،کلیسایی با در همیشه بسته

 

 

کلیسایی که قدمت آن به قرن 9 میرسد و سالهاست در آن بسته است و مشغول تعمیر آن هستند ولی با توجه به ابعاد کلیسا و اهمیت آن ، این زمان برای بازسازی آن زیاد به نظر میرسد و شاید دلیل دیگری داشته باشد ، مطالب اینترنت و سایت ها هم در مورد کلیسا خیلی کم بود ، درجایی خواندم که در کلیسا هیچوقت برای عموم بازنشده و جسد مارکوپولو و پدرش در یکی از بازسازی ها در قرن شانزده گم شده و در جای دیگر هم نوشته بود مقبره ها در طول بازسازی خراب شده شاید به این دلیل است که در آن همیشه قفل است ، اطراف کلیسا کاملا خلوت بود من برای دقایقی آنجا بودم و ندیدم هیچ کس به سمت کلیسا بیاید ، یعنی از این همه توریستی که به ونیز می آیند نباید کسی به دیدن این کلیسا با وجود بسته بودن در علاقه داشته باشد یعنی عکس گرفتن در کوچه ها و خرید مهمتر از دیدن کلیسایی است که یکی از بزرگان ونیز در اینجا دفن شده .

 

 

با اینکه از قبل در مورد این مساله تحقیق کرده بودم شک کردم که شاید من آدرس را اشتباه آمده ام ، کسی را برای پرسیده پیدا نمیکردم که ناگهان خانمی میان سال از یکی از ساختمان ها بیرون آمد ظاهرش نشان میداد آنجا کار میکند ، جلو رفتم تا در مورد محل سوال کنم در همین لحظه یکی از دوستانش  به او اضافه شد و شروع به صحبت کردند ،  پرسیدم میتواند انگلیسی صحبت کند و متاسفانه جواب نه بود ولی دوستش گفت خیلی کم بلد است ، پرسیدم آیا مقبره مارکو در این کلیساست یا من آدرس را اشتباه آمدم ، جواب این بود ، آنها هم شنیده اند که مقبره مارکو اینجاست و سالیان سال است که در کلیسا بسته است ، همین و بس و دیگر نه اطلاعاتی داشتند و نه میشد سوالی پرسید چون همین چند کلمه را هم به زور با هم صحبت کردیم ، این هم یک عادت بد ایتالیایی است که از زبان انگلیسی خوششان نمی آید ، با این شرایط چاره ای جز ادامه مسیر به سمت خانه مارکوپولو نداشتم .

 

 

خانه مارکوپولو

 

 

خانه ای به دور از هیاهو ، که سالهای سال بعد از او هم هنوز پابرجاست تا به بقیه بگوید ، اگر به دنبال خواسته هایتان نروید مثل من همیشه یک جا ثابت خواهید بود .

 

 

مارکوپولو خانه اش را از سن ۱۷ سالگی ترک کرد و تا ۲۴ سال در سفر بود ،  در طول ۲ دهه، او تقریبا ۲۴٬۰۰۰ کیلومتر سفر کرد ، در 38 سالگی در راه بازگشت به ونیز در جنگ با جمهوری جنوا اسیر شد و به زندان افتاد و داستان‌هایش را برای هم‌سلولی‌اش "راستیسیانو" تعریف کرد و او این خاطرات را به شکل کتاب در آورد تا مارکوپولو همچنان بعد ار 7 قرن معروفترین جهانگرد دنیا باشد ، شاید اگر مارکو به زندان نمی افتاد هرگز کتابی از اون نوشته نمیشد ، در  سال ۱۲۹۹ از زندان آزاد شد و  ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند شد و  در سال  ۱۳۲۴  در 70 سالگی از دنیا رفت و در سن لورنزو به خاک سپرده شد.

 

 

ولی جالب ترین داستان در مورد مارکوپولو به این شکل است که پس از ۱۷ سال اقامت در چین، پولوها تصمیم میگیرند به سرزمینشان بازگردند ولی قوبلایخان مخالفت میکند ، در همین دوران پادشاه مغول که بر ایران حکم فرمانی میکرده تقاضای یک ملکه مغول میکند و این ماموریت به پولوها واگزار میشود تا ملکه  را به ایران بیاورند شاید اگر این اتفاق نمی افتاد مارکوپولو هیچ وقت به ونیز برنمی گشت و کتابی نوشته نمیشد پس سفر به ایران برای مارکوپولو خوش یمن ترین سفر بوده ، مارکو در کتابش جمعا 13 صفحه از سفر به ایران مینویسد .

 

 

پس از انتشار سفرنامه مارکو پولو، مردم او را مورد انتقاد، سرزنش و تمسخر قرار دادند و کتاب او را مجموعه‏ای از دروغ و مطالب جعلی قلمداد کردند. حتی زمانی که در بستر مرگ افتاده بود، کشیشی که در کنار بالینش حضور داشت به او اصرار ورزید که برای نجات روحش، حداقل قسمتی از مطالب سفرنامه‏اش را تکذیب کند اما مارکو پاسخ داد که، من حتی نصف آنچه را که دیدام در سفرنامه‏ام ننوشته‏ام.

 

 

متاسفانه مردم عادی اگر کاری را در توان خود نمیبینند ، سعی در انکار ،  جعلی بودن  آن دارند اتفاقی که امروزه هم در بسیاری از زمینه ها شاهد آن هستیم .

 

 

بعد از بازدید از خانه مارکو به معنای واقعی خسته بودم ، وقتی به ایستگاه راه آهن برگشتم و گوشی را چک کردم تا بدانم چقدر پیاده روی داشته ام ، خودم تعجب کردم 16 کیلومتر پیاده روی ، این فاصله تقریبا نصف فاصله شهر کرج تا تهران است برای اینکه روز را به سبک ایتالیایی به پایان برسانم یک غذای کاملا ایتالیایی خوردم ریزوتو با غذاهای دریایی Risotto ai frutti di mare

 

 

تعریف برنج ایتالیایی را خیلی شنیده بودم و یک بار هم با یکی از دوستان ایتالیایی ام که در میلان زندگی میکرد کلی کل کل سر اینکه برنج ایران بهتر است یا ایتالیا داشتیم که نتیجه ای نداشت چون در آن لحظه هیچ کدام امکان دعوت دیگری برای خوردن برنج را نداشتیم ، ولی بعد از مراجعه به اینترنت حداقل برای من روشن شد که برنج ایرانی بهترین برنج دنیا نیست و تمام سایت های فارسی تبلیغ هایشان مثل خیلی چیزهای دیگر فیک است ، اگر در مورد بهترین برنج دنیا به زبان انگلیسی سرچ کنید مسلما به همین نتیجه خواهید رسید ، جالب است بدانید ایتالیا از معدود کشورهای اروپایی است که در آن برنج کشت میشود و شکل ظاهری و طبخ این برنج با برنج ایرانی کاملا متفاوت است که شاید به مزاج ما زیاد خوش نیاید چون در این روش طبخ ، برنج کاملا پخته نمیشود یا به قول ما دم نمیکشد این  برنج را با غذای دریایی ، گوشت ، مرغ یا سبزیجات مخلوط میکنند ، هر چند غذا خیلی ایده آل نبود ولی طعم خوبی داشت و ارزش امتحان کرد را داشت ، بعد از این غذا تنها خواسته ام از زندگی یک رختخواب بود برای یک استراحت طولانی با سوت قطار سفر را شروع کردم و با سوت دیگر این بار هم با انبوه مسافران سوار قطار شدم تا سفر را به پایان برسانم .

 

 

 

 

 

 

...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۲
مهدی عبدی

سفرنامه ایتالیا 





....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۲:۱۳
مهدی عبدی


سفر به سرزمین گلادیاتورها
خیلی وقت بود که میخواستم از ایتالیا بنویسم ولی نمیدانستم از کجا شروع کنم نوشتن از ایتالیا کار سختی است  ، کشوری که  بیش از نیمی از میراث فرهنگی جهان را دارد و از هر نظر جز کشورهای تراز اول دنیاست  ، بالاخره یک روز موزیک چهار فصل ویوالدی را پلی کردم و تصمیم گرفتم بنویسم  ، با هر نوازش آرشه بر ویالن  من هم قلم را روی کاغذ کشیدم  و  به این شکل  نوشتن سفرنامه ایتالیا شروع شد .

 

 

قصد داشتم از  سرزمین :سوفیا لورن و ناپل ، آث میلان و یونتوس ، دانته و داوینچی ، پیتزا و پاستا ، مافیا و پدر خوانده ، فراری و لامبورگینی ، فشن و مد ،پاوروتی و اپرا ، ویوالدی و موسیقی کلاسیک ، رنزو پیانو ومعماری ، واتیکان و پاپ  ، سینما و  فلینی ، جشنواره فیلم ونیز  و جیفونی و خلاصه رنسانس بنویسم.

 

 

 

برای نوشتن از ایتالیا ، باید ایتالیا را  لمس میکردم  تاریخ  رم ، کانال ها و گوندولاها در  ونیز ، فروشگاه های مد میلان ،هنر ناب  فلورانس ،  سواحل مدیترانه ای  سیسیل و ساردینیا ، برای همین در رم جا پای ، رد پای سزار گذاشتم ، در کولوسیوم  با گلادیاتورها جنگیدم در میلان شام را با شام آخر داوینچی خوردم ، در  فلورانس هنر ناب ایتالیا را دیدم و در ونیز با کازانوا و مارکو  از پس کوچه ها گذشتم .

 

 

 

در اولین سفرم به اروپا ، ایتالیا آخرین کشوری بود که میدیدم 21 روز در اروپا بودم و قرار بود  هفته آخر سفر در ایتالیا باشم  ، چهارشنبه 5 آگوست 2015 پاریس رو به مقصد رم ترک کردم ، درست مثل فیلم هایی دهه هفتاد که همیشه انگیزه ام برای سفر بودند بعد از پاریس اینبار نوبت رم بود که میزبانم باشد ،  و بالاخره حدود ساعت 11 شب به فرودگاه ciampino  رسیدم .

 

در این چند وقت با زبان های زیادی آشنا شده بودم و از هر کدام چند کلمه ای  را به خاطر سپرده بودم از زبان  سخت مجاری ها که هر روز به هم یونا پوت Jó napot ( روز به خیر ) میگفتند   تا آختونگ های Achtung آلمانی ( به معنای توجه)  و بعد زبان پر از خ در هلند ، فکر میکنم خ پرکاربردترین لغت در هلند است هر چند خودشان میگفتند دانمارکی ها از آنها بیشتر خ دارند ، بعد  فرانسوی که گفته میشود زبان عشق دنیا را دارند با آن  بون ژوها ی روزانه شان ،   حال نوبت  اولین کلمه ایتالیایی بود  بون جورنو ، شبیه به  بون ژوی  فرانسوی بود با لهجه ای متفاوت ولی خیلی آشنا ، انقدر موزیک و فیلم به زبان فرانسه و ایتالیا دیده و شنیده بودم که انگار خوش آمد گویی به زبان فارسی بود .

 

 

برنامه بازدیدی که قبل از سفر در ذهنم داشتم  بازدید از شهرهایی رم میلان ونیز و واتیکان بود که خوب واتیکان ، کشور است کوچکترین کشور دنیا ، ولی طبق معمول شهرهای مورد بازدید م بیشتر از آن چیزی شد که انتظار داشتم .

 


قرار بود چکمه اروپا را ببینم ،  پنجمین کشور بزرگ اروپا با  60 میلیون نفر جمعیت  ، کشوری که دو کشور واتیکان و سان مارینو در داخل خاک آن واقع شده و جالب اینکه یه قسمت از خاک این کشور به نام  کامپونه د ایتالیا در خاک سوئیس  قرار دارد ، با زبان رسمی ایتالیایی ولی مثل ایران خودمان ، هر قسمتی لهجه خودش را دارد  و بعضی استانها کلا زبانشان با ایتالیایی که میشناختم  فرق داشت  مثل ایران که کرد ها ،  کردی صحبت میکنن و آذری ها ترکی و ... .ولی از نظر زبان انگلیسی نسبت به کشورهای شمال اروپا ضعیف تر بودند .
در رم دوستی داشتم که مثل  خودم عاشق سفرهای بکپکری ، فیلم و موسیقی و ... بود ، خیلی وجه مشترک داشتیم و خوب با ایران و موسیقی ایرانی هم اشنا بود  در نزدیکی رم و در شهری به نام نتونو Nettuno اقامت داشت ، در جایی خواندم که این شهر نام خود را از نام یکی از خدایان رم به نام نپتون گرفته است ،  قرار بود 4 روزی که در رم بودم من هم آنجا اقامت کنم صبح ها با قطار به رم میرفتم و هنگام غروب که به نتونو بازمیگشتم اطراف آنجا را با هم میدیدم .

 


وقتی نیمه شب به نتونو رسیدیم خسته و گرسنه بودم ، از من پرسید از 1 تا 10 یک عدد بگو برای گرسنگی ات ، با خودم فکر کردم اینجا ایتالیاست ایران نیست که حرف ها همه تعارف باشد ، گفتم 9 و این عدد 9 باعث شد خوردن اولین پاستای ایتالیایی را در بدو ورود تجربه کنم و این برای من به معنی خوش امد گویی به سرزمین گلادیاتورها بود .  

 


جزیره شناور
خیلی وقت بود که دوستم قول داده بود وقتی به ایتالیا رسیدم ، با هم یک طبیعت گردی ویژه داشته باشم ، قرار بود از پارک ملی لاتزیو (National park of Abruzzo and Lazio)دیدن کنیم .
صبح زود کوله را بستیم و به راه افتادیم ، باید مسافتی حدود 150 کیلومتر  را به سمت غرب طی میکردیم ، حدود دو ساعت در راه بودیم تا بالاخره به ابتدای مسیر تراکینگ رسیدیم  ، به محض رسیدن به محل گفت : طبیعت اینجا فوق العاده است و تنها مشکل این است که سمی ترین مارهای ایتالیا در این محل هستند و شاید این شکل خوش آمدگویی پارک ملی لاتزیو برای من بود .
مسیر از کنار یک رودخانه به سمت آبشار اصلی میرفت  ، شاید اگر نمیدانستم در ایتالیا هستم ، فکر میکردم ، یک روز جمعه در ایران است که به طبیعت گردی رفته ام ، خیلی شبیه طبیعت جاده چالوس یا  لواسان  بود  ولی یک لحظه که منطقه را دیدم با خودم گفتم چه اشتباهی اگر ایران بود که باید در مسیر راه کلی زباله باشد و با همین یک استدلال همیشه میتوان فهمید که آیا در ایران طبیعت گردی میکنید یا در خارج ایران .
ابتدای راه موزیکی از کریس ریا  Chris Rea  پلی کردم . دوستم با هیجانی خاص گفت : کریس ریا  ، میدانی اهل کجاست ؟ گفتم در دنیای موسیقی کمتر کسی است که کریس ریا   را نشناسد ، جواب  داد بله ولی اصالت نام خانوادگی ریا   برای همین حوالی است ، باورم نمیشد داشتم در سرزمین کریس ریا   طبیعت گردی میکردم و من هم که عاشق او ،  این باعث شد منطقه برایم دوست داشتنی تر شود .قرار بود دو یا سه ساعتی پیاده روی کنیم تا به آبشار برسیم ، به جز دو سه نفری که در طول مسیر دیدیم کسی آنجا نبود ، خلوت و بکر با طبیعتی زیبا .
وقتی در مورد پارک تحقیق میکردم متوجه شدم از لحاظ پوشش گیاهی و زیست جانوری خیلی غنی است گرگ ، خرس ، گوزن و خیلی حیوانات دیگر که امیدوار بودم به دلیل خلوقتی حداقل یکی دوتای آنها را از نزدیک ببینم که متاسفانه نشد .
ابتدای مسیر مثل تمام تجربه های قبلی ام بود ، یک پیاده روی سبک ولی هر چه به انتهای مسیر نزدیک تر میشدیم شکل منطقه فرق میکرد ، پوشش گیاهی کمتر میشد و دیواره ها بلندتر و عرض مسیر کمتر میشد  ،  صدای آبشار از فاصله دور در دره میپیچید و انتظار دیدن آبشار بزرگی را داشتم شاید 20 یا 30 متر ارتفاع و عرض حداقل 10 متر ، سرانجام بعد از دو ساعت پیاده روی به آبشار اصلی رسیدیم ، یک آبشار 4 یا 5 متری ، اینجا  دیگر آخر مسیر بود و از اینجا  به بعد فقط با  داشتن ابزار مناسب امکان ادامه مسیر بود .
حالا بعد از صدها تجربه تراکینگ و طبیعت گردی در ایران تجربه جدیدی در کشور ایتالیا داشتم ، تفاوتی احساس نکردم به جز نبود زباله ، که سالهاست سعی میکنیم با انواع پیام ها از ریختن زباله جلوگیری کنیم و هنوز که هنوز نتوانسته ایم .
بعد از یک دره نوردی دلپذیر حالا نوبت بازدید از دریاچه پوستا فیبرنو  (Lago di Posta Fibreno) در کومونه پوستا فیبرنو ( Posta Fibreno ) در استان فروزینونه Frosinone) )بود ، در همین یک خط میتوانید تصور کنید مجبور بودم چه اسامی دشواری را به خاطر بسپارم.
تقسیمات کشوری در ایتالیا کاملا با ایران متفاوت است ، ایتالیا به ۲۰ ناحیه دارد  که این نواحی به ۱۰۱ استان و این استان‌ها نیز به ۸۱۰۰ کومونه تقسیم می‌شوند.بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین کومونه ایتالیا کومونه رم (ناحیه لاتزیو) وکوچک‌ترین کومونه این کشور نیز فیرا دی پریمیرو در استان ترنتو است .
دریاچه  پوستا فیبرنو  هیچ آبریزی ندارد و تنها راه تامین آب برای عمق 2 تا 15 متری آن چشمه های کف در یاچه است که به همین دلیل آب بسیار زلالی دارد ، کف دریاچه به راحتی از هر نقطه ای در اطراف آن مشخص بود ، این دریاچه نوعی ماهی قزل آلای اندمیک ( بومی)  دارد که متاسفانه در این سفر فرصت نشد مزه آن را بچشم ، منظره اصلی دریاچه را میشد از روی پل چوبی که برای همین منظور بر روی دریاچه ساخته شده بود دید ، قایق های کوچک محلی و پرندگان آزاد و تنها صدایی که شنیده میشد صدای طبیعت بود ، یک جای فوق العاده برای استراحت و خوب این استراحت بعد از آن پیاده روی طولانی لازم بود .
 این دریاچه یک ویژگی منحصر به فرد هم داشت که شاید در اروپا هم منحصر به فرد باشد ، وجود یک جزیره شناور در این دریاچه .
دقیقا یادم هست که اولین بار نام جزیره شناور را در کارتون سند باد شنیدم ، جزیره ای که بر پشت یک نهنگ بود و حرکت میکرد ، هیجان دیدن آن جزیره را هنوز با گذشت 30 سال حس میکنم ، این بار داشتم یک جزیره شناور را در خارج ایران و در دنیای واقعی میدیدم ، جزیره ای که  مردم  محلی آن را  "La Rota" مینامند، جزیره ای که ریشه گیاهان آن مستقیما داخل آب است و برخلاف گیاهان خشکی ریشه در خاک ندارند .
هر چند این پدیده طبیعی در کشور ایران و در شهرستان تکاب هم وجود دارد .جزیره ای با نام  چَملی گول ، از نظر کلی تفاوتی بین این دو جزیره  نیست ، تنها تفاوت این است که در ایتالیا مسئولین این پدیده را تبلیغ میکنند و در ایران خبری از انعکاس این مطلب و حتی تلاش برای مراقبت از این اثر وجود ندارد .
البته حرکت جزیره به شکلی نیست که در زمان کم محسوس باشد ، برای دیدن حرکت باید کنار دریاچه بنشینید و منتظر باشید شاید ساعتها ولی تجربه دیدن یک جزیره که روی آب شناور است ارزش این زمان را دارد .
یک روز  خوب در ایتالیا تمام شد و من از تک تک لحظه هایم لذت بردم ، فردا نوبت بازدید از کولوسئوم بود ، قرار بود یکی از عجایب هفتگانه دنیا را ببینم .



کولوسئوم (Colosseum) :  دیدن اولین بنای عجیب از عجایب هفت گانه دنیا

 


پایان دنیا نزدیک است
رم شهری است که تاریخ آن با افسانه پیوند خورده  ، انیید  به سرزمین ایتالیای امروزی می‌آید ،  نوادگانش رموس و رمولوس، بخاطر دستور پادشاه که فرزندان پسر را برای حفاظت از تاج و تختش می کشته ، به رودخانه سپرده می شوند ، این کودکان توسط ماده‌گرگی نجات پیدا میکنند  و   بزرگ می‌شوند. و بعدها شهر رم را بر روی هفت تپه نزدیک به رود تیبر بنا میکنند. داستان این افسانه نشان پرچم باشگاه فوتبال رم هم است که به لطف سانسور صدا و سیما امروزه بیشتر مردم ایران با این لوگو آشنایی دارند . این داستان با کمی تغیرات شباهت زیادی به داستان کوروش بزرگ و موسی هم دارد ، اینکه در زمان های گذشته بیشتر پادشاهان ظالم خوابی میدیدند که بر اساس تعبیر آن باید فرزندان پسر کشته میشدند ،  داستان تکراری تاریخ است و این نکته نشان دهنده این است که قانون کپی رایت از زمان های کهن رعایت نمیشده .
میدانستم که صف بلیط برای ورود به کولوسئوم خیلی شلوغ است ، بنا براین بلیط را از طریق اینترنت تهیه کردم ، صبح حدود ساعت 9 به سمت رم حرکت کردم ، ایتالیایی ها یک ضرب المثل دارند که میگوید همه راه های دنیا به رم ختم میشود ، و من میگویم همه راههای داخل رم به ترمینی ختم میشود ، ترمینی ، ترمینال اصلی مسافر بری در رم است که راه تمام وسایل نقلیه به آنجا ختم میشود .
برای بازدید از رم ابتدا باید به ترمینی میرفتم ، تردد در رم تقریبا آسان است چون رم کلا دو خط مترو دارد ، آبی و قرمز ، در این مورد تحقیق کردم و به این جواب رسیدم چون کل شهر رم باستان هنوز کشف نشده و قسمتی از آن هنوز زیر زمین مدفون است ، ایجاد تونل مترو ممکن است به این آثار کشف نشده آسیب بزند ،هر چند نمیدانم این قضیه چقدر صحت دارد ولی با توجه به قدمت شهر رم میتواند واقعیت داشته باشد ،  به هر حال سوار بر مترو ی خط آبی راهم را به سمت کولوسئوم ادامه دادم ، برای دیدنش لحظه شماری میکردم ،  به محض خارج شدن از ایستگاه مترو با  ارتفاع 48 متر یعنی به اندازه یک ساختمان ۱۵ طبقه  در جلوی چشمانم ظاهر شد ، نماد کشور ایتالیا درست مقابل چشمانمم بود ، سکه پنج سنتی یورو را از جیبم بیرون آوردم ، طرح روی سکه درست شبیه همین کولوسئوم بود ولی در ابعاد خیلی کوچکتر
همانطور که حدس میزدم مملو از جمعیت ، چقدر مستند و فیلم از کولوسئوم دیده بودم ،رم شهر بی دفاع (روبرتو روسلینی )، تعطیلات رمی ( ویلیام وایلر ) ، زندگی شیرین  (فدریکو فلینی)، دزد دوچرخه (ویتوریو دسیکا)،  تقدیم به رم با عشق ( وودی آلن) و معروفترین آنها فیلم گلادیاتور(ریدلی اسکات) بود ، اکثر فیلم هایی که در رم فیلم برداری میشوند یک سنکاس از کولوسئوم دارند  و حالا قرار بود من سکانس اول بازیدیم را از  اولین بنای عجیب از عجایب هفتگانه دنیا داشته باشم البته اگر بگویم اولین بار 11 سال پیش کولوسئوم را در پاتایا در تایلند دیدم تعجب میکنید  ولی واقعیت داره در شهر پاتایا جایی هست به نام مینی سیام ، در مینی سیام ماکت تمام جاهای دیدنی دنیا حتی تخت جمشید را میتوانید ببینید .
آنجا بود که خیلی از جاهای دیدنی دنیا را دیدم با ماکت ها عکس گرفتم و به خودم وعده دادم یک روز تمام این ماکت ها را در واقعیت خواهم دید و  حالا با بیشتر این جاها در دنیای واقعی عکس دارم.
در سال ۲۰۰۷ میلادی، ۷ اثر برجسته به عنوان عجایب هفتگانه جدید انتخاب شدند. این آثار عبارتند از
چیچن ایتزا در مکزیک Pyramid at Chichén Itzá 
مجسمه مسیح در برزیل  Christ Redeeme
کولوسئوم در ایتالیا Roman Colosseu
دیوار بزرگ چین Great Wall of China
ماچو پیچو در پرو Machu Picchu
شهر باستانی پترا در اردن Petra
تاج محل در هند Taj Mahal
در این 7 اثر فقط یکی از آنها در اروپاست  و آن هم در ایتالیا .
به دلیل داشتن بلیط دیگر در صف طولانی خرید بلیط نایستادم ولی باید در صف دوم که برای ورود بود می ایستادم ، حال باید از یکی از 80 دَر که در گذشته هر کدام برای خود نامی داشتند وارد میشدم ، از بین این 80 در 4 تای آنها از اهمیت بیشتری برخوردار بودند  ، دو دَر برای ورود امپراطور ، و دو دَر برای گلادیاتورها یکی پورتا لیبیتینا (Porta Libitina ria) که نام الهه مرگ رم بوده  و  جنازه ی گلادیاتورهایی مغلوب را از ان خارج میکردند و دَر دیگر (Sani vivaria) که مخصوص گلادیاتورهای پیروز بوده.
بهترین روش برای لذت بردن از یک اثر تاریخی ، تصویر سازی در مورد آن  محل است  ، من این کار را تقریبا در هر جایی انجام میدهم .به محض ورود به قسمت اصلی حسی در وجودم ریشه زد ، من در سرزمین دشمن قسم خورده ایران در زمان گذشته بودم ، در جنگهایی که به مدت هفتصد سال بین ایران و روم طول کشیده بود ، حس یک ژنرال فاتح ایران را داشتم که پیروزمندانه سرزمین دشمن رو فتح کرده ،
حال در ، آمفی تئاتر فلاویان بودم  که نامش را از امپراطور سلسله‌ی فلاویان گرفته بود ،  بزرگترین تماشاخانه رم  که زمانی ظرفیت 50 هزار جمعیت را داشته و امروز آن را با نام کولوسئوم به معنی «جایگاه بزرگ» میشناسیم بنایی با  بیش از 2000 سال سابقه.
بنایی که کاربردش در طول تاریخ هم تغیر کرده زمانی برای مبارزه گلادیاتورها ، در زمان  طاعون بیمارستان و در زمان ناپلئون به صورت اصطبل و امروز  محل بازدید  توریست ها و  جهانگردان شده است ، آخرین نبرد گلادیاتورها که در آن برگزار شده در  ۴۳۵ میلادی و همچنین آخرین شکار حیوان‌ها به سال ۵۲۳ میلادی برمیگردد.
داخل مجموعه هم مثل اطراف آن مملو از جمعیت بود ، شات های دوربین و موبایل بود که یکی پس از دیگری به صدا در می آمد ، چینی ها در این زمینه استاد هستند مثل ما ایرانی ها از هر موقعیت 10 یا 20 تا عکس سلفی میگیرند ، اینجای قضیه به نظر من زیاد خوب نیست چرا که لذت سلفی گرفتن بین توریست ها از لذت مطالعه و دانستن اطلاعات در مورد محل های تاریخی بیشتر شده ، راستی اگر در زمان های قدیم هم میشد عکس گرفت ، چقدر عکس از مبارزات و سلفی گرفتن ها از گذشته در موزه ها بود و عکس ها چه تیتر هایی میتوانست داشته باشد مثلا من و جنازه گلادیاتور کشته شده یهویی ، کمبود امکانات در گذشته را دوست ندارم ولی در این یک مورد خوش شانس بودند که وقتشان با سلفی گرفتن تلف نشد ، شاید تعداد عکس هایی که در این چند ساله از این مجموعه گرفته شده خیلی بیشتر از مجموع جمعیتی باشد که برای دیدن مسابقات گلادیاتورها سالها و سالها به این مجموعه می آمدند.
با خودم فکر میکردم شاید در خط سیر تاریخ خوی خیلی از انسانها تغیر نکرده ،  امروز هم آدم های زیادی هستند که از مبارزه 2  انسان لذت میبرند ، و نه تنها برای دیدن مسابقات از نزدیک پول میپردازند که هزاران تماشاگر تلوزیونی هم به صورت زنده مسابقات را از شبکه ها مختلف میبینند ، تفاوت این مبارزات از نظر من فقط قانونی شدن آنها و البته زنده ماندن دو مبارز در انتهای مسابقه است که من فکر میکنم اگر راهی بود که مثل گذشته مبارز مغلوب کشته میشد باز هم خیلی ها لذت می بردند . شاید خیلی ها در میان این جمعیت به این فکر میکردند که کاش می توانستند امروز مبارزه دو گلادیاتور را از نزدیک ببینند .
یا همین مسابقه فوتبال که البته خود من هم از طرفداران آن هستم ، یک جور شبیه سازی سالم از مسابقات گلادیاتورهاست ، دو گروه 11 نفری مثل 2 گروه گلایاتور با هم مبارزه میکنند تا یکی پیروز از استادیوم خارج شود و شکل استادیوم ها هم که مشخص است ، شکل مدرن کپی از کولوسئوم .
مردم رم و ایتالیا میگویند  روزی که کلوسوئوم خراب شود آن روز پایان دنیاست و امروزه که این بنا مثل برج پیزادر حال کج شدن است ، شاید به پایان دنیا نزدیک میشویم ، خوشحالم که توانستم قبل از اینکه اتفاقی برای این بنا بیفتد آنجا را ببینم

 

 
 
 
 
.............

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۴
مهدی عبدی