صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهانگرد» ثبت شده است

پیش از سفر خواب میبینم کجا رفته ام 

 

حتما تا به حال سفرنامه خونده اید یا خاطرات سفر خیلی ها را شنیده اید ، این بار می خواهم از اتفاقات سفر برایتان بگویم. گاهی در سفر هایم با  اتفاقاتی روبرو می شوم که شاید بشود گفت خیلی خاص هستند ، تقریبا اولین چالش جدی جهانگردی من از چهار  سال پیش شروع شد،هر چند الان ده سالی می شودکه جهانگردی میکنم.  خوب یادم است وقتی میخواستم برنامه سفر مالزی و سنگاپور را به صورت کوله به دوشی بچینم کلی تحقیق کردم ، کلی نظر منفی شنیدم و خیلی چیزهای دیگر ، ولی هدف من تعیین شده بود و باید سفرهام را به شکل جدی تری دنبال میکردم ،  عقیده ای برای سفر دارم. وقتی هدف سفر معلوم شده، اتفاقات خوب مثل یک پازل کنار هم قرار میگیرند این تجربه را تمام افرادی که به صورت حرفه ای سفر میکنند دارند

 

 

در این چند سال همیشه برایم اینطور بوده و حتی در سخت ترین شرایط اتفاقات خوبی برایم افتاده که شکل سفرم را تغییر داده و شاید باورش برای شما سخت باشد" در حال حاضر قسمت هایی از سفرهای آینده ام را خواب میبینم! "و اتفاقات خواب چند وقت دیگر به واقعیت تبدیل میشوند. و یا برای رفتن به سفر فقط به کشوری که دوست دارم فکر میکنم و چند وقت بعد برنامه سفر به بهترین شکل اتفاق میافتد که نمونه آن در دو سفر آخر به کشورهای آفریقای جنوبی و هندوستان کاملا برایم اتفاق افتاد.

 

 

به عنوان مثال چند ماهی به سفر به آفریقا فکر میکردم ولی هیچ نقشه ای نداشتم فقط فکرم این بود به آفریقای جنوبی سفر کنم ، سفری سه ماهه به اروپا داشتم و دقیقا یک هفته قبل از اتمام سفر در مونیخ با دوستی آشنا شدم که هر سال به آفریقا سفر میکرد و آشنایی کامل به این کشور داشت ، تصادفا درباره آفریقا حرف افتاد و از من دعوت کرد که در سفر آینده او و دوستانش به آنها در آفریقا ملحق بشم.  به جرات میتونم بگویم که خیلی از جاها در آفریقا را به عنوان اولین ایرانی با این گروه دیدم .

 

 

در همین سفر اروپا  یک شب در مجارستان خوابی دیدم ، خلاصه خواب اینطور بود ، قدم می زدم در محوطه سرسبزی بودم ، پر از درخت بعد از چند دقیقه به یک معبد چینی رسیدم و در کنار معبد چینی از خواب بیدار شدم.  خخب این یک خواب معمولی بود و دیگر به آن فکر نکردم ولی اتفاقی عجیب یک ماه بعد برام افتاد : در کشور لوکزامبورگ بودم و برنامه سفرم را طوری چیده بودم که به بروکسل در بلژیک بروم و بعد به مجارستان برگردم ، اتفاقاتی در روز آخر افتاد که مجبور شدم برنامه سفر رو تغییر بدهم مجبور بودم به فرانکفورت بروم.  فقط یک روز وقت داشتم در مورد شهر فرانکفورت تحقیق کنم و جایی برای دو شب اسکان گیر بیاورم فکر میکنم کمتر از دو ساعت طول کشید که با شخصی در فرانکفورت آشنا شدم مردی 60 ساله که گردشگر بزرگی بود تمام عمرش را سفر کرده بود و دنیایی از تجربه بود ، خوب این اتفاق خیلی خوبی بود میتوانستم از تجربیاتش حسابی استفاده کنم.

 

 

قرار بود یک  روز دو نفری شهر فرانکفورت را رکاب بزنیم صبح شروع کردیم و تا شب در شهر گشت زدیم ، شب موقع برگشتن به خانه از مسیر همیشگی بودیم ، ولی متوجه شدیم به علت تعمیرات راه اصلی از شب قبل بسته شده. مجبور شدیم مسیر را به سمت یک پارک تغییر بدهیم همینطور که در تاریکی از کنار درختان میگذشتیم معبدی چینی پدیدار شد ، خواب من داشت به واقعیت تبدیل میشد ، درختان سرسبز معبد چینی! خشکم زد و چند دقیقه مات به معبد نگاه میکردم ، عوض شدن برنامه از بلژیک به آلمان ، تعمیر جاده دقیقا یک روز قبل همه این اتفاقات افتاده بود تا من به دنیای خوابم برسم چطور میشد میان یک پارک در آلمان معبدی چینی ساخته بشود؟  بعد از این بود که این خواب ها تکرار شد .

 

 

 

 

 

 

یکی دیگر از اتفاقات عجیب در سفر به مالزی بود ، هنگام تحویل بار در فرودگاه امام خمینی بسته ای داشتم که برای تحویل به قسمت بار باید پک میشد  ،موقع بسته بندی ، بسته من با بسته آقایی هم سن و سال خودم قاطی شد که خیلی زود مساله حل شد با خنده به آن آقا گفتم این اتفاق باعث میشه دوستای خوبی بشیم لبخندی زد و رفت ، نه میدانستم مسافر کجاست و نه هیچ چیز دیگر ی فقط حسی بهم گفت که این جمله را در ان لحظه به او بگویم . سوار هواپیما شدم و روی صندلی خودم نشستم  آقایی کنارم نشسته بود  که نگران به نظر میامد دلیلش رو پرسیدم گفت نمی داند چرا شماره صندلی خودش و خانومش جدا افتاده به شوخی گفتم همه مردها از خداشونه این اتفاق بیافته آن هم در  یک سفر خارجی ، انوقت شما نگرانی؟  ،خلاصه مهمان دار آن دو نفر را  کنار هم  ، جا داد و کنارمن یک صندلی خالی شد یکدفعه اتفاقی افتاد که کل سفر م را تحت تاثیرقرار داد آقایی که بسته اش با من قاطی شده بود به طور تصادفی آمد پپی من نشست (بعدا متوجه شدم چون صندلیش را خوابانده بود دو آقای مسن که جایشان پشت صندلی او بوده به مهماندار اعتراض کردنده اند) به او گفتم دیدی با هم رفیق شدیم بعد از ده دقیقه حرف متوجه شدیم که هر دو تو یه سایت گردشگری عضو هستیم که همه اعضای این سایت به طور اختیاری تا جایی که بشود به همدیگر کمک میکنند.اسمش هومن بود در مالزی درس خوانده بود  و آنجا کار و زندگی میکرد مثل من  عاشق سفر بود .خیلی خوب بود که هم فکری پیدا کرده بودم او شروع کرد به راهنمایی کردن ، که چه کنم ، جاهایی رو بهم معرفی کرد که کمتر توریست ایرانی رفته بود و شاید کمتر مالزیایی  و کلی اطلاعات در مورد فرهنگ ، جاهای دیدنی و غذاهای مالزی به من داد. در طول پرواز هشت ساعته تا مالزی حدود شش ساعت صحبت کردیم و حدود 60 درصد برنامه گشت من از مالزی با صحبت های هومن  تغییر کرد .

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۳:۵۶
مهدی عبدی

مصاحبه با شهروند

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۱:۱۵
مهدی عبدی

کوه عظیمیه

از گذشته های دور مردم کوه ها را محل پیوند آسمان و زمین میدانسته اند ، در دنیای باستان کوه ها مقدس و  جایگاه خدایان بوده اند  . در ایران کوه ها سمبل مقاومت و آزادی بوده اند و افسانه های زیادی از کوه های ایران در ادبیات فارسی وجود دارد ، آرش کمانگیر از دماوند بالا رفت تا با پرتاب تیر مرز ایران و توران را مشخص کند ،  در شاهنامه ی فردوسی، فریدون در کوه دماوند ضحاک، را به بند می کشد. برخی کوه سبلان را محل بعثت پیامبر ایران، زرتشت، می دانند. و تخت سلیمان را به سلیمان نبی نسبت میدهند .

 

 

حدود نیمی از مساحت ایران (54%) از کوه ها پوشیده شده است و به این دلیل ایران سرزمینی کوهستانی با میانگین ارتفاع 1200 متر از سطح دریا است . ایران دارای دو رشته کوه اصلی البرز و زاگرس است و یکی از کوه های رشته کوه البرز  قله بیجی کوه ، که با نام های عظیمیه و یا کوه نور نیز شناخته میشود. بیجی در زبان محلی به معنای خشک و بدون گیاه می‌باشد.

 

 

کمتر شهری را در دنیا میتوان دید که کوهی بلند با فاصله خیلی نزدیک از مرکز شهر داشته باشد وشهر کرج یکی از این معدود شهرهای دنیاست .

 

 

این کوه با ارتفاع 2234 متر از سطح دریا چشم انداز خوبی از نقاط مختلف  شهر دارد و میتوان از نقاط مختلف شهر بیجی کوه را مشاهده کرد .با اتومبیل ازچهارراه طالقانی که شلوغترین و پرترافیک ترین نقطه کرج است ، تا پای کوه پنج دقیقه بیشتر طول نمی کشد ، این کوه از ﺟﻨﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻋﻈﯿﻤﯿﻪ، ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﭘﻮﺭﮐﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻗﻠﻪ ﺩﻭﺑﺮﺍﺭ با ارتفاع حدود 2400 متر منتهی میشود . مسیر  صعود این کوه از نظر درجه سختی و فنی بودن در جایگاه پایینی قرار دارد و میتوان گفت صعود به قله این کوه برای کسانی که کوه نوردی میکنند  ساده است به همین دلیل در روزهای تعطیل مشتاقان زیادی را برای  فتح قله مشاهده میکنید و تردد زیاد کوه نوردان باعث بوجود آمدن پاکوب های زیادی در مسیر شده .صعود قله حدود دو ساعت طول میکشد و از نکات قابل توجه نبود چشمه و آب در مسیر صعود است .

 

 

با همت شهردای کرج در ابتدای مسیر مجسمه  بزرگی نصب شده تا نشانه ای برای کوه نوردان باشد و در سمت چپ این مجسمه اولین مسیر صعود به شکل پلکان وجود دارد .

 

 

 

مسیر دوم با طی مسافتی کوتاه از مجسمه مشخص میشود و در میان کوه نوردان به پای زنجیر معروف است ، این دو مسیر ، مسیرهای اصلی برای صعود به قله میباشند و در امتداد مسیر هم تابلوهایی وجود دارد ، در ابتدا هر کس بسته به انرژی مسیر صعود را مشخص میکند و شاهد پراکندگی کوه نوردان خواهیم بود ولی همه کوه نوردان برای رسیدن و تجمع به نوک قله تلاش میکنند و در بالای قله دیگر از پراکندگی پایین خبری نیست . در بالای قله کانکسی وجود دارد که در روزهای تعطیل مثل مغازه ای کوچک عمل کرده و نوشیدنی و ... برای کوه نوردان مهیا میکند . تفاوت بزرگ کوه نوردی با  سایر ورزش ها این است که در کوه نوردی رقابت مفهومی ندارد تمام کوه نوردان به یکدیگر کمک میکنند تا با هم صعود کنند.در نوک قله است که لذت یک صعود را در سرما و گرما میتوان حس کرد .و با رسیدن به بلندای شهر سختی  بالا رفتن و رسیدن به قله فراموش میشود  و کسانی که لذت کوه پیمایی را دریافته اند ، از هر فرصتی برای تکرار آن استفاده میکنند.

 

 

 

.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۳۴
مهدی عبدی

مصاحبه با هفته نامه صنعت و توریسم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۳۱
مهدی عبدی

مصاحبه با روزنامه پیام آشنا 

 

 

......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۲۸
مهدی عبدی

برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید

https://t.me/Mehdiabdi1357


متن مصاحبه با روزنامه همشهری 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۳
مهدی عبدی

 برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید 

 

http://instagram.com/mehdi.abdi1357

 

لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در یوتیوب 

https://www.youtube.com/watch?v=N8g29DwMD1k&t=527s

 

لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در آپارات

https://www.aparat.com/v/FrR6C

 

 

 

 

مجارستان جایی که غریبه ها را دوست ندارند

 

 

مجارستان کشوری با نام  شناخته شده ی هانگری Hungary  ( تلفظی مانند کلمه گرسنه Hungry در انگلیسی ) در دنیاست  ، شاید تنها کشوری که این کشور را با نام مجارستان می شناسد ایران باشد ، کشوری از قوم مجار یا به قول خودشان ماجیار . کشوری با پرچم سه رنگ مثل ایران ولی با ترتیب معکوس .

 

 

سرزمین پرفروشترین اسباب بازی دنیا ،  مکعب روبیک ، زادگاه پوشکاش افسانه ای ، بهترین گلزن قرن 20 ، بازیکنی که به افتخارش هر سال جایزه ای به زیباترین گل سال فوتبال تعلق میگیرد .

 

 

اگر میخواهید با یک مجاری سر صحبت را باز کنید هیچ چیز بهتر از صحبت درباره فوتبال و پوشکاش نیست ، در ادبیات ایمره کرتس imre Kertesz را دارند و در عالم سینما ویلیام فاکس، بنیان‌گذار فاکس قرن بیستم و آدولف سوکور، بنیان‌گذار پارامونت پیکچرز ، از فیلم سازان برجسته شان هم میتوان از ایشتوان سابو، بلا تار و میکلوش یانچو  نام برد.

 

 

مجارستان سرزمین آهنگسازان برجسته‌ای همچون بلا‌بارتوک (BélaBartók) و زُلتان ‌کودالی (ZoltánKodály) است ولی  در بین همه نام های بزرگ مجارستان نام بلاتار و گروه موسیقی امگا برایم بیشتر آشناست ، شاید اولین جملات مجاری که در زندگی ام شنیدم به زبان موسیقی بود و آن هم با شنیدن موزیک های گروه امگا و یکی از بهترین فیلم های زندگی ام هم اسب تورین بلاتار بود .

 

 

سرزمین بزرگ ترین چشمه های آب گرم جهان    ، فقط بوداپست 118 چشمه آب گرم دارد و قدمت بعضی از حمام ها در مجارستان به 2000 سال می رسد ،  بزرگترین دریاچه آب گرم دنیا  ( دریاچه هویز (Héviz)) در مجارستان است ، اصلا مگر میشود به مجارستان سفر کرد و به آبگرم نرفت ، در سفر مجارستان حتی در شهرهای خیلی کوچک هم به مجموعه های مثال زدنی آب  گرم با قیمت خیلی پایینتر از استخرهای ایران رفتم و کم کم این کار به قسمتی از بازدیدهایم  از شهرهای مجارستان شد به هر شهری سفر میکردم حتما به مجموعه آبگرم آن هم میرفتم .

 

 

همسایه هایش  اتریش، اسلواکی، رومانی، کرواسی، ، اسلوونی و اکراین هستند و  ۱۹ استان دارد  ‌ به علاوه بوداپست که متعلق به هیچ استانی  نیست و مستقل است .

 

 

 

 

کشوری که هر چه از پایتخت آن دورتر میشدم تعداد مردمی که به زبان انگلیسی صحبت میکردند کمتر میشد  شاید در شهرهای مرزی اش به زحمت به تعداد انگشتان دست کسی انگلیسی متوجه میشد ، این نکته مرا کنجکاو کرد تا دلیلش را بدانم چرا که همه آنها در دوران مدرسه مثل ما انگلیسی میخوانند  ، ولی تا به امروز جواب این سوال را نیافتم  ، هر چند  در بوداپست به عنوان پایتخت و مهم ترین شهر آن هم مشکل ارتباط به زبان انگلیسی داشتم .

 

 

کشوری که در شهرهای اطراف آن از غریبه ها استقبال خوبی نمیشود ، این مشکل را بارهای بار وقتی به شهرهای کوچک در مجارستان سفر کردم داشتم و حتی یک بار در ترمینال یکی از شهرها با وجود نیاز مبرم به کمک برای تهیه بلیط اتوبوس و چنج کردن پول هیچ کس کمکی نکرد ، فقط در چشمانم نگاه میکردند و سر تکان میدادند و بعد بی تفاوت ، در آن لحظه به این کشور لقب جایی که غریبه ها را دوست ندارند دادم . دلیل این کار را جویا شدم این جواب را شنیدم که این رفتار از زمان کمونیسم در این کشور مانده ، چهره های بی لبخند شاید از هر 10 نفر یک نفر کمی دوستانه باشد . ولی اگر یک مجاری بخواهد به شما کمک کند مطمین باشید این کار را با جان و دل انجام میدهد  .

 

 

زبان خودشان مجاری است از خانواده زبان‌های اورالی که فقط دو کشور در اروپا هم خانواده آن هستند استونی و فنلاند با نگاه مثبت پرگویش ترین زبان غیر هند و اروپایی در اروپا است ، زبانی با الفبای غریب و سخت برای یاد گیری ولی وقتی خواندنش را یاد گرفتم  دائما  میخواستم  تابلوها را بخوانم  و از این خواندن لذت ببرم  چند کلمه ای هم مشابه زبان فارسی  در زبانشان پیدا میشود مثل دخانیات ،عدد هزار، وزیر و یا بازار که با کمی تغییر واژار تلفظ میشود ولی لغات ترکی زیاد دارند .

 

 

در زبان مجاری سلام میشود سیا ،به این فکر میکردم که  اگر اسم کسی سیاوش یا سیامک باشد ( در زبان عامیانه ما این اسامی را سیا تلفظ میکنیم ) و در جای شلوغ شهر باشد با احوال پرسی مردم دائما فکر میکند که کسی صدایش میزند ، به قهوه هم میگویند کاوه ، باز هم یک نام دیگر ایرانی .  به جای خداحافظ هلو Hello  میگویند ، کنار آمدن با این خداحافظی هم برایم سخت بود اوایل حضور در مجارستان هر وقت کسی میخواست خداحافظی کند میگفت هلو و من فکر میکردم چرا سلام میکند .

 

 

اسم مورد علاقه شان آتیلا است ، میگویند آتیلای افسانه ای مجار بوده و به آن افتخار میکنند ، آتیلا رهبر قوم هون بود ، رومی ها  به او لقب تازیانه خداوند داده بودند و به او باج می‌دادند تا کاری به کار رم نداشته باشد ولی در حمله  به ایران شکست میخورد .دیگر اسمی که در مجارستان زیاد شنیدم ، سلطان بود ، فکر میکنم این نام را  از ایران گرفته اند .

 

 

 

 

 

مردم مجارستان  به شدت آن تایم در ساعات کاری و نه در انجام کار هستند ، وقتی روی در مغازه ای نوشته ساعت تعطیلی ساعت 6 بعد از ظهر ، اگر شش و یک دقیقه برسید هیچ شانسی ندارید این قانون را در جاهای مختلف و به کرات دیدم حتی در رستوران ها با وجود آمدن مشتری ، کاری که در ایران به هیچ وجه دیده نمیشود تا وقتی پول بیاید و مشتری باشد مغازه باز است .

 

 

ولی قولهایشان شاید مثل ما ایرانی ها باشد برای انجام یک کار ، چه کار اداری و چه شخصی باید آن را چندین بار یادآوری کرد .

 

 

معروفترین غذا هایشان گولاش(Goulash) که در گذشته غذای چوپانان بوده  و  لانگوش Langos  به معنای شعله است که تقریبا در کل اروپا معروف هستند ، لانگوش تکه های گوشت است که با سیب زمینی سرو میشود شاید بتوان آن را با خورشت های ایرانی مقایسه کرد ، بارها و بارها در شهرهای مختلف این غذاها را امتحان کردم  گولاش در تمام رستوران ها و در تمامی ساعات شبانه روز پیدا میشود ، ولی برای خوردن لانگوش که یک تکه نان سرخ شده است با کلی مخلفات روی آن مثل سیر و پنیر و ...  باید قبل از ظهر به دکه ها و کیوسک های فروش آن میرفتم از ساعت 5 صبح تا 11 مثل کله پاچه خودمان ، چند باری آخر وقت رسیدم و بعد از من با وجود مشتری مغازه تعطیل شد و این رسم برمیگردد به مثلا آن تایم بودن و قانونمند بودن مجارها وگرنه مشتری و پول که باشد 1 ساعت بیشتر مغازه باز بماند .

 

 

جمعیت مجارستان  فقط 10 میلیون نفر است ( کمتر از تهران خودمان ) و واحد پولشان هم فورینت ، من از شهرهای زیادی در مجارستان بازدید کردم با نام هایی که شاید دقایق زیادی  طول کشید تا درست تلفظ شان کنم و به یادم بمانند مثل هودمژورواژارهه hódmezővásárhely یا کیش کون فلج هاذا Kiskunfelegyhaza  این شهر ها تقریبا شبیه هم بودند ولی بوداپست جور دیگری بود از آن شهرها که تعریف از آن سخت است و باید تجربه اش کرد .

 

 

مجارستان تاریخ پر فراز و نشیبی داشته رومی ها  ، مغول ها  ، دولت عثمانی امپراتوری اتریش-مجار و در دوره جنگ جهانی تحت اشغال آلمان بوده ،  برای همین از هر نوع معماری ( رومی ، گوتیک ، رنسانس و باروک) ، هنر و آشپزی در آن وجود دارد .

 

 

 

 

بوداپست، پاریس اروپای مرکزی

 

 

خواهرخوانده تهران  از ادغام سه شهر بودا (که با شنیدن آن همیشه به یاد دین بودا می افتم  ولی این دو کاملا متفاوت هستند) (Buda)، پست(خود مجاری ها پشت تلفظ میکنند)  (Pest) و اوبودا (Óbuda)  شکل گرفته، ششمین شهر بزرگ اتحادیه اروپا، و دارای یکی از زیباترین بافت های شهری ، که از سال 1987 در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده.

 

 

رود دانوب از وسط شهر میگذرد و شهر را به دو قسمت تقسیم میکنده به قسمت شرقی دانوب ، پِست و به قسمت غربی آن  بودا گفته میشود ، . بودا در گذشته  شاه نشین بوده و پست رعیت نشین.

 

 

بوداپست از آن شهرهاست که برای کشف زیبایی آن  باید از یک سمت شهر به سمت دیگر آن قدم زد ، یک روز این تصمیم را گرفتم و از میدان قهرمانان در یک سر شهر به سمت پل زنجیر حرکت کردم  .

 

 

میدان قهرمانان Heroes’ Square

 

 

میدانی که در آثار یونسکو ثبت شده مثل نقش جهان در اصفهان خودمان و پس از ساخته شدن این میدان بسیاری از جشن‌ها و مناسبت‌های خاص مجارستان در این مکان برگزار می‌شود.

 

 

در سفر اولم در سال 2015  وقتی از ایستگاه دومین خط متروی قدیمی در جهان (قدیمی ترین متروی جهان  متروی لندن است) خارج شدم اولین  نقطه بوداپست بود که میدیدم و در سفر آخر در سال 2018 به دلیل مراسم بزرگداشت پیروزیشان در نبرد براتیسلاوا  باز هم آنجا بودم با دیدنش جای خالی میدان قهرمانان در ایران را حس کردم  شاید با این تاریخ و قدمتی که ایران دارد  هیچ کشوری به اندازه ایران قهرمان نداشته باشد  از پادشاهان و سرداران بزرگ تا شاعران و هنرمندان فکر میکنم اگر بخواهیم چنین میدانی در ایران بسازیم نام آن  1000 قهرمان بشود .

 

 

ساخت میدان قهرمانان در سال ۱۸۹۶، به مناسبت هزارمین سالگرد پیروزی مجارها در نبرد علیه قبیله‌هاى کارپات شروع  و در سال ۱۹۰۰ به پایان رسیده. هزارمین سالگرد تاسیس مجارستان بهانه ای بود تا برای جاودانه کردن نام کشورشان مجسمه کسانی که قرن ها برای ساخت کشورشان تلاش کرده اند در این میدان نصب کنند .

 

 

7 مجسمه به همراه سمبل جنگ در نیم دایره چپ  میدان و هفت مجسمه به همراه سمبل صلح در نیم دایره سمت راست و در وسط میدان ستونی بلند با  مجسمه جبرئیل و در دستش هم تاج مقدس مجارستان ،  شاید انتخاب جبرئیل از میان تمامی فرشتگان به  باور مجارها مانند دیگر مردم برمیگردد ، جبرئیل ابراهیم را از آتش نجات داد، موسی را در مبارزه با فرعون حمایت کرد، فرعونیان را در رود نیل مصر غرق کرد، به داوود ساختن زره را آموخت، به دانیال نبی تعبیر رؤیا را آموخت، زکریا را به زاده شدن یحیی و مریم را به زایش عیسی مژده داد.

 

 

در پایین این ستون  ۷ مجسمه دیگر قرار دارد  روسای  قبایل  مجارستان که در قرن ۹ پایه های این کشور را بنا نهادند.

 

 

شاید کمتر کسی از مردم در این میدان به عدد هفتی که در همه جای آن استفاده شده فکر کند

 

 

من برای دقایقی به بیشتر هفت هایی که میشناختم فکر کردم ، هفت شهر عشق ، هفت گناه کبیره ، هفت هنر ، هفت خوان ، عجایب هفتگانه دنیا ، هفت طبقه جهنم و بهشت ، هفت دریا ، هفت آسمان ، هفت سین ، هفت روز هفته ، هفت نت موسیقی ، هفت رنگ رنگین کمان و سرانجام هفتمین پسر از هفتمین نواده این آخری را به دو دلیل بیشتر دوست دارم یکی اینکه از اولین کسانی بودم که فیلمش را ترجمه و زیر نویس کردم و دیگری به خاطر موزیک  ناب گروه آیرون میدن.

 

 

 

 

در سال ۱۹۸۹ حدود ۲۵۰ هزار نفر در این میدان جمع شدند تا نخست وزیر سابق مجارستان «امره ناگی» که در سال ۱۹۵۸ اعدام شده بود را دوباره خاک سپاری کنند و این  جرقه‌ی بود برای سقوط شوروی  و حکومت کمونیسم در این کشور .

 

 

در قسمت جلویی مجسمه جبرئیل ، یک قبر قرار دارد با عنوان  سربازهای گمنام ،  برروی آن  این جمله حک شده «به یاد قهرمانانی که زندگی‌شان را برای آزادی ملت‌مان فدا کردند»،

 

 

وقتی برای دیدن مراسم در این میدان بودم بیشتر با مجارستان و سنت های  آشنا شدم  ، علاوه بر سمبل های به کار رفته در میدان خیلی ها با لباس هاس سنتی مجاری در میدان حاضر بودند در مورد نام لباس و تاریخچه آن زیاد پرس و جو کردم و در اینترنت هم زیاد سرچ کردم ولی تا به امروز اطلاعات مفیدی  کسب نکردم ،  قسمتی از برنامه هم کار با شلاق و نمایش با پرندگان شکاری بود و در آخر با یک موزیک فوق العاده ادای احترام به سنگ قبر سربازان گمنام مجاری ، از نوع مراسم میشد فهمید  آنها قومی جنگاور بوده اند و به این نکته افتخار میکنند ، البته اولین بار صحنه هایی از تاریخ مجارستان را  بر روی نقاشی پانورامای دیواری در موزه شهر اوپوستاسر Opusztaszer  دیده بودم و این بار شاهد اجرای زنده قسمت هایی از مراسم تاریخی اشان بودم ،  شاید برای کسانی که از میدان بازدید میکنند این قبر کمتر مورد توجه قرار میگیرد ولی در این مراسم ، شاید بیشترین مرکز توجه همین قبر سربازان گمنام بود.

 

 

 

 

 

خیابان اندراشی andrassy

 

 

بعد از دیدن مراسم وارد خیابان اندراشی شدم ، مهمترین خیابان بوداپست که خود آن هم جاذبه ای گردشگری به شمار می رود. قدم زدن در خیابان های معروف کشورها از کارهای مورد علاقه من است خیابان ولیعصر تهران ، شانزه لیزه پاریس ، رامبلا در بارسلون ، اورچارد در سنگاپور و ...

 

 

هر دو  موزه هنرهای زیبا و تالار هنر در سمت راست و چپ میدان به دلیل مراسم بسته بودند پس راهم را در خیابان ادامه دادم تا به دانوب برسم مقصدم را ساختمان اپرا در نظر گرفتم هر چند در سفرهای قبلی این ساختمان را دیده بودم ولی به هر حال این بار هم در مسیرم بود ،  موزه ترور هم در همین خیابان و مسیر قرار دارد  ، این بار هم مقابل در ورودی صف طولانی بازدید کننده ها بود همیشه با دیدن صف موزه ها در کشورهای دیگر به این فکر میکنم که چرا موزه های ما صف ندارند به هر حال بهتر بود که از انجا سریع رد شوم تا اینکه حسرت کمبودهایمان در ایران را بخورم ، به ساختمان اپرا رسیدم ،  ساختمان اپرا در تمام کشورهای اروپایی از اهمیت خاصی دارد  و درتمام شهرهای بزرگ ،  سالن اپرا وجود دارد  و معروفترین آنها در شهر وین است و ساختمان اپرای مجارستان با همان شکل و معماری ولی در ابعاد کوچکتر ساخته شده.

 

 

اینکه چرا در فرهنگ ایرانی هیچ وقت استقبالی از اپرا و موسیقی کلاسیک نشده برایم جالب است

 

 

اگر ایرانی ها بخواهند اپرا کار کنند، بسیار مشکل است. اول باید داستانش باشد، بعد شعرش و بعد از آن آهنگی که برای این شعر ساخته شود ،در ادامه هم نیاز به خواننده های اُپرا داریم ، شاید اگر همه این امکانات فراهم شود روزی در ایران هم شاهد اجرای اپراهای معروف باشیم ، به راه خود به سمت میدان سنت اشتفان ادامه دادم  .

 

 

 

 

 

کلیسا سنت اشتفان  St. Stephen's Basilica

 

 

سومین کلیسای بزرگ مجارستان که نامش را از نام سنت اشتفان اولین پادشاه مجارستان گرفته

 

 

نمای اول کلیسا را از پشت بنا دیدم عرض آن را طی کردم و در گوشه ای  نشستم وقت آن رسیده بود که کمی استراحت کنم ، بعد از کلی زمان برای دیدن مراسم و حدود 3 کیلومتر پیاده روی  کمی خسته بودم ، چند باری که مجارستان بودم نتوانسته بودم این کلیسا را ببینم و قرار بود برای اولین بار این اتفاق بیفتد ، یک ربع یا بیست دقیقه استراحت کردم و بعد به سمت در ورودی حرکت کردم حیاط جلوی کلیسا مملو از جمعیت بود  و تقریبا تمام کسانی که در نقطه مقابل در ورودی بودند داشتند عکس میگرفتند .

 

 

در اروپا برای ورود به بعضی کلیساها باید بلیط تهیه کنید و این قانون برای من قابل درک نیست با این همه پولی که هر سال به کلیسا پرداخت میشود ، چرا باید برای دیدن یک مکان مذهبی و مقدس پول پرداخت شود ، تفاوت این کلیسا با کلیساهای دیگر این بود که آن را به دو بخش تقسیم کرده بودند ، سمت راست کلیسا  ، قسمت بدون بلیط که آن هم در ورودیش صندوق بود و اگر تمایل داشتید پول درون صندوق می انداختید ،  از آنجا به سختی میشد فضای داخلی کلیسا را دید و قسمت دوم با بلیط که شامل نمای کامل کلیسا ، رفتن به بالای گنبد کلیسا و دیدن پانورامای شهر بود  .

 

 

همان طور که حدس میزدم کلیسایی که ساخت آن 50 سال طول کشیده بود  بی نظیر بود ،   ظرفیت  8500  نفر بازدید کننده را داشت هرچند تعداد بازدید کننده ها خیلی کمتر بود و  بزرگترین ناقوس مجارستان با  وزن  9.5 تن در  برج جنوبی آن واقع شده بود .

 

 

برای دیدن پانورامای شهر باید 364 پله را بالا میرفتم اگر یک پله دیگر ساخته میشد ، عدد میشد به اندازه روزهای یک سال ، دیدن زیبایی یک شهر از بلند ترین نقطه آن در هر شهر متفاوت است

 

 

گنبدکلیسا  96 متر ارتفاع دارد، به اندازه ارتفاع ساختمان مجلس بوداپست که ایستگاه آخر پیاده روی من بود ،  در تمام شهرهای بزرگ اروپا طبق قانون هیچ ساختمانی نمیتواند بلندتر از ساختمان کلیسای اصلی باشد  در مجارستان یکی بودن این دو ارتفاع  تعادل بین کلیسا و دولت در مجارستان را نشان می دهد.

 

 

تنها طراحی مشابه این کلیسا را در شهر سگد Szeged   در جنوب مجارستان دیده بودم و در ابعاد کوچکتر .

 

 

ولی شهرت اصلی کلیسا علاوه بر معماری زیبای داخل و خارج آن یک دلیل دیگر هم دارد ،  دست راست مومیایی شده سنت اشتفان اوّلین پادشاه مجارستان در آن نگهداری می شود.

 

 

یاد مقبره های خالی تخت جمشید و پاسارگاد افتادم ، اینجا چطور با چنگ و دندان از تاریخشان محافظت میکنند و ما چطور؟

 

 

از خیابان جلوی کلیسا به سمت دانوب حرکت کردم دیگر مسافتی نمانده بود فقط چند صد متر ، با مجسمه مرد برنزی نگهبان کنار خیابان در مقابل کلیسا عکسی گرفتم  ، نگهبانی که از وقتی او را آنجا گماشته اند چشم از کلیسا برنداشته ، سالیان سال است آنجاست  و هنوز یونیفرم نظامیان امپراتوری اتریش- مجارستان را به تَن دارد  ، کم کم دانوب و پل زنجیر در برابر چشمانم ظاهر میشد ، یکی دیگر از علایقم دیدن پل های معروف است  ، هرچند این پل را هم بارهای بار دیده بودم .

 

 

 

 

 

دانوب آبی و پل زنجیر Chain bridge

 

 

اطراف پل زنجیر شلوغ بود ، اینجا روز و شب ندارد همیشه شلوغ است بر خلاف آن سمت پل در قسمت شاه نشین ، شاید به دلیل نماهای بیشتری است که از این سمت میشود دید

 

 

دانوب از جنگل سیاه در آلمان سرچشمه میگیرد و با گذشتن از ده کشور سرانجام در رومانی به دریای سیاه می ریزد ، نوار آبی بین دو نام سیاه ،  دومین رود بزرگ اروپا بعد از ولگا است و در جایی خواندم که نام دانوب ریشه در زبان سکاها دارد که در دوران باستان ساکن این منطقه بوده‌اند ، در زبان باستانی ایرانی دانوب در  اصل دانو به معنی رودخانه می‌باشد.

 

 

با شنیدن نام دانوب به یاد ، یوهان اشتراوس بزرگ و آهنگ دانوب آبی می افتم ،یوهان اشتراوس موسیقی دان بزرگی است که ساخت اولین سرود ملی ایران را نیز به او نسبت میدهند و به همین دلیل همیشه ارادت خاصی به او دارم .

 

 

به نظر من زیباترین پل های دانوب در مجارستان قرار دارند و زیباترین آنها  پل زنجیر است سمبل شهر بوداپست  ، شاید دلیل دیگری که این پل را دوست دارم این است  که تا مدت ها عکس هایی که از پل گرفته بودم در شبکه های مجازی و ایستاگرام در بوداپست دست به دست میشد .

 

 

پل های معروف بوداپست هم 7 تا هستند باز هم عدد هفت ، در فیلم شماره 23  برای جیم کری همه چیز در عدد 23 خلاصه میشود و اینجا برای من در عدد 7

 

 

شیرهای بی زبان پل

 

 

نام پل از کنت «ایشتْوان سیچینی» (István Széchenyi)، گرفته شده است ، قبل از ساخت پل زنجیر مردم برای عبور از رودخانه از پل شناوراستفاده می کردند ، جناب سیچینی  بعد از نرسیدن به مراسم تشییع جنازه پدرش به علت حرکت نکردن پل شناور  بر اثر بدی آب و هوای ، پروژه ساخت یک پل دائمی بر روی دانوب را مطرح میکند .

 

 

در زمان بازگشایی، این پل بلندترین پل اروپا بوده ، با دو برجی که با زنجیرهای آهنی سازه ‌را حمایت می‌کنند ،  علت نامگذاری این پل هم به خاطر همین زنجیر است ،  با  دو مجسمه شیر سنگی در هر سمت که  از آن محافظت می‌کنند.ساخت این پل، اقتصاد کشور مجارستان را متحول کرد و عصر طلایی بوداپست با  تبدیل دو شهر معمولی به یک کلان‌شهر شروع شد .

 

 

داستانی در مورد این پل وجود دارد به این شکل آدام کلارک معمار پل از ساخت این پل بسیار مغرور میشود و همه را به چالش میکشد تا اگر میتوانند ایرادی از این پل بگیرند و به این شکل معلوم میشود مجسمه های شیرهای روی پل زبان ندارند. هر چند به افتخار وی میدانی را در بوداپست به نام او نام نهادند.

 

 

داستان دیگر در مورد پل الیزابت است ، شاهزاده‌ای از بودا عاشق دختری از پست میشود  و برای اینکه  رفت و آمدش برای دیدن معشوقه‌اش راحت تر باشد دستور میدهد که پلی روی رودخانه دانوب ساخته شود به نام  پل اِرژبت (الیزابت). به این فکر میکردم که  اگر قضیه برعکس بود چطور ؟ پسری فقیر عاشق دختری ثروتمندآن وقت پلی روی دانوب ساخته نمیشد ؟

 

 

و اینکه این شاهزاده با این کار بالاخره به معشوقش رسید یا نه ، در داستان های عاشقانه ای که من میشناسم یا دو نفر هیچوقت به هم نرسیدند و یا مثل رومیو و ژولیت وقتی مردند به هم رسیدند .در طول چند سفرم به شهر بوداپست چندین و چند بار از روی پل زنجیر رد شده ام از یک سمت دانوب به سمت دیگر از قسمت شاه نشین به قسمت رعیت نشین و بالعکس ، پیاده با اتومبیل و با استریت کار هر کدام لذت خودش را داشت .

 

 

تمام طولش را قدم زدم گهگاه تعداد قدم هایم را میشمردم ولی طول پل همیشه 375 متر بوده و هست مهم نیست با چه  سرعتی روی پل قدم بزنم ، مهم این است که با هر قدم از دانوب لذت ببرم .حرکت کشتی ها درون رودخانه هم حس و حال خودش را دارد میشود از وین در اتریش یا براتیسلاوا در اسلواکی سوار کشتی شد و در این سه کشور روی دانوب سفر کرد .

 

 

 

کفش ها ماندند و آنها رفتند

 

 

بعد از پل به سمت کفش ها در کرانه دانوب” Shoes on the Danube Bank  حرکت کردم ، 60 جفت کفش آهنی به یاد کشته شدگان جنگ جهانی اول در بین سالهای 1944 و 1945

 

 

مجسمه هایی از جنس رنج و درد ، امروز همه به کنار مجسمه ها می آیند تا عکس بگیرند شاید اگر داستان پشت پرده این مجسمه ها را لمس کرده باشند قضیه فرق کند

 

 

اولین بار عکس این کفش ها را در فیس بوک دیدم ، طراحی کفش ها برایم خیلی جالب بود بعد از کلی سرچ متوجه شدم محل آنها در بوداپست است . از همان زمان بود که همیشه دوست داشتم از نزدیک این مجسمه ها را ببینم .

 

 

بعد از پیاده روی طولانی خسته بودم میخواستم در کنار مجسمه ها با خودم خلوت کنم ولی انقدر کنار کفش ها شلوغ بود که پشیمان شدم بیشتر هم چشم بادامی ها بودند که با دوربین های موبایل دائم دور کفش ها می چرخیدند تا مثلا بهترین قاب را پیدا کنند ،

 

 

چند تایی عکس گرفتم و بعد با فاصله یک گوشه نشستم به این فکر کردم که این افراد تنها گناهشان مذ هبشان بوده و به خاطر آن کشته شده اند ، حال آنها وقتی به کنار رود می آوردنشان چطور بوده گریه ، ترس و وحشت ، وقتی میدانی چند دقیقه دیگر بیشتر زنده نیستی چه حالی خواهی داشت . به آنها گفته شده بود کفش هایشان را درآورند و بعد تیر اندازی شروع شده بود در این فکر بودم که دیدم جوانی کفش ها را میشمرد ، صحنه درد آوری بود ،چرا باید این کار را میکرد؟ تا مطمین شود تعداد کفش ها درست است؟ یا در تعداد کشته ها شک داشت؟  اگر جایش با یکی از کشته شدگان عوض میشد و دیگری کفش ها را می شمرد چه حسی پیدا میکرد ؟

 

 

همیشه وجود صحنه های جنگ ، چه در فیلم ها و چه دیدن تندیس یا حتی خواندن مطلب ناراحتم میکند و با خودم فکر میکنم چرا باید تاوان سیاست های اشتباه چند سیاست مدار ، را مردم بیگناه پس دهند ، شاید یکی از دلایلش این است که تمام دوران کودکی خودم در جنگ بوده ، جنگی که  عراق به ما تحمیل کرد ،فقط این را میدانم که این جنگ لعنتی هیچ وقت تمام نمیشود فقط موقعیت جغرافیایی آن عوض میشود .

 

 

 

 

ایستگاه آخر پارلمان مجارستان

 

 

خوب فقط 300 متر تا پارلمان مانده بود ، سومین ساختمان مجلس بزرگ دنیا با بیش از یکصد سال قدمت ، صدای بلند موسیقی از اطراف ساختمان شنیده میشد به همین دلیل به جای اینکه طول 250 متری آن  را در امتداد رودخانه طی کنم به سمت صدا رفتم ، قسمت دیگری از مراسم بزرگ داشت بود و چه خوب که این پیاده روی با مراسمی در یک سمت شهر شروع شد و با مراسمی دیگر در قسمت دیگر شهر داشت به اتمام میرسید .

 

 

به دلیل اینکه بازدید از ساختمان فقط با گروه و در زمان های مشخص امکان پذیر است ، بیشتر نوشته ها در مورد بنا مربوط به خارج ساختمان است چرا که همه توریست ها شانس بازدید از داخل مجموعه را ندارند ( مثل من) 

 

 

در بنایی که  با الهام از ساختمان پارلمان انگلیس طراحی شده ، ۱۰۰ هزار نفر در آن کار کردند و در ساخت آن حدود ۴۰ میلیون آجر، ۵۰۰ هزار سنگ قیمتی و ۴۰ کیلو طلا استفاده شد.

 

 

این ساختمان ۲۷ مناره  ،  ۶۹۱ اتاق، ، ۱۰ حیاط، ۸۸ مجسمه از پادشاهان مجارستان و ۲۰ کیلومتر راه پله دارد ، خیلی دوست دارم بدانم تا به حال کسی بوده که کل پله های این ساختمان را طی کرده  باشد .

 

 

محاسبه کردم اگر میخواستم فقط اتاق ها را در 24 ساعت  بدون وقفه ببینم برای هر اتاق حدود 2 دقیقه وقت داشتم

 

 

برای دیدن داخل بنا چند روز وقت لازم داشتم ولی دیدن کل بنا هیچ وقت از خواسته هایم نبوده ، همیشه از نقطه مقابل پارلمان به بنا نگاه کرده بودم چه روز و چه شب ، دوست داشتم میتوانستم مجوزی داشته باشم تا بر بالای بام پارلمان بروم و شهر را از آنجا ببینم ، کاری که شاید کمتر کسی شانس آن را داشته و با هیچ بلیطی قابل اجرا نیست . شب بر روی بام در برابر دانوب آن وقت لقب مجاری ام میشد ، جهانگردی روی بام .    

 

 

به دلیل برپایی مراسم این بار هم نشد از داخل پارلمان بازدید کنم ، شاید این بهانه ای باشد برای سفر بعد به بوداپست .

 

 

 

در روی نقشه مسافت طی شده در این پیاده روی بین 5 و 6  کیلومتر بود ولی میدانم که تعداد گام هایم چند برابر این عدد بوده و مسافت طی شده در واقعیت با مسافت طی شده بر روی نقشه کاملا متفاوت است ، عدد دقیق را نمیدانم ولی دوست دارم این عدد 7 باشد .

 

 

 

 

....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۹
مهدی عبدی