صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تور بالی» ثبت شده است

برنامه سفر بک پکری 24 روزه به 

اندونزی : جزیره بالی 12 روز-جوگجا 2 روز

سنگاپور 8 روز

مالزی : کوالا لامپور 2 روز

 

سفر به جزیره خدایان

ثبت طولانی ترین مسافت سفر

 

 

سالها فکر رفتن به جزیره بالی در اندونزی رویای من  بود  ، وقتی جهانگردی را شروع کردم  وسع مالی و تجربه ام اجازه نمیداد تا به این جزیره سفر کنم  ،عکس های جزیره خدایان (جزیره بالی معروف است به  جزیره خدایان) را می دیدم و با خودم میگفتم نمیدانم کی؟ ولی بالاخره یک روز به بالی سفر میکنم ،  جالب بود که تا چند سال پیش از هر کسی  در مورد بالی می پرسیدم  با تعجب میگفت بالی کجاست؟ اطلاعات فارسی در مورد بالی واقعا  کم بود تنها چیزی که زیاد بود عکس های خیره کننده بالی در سایت های انگلیسی زبان بود ، گویی  تکه ای از بهشت کنده شده بود و روی زمین افتاده بود .

 

 

این جزیره دو اقیانوس هند و آرام را بهم پیوند داده  که همین امر باعث شده آب و هوا و طبیعت خاصی داشته باشد ، کشوری که قبلا به هند هلند معروف بوده و امروزه به نام اندونزی میشناسیمش که این نام از دو واژه ایندوس (به لاتین: Indus) و یونانی نسوس (به یونانی: nesos) به معنی جزیره آمده‌است

 

 

کشوری روی خط استوا با  دومین سطح از تنوع زیستی در دنیا  و جمعیت  ۲۶۰ میلیون نفر، چهارمین کشور پرجمعیت دنیا با زبان رسمی اندونزیایی و بزرگترین کشور مسلمان دنیا با این حال  دین بیشتر مردم بالی هندوایسم  است .

 

 

واحد پول روپیه مثل ریال خودمان پر از صفر ، بعد از سفر به اندونزی بود که فهمیدم توریست هایی که وارد ایران میشوند چقدر با این همه صفر پول ما مشکل دارند

 

 

 

 

 

روشهای سفر به بالی از تهران

 

 

زمانی که من میخواستم به بالی سفر کنم  ، پرواز مستقیم از تهران به بالی وجود نداشت ولی طبق شنیده های من در حال حاضر این پرواز ها دایر شده هر چند در سال 1396 وقتی در فرودگاه امام خمینی بودم  از مسافران پرواز بالی شنیدم که تاخیر پرواز به 24 ساعت رسیده و مسافران این پرواز در فرودگاه سرگردان بودند و کسی جوابگو نبود .

 

 

برای رفتن به بالی یا باید یک پرواز خارجی انتخاب میکردم با قیمت بیشتر ولی راحت تر  که این پروازها هم معمولا دوقسمت دارند یک قسمت از ایران به کشوری که ایر لاین به آن تعلق  دارد ، انتظار در فرودگاه معمولا بین 2 تا 12 ساعت و بعد پرواز به کشور مقصد و یا باید به مالزی میرفتم و از انجا به اندونزی .به دلیل مقرون به صرفه بودن راه دوم را انتخاب کردم .

 

 

ابتدا مسافت 6300 کیلومتری بین تهران و کوالالامپور و بعد 2800 کیلومتر از کوالالالمپور تا بالی  ولی مشکل بزرگی وجود داشت و اینکه برای گرفتن ویزای اندونزی باید بلیط پرواز ارایه میدادم و من که کارت اعتباری برای تهیه بلیط مالزی به اندونزی نداشتم با دردسر دیگری روبرو شدم .

 

 

با جستجوی زیاد موفق به پیدا کردن نمایندگی ایر لاین مالزی شدم و باز به دلیل نداشتن کارت اعتباری مجبور شدم با هزینه بیشتر بلیط مالزی به اندونزی را تهیه کنم .

 

 

زمانی که من میخواستم به بالی سفر کنم بهترین راه برای مسافران ایرانی که میخواستند به استرالیا به صورت غیر قانونی سفر کنند ، سفر بدون ویزا به اندونزی و از آنجا با قایق به استرالیا بود ، آدم های زیادی در این راه میمردند و در دریا غرق میشدند پس دولت  اندونزی تصمیم گرفت برای ایرانی ها قبل از ورود ویزا صادر کند و سخت گیری ها چند برابر شد.

 

 

شایع شده بود گرفتن ویزای اندونزی از ویزای شینگن هم سخت تر شده ولی من تصمیم گرفته بودم به اندونزی بروم و باید میرفتم  .

 

 

صبح زود راهی سفارت شدم ، آنجا شرایط خیلی معمولی بود بر خلاف گفته ها شاید تنها سختیش برای کسانی بود که زبان انگلیسی شان  ضعیف بود چون کسی که بتواند فارسی صحبت کند آنجا نبود ، بعد از 5 دقیقه حضور در سفارت یک  جمله مفید  مالایی را یاد گرفتم  سلامت پاگی یعنی صبح به خیر .

 

 

تجربه به  من ثابت کرده که اگر مدارک برای گرفتن ویزا کامل باشد و واقعا قصد سفر داشته باشید کل کشورهای دنیا به شما  ویزا خواهند داد  ، خلاصه با دردسرهای خاص و لی نه به میزانی که تصور میکردم  با هزینه 50 دلار ویزا را گرفتم.

 

 

 همه چیز آماده بود برای یک سفر 24 روزه 12 روز بالی 2 روز جوگجا( شهر دیگری در اندونزی) 8 روز سنگاپور و دو روز آخر باز مالزی ، قرار بود از تهران با یکی از دوستانم به بالی برویم و بعد از 12 روز او به ایران برمیگشت و من به سفرم ادامه میدادم .

 

 

معمولا ساعت پروازهای ایرانی به سمت مالزی حدود ساعت 10 شب به وقت تهران است بین 7 تا 8 ساعت زمان پرواز است و با احتساب 3.30 دقیقه اختلاف ساعت حدود ساعت 10 به کوالالامپور رسیدم  و قرار بود بعد از ظهر مالزی را به سمت بالی ترک کنم و پرواز از مالزی به بالی هم حدود سه ساعت طول میکشید.

 

 

زمان بین سفر قبل  من و این سفر به مالزی کمتر از یک سال بود ، دفعه قبل همه پروازها از یک فرودگاه بود و این بار یک فرودگاه جدید افتتاح شده بود که باید با اتوبوس از ترمینال اول به ترمینال دوم میرفتیم که فاصله  حدود پنج دقیقه بود مقایسه کنید با فرودگاه بین المللی خودمان

 

 

دلیل ارزان بودن ایر لاین ، ایر اشیا هم جالب است و آن این است که شما فقط پول بلیط پرواز را میدهید و برای بقیه خدمات باید پول بپردازید مثلا اگر آب خوردن بخواهید باید بخرید و نکته خنده دار در پروازهای ارزان که من در جاهای دیگر دنیا هم دیدم این است که مهماندار با یک چرخ در وسط هواپیما حرکت میکند و شروع به فروش وسایل میکند مثل متروی تهران ولی باکلاس تر

 

 

بالاخره با تاخیر ایر اشیا حدود 8 شب به سرزمین آرزوهایم آن هم  بعد از چندین سال رسیدم انقدر در مورد بالی تحقیق کرده بودم که کلی نقشه و مطلب داشتم ، سفر نامه های زیادی خوانده بودم ،فکر میکنم حداقل 15   سفر نامه خواندم که بیشتر عزیزان سفرنامه نویس کاملا اطلاعات غیر مفید نوشته بودند ولی نکته جالب در تمام سفرنامه ها یکی بود که همه نوشته بودند تاکسی از فرودگاه تا مرکز شهر شد 15 دلار  و هیچ کس تحقیق نکرده بود فاصله فرودگاه تا مرکز شهر فقط هشت دقیقه است و کرایه واقعی 4 دلار ، خب به لطف خاطره های دوستان من هم پول اضافه به تاکسی دادم قاعدتا  وقتی 10 نفر متفق القول میگویند 15 دلار کمتر کسی قیمت را دوباره چک میکند .

 

 

هتل های زیادی را کاندید کرده بودم ولی اکثرا باید با کارت اعتباری رزرو میشد ،هتلی که انتخاب کرده بودم پر شده بود و چون رزروی نداشتم کاری از دستم برنمی آمد شبی 27 دلار بود با استخر و کلیه امکانات ، مقایسه کنید با قیمت اجاره خانه معمولی در  شمال ایران27 دلار  در آن زمان دلار حدود 3000 تومان بود ، به سمت هتل بعد حرکت کردم حدود 32 دلار ولی بزرگتر و بهتر  ،خوش شانس بودم که یکی از بهترین هتل های بالی در منطقه کوتا با این قیمت پیدا کردم

 

 

قرار شد من هتل را چک کنم و دوستم وسایل را به داخل هتل بیاورد  ، اتفاق عجیب دیگری افتاد وقتی رسپشن نامم و ملیتم را پرسید و فهمید نامم مهدی است بلافاصله گفت : مهدی مهدوی کیا ایران  ، علی دایی ، پرسپولیس ، جا خوردم ، یک نفر 10 هزار کیلومتر انطرف تر از ایران این نام ها را میدانست آن هم در کشور اندونزی که کسی به فوتبال علاقه ای ندارد هر چند نام های دیگری چون مولانا و رابعه عدویه را از یک راننده تاکسی در اندونزی شنیدم که با این نام ها کاملا آشنا بود و شاید خیلی از درس خوانده های خودمان این نام ها را نشناسند .

 

 

به هر حال به دلیل تشابه نام با مهدوی کیا ، دوستی صمیمانه ای در طول اقامتم در آن هتل با رسپشن شکل گرفت ، وقتی قرار شد وسایل را به اتاق ببریم یکی از کوله ها نبود  کل بار ما دو نفر سه تا کوله بود و دوست من یکی از آنها را داخل تاکسی  فراموش کرده بود . خیلی از دوستانم  که سبک سفر من را میدانستند دوست داشتند با من سفر کنند تا هزینه سفرشان پایین بیاید ولی در طول سفر تمامی برنامه ریزی ها با من بود و دردسر من بیشتر و با این گونه اتفاقات بود که در آن  لحظه تصمیم من  مبنی بر اینکه دیگر باید تنها سفر کنم  محکم تر شد و بعد از این سفر بود که همیشه تنها سفر کردم .

 

 

دوباره تاکسی گرفتم و به فرودگاه رفتم مشخصات و اسم راننده را چون  از قبل پرسیده بودم یادم بود ، رییس خط تاکسی ها را در فرودگاه پیدا کردم آدم خوش برخوردی بود و به سرعت ارتباط برقرار کردیم سریع به همه بیسیم زد تا وقتی  راننده به فرودگاه برگشت کوله را بیاورد ، کوله ای که پاسورت ، دوربین و کلی وسیله من داخلش بود .

 

 

هر چند این اتفاق در آن لحظه ناخوشایند بود ولی انتظار در فرودگاه باعث شد کلی با راننده هاگپ بزنم ، برخورد دوستانه ای داشتند و همین باعث میشد صحبت هایمان ادامه دار باشد یک ساعتی گذشت تا راننده را با کوله ام دیدم ، نفس راحتی کشیدم و کوله را گرفتم .

 

 

 

این بار دیگر از تاکسی گرفتن در داخل فرودگاه خبری نبود ، به بیرون فرودگاه رفتم و یک تاکسی با قیمت 4 دلار گرفتم و به هتل برگشتم ، دیر  وقت بود و من هم خسته  خسته ، 9 هزار کیلومتر پرواز کرده بودم و ساعت حدود 10 بود یعنی بیش از 24 ساعت در راه بودم ، یک روز کامل در راه سفر و به این شکل اولین رکورد مسافت طولانی برای سفرهای من ثبت شد .

 

 

 

 

 

 

 

سفر به معبد هفت دریا

 

 

بازید از سایت های توریستی در کشور اندونزی با کشورهای دیگر تفاوت زیادی داشت اول اینکه تعریفی که از وسیله نقلیه عمومی در کشورهای دیگر داشتم اینجا فرق داشت ، خبری از اتوبوس های بزرگ یا مترو نبود .

 

 

مردم محلی بیشتر موتور داشتند و ظاهرا داشتن موتور مقرون به صرفه ترین روش حمل ونقل بود  ، توریست ها هم معمولا دو راه داشتند یا موتور اجاره میکردند و یا ماشین ، من ماشین همراه راننده را انتخاب کردم ،به این دلیل که در کشور اندونزی راه سازی بسیار ضعیف است و حداکثر سرعت مجاز در خیلی از جاده ها حدود 40 یا 50 کیلومتر و از علایم رانندگی هم به خوبی استفاده نمیشود ، بنابراین آشنا نبودن با مسیر و این شرایط باعث میشد با کوچکترین اشتباه زمان زیادی را از دست بدهم .

 

 

از طریق اینترنت با پوتو که مسیول تور در  یک آژانس مسافرتی محلی در کوتا ( نام ساحلی در بالی)بود آشنا شده بودم و قرار بود برای صرفه جویی در زمان و هزینه کمکم کند.

 

 

با اینکه اندونزی بزرگترین کشور مسلمان دنیاست ولی داستان در جزیره بالی کاملا فرق میکند و دین بیشتر مردم در بالی هندویسم است ، پیروان این دین معابد متعددی در بالی ساخته اند که شهرت آنها بین المللی است به همین دلیل بازید از معابد بالی اولین برنامه تمام کسانی است که به این جزیره سفر میکنند و باز به همین دلیل تصمیم گرفتم بازدید روز اول خود از  جزیره را اینطور برنامه ریزی کنم ابتدا معبد تاناه لوط بعد تست قهوه بعد مانکی فارست (جنگل میمون ها) و در آخر معبد  پورا اولون دانو براتان

 

 

 

(Tanah Lot) معبد تانالوط (ت)

 

 

اولین جایی که باید میدیدم معبد لوط در روستایی به نام برابان ( Beraban ) بود که 45 کیلومتر از کوتا فاصله داشت لوت یا لوط به معنای خشکی در میان آب است و تانا هم نام مکانی است که معبد لوط در آن قرار گرفته است.

 

 

یک معبد خاص  ، چرا خاص ؟ چون معبد بر روی یک تخته سنگ بزرگ در اقیانوس است  و هر روز این تخت سنگ بر اثر جزر و مد به درون اقیانوس می رود و دوباره به ساحل برمیگردد.این ویژگی منحصر به فرد باعث شده این معبد معروفیت زیادی در اندونزی داشته باشد معبدی که خیلی دوست داشتم مجوزی داشته باشم تا یک روز کامل را در آن سپری کنم از زمان طلوع خورشید که مثل یک جزیره در اقیانوس است تا غروب که باز هم قسمتی از خشکی میشود. تنها یک شب من و معبد  با امواج و ستارگان شبی میشد به یاد ماندنی ، یا اگر میشد در کنار راهبان باشم و به نجوای شبانه آنها گوش دهم ، نجواهایی که در تاریکی شب به آسمان میروند تا به گوش کسی برسند برای داشتن زندگی بهتر .بودن در یکی از معابد هفت دریا  با افسانه مار غول پیکرش که ارواح خبیث را از معبد دور میکرد . شاید در طول شب میتوانستم داستان های راهبان درباره این مار غول پیکر را بشنوم و بفهمم آیا  واقعا هنگام شب ارواح خبیث در کنار این معبد پرسه میزنند ؟

 

 

سپری کردن زمان در معبدی که برای پرستش خدای دریاها ساخته شد حالی دارد وصف ناشدنی اینکه در دین هندوییسم هم خدای دریاها وجود داره نشان دهنده این نکته است که  در ادیان خیلی قدیمی هم اشتراکات زیادی بوده

 

 

آناهیتا  الهه آب در اعتقاد ایرانیان  از دوران پیش از زرتشت در ایران وجود داشته ، نپتون (خدای دریاها) در یونان باستان  در سه گوشه مختلف از دنیا با فاصله بسیار زیاد از هم ، مردم به یک نکته مشترک اعتقاد داشتند .

 

 

هوای منطقه  به شدت شرجی و گرم بود و اطراف معبد خیلی شلوغ ولی به نظر من به غیر خود معبد که ویژگی های منحصر به فردی داشت اطراف معبد طبیعتی داشت مثال زدنی  در فاصله نه چندان دور از معبد پلی بر روی اقیانوس بود که آن هم منتهی به معبدی میشد ، دقیقا در این گونه منظره هاست که محو تماشا شدن مفهوم واقعی خودش را نشان میدهد همه چیز در دو رنگ آبی و سبز خلاصه میشه ، آسمان و اقیانوس آبی بر بالا و پایین ، زمین سبز در میان این دو .

 

 

بازدید از این معبد  یک سورپرایز دیگر هم داشت معمولا در شرق آسیا در کنار سایت های توریستی یا خیابان های شلوغ جوانانی را میبینید که با مارهای بزرگ یا پرندگان تزیینی کنار خیابان ایستاده اند و برای عکس گرفتن با حیواناتشان از شما پول میگیرند .

 

 

یکی از این جوانها مار پیتون زردی به گردن داشت ، تصمیم گرفتم با این خزنده بزرگ عکس بگیرم ، اندازه و وزرنش زمانی که دور گردنم بود کاملا با زمانی که در دست جوان اندونزیایی بود فرق داشت از فاصله دور کوچکتر و سبک تر بود ولی وقتی به دور گردنم انداختمش  پوست نرم و طول دو و نیم متری یا شاید سه متری اش عظمت بیشتری داشت ، جوان اندونزیایی که متوجه شد مشتاق هستم گفت بر بدن مار بوسه بزنم و در آن لحظه بود که تصمیم گرفتم بر بدن این مار بزرگ بوسه بزنم و شاید آن یک مقدار ترس کوچکی که در ته وجودم بود با این بوسه بیرون ریخت ، از گونه های بزرگتر این مار در خیلی از فیلم های ترسناک استفاده شده و زمانی در دهه نود این مار سمبل فیلم های ترسناک بود و حالا من گونه کوچکتر آن را در تسخیر خود داشتم . شاید این مار هم از محافظان معبد بود و قرار بود در این سفر از من هم حفاظت کند .

 

 

 

در اولین روز گردش در بالی یکی از 3 میلیون بازدید کننده این معبد در سال بودم ، معبدی که به دلیل شرایط خاصی که دارد در حال فرسایش است و بیشترین کمک برای بازسازی آن از طرف کشور ژاپن صورت گرفته ، حالا وقت ترک منطقه و رفتن برای تست گرانترین قهوه دنیا بود ....

 

 

 

 

 

 

گرانترین قهوه دنیا از مدفوع حیوانی به نام زباد

 

 

ایران از آن دسته کشورهایی است که بیشتر مردم نوشیدن چای را به قهوه ترجیح میدهند ، در ایران کافه و قهوه خانه داریم ولی  مزرعه ای برای تولید و تست قهوه نداریم ، پس در سفر به اندونزی بهترین فرصت بود تا از نزدیک با مزرعه پرورش قهوه آشنا شوم و جالب تر ازآن قهوه ای که از مدفوع زَبّاد (Palm Civit) تهیه میشود و گرانتزین قهوه های دنیاست را تست کنم  .

 

 

همیشه برایم جالب بود که چرا ما قهوه خانه داریم ولی در قهوه خانه ها قهوه وجود ندارد و مردم چای مینوشند ، برای یافتن جواب این سوال تحقیق کردم و متوجه شدم داستان از این قرار است

 

 

در گذشته های دور قهوه نوشیدنی پرمصرف در کشورهای اسلامی بود  ایرانیانی که برای زیارت به مکه و اماکن مقدس مسافرت می کردند، با قهوه آشنا شدند و آن را به ایران آوردند. در ابتدا قهوه نوشی در ایران عمومیت نداشت و مصرف آن فقط در دربار صفوی مرسوم بود.

 

 

اولین قهوه خانه های ایران در زمان شاه تهماسب و در شهر قزوین بوجود آمدند و بعد در اصفهان و توسط  شاه عباس توسعه یافتند با انتقال پایتخت از اصفهان به تهران در زمان آغا محمد خان قاجار گسترش قهوه خانه در تهران شکل گرفت ، تا آن زمان مردم عادی ، محلی برای نشتن دور هم نداشتند و قهوه خانه شد پاتوق مردم عادی و بعد هنرمندان و شاعران .

 

 

 با  آمدن چای به ایران و کشت آن در شمال ایران و آشنایی مردم با چای ، کم کم چای جای قهوه را گرفت . به دلیل فاصله زیاد کشورهای تولید کننده قهوه تا ایران و مشکلات حمل و نقل و نزدیکی چین که از بزرگترین تولید کنندگان چای آن زمان بود به ایران به دلیل جاده ابریشم ، قهوه جای خود را به چای داد ولی هنوز که هنوز  به این مکان ها قهوه خانه گفته میشود .

 

 

قهوه برای اولین بار توسط هلندی‌ها و در زمان استعمار اندونزی وارد این کشور شد. و امروزه کشور اندونزی جز 5 کشور برتر تولید قهوه در دنیاست .

 

 

یکی از تورهایی که در اندوزی مشتاقانه گرفتم تور یک روزه بازدید از یک سری معابد بود که در بین این بازدید ها به یک مزرعه برای تست و خرید  قهوه میرفتم .

 

 

طبق معمول رسم شرقی ها در موقع رسیدن به مزرعه فردی برای استقبال به سمت ماشین آمد و با احترامی که ریشه در فرهنگ اندونزی و شرق داشت ،  خوش آمد گفت و بعد شروع به توضیح در مورد محل کرد و قسمت های مختلف مزرعه را نشان داد که یکی از آنها دیدن زَبّادی  بود که در قفس نگه داری میشد .

 

 

 زباد پستانداری از راسته گربه سانان است که در صنعت عطر سازی هم از مشک آن استفاده میشود و به قهوه ای که از این موجود درست میشود ، «کوپی لوواک» Kopi Luwak  میگویند.

 

 

طبق ذاعقه ، زباد بهترین و سالم ترین میوه قهوه ها را میخورد سیستم گوارشی این جانور قسمت گوشتی میوه را هضم میکند و بعد دانه های قهوه را دفع میکند و بعد این دانه ها جمع آوری میشوند و از آنها در تولید گرانتری قهوه دنیا استفاده میشود .

 

 

کسانی که در مزرعه کار میکردند لباس های سنتی مالایی داشتند ، در گوشه ای پیرزنی بود که در حال تفت دادن دانه های قهوه بود و از چین های صورتش میشد فهمید که سالهاست این کار را میکند ، نمیدانم با این سن بالا برای روزی اش تلاش میکرد و یا کار کردن برایش عادت شده بود چون زبان انگلیسی متوجه نمیشد ، به جواب سوالم نرسیدم ولی با ایما و اشاره گفتگوی مختصری داشتیم .

 

 

جالبی این مزرعه این بود که علاوه بر درخت های قهوه درختان دیگری هم داشت مثلا یک قسمت مزرعه آناناس بود و دیدن میوه آناناس به این شکل برای من که در ایران به دلیل شرایط اقلیمی هرگز این تجربه را نداشتم حس خوبی بود ، در جای دیگر مزرعه درختان میوه ای به نام جک فروت بود که در مورد این میوه بعدا مقاله مفصلی خواهم نوشت ، بعد از توضیحات به الاچیقی رسیدیم که قهوه و چای  در آنجا تست میشد  .یک الاچیق دوست داشتنی با دکوراسیون شرقی در وسط مزرعه که از داخل آن تا دور دست و تا جایی که چشم میتوانست ببیند درخت بود .

 

 

بیش از ده نوع چای و قهوه برای تست بود ،  شروع به تست کردم چای جینجر ، چای لیمو ، چای زعفران ، چای برنج سرخ  نام بعضی از این چای ها را تا به حال نشنیده بودم و طعم ها همه خوشایند ، دوست داشتم از هر کدام از آنها یک بسته بزرگ با خودم به ایران بیاورم ، با نوشیدن هر جرعه یاد تبلیغ های تلوزیونی چای می افتادم و میگفتم این کجا و آن کجا ،  قهوه ها هم به همین شکل  طعم های مختلف و کاملا متفاوت .

 

 

تست همه چیز رایگان بود به جز قهوه کوپی لوواک ، از طعم آن میشد فهمید که  بیجا نبود که برای تهیه آن اینقدر زحمت میکشیدند .

 

 

نمیدانم چطور میشود طعم یک قهوه را توصیف کرد ، این یکی از مهمترین دلیل های سفر و تجربه های جدید من است ، وقتی تعریف یک چیز را میشنوم در ذهنم تصویر سازی میکنم ولی نمیدانم این تصویر سازی چقدر به واقعیت نزدیک است حال چطور میتوانم لذت نوشیدن یک فنجان قهوه یا یک استکان چای در جنگل های اندونزی در نزدیکی خط استوا را توصیف کنم

 

 

 

عالی ، خوش طعم ، فوق العاده و ... کدام یک از این کلمات برای توصیف مناسب تر هستند ، این نشان میدهد کشورهای دنیا فقط از نظر طبیعت ، تاریخ و فرهنگ با هم متفاوت نیستند ، حتی طعم چای از کشوری به کشور دیگر تغیر میکند و محلی که چای یا قهوه در آن نوشیده میشود هم تاثیر زیادی در طعم آن دارد ، در دل کویر یا کنار دریا ، در کوهستان و برف یا اینجا در نزیکی خط استوا ، حال باید بین این همه طعم چند تای آنها برای خرید کاندید میکردم کار سختی بود ولی نمیشد دست خالی از آنجا برگشت .

 

 

 

 

 

 

همگام با موبدان

 

 

معبد اولون دانو براتان ، بالی    Pura Ulun Danu Bratan Bali

 

 

معبد آخری که در روز اول بازدید از بالی میدیدم معبد اولون دانو براتان در منظقه بدو گل Bedugul  بود ( الون به معنای قلب و دانو به معنای دریاچه) ، معبدی در مجاورت کوه براتان ،  درون جنگل و در دریاچه براتان (بزرگترین دریاچه ی بالی ) ،  تمام المان ها برای گرفتن انرژی از طبیعت در کنار یکدیگر جمع شده بودند.

 

 

معبدی را میدیدم که برای ستایش Dewi Danu ، الهه دریاچه ها، رودخانه ها و آب ها ساخته شده بود  ، و الهه دریاچه به عنوان سرچشمه باروری ستایش میشد.

 

 

معبدی که به دلیل شرایط جغرافیایی اش به معبد "شناور" هم معروف است و زمانی که هوا کاملا صاف باشد انعکاس تصویر آن در آب دریاچه به حدی زیباست که می توان ساعت ها در کنار دریاچه نشست و به تماشای آن پرداخت.

 

 

معبد مجموعه ای است از چهار گروه زیارتگاه ، از جمله زیارتگاه  Lingga Petak که در داخل آب است .و دارای  چهار دروازه که هر کدام به یک سمت چهار نقطه قطب نما است .

 

 

گذشتن از دروازه

 

 

برای دیدن اولین چشم انداز دریاچه و  معبد Lingga Petak باید  از دروازه بزرگی رد میشدم  ، در معماری بالی دو نوع دروازه وجود دارد کاندینس و پادوراکسا ، که هر دو گونه دروازه را در بالی به وفور میبینید ، با گذشتن از دروازه گویی وارد دنیایی دیگری شدم  مه داشت بر محیط غالب میشد و به جز چند نفری که آنها هم داشتند از محیط خارج میشدند کسی آنجا نبود ، من بودم و دریاچه و جنگل و کوه ، همراه مه  نسیم خنکی که حضورش را در سراسر وجودم حس میکردم می وزید ، در آن لحظه به یاد موزیک سبک مثل نسیم ( Light As The Breeze) از لئونارد کوهن افتادم ، نمیدانستم عکس بگیرم یا با چشم هام از زیبایی های منطقه  لذت ببرم. نوشتن مطلب و انتقال احساس به خواننده در بعضی شرایط کار سختی است و این اتفاق بار دیگر در این منطقه داشت تکرار میشد .

 

 

بعد از دقایقی  قدم زدن تصمیم  گرفتم دوربینم را از کیف بیرون بیاورم  و زیبایی آنجا را به تصویر بکشم شروع به عکاسی از مرو اصلی کردم

 

 

مرو ( Tower ( Meru ، قسمت  اصلی یک معبد بالیایی است که شامل یک بنا با سقف های چند طبقه است  . مرو به بالاترین خدایان هندو تقدیم می شود.

 

 

معماری آن از معماری پاگودا ریشه گرفته ، پاگودا سازه ای است با بام های چند لایه که جزیی از معماری کشورهای شرقی است که در اصل نیایشگاهی برای پیروان تائوئیسم بوده‌است.

 

 

تعداد طبقات پاگودا همیشه فرد است زیرا در این ادیان اعتقاد دارند عدد فرد مایه خوشبختی است ، بلندترین پاگودای جهان در شهر رانگون پایتخت میانمار قرار دارد ، که امیدوارم به زودی از آن هم دیدن کنم .

 

 

در حال عکاسی بودم که صدای نجوایی از دور شنیدم صدای دعای  موبدان بود که در  فضای مه آلود دریاچه می پیچید مثل اینکه آرزویی که برای شب ماندن در معبد تاناه لوط داشتم (در معبد تاناه لوط به این فکر میکردم که کاش میتوانستم همراه موبدان در یک مراسم مذهبی شرکت کنم )در غروب و در فضای مه آلود این معبد داشت به شکل دیگری به واقعیت تبدیل میشد و چقدر خوب بود که بین آرزوی من و تبدیلش به واقعیت فقط یک صبح تا بعد از ظهر طول کشیده بود .

 

 

بی اختیار به سمت صدا رفتم و گام به گام با موبدان حرکت کردم ، دیگر جزیی از آنها شده بودم ، صدای نجوایشان کم کم داشت به صدایی آشنا برایم تبدیل میشد و من با این نجواها گویی غرق در طبیعت آنجا میشدم ، هیچ تقلایی برای رهایی نداشتم غرق در دریاچه بودم و با صدای نجوا و با حرکت موج ها به این سمت و آن سمت میرفتم ، تا انتهای مراسم آنجا بودم ، لذتی بردم وصف ناشدنی ،

 

 

 

در آن لحظه حس قهرمان داستانی را داشتم که آخر داستانش به خوبی تمام شده و تمام اتفاقات خوبی که باید در داستانش می افتاده را تجربه کرده ، یک روز بی نظیر در بالی ، نمیخواستم آنجا را ترک کنم ولی یک لحظه به خودم گفتم ، فردا قرار است جاهایی جدید زیادی ببینم ، کسی چه میداند شاید لذتی که فردا خواهم برد از لذت امروز بیشتر باشد ، ابتدا نگاه آخرم را به پشت سرم انداختم و با معبد خداحافظی کردم و بعد مثل همیشه نگاه به جلو ، چراکه همیشه قرار است به سمت جلو (پیشرفت ) گام بردارم .

 

 

 

 

 

 

(لحظه ای تنها در بهشت )

 

 

یکی از کارهایی که در کشور اندونزی برای آن برنامه ریزی کرده بودم رفتینگ بود ، رفتینگ در رودخانه Telaga waja river  در روستای Muncan karangasem   در جزیره بالی که  شرایط ویژه ای داشت .

 

 

 در رودخانه ای که از دل جنگل های استوایی رد میشد و مناظرش را هیچ جای دیگری در دنیا نمیشد دید . مناظر این رودخانه را فقط در فیلم های هالیوودی ، نظیر آخرالزمان دیده بودم  سفری  در تونل زمان ، گویی در قرن چهارده یا پانزده بودم ، مردمی که نمی دانستند زندگی ماشینی قرن بیستم چیست و شاید هم دوست نداشتند بدانند .

 

 

 همینطور که قایق در امتداد رودخانه حرکت میکرد ،  بومیان منطقه را می دیدم که با شکل و شمایلی کاملا بدوی  ما را نگاه می کردند ،  بعضی از آنها کاملا برهنه در آب ، فارغ از دنیا مشغول آبتنی بودند و با دیدن قایق ما تنها عکس العملشان پشت کردن به ما و نشستن در آب بود  قایق بدون وقفه حرکت میکرد و من محو مناظر بودم ، محو این مردمان که چطور با پیشرفت تکنولوژی هنوز بطور کاملا بدوی مثل مردم قرون گذشته زندگی می کردند و از نگاه آنها هم می فهمیدم که همین حس عجیب را نسبت به ما دارند.

 

 

 گویی ما از یک سیاره دیگر قدم به سرزمین اجدادی آنها گذاشتیم ، در کنار یک آبشار زیبا و بکر بود که راهنما گفت چند دقیقه ای توقف میکنیم ، داشتم بر قطعه ای از بهشت قدم میزدم ، بدون محدودیت و چه خوب که این بهشت سیبی نداشت که با خوردنش مطرود شوم ، تنها نکته آزاردهنده شن های زمان بود که هیچ کس نمی توانست با ریختن آنها  مقابله کند ، تصمیم گرفتم فارغ از زمان باشم و از این مناظر خیره کننده فقط لذت ببرم به طرف آبشار رفتم و قدم در راهی گذاشتم که حداقل در تور ما کسی جرات رفتن در این مسیر را نداشت با سختی نصف راه آبشار را طی کردم  و به جایی رسیدم که دیگر نمیشد پیش رفت حال من  بودم و آبشار و جنگل ، همیشه دوست داشتم و دارم که دور از هیاهو ، تنهای تنها در  جنگل برای خودم زندگی کنم و این مهم شاید دقایقی کم داشت تداعی میشد . زیر آبشار و با صدای جنگل ، حسی که تفسیر ندارد ، ناب است مثل یک طلای 24 عیار ، این حس را دوست دارم و هیچوقت از آن سیر نمیشوم دقایقی در این حال بودم که متوجه صدای راهنما شدم ، چاره ای نبود این بار بدون خوردن سیب داشتم از بهشت رانده می شدم .

 

 

سوار قایق شدیم و مسیر را ادامه دادیم ، بعد از چند ساعت رفتینگ در رودخانه و گذر از جریان های آب که گاهی خروشان میشدند و گاهی آرام برای نهار به یک دهکده رسیدیم و این بار از نزدیک توانستم با بومی ها ارتباط برقرار کنم هر چند زبان هم را متوجه نمیشدیم ولی با ایما و اشاره ارتباط برقرار می کردیم .  ارتباطی که شاید زیاد طول نکشید ولی به اندازه یک دوستی چند وقته لذت داشت زمان سپری میشد و کاری از دست من برنمی آمد و این سفر هم کم کم داشت رنگ خاطره به خودش میگرفت ،  بعد از صرف نهار آن محل را با تمام زیباییش ترک کردیم  و من ماندم و  خاطره ای از  بهشت .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۴۷
مهدی عبدی