برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید
اگر در مورد نحوه گرفتن ویزای شینگن کنجکاو هستید میتونید به سفرنامه اتریش ( قسمت اول) مراجعه کنید ، در اونجا به طور کامل در این باره توضیح دادم.
لیختن اشتاین : کشوری کوچکتر از شهر من
شاید برای خیلی از شما هم اتفاق افتاده باشد که آهنگی به ذهنتان بیاید و مدام تکرار شود ، به این عمل اصطلاحا کرم گوش گفته میشود . در سفرهای من نوع دیگری از این اتفاق می افتد در بعضی سفرها به صورت ناخودآگاه نام منطقه ای به ذهنم می آید و برای روزها تکرار میشود و بعد از مدتی به آنجا سفر میکنم ، به عنوان مثال در سفری که در سال 2016 به اروپا داشتم یک روز ناخوداگاه نام کشور لیختن اشتاین Liechtenstein ( یا به قول آلمانی ها لیشتن اشتین ) به زبانم آمد و شاید برای چندین روز نام این کشور به ذهنم می آمد و میرفت ، همین امر باعث شد برای دیدن این کشور کنجکاو شوم کشوری کوچک در بهترین نقطه اروپا ، مرز بین کشورهای سوییس اتریش .
تا یک هفته مانده به انتهای سفرم با وجود اینکه دوست داشتم به این کشور سفر کنم ولی هیچ برنامه مشخصی برای آن نداشتم تا اینکه یک بار دیگر از آن اتفاقات خاص سفرم به وقوع پیوست
چند روزی در شهر زوریخ در کشور سوییس بودم و درست 2 روز مانده به انتهای سفرم در سوییس ، با دو تن از دوستان سوییسی ام برنامه ای برای بازدید از یکی مناطق نزدیک زوریخ داشتیم که دقیقا صبح روز برنامه ، یکی از دوستانم تماسی از طرف مادرش داشت ،وقتی تماس تمام شد با ناراحتی به سمت من آمد و گفت باید به شهری به نام کور (تلفظ این شهر به معنی نابینا در زبان فارسی است ) Chur در 120 کیلومتری زوریخ برود و مادرش را ببیند و نمیتواند در گشت شهری همراه ما باشد ، دوست دیگر سوییسی هم باید همراه او میرفت و من باید تنها برای بازدید میرفتم ، ولی پیشنهاد شد اگر تمایل دارم با آنها به شهر کور بروم .
شهر کور را ندیده بودم ، قدیمی ترین شهر سوییس در دره رود راین با قدمت 5000 سال ، شهری که داستان قول ، آخرین کتاب از سه گانه فریدریش دورنمات در آن اتفاق می افتد ، کتاب را با ترجمه محمود حسینی زاد خوانده بودم و دیدن شهری که داستان در آن اتفاق می افتاد جذابیت خاص خودش را داشت ، ولی پیشنهاد دوم غافلگیر کننده بود ، قرار بود به کور برویم و در راه برگشت از لیختن اشتاین به زوریخ برگردیم.
هیچ کدام از دوستانم از برنامه من برای بازدید از لیختن اشتاین اطلاع نداشتند ، ساخته های ذهنی ام داشت به حقیقت می پیوست ، برنامه بازدید از کشور لیختن اشتاین به همین راحتی جور شد حالا چرا مادر دوستم باید آن روز تماس می گرفت و چرا شهر مقصد به لیختن اشتاین نزدیک بود از اتفاقاتی است که گهگاه در سفرهایم پیش می آید .
قبلا کوچکترین کشور دنیا یعنی واتیکان ( واتیکان به عنوان کوچکترین کشور دنیا در داخل شهر رم در ایتالیا واقع شده) را دیده بودم و برای اینکه بدانم لیختن اشتاین چندمین کشور کوچک دنیا است یک سرچ کوچک در اینترنت داشتم
کوچکترین کشورهای دنیا :
1- واتیکان 2- موناکو 3- جمهوری نائورو 4- تووالو 5 - سن مارینو 6- لیختن اشتاین 7-فدراسیون سَنت کیتْس و نِویس 8- مالدیو 9- مالت 10- گرنادا
لیختن اشتاین با مساحت 160 کیلومتر مربع و جمعیت ۳۶ هزار نفر (تقریبا به اندازه فالور هایم در اینستاگرام) ششمین کشور کوچک دنیا و چهارمین (در بعضی سایت های فارسی سومین) کشور کوچک اروپا است ، حال این کشور را مقایسه کنید با شهر کرج با مساحتی معادل ۱۷۵ کیلومتر مربع و جمعیت حدود 3 میلیون .
پایتخت آن شهر فادوتس Vaduz (در زبان آلمانی حرف Z تلفظش با انگلیسی فرق دارد و تسه تلفظ میشود و حرف V هم ف تلفظ میشود ) است و پرجمعیت ترین شهر آن فقط 5 هزار نفر جمعیت دارد ( به اندازه حداکثر دوستانی که در فیس بوک میتوانید داشته باشید ) با زبان آلمانی و پول رایج فرانک سوئیس و با این مساحت کوچک شامل 11 شهر می باشد .
کشوری که در ایران و شاید در بیشتر کشورهای دنیا سفارت هم ندارد و اگر بخواهید ویزای این کشور را بگیرید برای کارهایی که به سفارت مربوط میشود باید به سفارت کشور سوییس مراجعه کنید.
تنها ناحیه ی شاهزاده نشینی که به امپراتوری حاکم بر کشور آلمان نپیوست ، شاید اگر این اتفاق نیفتاده بود آنها هم مثل باواریایی ها خودشان راقسمتی از آلمان میدیدند ، مردم باواریا با اینکه قسمتی از آلمان هستند ، هنوز خودشان را یک جورهایی تافته جدا بافته میدانند .
از زوریخ به سمت کور به راه افتادیم و بعد از حدود یک ساعت و نیم به شهر کور رسیدیم من گشتی در شهر زدم و دوستانم به کارشان که هدف اصلی سفر بود رسیدگی کردند .
مهمترین قسمت بازدید از شهر بازدید از بافت تاریخی آن بود ، قدمت شهر را میشد از معماری این بافت به خوبی فهمید شکل خانه ها و کوچه ها دست نخورده بود و فقط کمی بازسازی شده بود ، هنوز نقاشی های قدیمی روی دیوار خانه ها پابرجا بود و کوچه های سنگ فرش با آن حوض های کوچک وسط میدان .
از شلوغی شهرهای بزرگ خبری نبود در کوچه های قدیمی قدم زدم و یک بار دیگر داستان قول را در ذهنم مرور کردم و به این ترتیب دو ساعتی گذشت و بعد از شهر کور به سمت مرز راه افتادیم ، البته مرزی که مثل بقیه کشورهای عضو اتحادیه شینگن فقط یک تابلو بود تابلوی اول پایان کشور سوییس و چند متر آن طرف تر تابلوی کشور لیختن اشتاین با نشان و پرچمش ، پرچمی که فقط دورنگ دارد ، رنگ آبی نشان دهنده رنگ آسمان، رنگ قرمز نشان دهنده آتشی که شب ها در خانه ها می سوزد و آرم پادشاهی که نماد اتحاد مردم و پادشاه است.
دشتی به رنگ سبز را تصور کنید با یک جاده آسفالت که تنها رنگ تیره این فضاست مثل تابلوهای نقاشی ، از آن جاده هایی که باید با دوچرخه به جاده زد تا نهایت لذت را از مناظر برد چرا که با اتومبیل از جنوب کشور تا شمال کشور یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشد و خوب برای من که در ایران به عنوان هجدهمین کشور بزرگ دنیا بزرگ شده ام و هنوز یک سری جاهای ایران رو نتوانستم ببینم ، در نگاه اول این کشور با این وسعت مانند این است که از یک سمت شهر خودم تا سمت دیگر بروم که بارها و بارها این کار را انجام داده ام ، جدای فاکتور وسعت که آن هم با دید مثبت جز ده تای اول دنیاست ( البته از نظر کوچکی ) در خیلی زمینه ها این کشور در بین کشورهای تراز اول دنیا قرار میگیرد.
اولین جایی که از سمت شهر کور ، در لیختن اشتاین دیدم شهر بالتسرتز Balzers بود با آن قلعه معروفش ، قلعه گوتنبرگ Gutenberg که با شنیدن نامش به یاد یوهانس گوتنبرگ آلمانی اولین مخترع ماشین چاپ افتادم ، قلعه بازمانده از قرن 12 بر روی تپه ای که تپه راکی نام دارد بود ، ناخودآگاه به یاد راکی بالبوا افتادم ، برای من که عاشق فیلم هستم هر کجا که نگاه کنم نشانه هایی از یک فیلم خواهم یافت .
تنها باند هیلیکوپتر (بالگردگاه ) لیختن اشتاین هم در این شهر قرار دارد جالب است که لیختن اشتاین یکی از پنج کشور دنیاست که باند فرودگاه ندارد 4 کشور دیگر عبارتند از آندورا ، موناکو ، سان مارینو ، واتیکان که همگی آنها در قاره اروپا قرار دارند ، نزدیکترین فرودگاه به این کشور فرودگاه زوریخ در کشور سوییس است .
از نظر تاریخی به جز این قلعه و قلعه داخل شهر فادوتس و چند موزه این کشور در زمینه گردشگری چیز دیگری ندارد ولی از نظر مناظر طبیعی جز بهترین های اروپاست .
توقفی کوتاه در مرز دوکشور داشتیم ، خبری از ماشین نبود فقط چند دوچرخه سوار ، تصمیم گرفتم در وسط جاده بنشینم ، چند دقیقه با چشمان باز برای لذت بردن از طبیعت و چند لحظه با چشمان بسته و فکر کردن به تفاوت های این کشور با جاهایی که قبلا دیده بودم و بعد به مسیر ادامه دادیم تا به پایتخت آن شهر فادوتس رسیدیم ، توقف بعدی در پایین قلعه شهر فادوتس بود که امکان بازدید از قلعه وجود ندشت چرا که خانواده سلطنتی هنوز در آن ساکن هستند ، نکته قابل توجه دیگر در کشور لیختن اشتاین پلاک ماشین ها بود که به رنگ سیاه بودند برخلاف اکثر کشورها که پلاک ماشین هایشان سفید رنگ هستند.
بازدید چند ساعته از کشور لیختن اشتاین به سرعت تمام شد از جنوب وارد کشور شدیم و از شهر فادوتس خارج ولی در همین زمان کم ، کشوری را دیدم که صد در صد مردم باسواد هستند ، تنها مهاجران این کشور از سوییس و آلمان و اتریش ( همه دنیا آرزو دارند در این سه کشور زندگی کنند ) هستند.
کشوری با درصد جرم و جنایت بسیار پایین و شاید صفر با نیروی پلیس به تعداد 250 نفر . آخرین قتل آن در سال 1997 اتفاق افتاده ، زندان به معنای زندان در کشورهای دیگر ندارد و شهروندانی که مجازات زندان بیش از دو سال به آنها داده می شود به اتریش منتقل می شوند. به دلیل امنیت بالا ساکنین لیختن اشتاین حتی درب ورودی منزلشان را قفل نمی کنند.
در سیاست هم با داشتن 25 نماینده مجلس، یک رییس جمهور و 5 وزیر همیشه بدون دغدغه است و مفهوم رفاه کامل در این کشور معنی دارد ، با درآمد سرانه 120 هزار دلار یکی از مرفه ترین کشورهای دنیاست .
ارتش ندارد و به همین دلیل دغدغه سربازی در این کشور وجود ندارد ، شاید یکی از دلایل امنیت کامل همسایگی با کشورهایی نظیر اتریش و سوییس است ایران را تصور کنید که همیشه همسایگانش در حال جنگ هستند .
بازدید از این کشور به اندازه یک نصف روز طول کشید ولی تا مدتها فکر من مشغول بود ، به خیلی نکته ها فکر کردم که شاید مهمترین آنها این نکته ها باشند
مردم این کشور در رفاه کامل هستند ولی خبری از هیجانی که در بیشتر کشورها در جریان است نیست ، مثلا دغدغه های ورزشی و تیم فوتبال ، فوتبال بخشی از زندگی بیشتر مردم دنیاست ولی این کشور در فوتبال همیشه بازنده بوده و حتی لیگ هم ندارد بهترین باشگاهش در لیگ سوییس بازی میکند آیا هیجانی که بیشتر ما ایرانی ها قبل از دربی بزرگ تهران داریم را یک لیختن اشتاینی درک میکند ، یا هیجانی که کشورهای حاضر در المپیک یا جام جهانی فوتبال دارند .
از صنعت فیلم سازی ، ستاره های فیلم و کارگردان های معروف خبری نیست ، مردم لیختن اشتاین ستاره سینما ندارند که عکسش را روی مجله چاپ کنند و مردم بر سر اینکه کدام بازیگر بهترین است بحث کنند ، همینطور در مورد موزیک مگر این کشور چند خواننده و یا آهنگساز دارد ، ایران را تصور کنید که هر روز یک خواننده جدید به بازار مجازی موزیک وارد میشود .
کشوری با وسعتی کوچکتر از شهر من ، خیلی مشتاق هستم بدانم گردشگری داخلی برای مردم این کشور چه معنایی دارد من بیش از 20 سال است که ایرانگردی میکنم و هنوز خیلی از شهرهای ایران را ندیده ام ، ولی کسی که در این کشور زندگی میکند اگر پیاده هم سفر کند فکر نمیکنم دیدن کل کشورش بیشتر از یک سال طول بکشد .
سوال این است که آیا نداشتن این هیجان ها و امکانات کلان شهر ها در زندگی به داشتن رفاه کامل و آرامش می ارزد ؟ اگر شما حق انتخاب داشته باشید کدام را ترجیح میدهید ؟
برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید
متن مصاحبه با روزنامه همشهری
برای با خبر شدن از اطلاعات به روز می تونید به کانال من در تلگرام مراجعه کنید
سفرنامه آفریقای جنوبی : استان کیپ غربی
تاریخ سفر 14 ژانویه سال 2017 تا 12 فوریه 2017
طبق معمول نخستین قدم برای یک سفر گرفتن ویزاست
گرفتن ویزای آفریقای جنوبی
گرفتن ویزای آفریقای جنوبی دو راه داره یا از طریق آژانس های مسافرتی و تور اقدام کنید که بدلیل فاصله زیاد ایران تاآفریقای جنوبی و هزینه بالای بلیط و قیمت هتل ها در آفریقای جنوبی نرخ تورها از 12 میلیون شروع میشه به بالا و روش دوم داشتن یک آشنا در کشور افریقای جنوبی که براتون دعوت نامه بفرسته ، برای من روش دوم امکان پذیر بود پس بوسیله دعوت نامه دوستم به سفارت مراجعه کردم .
آدرس سفارت آفریقای جنوبی در میدان تجریش- خیابان ولیعصر- باغ فردوس-خیابان یکتا- پلاک ۵ --- تلفن ۲۲۷۰۲۸۶۶
برای ویزای از روز یکشنبه تا چهارشنبه می تونید مراجعه کنید و روز پنج شنبه فقط جواب ویزا ها میاد.
سفری طولانی به سمت تجربهای به یادماندنی
اگر به جاهای تاریخی و موزه علاقه مند هستید آفریقای جنوبی هیچ جذابیتی برای شما نخواهد داشت ، آفریقای جنوبی بهشت ماجراجوها و طبیعت گردهاست ، اقیانوس ، جنگل ، آبشار و تنوع غنی حیوانات این کشور رو از کشورهای دیگه دنیا متمایز میکنه ، و نکته مهم اینکه به دلیل واقع شدن در نیمکره جنوبی وضعیت فصل ها در این کشور با ایران فرق داره پس در زمان بندی سفر دقت کنید .
بهترین ایرلاین برای سفر به کیپ تاون قطر ایروی هست که در این شرایط ، سفر شما 14 ساعت طول میکشه 2 ساعت تا دوحه ، دو ساعت در فرودگاه دوحه و سرانجام حدود 10 ساعت از دوحه تا کیپ تاون
بعد از این زمان طولانی ( با احتساب 2 ساعت در فرودگاه امام برای قبل پرواز ) خسته به فرودگاه کیپ تاون رسیدم ، ولی برای من لحظه باز شدن درب های هواپیمادر مقصد لحظه فوق العاده ایه ، در این لحظه باطری هام مجدد شارژ میشن .
فرودگاه کیپ تاون
فرودگاه بین المللی کیپ تاون دومین فرودگاه بزرگ آفریقای جنوبی و سومین فرودگاه بزرگ قاره آفریقا است. این فرودگاه آشیانه مرکزی شرکت هواپیمایی ساوت افریکن ایرویز (South African Airways) و دروازه ورود گردشگرها به آفریقای جنوبیه.
آفریقای جنوبی
آفریقای جنوبی کشوری در جنوب آفریقا و در سواحل دو اقیانوس اطلس و هنده، تنها کشوری در دنیاست که سه پایتخت متفاوت داره قوه مجریه در پرتوریا، پارلمان در کیپ تاون و قوه قضائیه در بلوم فونتین و پرجمعیتترین شهر اون ژوهانسبورگ هست.با کشورهای نامیبیا، بوتسوانا، زیمباوه، موزامبیک، سوازیلند و لسوتو (کشوری که در سرزمین آفریقای جنوبی محصور شده) هممرزه.
۱۱ زبان رسمی داره؛ یکی از زبان ها آفریکانس هست که ریشه هلندی داره ( این یعنی اگر هلندی بلد باشید می تونید زبان آفریکانس رو متوجه بشید) و همه مردم به انگلیسی مسلط هستند .
از آفریقای جنوبی بهعنوان ملت رنگینکمان یاد میکنن، این اصطلاح رو اسقف اعظم دسموند توتو خلق کرد و بعدها نلسون ماندلا از اون استفاده کرد.
این کشور بزرگترین صادر کننده طلاست , که معمولا حدود ۴۰% صادرات افریقای جنوبی را تشکیل میده ، واحد پولش راند هست که هر 1 راند معادل ۲,۵۰۳ریاله ( بهمن ماه سال 95)
تاریخ گذشته و ورود اروپاییها
از سال 1488 به بعد کم کم پای اروپایی ها به آفریقای جنوبی باز میشه درابتدا هلندی ها و بعد بریتانیا ، کشور آفریقای جنوبی تا سال 94 که آپارتاید از بین میره در کش و قوس های سیاسی زیادی بوده ، پایه گذار از بین رفتن آپارتاید هم نلسون ماندلای بزرگ بوده که بعد از 27 حبس در سال 90 از زندان آزاد میشه .
کیپ تاون Cape Town
تا قبل از آپارتاید آفریقای جنوبی شامل 4 استان بوده ولی بعد از آپارتاید این سیستم تغیر میکنه و حالا شامل 9 استانه که من در سفر یک ماهه استان کیپ غربی رو گشتم .
کیپتاون معروف به شهر مادر ، نام دومین شهر پرجمعیت آفریقای جنوبی بعد از ژوهانسبورگ هست ،شهر کیپتاون همچنین پایتخت استان کیپ غربیه (Western Cape) .
حمل و نقل عمومی
کیپ تاون مترو نداره و برای جابجایی فقط میشه از تاکسی ( مثل ایران خطی و دربست ) و اتوبوس استفاده کرد.
اینترنت
فکر میکنم یکی از بزرگترین ایراد های آفریقای جنوبی نبود وای فای در رستوران ها ، فروشگاه ها و هتل هاست ، به عنوان مثال در بیشتر هتل ها برای استفاده از وای فای باید بسته اینترنتی بخرید و فقط در بعضی رستوران ها اون هم با محدودیت میتونید از وای فای استفاده .
شروع سفر در کیپ تاون : جاده Chapman's Peak
روز اول یک گروه 6 نفره بودیم سه نفر از مونیخ ( یک پزشک و یک سر آشپز و دوست صمیمی من ) یک نفر از هامبورگ (که در یک شرکت بازرگانی کار میکرد) ، یک نفر از آفریقای جنوبی (مجسمه ساز)که فقط زندگی تابستانه و بهاره داشت به این معنا که وقتی در آفریقا زمستان بود به اروپا میرفت که تابستان بود و وقتی در اروپا زمستان بود به آفریقا سفر میکرد که تابستان بود که در نوع خودش زندگی جالبیه.
برنامه اولین روز بازدید از معروفترین جاده کیپ تاون بود جاده ای با نام چپ مانز پیک Chapman's Peak یه جورایی مثل جاده چالوس خودمون البته با این تفاوت که جاده در کنار اقیانوسه و ورودی داره حدود 4 یورو ، و صد البته بدون صدای بلند موسیقی و رقص کنار جاده و ویراژ موتور ها و ماشین ها و ....
و هر چند وقت یک بار شرکت BMW برای نمایش ماشین هاش از این جاده استفاده میکنه ، خلاصه هر چه که از یک سفر جاده ای انتظار دارید اینجا هست .
بعد از طی جاده به بندری رسیدیم به اسم سیمونز که معمولا بعد از طی این مسیر ، مسافرها در اینجا یه توقف دارن.
روز دوم در کیپ تاون
امروز تصمیم گرفتیم به گرین مارکت اسکویر، کمپانی گاردن و بوکاپ بریم روز آخر در کیپ تاونه و فردا به سمت دهکده بری دل حرکت میکنیم ، دهکده ای با فاصله 300 کیلومتر از کیپ تاون و دور از هیاهوی شهر .و بعد از چند روز باز به کیپ تاون باز خواهم گشت .
گرین مارکت مثل بازارهای هفتگی در ایرانه ، فروش صنایع دستی ، اجرای موسیقی زنده و مردم محلی که در حال تبلیغ دست ساخته های خودشون هستن.
بعد از بازدید از بازار نوبت به کمپانی گاردن میرسه ، تو اغلب کشورهای توریستی یه همچین باغی هست و در ایران در تهران یه همچین جایی داریم که واقعا فوق العاده است و گفته میشه جز ده تا باغ گیاهان برتر دنیاست .
باغ های کمپانی
درختان این باغ ها در سال 1652 میلادی به منظور پرورش میوه و سبزیجات برای سربازان نیروی دریایی آلمان کاشته شدن ، شامل چندین قسمت از جمله کلیسای جامع سنت جورج ، موزه و خانه پارلمانه که وزیر کشورآفریقای جنوبی ، هنریک ورورد در سال 1966 میلادی در این مکان ترور شد. نلسون ماندلا هم در سال 1994 نخستین سخنرانی خودش به عنوان رئیس جمهور جدید آفریقا در این محل انجام داد.
بو کاپ محله رنگارنگ کیپ تاون
قبل از سفر وقتی درباره کیپ تاون می خوندم ، وجود این محله نظرم رو جلب کرد هر چند که محله کاملا نا امنه و متاسفانه قدم زدن و عکاسی در اون سخته ولی در نوع خودش جالبه .
فقط در کنار خیابان اصلی قدم زدم و عکاسی کردم و نتونستم ریسک دزدیده شدن دوربین و وسایلم رو قبول کنم و داخل پس کوچه ها قدم بزنم.
بوکاپ ، محله ای قدیمی در دامنههای تپهی سیگنال هیله ، قدمت این محله که خانههایی رنگارنگ و خیابانهای سنگ فرش داره، به قرن ۱۸ میرسه.
ساکنان محلهی بوکاپ نوادگان بردگانی هستن که در قرن ۱۶ و ۱۷ هلندیها اون ها رو از کشورهای مالزی، اندونزی، هند، سریلانکا و کشورهای مختلف آفریقا به این منطقه آوردن . این برده ها «مالایا کیپ» نامیده میشدند. در روزگاران قدیم تمامی دیوارهای این محل سفید بودن و بعدا ساکنان بوکاپ خانههای خودشون رو به منظور آماده شدن برای جشن با رنگهای روشن رنگ کردند. و امروز هر خانه ای در این محل به یک رنگ هست.
امتحان غذای عجیب
من در تمام سفرهام سعی میکنم نوشیدنی و غذهای عجیب کشورها رو امتحان کنم ، و واقعا نسبت به کسانی که در سفرهای خارجی دنبال غذای ایرانی و ... هستن احساس خوبی ندارم شما سفر میکنید تا با فرهنگ کشورهای دیگه آشنا بشید که شامل غذا هم میشه برای اسارت نمیریدکه تن ماهی ببرید یا دنبال قرمه سبزی با کیفیت پایین و چند برابر قیمت بگردید .
امروز در یک رستوران با غذاهای سنتی آفریقای جنوبی بودیم و من برای استارتر شام < دم خوک سوخاری > سفارش دادم ، پیش غذایی عجیب ولی خوش طعم و البته چرب .
البته باید بگم غذاهای اینجا فوق العاده است و تنوع غذایی خیلی بالاست از انواع گوشت و برگر و استیک تا غذاهای محلی و با طبخ خیلی خوب .
حرکت به سمت بری دل
یکشنبه 26 دی ماه به سمت بری دل حرکت کردیم دو تا دوست مونیخی به آلمان برگشتن و دوستمون از آفریقای جنوبی در کیپ تاون موند ، 300 کیلومتر جاده زیبا و البته صاف صاف جوری که با 140 کیلومتر سرعت ماشین هیچ تکونی نمیخورد از این قسمت سفر طبق اظهار مردم محلی من اولین ایرانی هستم که به این منطقه از آفریقای جنوبی سفر میکنه و طبعا شما اولین ایرانی هایی هستید که راجع به این منطقه میخونید .
نام شیراز در آفریقای جنوبی Weltevrede Wine Estate
در بین راه یه وین یارد ( مزرعه انگور و تولید ... ) بود که برند شیراز رو تولیدمی کردن یعنی در دل آفریقای جنوبی مزرعه ای بود که انگور شیراز رو پروش میدادن ، دیر وقت بود و کارخانه تولید بسته ولی خیلی هیجان زده بودم بدونم آیا صاحب مزرعه میدونه شیراز کجاست ؟
به رستوران باغ رفتم و سوال کردم صاحب مزرعه فکر کرد مشتری ام و در کارخانه رو باز کرد .
با هیجان پرسیدم شیراز تولید می کنید؟ می دونید شیراز کجاست ؟
خیلی راحت گفت شیراز یه برنده !
گفتم یعنی شما نمیدونید شیراز یه شهر تو ایرانه ؟
گفت تاالان که تو بهم گفتی نمیدونستم!
با خودم فکر کردم بدتر از این نمیشه از اسم یک شهر و محصول یک شهر استفاده کنی و ندونی همچین جایی وجود داره ، خلاصه با خنده بهش حالی کردم خیلی خوش شانسی که کسی پیگیری نمیکنه و گر نه باید برای تولیدت مالیات می دادی ، به هر حال دیر وقت بود و باید حرکت می کردیم یه سری عکس گرفتم و به سفر ادامه دادیم .
بری دل
آخرین پیچ های کوهستان من و یاد جاده چالوس انداخت تا بالاخره به مقصد رسیدیم ، دهکده ای که قرار برای چند روزی اونجا باشیم برخلاف کیپ تاون یه جا خلوت و البته 100 درصد امن بود.
در این دهکده دوست هنرمندی دارم که با مادر بزرگش که اصلیتی زیمباوه ای داره همراه با چهار سگ دوست داشتنی زندگی میکنه و خلاقیت خاصی در استفاده از لوازم بی مصرف در خلق آثار هنری داره و در مورد آثارش همین کافیه که کاخ سفید یکسری از اثرهاش رو خریده .
اسولن دامSwellendam
امروز ازشهر اسولن دام بازدید کردم شهری زیبا و مثل بری دل خلوت و پر از اروپایی هایی که برای استراحت اومدن بیشتر از مردم محلی در این شهر توریست می بینید. این قسمت از آفریقای جنوبی فقط برای استراحت و آرامش مناسبه و تفریح های شهر های بزرگ رو نداره ، کل جاهایی که در این شهر میشه بازدید کرد یه کارگاه سفال که خوب برای من که سفال کار کردم خیلی جالبه و یک موزه مربوط به دوران برده داریه.
کارگاه سفالPottery Studio
کارگاه داخل یک باغ بود که به نظر من بی استعدادترین آدم روی زمین هم در این باغ حس هنریش شکوفا میشد
موزه دروستیDrostdy Museum
وقتی وارد موزه شدم مدیر موزه که خانومی حدود 60 ساله بود از ملیت پرسید و وقتی فهمید ایرانی هستم براش جالب بود ، چون در طول مدت کارش هیچ بازدید کننده ای از ایران نداشت در مورد ایران و غذاهای ایرانی سوال کرد و گفتگویی دوستانه داشتیم و وقتی فهمید کارت لیدری دارم برام بازدید ویژه و بدون پرداخت بلیط ترتیب داد .
لازمه بدونید که کارت تور لیدری ایرانی مثل پاسپورت ایرانی در دنیا بی ارزشه ولی در این قسمت از دنیا برای اولین بار بدردم خورد.
آب گرم کوهستان Warmwaterberg Spa
بعد از ظهر به بری دل برگشتیم هوا فوق العاده بود و تصمیم گرفتیم به آب گرمی در کوهستان بریم
من جاهای زیادی رو در ایران و کشورهای دیگه دیدیم ولی باید بگم این آبگرم فوق العاده بود و طبق تعریف دوستم باید در این آب گرم ، در آب لم داد و ستاره ها رو دید.
یه فرعی خاکی حدود ده کیلومتر به سمت کوه و ناگهان جایی زیبا که شامل رستوران و مجتمع تفریحی بود و 100 درصد مطمئن هستم که اگر همچین جایی در ایران بود حداقل 100 هزار تومن ورودی داشت
ولی هم قیمت غذا معمولی بود و هم ورودی آب گرم ناچیز و حدود 2.5 نیم یورو برای هر نفر یعنی حدود 11 هزار تومن از محل رستوران هم همین نکته رو بگم که موقع صرف غذا طاووس ها دور شما قدم میزنن . تنها نکته بد این بود که در تاریکی شب نمی شد از آبگرم و ستاره عکس خوبی گرفت .
به سوی پارک کانگو و چیتا لند
امروز برای دیدن پارک کانگو حدود 180 کیلومتر رو با ماشین طی کردیم و بین راه در یک کافه توقف داشتیم
کافه بین راهی
همیشه کافه های بین راهی در فیلم های هالیوودی برام جالب بودن وسط بیابون یه کافه که صاحبش معمولا کلاه کابویی داشت با یه شات گان برای مواقع ضرورری ، امروز یکی از این کافه های عجیب رو از نزدیک دیدم ، کافه ای بین راهی که هر مسافری روی دیوارش یادگاری می نوشت ، روی دیوار پر از دست نوشته بود و کارت ویزیت و اگر چیز خاصی داشتید می تونستید اون رو به یادگار به صاحب کافه بدید تا در گوشه ای آویزان کنه ، و اما اسم کافه خیلی جالب بود ، س ک س شاپ ، که تقریبا به جز یه سری لباس زیر که روی سقف از مسافرها مونده بود هیچ ربطی به محل نداشت .
تقریبا تمام مسافرهای این مسیر یه توقف در این کافه داشتن و به قول خودمون لبی تر می کردن ، عکس می گرفتن و بعد به مسیر ادامه میدادن .
پارک کانگو http://www.cango.co.za/
پارک در شهر Oudtshoorn بود شهری که مرکز نگهداری شتر مرغ در آفریقای جنوبی بود ولی من و دوستم به خاطر چیتا لند اونجا رفتیم ،و در کل مسیر هیجان این رو داشتم که قراره سریعترین دونده دنیا رو با دستام لمس کنم ، و البته در این محل از نزدیک لمور رو هم دیدم ، لمور همون موجود دوست داشتنی در کارتون ماداگاسکاره.
ورودی محل 30 یورو بود حدود 120 هزار تومن ، یه مقدار زیاده ، لحظه به فکرم رسید شاید بشه از کارتم استفاده کنم و باز هم جواب داد ، به شوخی به دوستم گفتم شاید برای غذا و چیزهای دیگه هم بشه از این کارت استفاده کرد .
یوزپلنگ (چیتا)
نام یوزپلنگ در زبان انگلیسی چیتا ست (Cheetah) این واژه برگرفته از واژه سانسکریت چیتراکایاه به معنای «دارای بدن رنگارنگ» هست.
سرعت یوزپلنگ در عرض ۲ ثانیه پس از شروع دویدن به ۷۵ کیلومتر در ساعت میرسه که از شتاب بسیاری از خودروهای مسابقهای نیز بیشتره ، اونها قادرن تا 110 کیلومتر بر ساعت بدوند و به همین دلیل یوز سریعترین جانور روی زمینه .
استیک کورکودیل
محلی که داشتیم ازش بازدید می کردیم مزرعه کورکودیل هم داشت و در منو غذا هم استیک کورکودیل بود که بدون تردید سفارش دادم ،گوشت سفید مثل مرغ و طعم هم مثل مرغ یعنی اگر از قبل ندونید کروکودیل سفارش دادید فکر میکنید مرغ میخورید.
کیپ آگولاس؛ سفر به آخر دنیا
تا به حال به رفتن در آخر دنیا فکر کرده اید؟ ایستادن در آخرین نقطه کره زمین! این نقطه در تمام قاره ها وجود دارد و من امروز در یکی از آن ها حضور داشتم.
کیپ آگولاس یکی دیگر از شگفتی های آفریقای جنوبی است؛ جایی که از لحاظ تاریخی یکی از خطرناک ترین دماغه ها برای دریانوردان است، جنوبی ترین نقطه قاره آفریقا، جایی که خشکی تمام می شود و اقیانوس آغاز می شود تا بی نهایت. بعد از این نقطه است که نیاز به یکی از اختراعات بشر دارید؛ کشتی یا هواپیما جایی که دیگر پاهایتان نمی توانند به شما کمک کنند .
در بدو ورود به منطقه هیچ چیز خاصی وجود ندارد. ساحلی که پُر است از کشتی های ماهی گیری و صیادانی که در کنار ساحل هستند. ساحلی با شن های سفید و آبی به رنگی که همیشه از دریا تصور دارید آبیِ آبی و کاکایی هایی که در کنار ساحل پرسه می زنند تا شاید سهمی از طعمه صیادان داشته باشند . بعد از استراحت کوتاه در کنار ساحل به راه ادامه دادم با اتومبیل حدود 10 دقیقه شاید کم تر تا به فانوس دریایی رسیدم. به دلیل دور بودن منطقه از شهرهای نزدیک معمولا منطقه خلوت است. هیجان رسیدن به آخر دنیا باعث شد بالا رفتن از پله های فانوس دریایی را فراموش کنم.
به راهم ادامه دادم تا به نقطه مورد نظر رسیدم همه چیز با گفتن این جمله شروع شد: «من در آخر دنیا هستم!» حسی خاص و غیر قابل وصف، روی آخرین صخره نشستم و به دوردست ها نگاه کردم. جایی که دور دست معنای واقعی دارد و در فراسوی نگاه شما خشکی دنیا تمام می شود. محل یکی شدن اقیانوس اطلس و اقیانوس هند. در خیلی از داستان ها و فیلم ها، ماجراجوها برای کشف آخر دنیا سفر می کردند و ناکام می ماندند، ولی امروز این مهم برای من به واقعیت تبدیل شد. یکی از کارهای ماندگار در سفر ثبت لحظه ها با رکورد صداست، در لحظه های خاص تنها با صدا می توانید احساس خودتان را بیان کنید، دکمه رکورد صدا را فشار دادم و شروع به صحبت کردم بدون فکر کردن به کلمات، وقتی پای احساس در میان باشد کلمات خود به خود در ذهن شما مرتب می شوند. این کاری ست که من در تمام سفرهایم انجام می دهم و هر وقت می خواهم به لحظه ای خاص برگردم به صدای ضبط شده خودم گوش می دهم. حالا یکی دیگر از آرزوهایم برآورده شده بود و باید به آرزوهای پیش رو فکر می کردم. با نگاهی معنا دار ساحل را به مقصد بعدی ترک کردم نگاهی که می گفت وقتی تصمیم به سفر بگیرید خیلی از ناممکن ها ممکن می شود.
مهمترین نکته در سفر به آفریقا ، دیدن بیگ فایوه (Big 5)
بیگ فایو به 5 حیوان بزرگ آفریقا گفته میشه ، شیر آفریقایی، فیل آفریقایی، کیپ بوفالو، پلنگ آفریقایی، و کرگدن هر چند در آفریقای جنوبی شما وال ، شیر دریایی و پنگوئن هم می بینید.
بیگ فایو توسط شکارچیان ابداع شد و امروزه توسط تورهای سافاری استفاده میشه ، پنج بزرگ ، خطرناک ترین و در عین حال محبوب ترین حیوانات برای شکارچیان بودند.
قیمت بازدید از پارک های سافاری بسته به خصوصی و دولتی بودن و توریست یا محلی بودن تغیر میکنه و از حداقل 500 هزار تومن شروع و تا 2 تا 3 میلیون برای بازدید یه روزه ختم میشه .
تفریحات آفریقای جنوبی معمولا همینطوره برای تفریحات خاص باید پول زیادی پرداخت معمولا اکثر توریست تازه کار پارک ملی کروکر رو انتخاب میکنن ،جای خوب و گران قیمت ، من خیلی در مورد سافاری تحقیق کردم و بالاخره پارک آکویلا رو با قیمت 500 هزار تومن از همه بهتر دیدم جایی که بچه های کیپ تاون برای سافاری انتخاب میکنن.
ساعت 7:30 سافاری شروع میشد بنابراین ساعت 5 صبح به سمت آکویلا حرکت کردیم یه طلوع زیبا و ابرهایی که روی زمین بودند و سرمای خاص اول صبح که شما رو مجبور میکنه لباس گرم بپوشید .فکر میکنم همچین چیزی رو فقط در آفریقا بشه دید.
هیجان انگیز ترین قسمت : قلمرو شیرها
دورتا دور قلمرو فنس بود با برق فشار قوی و در جلوی در ورودی هم سیم های برق روی زمین هنوز یک دقیقه نگدشته بود که در کنار یک شیر که مشغول غذا خوردن بود توقف کردیم ، در فاصله یک متری من ، یکی از هیجان انگیز ترین اتفاق های عمرم رو دیدم.
متجیس فونتین Matjiesfontein
تصور کنید در یک جاده وسط بیابان رانندگی می کنید و ناگهان به یک ایستگاه راه آهن قدیمی و سرسبز می رسید در خیلی از فیلم ها و کارتون های خاطره انگیز دهه شصت این صحنه ها وجود داشت ، منطقه ای سرسبز بین راه که یک راه آهن کوچک داشت . در آفریقای جنوبی هم ،چنین جایی وجود دارد و برای من که عاشق فیلم هستم اینجا مفهوم خاصی داشت.
متجیس فونتین جایی خاص در آفریقاست که شامل چند فروشگاه ، یک هتل قدیمی ، یک موزه و یک ایستگاه راه آهن خیلی قدیمی است.
اولین کار ، بازدید از موزه راه آهن بود ، برای اولین بار بود چنین موزه ای میدیدم موزه ای بدون مامور ، همه چیز با دوربین کنترل میشد تلفن آویزان روی دیوار ، از آن تلفن هایی بود که شماره گیر نداشت باید گوشی را برمیداشتی و به مرکز میگفتی تا شماره مورد نظر را وصل کند ، تمام اهرم های تعویض ریل و اتاق کارمندان با قلم ها و کاغذهای متعلق به زمان های گذشته چند دقیقه ای آنجا بودم بعد به سمت دیگر موزه راه افتادم از پله ها پایین رفتم تمام تاریخ منطقه را میشد آنجا دید ، ماشین تحریرهای قدیمی ، دوربین های عکاسی ، وسایل پزشکی ، لوازم شخصی ارباب های منطقه و ...
وقتی به قسمت دوربین ها رسیدم نفسم در سینه حبس شد قدیمی ترین دوربین های تاریخ را میشد آنجا دید آرزو میکردم کاش مال من بودند البته از خیلی از وسیله ها خوشم آمده بود ولی دوربین ها دیوانه کننده بود .
همینطور سرگرم دیدن بودم هر قدم وسایلی بود که جذب میشدم بعد از بازدید از داخل ساختمان موزه و خروج از درب ، یک اتوبوس لیلاند قرمز دو طبقه دیدم دیگر داشتم شک میکردم که در لوکیشن فیلمی قدیمی قدم برمیدارم یا در دنیای واقعی هستم .
در هر قسمتی چند دقیقه می ایستادم و سیر نگاه میکردم و بعد به سمت قسمت بعد حالا نوبت بازدید از خانه های قدیمی اطراف بود و یک اداره پست قدیمی و همینطور در حال قدم زدن به هتل لورد میلنر
(( Lord Milner Hotel رسیدم.
یه هتل که وسایل داخلش عوض نشده بود و هنوز کاملا قدیمی ، به این معنا که وقتی در محوطه هتل راه میرفتم تخته های کف هتل با صدای خاص شان به من میگفتند که دارم در تاریخ قدم می زنم ،یک مرد سیاه پوست که در همین هتل به دنیا آمده بود و با تیپ مخصوص و پیانو زدنش ، من را یاد موسیقی بلوز کافه های شیکاگو در دهه 30 می انداخت ، او همچنین لیدر هتل هم بود . به محض دیدن من از جاش بلند شد سلامی گرم کرد و پرسید مایل هستم هتل را به من نشان دهد و من هم با احوال پرسی گرم گفتم چرا که نه ؟ شروع کرد به معرفی هتل و اتفاقات جالب گذشته ، در این حین خدمتکاران زن را میدیدم ، لباس زن های خدمه هتل هم دقیقا من را یاد دوران برده داری انداخت و وقتی برای سفارش سر میز آمدن با گفتن جمله چی میل دارید قربان ؟ دقیقا همان حس را برایم تداعی کرد.
داشتم در تاریخ آفریقا زمان رو سپری می کردم انگار ساعت های شنی زمان من را به گذشته برده بود و دوست نداشتم زمان سپری شود ، پس باز دوربین را کنار گذاشتم و از زمان لذت بردم ، برای عکاسی همیشه فرصت هست ، سفارش یک نوشیدنی و بشقاب غذای ویژه کافه ، لذت را چند برابر کرد .
خوب بعد از غذا و نوشیدنی نوبت عکاسی بود تا لحظه ها رو با دوربینم ثبت کنم و نتیجه عکس هایی است که می بینید.
بازگشت به کیپ تاون
یکی از عجایب هفتگانه دنیا در دل آفریقای جنوبی؛
از گُل شکر پاره تا کوهی شبیه یک میز!
وقتی نوبت سفر به آفریقا شد و کشور آفریقای جنوبی را برای سفر انتخاب کردم خیلی ها می پرسیدند چرا؟! در آفریقا که همه گرسنه هستند! مگر آفریقا چه چیزی دارد؟
خوب معمولا در ایران مردم با شنیدن نام آفریقا ناخودآگاه به یاد فقر، بی آبی، استعمار و شنیده های نا خوش آیند می افتند، اما جالب اینکه خیلی از کشورهای آفریقایی نه تنها این طور نیستند بلکه توریستی و مدرن اند. برای نمونه کشور آفریقای جنوبی.
این کشور علاوه بر تنوع غنی جانوری از نظر جاذبه های طبیعی هم در دنیا زبان زد است. کشوری که سه پایتخت مختلف و یازده زبان رسمی دارد و جالب تر اینکه کشوری به نام لسوتو در داخل خاک این کشور واقع شده. کشوری که برای نخستین بار میزبان جام جهانی 2010 در قاره آفریقا بود و با وجود نا امنی بالا، یکی از مطرح ترین کشورهای جهان در صنعت توریست است و مهم تر از همه، یکی از عجایب هفتگانه طبیعی در دنیا را دارد؛ یعنی تیبل مونتین Table Mountain یا کوه میزی!
با شنیدن نام کوه ناخودآگاه ذهنمان یک شکل مخروطی را تصور می کند ولی در آفریقای جنوبی کوهی قرار دارد که شبیه مکعب مستطیل است!
این کوه در مرکز شهر کیپ تاون قرار دارد و دسترسی به آن آسان است ولی اگر شانس نیاورید و هوا خوب نباشد باید تا بالای قله پیاده بروید! اما اگر خوش شانس باشید و هوا مه آلود یا به قول محلی ها رومیزی کوه پهن باشد لذت شما چند برابر خواهد شد! گهگاه روی کوه مه آلود می شود و این مه در بین مردم به رومیزی کوه معروف است .
اگر هم بخواید با تله کابین به بالای قله بروید تجربه سوار شدن در یکی از قدیمی ترین تله کابین های دنیا را خواهید داشت که در سال 1929 ساخته شده و هنگام بالا رفتن گردش 360 درجه دارد. راهی که من هر دو بار که آنجا بودم انتخاب کردم به این دلیل که لباس و کفش مناسب برای بالا رفتن از کوه نداشتم.
ارتفاع قله فقط 1085 متر است ولی به دلیل شکل خاص کوه صعود از این کوه چندان آسان نیست و به همین دلیل شاید 350 مسیر برای صعود دارد! به هر حال با تله کابین یا پیاده وقتی به بالای کوه می رسید. سطح مسطح کوه که حدود 3 کیلومتر است در برابر چشمان شما نمایان می شود و از بالای کوه به تمام شهر مسلط هستید.
به جرأت می توانم بگویم این منظره، یکی از بهترین منظره هایی بود که در طول سفرهایم دیده بودم. بالای کوه در یک محدوده کوچک رستوران و بوفه و سرویس بهداشتی وجود دارد و بعد از آن شما هستید و مسیر! هر چه مسیر را بیش تر طی کنید تعداد افرادی که می بینید کمتر می شود. در طول مسیر می توانید خرگوش کوهی و گل شکرپاره را ببینید که این گل، گل ملی کشور آفریقای جنوبی است . یک آن تصمیم گرفتم گوشه ای دنج پیدا کنم و لحظاتم را با آرامش کوهستان تقسیم کنم. بعد از طی حدود دو کیلومتر جایی پیدا کردم آرام با منظره ای فوق العاده از اقیانوس، من بودم و کوه و اقیانوس و آسمان و نسیمی که گهگاه به آرامی در کنارم به حرکت در می آمد؛ تجربه کوه نوردی که با تمام تجربه های گذشته متفاوت بود.
حدود یک ساعت سپری شد و بعد از این آرامش، نوبت عکاسی بود. ثبت لحظه با دوربینم که همیشه و همه جا همراه من است و مطمئن بودم دیدن این عکس ها همیشه آرامش آن لحظه را برایم تداعی خواهد کرد. واقعا هم چنین است.
عجایب هفتگانه طبیعت
برای انتخاب عجایب هفتگانه طبیعت حدود ۳۰۰ مکان از جاذبههای طبیعی سراسر دنیا توسط مردم پیشنهاد شدهاند تا در رقابت «عجایب هفتگانه طبیعی» دنیا شرکت کنند. سایت ایترنتی بنیاد عجایب هفتگانه به نشانی:http://www.new7wonders.com برای حفظ جاذبههای طبیعی از خطر و حمایت از آنها رایگیریای در سال ۲۰۰۹ برگزار کرد که غار علی صدر همدان و قله دماوند از سوی ایران در میان کاندیدها بودند.با پایان یافتن رأیگیری، نخستین دور شمارش آرا در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۱ (۱۱/۱۱/۱۱) انجام شد و برندگان آن بهشرح زیر معرفی شدند.
جنگل و رود آمازون : آمریکای جنوبی
خلیج ها لونگ : ویتنام
آبشار ایگواسو (پارک ملی) : آرژانتین، برزیل
جزیره ججو : کره جنوبی
جزیره کومودو (پارک ملی) : اندونزی
پارک ملی پورتو پرنسس : فیلیپین
کوه تیبل (پارک ملی) : آفریقای جنوبی
پنگوئنها در ساحل بولدرز (ساحل تخته سنگها) Boulders Beach
کشور آفریقای جنوبی به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی از نظر گونه های جانوری خیلی غنی هست ، بعد از دیدن بیگ فایو و کلی حیوان دیگه حالا نوبت دیدن پنگوئن ها از نزدیک بود .
ساحل بولدرز ، بین منطقه ) Cape Point جنوبی ترین منطقه کیپ تاون ) و منطقه Fish Hoek (یه شهرک ساحلی در اطراف کیپ تاون) واقع شده و 2 کیلومتر با ایستگاه قطار Simon’s Town فاصله دارد و این ایستگاه، آخرین توقفگاه خط آهن جنوبیه.این کولونی در سال 1983 راه اندازی شده و یکی از معدود مناطق کولونی پنگوئن ها است.
انواع پنگوئن
تا قبل از رفتن به این ساحل فکر میکردم کلا 4 یا 5 نوع پنگوئن در دنیا هست ولی بعد از تحقیق درباره پنگوئنها فهمیدم تعداد گونه های اون ها خیلی زیاده و بزرگترین اون ها پنگوئن امپراطوره.
پنگوئن امپراتور یا پنگوئن فرمانروا بلندترین و سنگینوزنترین گونه پنگوئنهاست که در قطب جنوب زندگی میکنه.
بارانداز ویکتوریا و آلفرد Victoria & Alfred Waterfront
یک بارانداز زیبا در کنار اقیانوس اطلس طبق نظر سنجی از توریست ها و طبق آمار پر بازدید ترین منظقه توریستی کیپ تاونه (در جایی خوندم که سالیانه23 میلیون ویزیتور داره) .
این بارانداز از اون جاهایی که جون میده واسه نشستن تو یه بار و وقت گذراندن .
بارانداز شامل مجتمع بزرگ خرید ، رستوران و بار هست و تا اونجا که من متوجه شدم بعضی بارها تا ساعت 4 صبح فعال هستند و این برای کیپ تاون که امنیت شب هاش فوق العاده پایین هست یه نکته مثبت برای نایت لایفه.
اینجا تنها جایی هست که میشه توریست های ایرانی دید ، توریست هایی که 12 هزار کیلومتر اومدن و چند روزی که در کیپ تاون هستند فقط خرید میکنن و موقع برگشت اگر بپرسی کیپ تاون چه جور جایی بود فقط از خریدهاشون حرف میزنن.
تپه سیگنال (Signal Hill)
هر شهری که کوه داشته باشه واین کوه یه جاده پر پیچ و خم تا بالای قله شک نکنید این جاده بعد از ظهر و هنگام غروب شلوغ میشه ، سیگنال هیل محل تجمع جوان ها در بعد از ظهر هاست جایی که اگر دیر بجنبید جایی برای پارک ماشین تون پیدا نخواهید کرد. از بالای این تپه می تونید یه پانورامای زیبا از کل شهر داشته باشید . اینجا ، جاییه که باید عکاسی کرد لحظه غروب خورشید بهترین موقع برای عکاسی در این منطقه است .
تپه ای که از شمال به کوه تیبل و کوه سرشیر متصل میشه ، نام قدیمش پهلوی شیر بوده و در پشت کوه سرشیر قرار داره و به همین دلیل تپه به شکل بدن یک شیر به نظر میرسه. از این تپه به عنوان محلی برای رد و بدل کردن پیام میان خشکی و کشتیها استفاده میشده و فکر میکنم به همین دلیل به سیگنال هیل معروفه.
باغ های انگور در آفریقای جنوبی
یکی از جاذبه های توریستی آفریقای جنوبی بازدید از باغ های انگوره ، این باغ ها معمولا شامل یک مزرعه بزرگ انگور ، یک رستوران بزرگ و چند کافه هستن و مردم برای دور بودن از شلوغی شهر هم به اینجا میان.جالب بدونید کشور ایران یکی از بزرگترین تولیدکننده های انگور دنیاست ، انگور شهرستان کاشمر در خراسان رضوی معروفیت زیادی داره .
در کیپ تاون شما برای بازدید از باغ های انگور انتخاب های زیادی دارید ولی دو جا از همه معروف تر هستند که هر دو در گذشته جز کاخ های تابستانی هم بودن و مجموعه شامل باغ انگور ، کاخ ها و سازه ها و موزه هستند
مجموعه کنستانتیا Constantia
شامل باغ بزرگ ، کاخ و موزه که رتبه اول رو در کیپ تاون داره ولی به نظر من مجموعه دوم خیلی زیباتر و بهتر بود بنابراین تمرکزم رو بیشتر برای نوشتن در مورد مجموعه دوم گذاشتم .
مجموعه فرخلخن Vergelegen Wine Estate
در زبان آفریکن هم مثل هلندی V ف تلفظ میشه و G خ تلفظ میشه
این باغ و کاخ در Somerset West قرار داره ، سامرست وست یه منطقه ییلاقی بیرون شهر کیپ تاونه
و بی دلیل نیست که یه اشراف زاده یه منطقه رو برای ساخت ییلاق تابستانی انتخاب میکنه و امروزه هم در این منطقه شما آپارتمان نمی بینید هر چی هست ویلاهای بزرگ و زیباست .
دماغه امید نیک (Cape of Good Hope)
خیلی ها تصور میکنن اینجا اخرین نقطه آفریقای جنوبیه ولی همونطور که قبلا براتون نوشتم جنوبی ترین نقطه آفریقای جنوبی Cape Agulhas هست.
اولین بار کاوشگر پرتغالی بارتلومیو دیاس در سال ۱۴۸۸ میلادی هنگام بازگشت به لیسبون این محل رو کشف میکنه و اون رو «دماغه طوفانها» نامگذاری میکنه ، اما هنری دریانورد که پشتیبان مالی دیاس بوده، نام اون رو به «دماغه امید نیک» که اشارهای به راهی برای رسیدن به سرزمین هند بوده، تغییرمیده که از اون به بعد به این نام معروف میشه .
لانگ استریت
همونطور که در تمامی سفرنامه هام مینویسم شهرهای بزرگ توریستی همه یه خیابان واسه قدم زدن و نایت لایف دارن در کیپ تاون این خیابان لانگ استریته و صد البته در بارانداز ویکتوریا هم میتونید این تجربه رو داشته باشید .
جزیره روبن
معروفه به آلکاتراس آفریقای جنوبی و عمده شهرتش به خاطر زندانی سابقش که 18 سال در این جزیره بوده نلسون ماندلای بزرگه .برای تهیه بلیط و بازدید از این جزیره میتونید به بارانداز ویکتوریا و آلفرد برید .
سواحل آفریقای جنوبی
نمیشه از آفریقای جنوبی نوشت و از سواحل زیباش چیزی نگفت ، آفریقای جنوبی و مخصوصا کیپ تاون یکی از بهترین جاها برای تفریحات ساحلیه .
از ساحل های آروم و بی سر و صدا گرفته تا سواحل مختص ورزشهای آبی میتونید هلیکوپتر کرایه کنید و شهر رو از بالا ببینید ، یا داخل قفس بشید و برید بین کوسه ها شنا کنید و هزارن تفریح دیگه ، یا از منطقه ساحلی کیلیفتون که گران ترین منطقه کیپ تاون با ویلاهای فوق العاده است دیدن کنید
روز آخر تصمیم گرفتم بار دیگه در سواحل کیپ تاون قدم بزنم ، تجربه یک ماه سفر و 2000 کیلومتر سفر در داخل آفریقا رو با آرامش دریا به پایان برسونم ، آفریقای جنوبی از نظر مساحت یه مقدار از ایران کوچکتره و 9 استان داره که در طول این یک ماه من تونستم استان کیپ غربی رو تقریبا به طور کامل بگردم و این یعنی در آینده باز به آفریقای جنوبی باز خواهم گشت .
سفر با رووس؛ لوکس ترین قطار در آفریقای جنوبی
تا به حال به این فکر کردید که اگر خیلی پول دار بودید تفریحات شما چطوری میشدن خیلی وقته به این موضوع فکر میکنم که چرا ایرانی ها از خیلی از تفریحات خوب دنیا اطلاعاتی ندارن ، قرار نیست ما همه تفریحات دنیا رو انجام بدیم ولی دونستن تفریحات ویژه باعث میشه برای انجام این تفریحات انگیزه پیدا کنید . من خیلی از آدم ها رو میشناسم که درآمد های هنگفتی دارن ولی از وجود چنین تفریحاتی بی اطلاع هستند.
با اطمینان کامل میگم به 90 درصد ایرانی ها بگی اگر 500 میلیون داشتی چه کار می کردی همه در جواب میگن : خونه میخرم یا میزارم بانک سودشو می گیرم هیچ کس به آرزوهاش فکر نمیکنه ، رویا پردازی در بیشتر ایرانی ها وجود نداره .
یکی از تفریحات آفریقای جنوبی سفر با یکی از لوکس ترین قطارهای دنیاست : قطار Pride of Africa یا Rovos
این قطار فاصله 1300 کیلومتری ژوهانسبورگ تا کیپ تاون رو در 5 روز طی میکنه و قیمت بلیط اون 3000 یورو هست که میشه حدود 12 میلیون تومن ، که این بلیط شامل غذا ، نوشیدنی ، سافاری بین راه و هر چی که در مسیر هست میشه ، درون قطار، اتاق ها تماما از چوب کاج و صنوبر ساخته شده ، کابینهای اختصاصی و لوکس با همه امکانات شامل حمام، سرویس بهداشتی، تختخواب و ... هست
وعده غذایی در رستوانی سرو میشه که مسافران ملزم به پوشیدن لباسهای رسمی هستند.
و می تونید تصور کنید طی فاصله 1300 کیلومتر در 5 روز در این قطار یعنی چی ......
این قسمت سفر بر اساس شنیده ها و تحقیقاتم بود ولی صد در صد یک روز این کار رو میکنم و برام مهم نیست که با پولی که برای این کار خرج خواهم کرد چه کارهایی میتونم انجام بدم . من فقط در یکی از ایستگاه های بودم که این قطار توقف داشت و اون ایستگاه یکی از بهترین جاهایی بود که در زندگیم دیدم .
نتیجه سفر
طی مسافت 26000 کیلومتر که شامل 2000 کیلومتر در داخل خاک آفریقای جنوبی میشه که با توجه به رکورد ثبت شده قبلی حدود 100 هزار کیلومتر مجموعا 126 هزار کیلومتر میشه .با در نظر گرفتن اندازه خط استوا 40 هزار کیلومتر تا به حال در سفر های خارج از ایران حدود سه بار دور خط استوا رو گشتم.
آفریقای جنوبی تقریبا به اندازه ایرانه با این تفاوت که 9 استان داره که در این سفر تقریبا به طور کامل استان کیپ غربی رو گشتم و رکورد جدید سفرهام رو به 21 کشور و 65 شهر در قاره های آسیا – اروپا و آفریقا افزایش دادم .
Instagram : Mehdi.Abdi1357
برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید
http://instagram.com/mehdi.abdi1357
هلند : زانس سخانس Zaanse Schans
سفر به دهکده آسیاب های بادی
دهکده دیگری که در سفر هلند از آن دیدن کردم زانس سخانس نام داشت (خودم هم خیلی تمرین کردم تا نام این دهکده را درست تلفظ کنم) در روستای مارکن به دنبال داستان کفش های چوبی بودم و اینجا به دنبال آسیاب های معروف هلند و البته تست پنیرهای هلندی.
واژه زانس اشاره به نام رودخانه زان در آن منطقه دارد و سخانس به معنای حفاظ است. و دلیل این نامگذاری به پیدایش روستا برمیگردد ، گفته میشود این شهر توسط دیدریک سونویDiederik Sonoy در سال ۱۵۷۴ میلادی بنا شد تا محلی برای جلوگیری از پیشروی سپاهیان اسپانیایی باشد.
این دهکده در فاصله ۲۰ دقیقه ای آمستردام است و شهرت عمده آن به دلیل آسیاب های آن ، طبق تحقیقی که انجام دادم ۲۵۰ سال پیش، حدود ۶۰۰ آسیاب بادی در کنار رودخانه زان ساخته شد و نخستین منطقه صنعتی هلند و به گفته بعضی سایت ها ،نخستین منطقه صنعتی اروپا ایجاد شد. بین سالهای۱۹۷۴-۱۹۶۱ آسیابهای بادی و خانههای چوبی بازسازی شد تا منطقه به یک منطقه گردشگری تبدیل شود .هر چند موقع صحبت از آسیاب همیشه به دوستان هلندی ام میگویم وجود آسیاب هایتان را مدیون ایران هستند چون تاریخچه آسیاب در ایران مربوط به سلسله ساسانیان و قبل از آن تاریخ میشود و برای مثال هم میگویم یکی از سوالات امتحان تاریخ ما در دوران مدرسه نحوه کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به دست یک آسیابان بوده پس قدمت آسیاب در ایران از همین نکته مشخص است و شما آسیاب هایتان را از ما کپی کرده اید .
آسیاب ها در هلند کاربرد ویژه ای داشتند و این داستان جالب این دهکده است .همیشه در سفرها در مورد فرهنگ گذشته کشورها کنجکاو هستم ، وقتی در مورد هلند میپرسیدم دوستم به ضرب المثلی اشاره کرد که سخت کوشی هلندی در آن نهفته بود : خدا زمین را آفرید و هلندی ها ، هلند را .
کشور هلند به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی همیشه دست خوش طوفان و سیل بوده و مردم هلند از دیرباز در حال مبارزه با آب بوده اند و قسمت عمده خاک هلند به دلیل وجود سدها و راهکارهای دیگر است که به شکل خشکی وجود دارد .
کاربری اصلی آسیاب های بادی در هلند تامین نیروی لازم برای پمپاژ آب از زمین های پست به سد ها بوده طوریکه زمین مناسب برای کشاورزی ایجاد کنند.در حالیکه هلندیها برای افزایش اراضی خود به درون آب پیشروی میکردند، دست به ساخت دو چیز زدند، یکی سیستم کانالهای موازی و دیگری آسیابهای بادی. در اینجا این مسئله بسیار مهم بود که زمینهای جدید خشک بمانند و بعدها به زیر آب نروند.
در گذشته هلند کشوری با ۱۰,۰۰۰ آسیاب بادی نامیده میشده و امروزه ، تعداد این آسیابها به ۱۰۰۰ عدد رسیده ، اما هنوز هم هلند بیشتر از کشورهای دیگر دنیا آسیابهای بادی دارد . اهمیت این آسیاب ها به قدری است که در هلند یک روز را (۱۱ مه) به نام «روز ملی آسیاب بادی» نام گذاری کردهاند .
ساختار دهکده جوری بود که باید اتومبیل را در پارکینک پارک میکردم و وارد مجموعه می شدم آسیاب ها را به محض ورود میشد دید و بعد خانه های معروف هلندی ، ساختار دهکده هم مثل بقیه روستاهای هلند ، خانه ها همراه با حیاط های بزرگ که مرز آنها با نرده های چوبی مشخص میشد و حیواناتی که در اطراف خانه ها پرسه میزدند و داخل کانال ها هم تعداد زیادی از پرندگان آبزی به چشم میخورد.
زانس هشت آسیاب داشت که هر کدام نامی داشتند و برای بازدید از بعضی از آنها و نحوه کارکردن آنها میشد بلیط تهیه کرد و وارد ساختمان آسیاب شد تمام آسیاب ها در یک امتداد بودند و برای دیدن آنها فقط لازم بود در امتداد یک پیاده رو قدم بزنم .
درجایی میخواندم که این آسیاب ها دیگر کاربرد گذشته را ندارند و به شکل یک میراث فرهنگی در آمده اند ولی چیزی که من در روز بازدید دیدم این بود که این آسیاب ها دیگر احتیاجی به چرخش پره ها ندارند آنها به همین شکل برای هلند پول ساز هستند سالانه میلیون ها توریست فقط به دلیل همین آسیاب ها از این روستاها بازدید میکنند.
بعد از قدم زدن در دهکده و لذت بردن از خانه ها و آسیاب ها نوبت تست پنیر بود .هلندی ها در هر سه مورد تولید ، صادرات و مصرف پنیر جزء پنج کشور اول دنیا هستند و مشهورترین پنیر در هلند پنیر (گودا – خاودا) نام دارد که خاودا نام شهر کوچکی در جنوب رتردام است .شنیده بودم ایتالیا صاحب بیشترین برند پنیر دنیاست ولی دنیای پنیری که من در فروشگاه این دهکده دیدم مثال زدنی بود پنیر با هزاران طعم ، با اشتیاق خیلی از آنها را تست کردم ولی متاسفانه انتخاب بهترین بسیار دشوار بود .
و به این شکل داستان آسیاب های این دهکده و پنیرهاش به اتمام رسید هر چند جسته و گریخته از یک سری آسیاب در نقاط مختلف هلند بازدید کردم و داستان تست پنیر هم به کشورهای فرانسه و ایتالیا و سوییس کشیده شد .
برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید
http://instagram.com/mehdi.abdi1357
هلند : دهکده مارکن Marken
سفر به دنیای کفش های چوبی
یکی از جاذبه های اصلی سفر آشنایی با اقوام و رسوم کشورهای دیگر است و مهمترین کار در این راستا بازدید از روستاهای هر کشور می باشد ، چرا که معمولا روستاها فرهنگ قدیمی شان را حفظ میکنند . تقریبا در تمامی سفرهایم به روستاهای معروف در کشورهای مقصد سفر کرده ام .
اگر زیاد سفر کنید از روی شکل لباس مردم و معماری خانه ها میتوانید تشخیص دهید که این نشانه ها متعلق به چه کشور و فرهنگی هستند .هر کدام از ما شاید ده ها فیلم و عکس در مورد سالهای دور کشورهای مختلف دیده باشیم ولی اگر نام کشور در ابتدای فیلم یا در زیر عکس ذکر نشود تشخیص اینکه این فیلم یا عکس مربوط به گذشته کدام کشور است مشکل است ، در صورتیکه روستا گردی را به برنامه سفرهایتان اضافه کنید این مشکل به حداقل میرسد .
شاخصه اصلی روستاهای هلند ، کفش های چوبی ، معماری خاص خانه ها که فیشرمن نامیده میشوند و آسیاب های بادی هستند و جالب اینکه ، با اینکه این مکان ها روستا نامیده میشوند ولی برخلاف روستاهای ایران که در بیشتر آنها زندگی بسیار ساده است ، در آنها زندگی مدرن جریان دارد .وقتی از روستاهای ایران بازدید میکنید کاملا متوجه دید خاص افراد محلی نسبت به توریست ها می شوید ولی در کشورهای اروپایی ، بازدید گردشگرها از روستاها امری کاملا طبیعی است .من در سفر به هلند از دو روستا بازدید کردم به نام های مارکن و زانس شخانس که هر دو فوق العاده زیبا بودند .در این مطلب در مورد روستای مارکن مینویسم و در مطلب بعد در مورد زانس سخانس.
طبق تحقیق من مارکن روستایی است با جمعیت حدود ۱۸۰۰ نفر در استان هلند شمالی و در نزدیکی آمستردام که در گذشته به شکل یک جزیره بوده و بعد از احداث جاده ای در سال 1957 به شبه جزیره تبدیل شده .
خوش شانس بودم که در روز بازدید آسمان کاملا صاف و آبی بود و بهترین نور را برای عکاسی داشتم
باید از فانوس دریایی ، کلیسا ، موزه بازدید میکردم و داستان کفشهای چوبی هلند که کلومپِن نامیده میشدند را از زبان مردم روستا میشنیدم . به دلیل داستان جالب کفش ها بیشتر مطالب این دهکده را به این موضوع اختصاص دادم .
راه های روستا باریک و خانه ها به شکل عجیبی تمیز بودند انگار قبل از رسیدن من رنگ شده بودند ، روز خلوتی بود و میشد از نزدیک با زندگی مردم روستا آشنا شد ساختار خانه ها تقریبا به یک شکل بود با رنگ های متفاوت ، داخل روستا کانال های آب بود که برای تردد از روی آنها پل هایی درست کرده بودند و داخل بعضی از این کانال ها یک سری قایق وجود داشت که فکر میکنم بیشتر کاربرد تفریحی و تزیینی داشتند .بعد از 300 متر وارد اولین مغازه شدم که سوغاتی میفروخت ، انواع صنایع دستی را میشد در مغازه دید حدود ده دقیقه آنجا بودم و بعد به راهم ادامه دادم دیدن موزه و کلیسایی که معروفیتش به خاطر کشتیهای چوبی مدل داخل آن بود آنچنان که باید برایم جذاب نبود هر چند راه رفتن در کوچه های روستا تجربه ای بود بینظیر ولی بیشتر تمایل داشتم به سمت کارخانه کفش های چوبی بروم .
قبل از شروع داستان یک توضیح خلاصه از این که کلمپین چیست مینویسم ، کلومپِن کفشهای چوبیای است که از اواسط قرون وسطی در بخشهایی از اروپا توسط دهقانان برای کار در مزرعه و یا راه رفتن روی برف و گِل درست شد. از نامهای دیگر این نوع کفشها کنده توخالی(holleblok) است که با توجه به شکل کفش ها در قدیم به این نام ، نامیده میشدند.
تاریخ حدودی استفاده از کفش ها به سال ۱۲۰۰ تخمین زده میشود . کفش ها امروزه مثل گذشته کاربرد ندارند ولی امروزه از آنها به عنوان یکی از سوغات اصلی هلند و قسمتی از لباس سنتی هلندیها نیز شناخته میشود ، سایر نشانه های این لباس کلاه های سفید قایقی شکل , دامن های مشکی , پیش بند رنگی است . همچنین در رقص های سنتی هلند(فولکلور) که بورِندانسِن Boerendansen (رقص کشاورز) و یا کلومپِن دانسن (Klompendansen ) نیز نامیده میشود، استفاده میگردد.
خوب بعد از این توضیح نوبت داستان پیرمرد خوشکلام مارکنی میرسد ، داستان از این جا شروع میشود که در زمان های قدیم که هوا سرد میشده و آب ها یخ میزده ، مردم روستا برای تردد در خیلی از مواقع مجبور به راه رفتن روی یخ ها بودند و به این شکل برای حل این مشکل این کفش ها ساخته شدند که برای راه رفتن یا سر خوردن روی یخ مناسب بودند .
طبقه مرفع برای راحتی بیشتر در داخل و خارج کفش ها از چرم استفاده میکردند و کشاورزان از علف ، این کار کفش ها را در تابستان خنک و در زمستان گرم میکرده وتقریباً میتوان گفت طبقۀ اجتماعی مردم را با نوع کفشهای چوبی که به پا داشتند، میشناختند.
ازدواج به سبک مارکنی
مردم مارکن رسم جالبی برای عروسی داشتند یکی از مراسم رایج این بوده که داماد باید برای عروس قبل از ازدواج کلومپِن هدیه دهد.عروس هم این کفش را فقط در روز عروسی به پا میکرده و بعد به عنوان یادگاری از عروسی نگه میداشته .
در گذشته که کارخانه ای برای تولید کفش ها نبوده ، تولید کفش با دست انجام میشده و برای زیبایی بیشتر روی آنها حکاکی میکردند که این حکاکی معمولا نمادهای مذهبی یا عشق بوده در بعضی مواقع هم آقای داماد خلاقیت به خرج میداده و نام عروس و داماد و تاریخ ازدواجشان را روی آن حک میکرده.
کفش های روز تعطیل و جشن
یان میگفت کفشهای که مردم در روز یکشنبه می پوشیدند با روزهای دیگر فرق داشته و به قول ما ایرانی ها کفش های پلو خوری بوده با حکاکی های زیبا .
میگفت خیلی ها نام شان را هم روی کفش حک میکردند که مبادا کفش شان با کفش دیگر اشتباه شود و یا گم شود ، یاد دوران سربازی افتادم که روی زبانه پوتین هایمان ، نام مان را مینوشتیم تا پوتین هایمان با پوتین کسی اشتباه نشود .
گرچه در حال حاضر پوشیدن این کفشها در هلند مرسوم نیست ولی تقریبا سه میلیون جفت کلومپِن هر ساله در هلند ساخته می شوند تا به عنوان سوغات در سراسر هلند به فروش برسد ، با این حال برخی از کشاورزان و باغبانها هنوز هم از این کفش ها استفاده می کنند و استفاده از آنها را برای سلامت پا مفید میدانند.
تفاوت بزرگ این کفش ها با گذشته فقط در نحوه تولید آنهاست امروزه این کفش ها در کارخانه های مجهز تولید میشوند نه به صورت دستی ، ولی این سوال پیش می آید که آیا کارخانه میتواند آن حس خوبی که کارگران برای ساخت این کفش ها به خریداران انتقال میدادند را انتقال دهند.
متاسفانه در این سفر نشد در مراسم رقص کشاورزان باشم تا از نزدیک با این مراسم آشنا شوم ولی در سفر بعد به هلند حتما این کار را انجام خواهم داد .
برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید
http://instagram.com/mehdi.abdi1357
دیوار برلین (Berlin Wall)
قدم زدن در کنار دیوار برلین
پیام آشنا: مهدی عبدی - روز ۹ نوامبر سالروز فروپاشی دیوار«برلین»، دیواری که در چند دهه یک ملت را از هم جدا کرد بهانه ای شد تا از برلین بنویسم. با شنیدن اسم برلین یاد دوچیز می افتم، جنگ جهانی و دیوار برلین، جشنواره فیلم برلین و خرس معروفش .
برلین شهری است که بعد از جنگ جهانی دوم بین چهار برنده جنگ، آمریکا، فرانسه، بریتانیا و شوروی تقسیم شد و در سال ۱۹۶۱ با ساخته شدن دیوار برلین توسط شوروی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می شود که عمر این دیوار تا تاریخ ۹ نوامبر سال ۱۹۸۹ بوده و بعد از این تاریخ دیوار برلین فرو می ریزد و باز هم برلین شرقی و غربی یکی می شوند . خیلی از آلمانی ها آن قدر زنده نماندند که فروپاشی دیوار را ببینند. در این سال ها آن چه بر سر مردم برلین و آلمان می آید داستانی است که به نظر من فقط آلمانی ها درک می کنند .
چند وقت پیش با معلمی آلمانی در این باره صحبت می کردم که تجربه فرار از شرق به غرب را داشت و می گفت جزء اولین کسانی بوده که بعد از فروپاشی دیوار آنجا بوده. شنیدن خاطرانش برای من مثل تعریف یک داستان غیر واقعی بود و حتی تصور این همه سختی برای انسان ها راحت نیست چه برسد به واقعیت. این مقدمه به علاوه هزاران ویژگی دیگر برلین را به شهری تبدیل می کند که حتما قبل از مردن باید ببینید .
از نظر من فلسفه کلی شکل گیری دیوار برای محافظت از بشر بوده ولی دیوار جدا کننده برلین تعریف ها از دیوار را به کل به هم می زند. یادم است وقتی دیوار فرو ریخت از تلویزیون یک سری صحنه ها را دیدم. سال 1368 بود من حدود 11 سال داشتم تصوری که از جنگ داشتم مربوط می شد به جنگ ایران و عراق (هر چند این جنگ یکی از بدترین جنگ های تاریخ بشر بوده) ولی هیچ تصوری از دیواری که می تواند یک شهر را به دو قسمت تقسیم کند نداشتم. سال ها از داستان فروپاشی دیوار برلین گذشت تا در تابستان 94 به برلین رفتم. 26 سال از فروپاشی دیوار می گذشت و من جلوی دیوار بودم .هر چند من در مقابل دیواری بودم که دیگر قدرتی نداشت تا جلوی فرار آدم ها را بگیرد ولی در همان نگاه اول مشخص بود که دیوار با تصاویری که از تلویزیون و در فیلم ها دیده بودم فرق داشت. بزرگ تر بود و وقتی در کنارش می ایستادی دقیقا تفاوتش با ذهنیت های قبلی را متوجه می شدی. تصمیم گرفتم در ذهنم ساعت را به عقب بکشم و به زمان ساخت آن سفر کنم به زمانی که مردم یه کشور به خاطر سیاست های احمقانه سیاستمدارهایشان مجبور بودند بیست و هشت سال به صورت دو کشور مختلف زندگی کنند.
داشتم به این فکر می کردم که اگر این دیوار می توانست حرف بزند چند هزار صفحه برای نوشتن لازم بود. دیواری که این روزها توریست ها با آن عکس می گیرند و به راحتی در کنارش قدم می زنند چه نگاه های تنفر آمیزی را تحمل کرده و اینکه چند دهه پیش اگر این گونه در کنار دیوار قدم می زدید حتما کشته می شدید .
هر کدام از نقاشی های دیوار را که نگاه می کردم یک دنیا حرف برای گفتن داشت، به کانی علوی فکر کردم که پس از فروپاشی دیوار 155 کیلومتری برلین، 118 نقاش از 21 کشور دنیا را گرد هم می آورد تا بخشی از این دیوار به طول 1300 متر را در طی شش ماه نقاشی کنند و به همین دلیل، از سوی رئیس جمهور آلمان مدال لیاقت یعنی عالیترین نشان آلمان را دریافت می کند و با این کار به دیوار شخصیت تازه ای می بخشد و آن را به یک موزه خاص تبدیل می کند تا با دیدن هر نقاشی قسمتی از تاریخ برلین را به یاد بیاوریم.
نمی دانم چند نفر در مسیری که من قدم برمیداشتم کشته شده بودند، در این فکر بودم تا به نقاشی ای رسیدم که تعداد کشته شدگان در هر سال را نشان می داد. سال تولدم را روی دیوار دیدم و جالب بود در کل این 28 سال فقط در 5 سال در کنار این دیوار کسی کشته نشده بود و یکی از آن ها سال تولد من بود.
در جایی می خواندم در طول این 28 سال حدود 5 هزار نفر سعی کردند از دیوار بگذرند و به طرف دیگر بروند که حدود 136 نفر تاوان این کار را با از دست دادن جانشان دادند و حدود ۲۰۰ نفر نیز مجروح شدند. اولین قربانی در سال ۱۹۶۱ یک جوان ۲۴ ساله بود که قصد فرار از شرق به غرب را داشته . ۱۴ نفر از کشته شدگان قصد فرار از غرب به شرق را داشتند، ۳۲ کشته که اصلاً قصد فرار نداشتهاند و ۸ نگهبان که به طور اتفاقی کشته شدهاند.
در طول این سالها فرار های خاص هم صورت گرفته بود در سال ۱۹۶۴، ۵۷ نفر موفق شده بودند تا از طریق تونلی که به طول ۱۴۵ متر در زیر نوار مرگ کنده بودند، فرار کنند و یا فرار عجیب دو برادر که با بستن بالها یی به خودشان فاصله بین دو دیوار را پرواز کرده بودند .
نمی دانم چه حسی می توان داشت زمانی که مجبور باشید از یک قسمت شهری که در آن زندگی می کردید به سمت دیگر فرار کنید و ممکن است در بین مسیر مورد اصابت گلوله قرار بگیرید .
قدم زدن در کنار این دیوار برای من کلا تداعی خاطره بود با اینکه سنم زیاد نیست ولی آن قدر مطلب در مورد دیوار خوانده بودم و فیلم دیده بودم که فکر می کردم با کل نقاشی های روی دیوار خاطره دارم و باز هم یک نقاشی دیگر من را میخ کوب کرد، اثر معروف The Wall از پینک فلوید، بعضی رویدادها در طول زمان تبدیل به حسرت می شوند و من همیشه حسرت می خورم که چرا در موقع اجرای این کنسرت در برلین نبودم .
قدم زنان به پنجره ای رسیدم پر از قفل، این صحنه را در خیلی از جاهای اروپا می توانید ببینید قفل هایی که بر روی میله ها زده می شوند تا آرزوها را برآورده کنند، برای من که دیر به برلین رسیده بودم آرزویی نمانده بود تا برای برلین داشته باشم چرا که برلین گذشته تا به حال کلی فرق کرده بود برلین امروز خیلی پیش رفته تر از آن بود که من بتوانم برای آن آرزویی کنم .
و چند قدم آن طرف تر دیوار تمام شد و رود اسپر Spree خودش را نشان داد و کشتی هایی که در رودخانه بودند. با یک نگاه از اولین گام در کنار دیوار تا آخرین گام تاریخ 28 ساله دیوار را با نقاشی های روی دیوار مرور کردم. در آخرین نظر به دیوار به این فکر کردم که آیا فرشتگان ویم وندرس در فیلم بهشت بر فراز برلین هم از بهشت شان که بر فراز برلین بود دیوار را مثل من دیده بودند در آن زمان دیوار هنوز پا برجا بود آیا امتداد دیوار تا بهشتی که بر فراز برلین بود ادامه داشت؟ بهشت شرقی و غربی؟ اگر فیلم الیا کازان در شرق بهشت اتفاق می افتاد پس شاید بهشت برلین هم شرق و غرب داشته، ولی این سوال هم پیش می آید آیا مردمی که در شرق بهشت بودند برای زندگی بهتر به غرب بهشت می گریختند؟
برای دیدن ویدیو ها و عکس های بیشتر به صفحه اینستاگرام من مراجعه کنید
http://instagram.com/mehdi.abdi1357
لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=N8g29DwMD1k&t=527s
لینک ویدیوی ساخته شده از بوداپست در آپارات
https://www.aparat.com/v/FrR6C
مجارستان جایی که غریبه ها را دوست ندارند
مجارستان کشوری با نام شناخته شده ی هانگری Hungary ( تلفظی مانند کلمه گرسنه Hungry در انگلیسی ) در دنیاست ، شاید تنها کشوری که این کشور را با نام مجارستان می شناسد ایران باشد ، کشوری از قوم مجار یا به قول خودشان ماجیار . کشوری با پرچم سه رنگ مثل ایران ولی با ترتیب معکوس .
سرزمین پرفروشترین اسباب بازی دنیا ، مکعب روبیک ، زادگاه پوشکاش افسانه ای ، بهترین گلزن قرن 20 ، بازیکنی که به افتخارش هر سال جایزه ای به زیباترین گل سال فوتبال تعلق میگیرد .
اگر میخواهید با یک مجاری سر صحبت را باز کنید هیچ چیز بهتر از صحبت درباره فوتبال و پوشکاش نیست ، در ادبیات ایمره کرتس imre Kertesz را دارند و در عالم سینما ویلیام فاکس، بنیانگذار فاکس قرن بیستم و آدولف سوکور، بنیانگذار پارامونت پیکچرز ، از فیلم سازان برجسته شان هم میتوان از ایشتوان سابو، بلا تار و میکلوش یانچو نام برد.
مجارستان سرزمین آهنگسازان برجستهای همچون بلابارتوک (BélaBartók) و زُلتان کودالی (ZoltánKodály) است ولی در بین همه نام های بزرگ مجارستان نام بلاتار و گروه موسیقی امگا برایم بیشتر آشناست ، شاید اولین جملات مجاری که در زندگی ام شنیدم به زبان موسیقی بود و آن هم با شنیدن موزیک های گروه امگا و یکی از بهترین فیلم های زندگی ام هم اسب تورین بلاتار بود .
سرزمین بزرگ ترین چشمه های آب گرم جهان ، فقط بوداپست 118 چشمه آب گرم دارد و قدمت بعضی از حمام ها در مجارستان به 2000 سال می رسد ، بزرگترین دریاچه آب گرم دنیا ( دریاچه هویز (Héviz)) در مجارستان است ، اصلا مگر میشود به مجارستان سفر کرد و به آبگرم نرفت ، در سفر مجارستان حتی در شهرهای خیلی کوچک هم به مجموعه های مثال زدنی آب گرم با قیمت خیلی پایینتر از استخرهای ایران رفتم و کم کم این کار به قسمتی از بازدیدهایم از شهرهای مجارستان شد به هر شهری سفر میکردم حتما به مجموعه آبگرم آن هم میرفتم .
همسایه هایش اتریش، اسلواکی، رومانی، کرواسی، ، اسلوونی و اکراین هستند و ۱۹ استان دارد به علاوه بوداپست که متعلق به هیچ استانی نیست و مستقل است .
کشوری که هر چه از پایتخت آن دورتر میشدم تعداد مردمی که به زبان انگلیسی صحبت میکردند کمتر میشد شاید در شهرهای مرزی اش به زحمت به تعداد انگشتان دست کسی انگلیسی متوجه میشد ، این نکته مرا کنجکاو کرد تا دلیلش را بدانم چرا که همه آنها در دوران مدرسه مثل ما انگلیسی میخوانند ، ولی تا به امروز جواب این سوال را نیافتم ، هر چند در بوداپست به عنوان پایتخت و مهم ترین شهر آن هم مشکل ارتباط به زبان انگلیسی داشتم .
کشوری که در شهرهای اطراف آن از غریبه ها استقبال خوبی نمیشود ، این مشکل را بارهای بار وقتی به شهرهای کوچک در مجارستان سفر کردم داشتم و حتی یک بار در ترمینال یکی از شهرها با وجود نیاز مبرم به کمک برای تهیه بلیط اتوبوس و چنج کردن پول هیچ کس کمکی نکرد ، فقط در چشمانم نگاه میکردند و سر تکان میدادند و بعد بی تفاوت ، در آن لحظه به این کشور لقب جایی که غریبه ها را دوست ندارند دادم . دلیل این کار را جویا شدم این جواب را شنیدم که این رفتار از زمان کمونیسم در این کشور مانده ، چهره های بی لبخند شاید از هر 10 نفر یک نفر کمی دوستانه باشد . ولی اگر یک مجاری بخواهد به شما کمک کند مطمین باشید این کار را با جان و دل انجام میدهد .
زبان خودشان مجاری است از خانواده زبانهای اورالی که فقط دو کشور در اروپا هم خانواده آن هستند استونی و فنلاند با نگاه مثبت پرگویش ترین زبان غیر هند و اروپایی در اروپا است ، زبانی با الفبای غریب و سخت برای یاد گیری ولی وقتی خواندنش را یاد گرفتم دائما میخواستم تابلوها را بخوانم و از این خواندن لذت ببرم چند کلمه ای هم مشابه زبان فارسی در زبانشان پیدا میشود مثل دخانیات ،عدد هزار، وزیر و یا بازار که با کمی تغییر واژار تلفظ میشود ولی لغات ترکی زیاد دارند .
در زبان مجاری سلام میشود سیا ،به این فکر میکردم که اگر اسم کسی سیاوش یا سیامک باشد ( در زبان عامیانه ما این اسامی را سیا تلفظ میکنیم ) و در جای شلوغ شهر باشد با احوال پرسی مردم دائما فکر میکند که کسی صدایش میزند ، به قهوه هم میگویند کاوه ، باز هم یک نام دیگر ایرانی . به جای خداحافظ هلو Hello میگویند ، کنار آمدن با این خداحافظی هم برایم سخت بود اوایل حضور در مجارستان هر وقت کسی میخواست خداحافظی کند میگفت هلو و من فکر میکردم چرا سلام میکند .
اسم مورد علاقه شان آتیلا است ، میگویند آتیلای افسانه ای مجار بوده و به آن افتخار میکنند ، آتیلا رهبر قوم هون بود ، رومی ها به او لقب تازیانه خداوند داده بودند و به او باج میدادند تا کاری به کار رم نداشته باشد ولی در حمله به ایران شکست میخورد .دیگر اسمی که در مجارستان زیاد شنیدم ، سلطان بود ، فکر میکنم این نام را از ایران گرفته اند .
مردم مجارستان به شدت آن تایم در ساعات کاری و نه در انجام کار هستند ، وقتی روی در مغازه ای نوشته ساعت تعطیلی ساعت 6 بعد از ظهر ، اگر شش و یک دقیقه برسید هیچ شانسی ندارید این قانون را در جاهای مختلف و به کرات دیدم حتی در رستوران ها با وجود آمدن مشتری ، کاری که در ایران به هیچ وجه دیده نمیشود تا وقتی پول بیاید و مشتری باشد مغازه باز است .
ولی قولهایشان شاید مثل ما ایرانی ها باشد برای انجام یک کار ، چه کار اداری و چه شخصی باید آن را چندین بار یادآوری کرد .
معروفترین غذا هایشان گولاش(Goulash) که در گذشته غذای چوپانان بوده و لانگوش Langos به معنای شعله است که تقریبا در کل اروپا معروف هستند ، لانگوش تکه های گوشت است که با سیب زمینی سرو میشود شاید بتوان آن را با خورشت های ایرانی مقایسه کرد ، بارها و بارها در شهرهای مختلف این غذاها را امتحان کردم گولاش در تمام رستوران ها و در تمامی ساعات شبانه روز پیدا میشود ، ولی برای خوردن لانگوش که یک تکه نان سرخ شده است با کلی مخلفات روی آن مثل سیر و پنیر و ... باید قبل از ظهر به دکه ها و کیوسک های فروش آن میرفتم از ساعت 5 صبح تا 11 مثل کله پاچه خودمان ، چند باری آخر وقت رسیدم و بعد از من با وجود مشتری مغازه تعطیل شد و این رسم برمیگردد به مثلا آن تایم بودن و قانونمند بودن مجارها وگرنه مشتری و پول که باشد 1 ساعت بیشتر مغازه باز بماند .
جمعیت مجارستان فقط 10 میلیون نفر است ( کمتر از تهران خودمان ) و واحد پولشان هم فورینت ، من از شهرهای زیادی در مجارستان بازدید کردم با نام هایی که شاید دقایق زیادی طول کشید تا درست تلفظ شان کنم و به یادم بمانند مثل هودمژورواژارهه hódmezővásárhely یا کیش کون فلج هاذا Kiskunfelegyhaza این شهر ها تقریبا شبیه هم بودند ولی بوداپست جور دیگری بود از آن شهرها که تعریف از آن سخت است و باید تجربه اش کرد .
مجارستان تاریخ پر فراز و نشیبی داشته رومی ها ، مغول ها ، دولت عثمانی امپراتوری اتریش-مجار و در دوره جنگ جهانی تحت اشغال آلمان بوده ، برای همین از هر نوع معماری ( رومی ، گوتیک ، رنسانس و باروک) ، هنر و آشپزی در آن وجود دارد .
بوداپست، پاریس اروپای مرکزی
خواهرخوانده تهران از ادغام سه شهر بودا (که با شنیدن آن همیشه به یاد دین بودا می افتم ولی این دو کاملا متفاوت هستند) (Buda)، پست(خود مجاری ها پشت تلفظ میکنند) (Pest) و اوبودا (Óbuda) شکل گرفته، ششمین شهر بزرگ اتحادیه اروپا، و دارای یکی از زیباترین بافت های شهری ، که از سال 1987 در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده.
رود دانوب از وسط شهر میگذرد و شهر را به دو قسمت تقسیم میکنده به قسمت شرقی دانوب ، پِست و به قسمت غربی آن بودا گفته میشود ، . بودا در گذشته شاه نشین بوده و پست رعیت نشین.
بوداپست از آن شهرهاست که برای کشف زیبایی آن باید از یک سمت شهر به سمت دیگر آن قدم زد ، یک روز این تصمیم را گرفتم و از میدان قهرمانان در یک سر شهر به سمت پل زنجیر حرکت کردم .
میدان قهرمانان Heroes’ Square
میدانی که در آثار یونسکو ثبت شده مثل نقش جهان در اصفهان خودمان و پس از ساخته شدن این میدان بسیاری از جشنها و مناسبتهای خاص مجارستان در این مکان برگزار میشود.
در سفر اولم در سال 2015 وقتی از ایستگاه دومین خط متروی قدیمی در جهان (قدیمی ترین متروی جهان متروی لندن است) خارج شدم اولین نقطه بوداپست بود که میدیدم و در سفر آخر در سال 2018 به دلیل مراسم بزرگداشت پیروزیشان در نبرد براتیسلاوا باز هم آنجا بودم با دیدنش جای خالی میدان قهرمانان در ایران را حس کردم شاید با این تاریخ و قدمتی که ایران دارد هیچ کشوری به اندازه ایران قهرمان نداشته باشد از پادشاهان و سرداران بزرگ تا شاعران و هنرمندان فکر میکنم اگر بخواهیم چنین میدانی در ایران بسازیم نام آن 1000 قهرمان بشود .
ساخت میدان قهرمانان در سال ۱۸۹۶، به مناسبت هزارمین سالگرد پیروزی مجارها در نبرد علیه قبیلههاى کارپات شروع و در سال ۱۹۰۰ به پایان رسیده. هزارمین سالگرد تاسیس مجارستان بهانه ای بود تا برای جاودانه کردن نام کشورشان مجسمه کسانی که قرن ها برای ساخت کشورشان تلاش کرده اند در این میدان نصب کنند .
7 مجسمه به همراه سمبل جنگ در نیم دایره چپ میدان و هفت مجسمه به همراه سمبل صلح در نیم دایره سمت راست و در وسط میدان ستونی بلند با مجسمه جبرئیل و در دستش هم تاج مقدس مجارستان ، شاید انتخاب جبرئیل از میان تمامی فرشتگان به باور مجارها مانند دیگر مردم برمیگردد ، جبرئیل ابراهیم را از آتش نجات داد، موسی را در مبارزه با فرعون حمایت کرد، فرعونیان را در رود نیل مصر غرق کرد، به داوود ساختن زره را آموخت، به دانیال نبی تعبیر رؤیا را آموخت، زکریا را به زاده شدن یحیی و مریم را به زایش عیسی مژده داد.
در پایین این ستون ۷ مجسمه دیگر قرار دارد روسای قبایل مجارستان که در قرن ۹ پایه های این کشور را بنا نهادند.
شاید کمتر کسی از مردم در این میدان به عدد هفتی که در همه جای آن استفاده شده فکر کند
من برای دقایقی به بیشتر هفت هایی که میشناختم فکر کردم ، هفت شهر عشق ، هفت گناه کبیره ، هفت هنر ، هفت خوان ، عجایب هفتگانه دنیا ، هفت طبقه جهنم و بهشت ، هفت دریا ، هفت آسمان ، هفت سین ، هفت روز هفته ، هفت نت موسیقی ، هفت رنگ رنگین کمان و سرانجام هفتمین پسر از هفتمین نواده این آخری را به دو دلیل بیشتر دوست دارم یکی اینکه از اولین کسانی بودم که فیلمش را ترجمه و زیر نویس کردم و دیگری به خاطر موزیک ناب گروه آیرون میدن.
در سال ۱۹۸۹ حدود ۲۵۰ هزار نفر در این میدان جمع شدند تا نخست وزیر سابق مجارستان «امره ناگی» که در سال ۱۹۵۸ اعدام شده بود را دوباره خاک سپاری کنند و این جرقهی بود برای سقوط شوروی و حکومت کمونیسم در این کشور .
در قسمت جلویی مجسمه جبرئیل ، یک قبر قرار دارد با عنوان سربازهای گمنام ، برروی آن این جمله حک شده «به یاد قهرمانانی که زندگیشان را برای آزادی ملتمان فدا کردند»،
وقتی برای دیدن مراسم در این میدان بودم بیشتر با مجارستان و سنت های آشنا شدم ، علاوه بر سمبل های به کار رفته در میدان خیلی ها با لباس هاس سنتی مجاری در میدان حاضر بودند در مورد نام لباس و تاریخچه آن زیاد پرس و جو کردم و در اینترنت هم زیاد سرچ کردم ولی تا به امروز اطلاعات مفیدی کسب نکردم ، قسمتی از برنامه هم کار با شلاق و نمایش با پرندگان شکاری بود و در آخر با یک موزیک فوق العاده ادای احترام به سنگ قبر سربازان گمنام مجاری ، از نوع مراسم میشد فهمید آنها قومی جنگاور بوده اند و به این نکته افتخار میکنند ، البته اولین بار صحنه هایی از تاریخ مجارستان را بر روی نقاشی پانورامای دیواری در موزه شهر اوپوستاسر Opusztaszer دیده بودم و این بار شاهد اجرای زنده قسمت هایی از مراسم تاریخی اشان بودم ، شاید برای کسانی که از میدان بازدید میکنند این قبر کمتر مورد توجه قرار میگیرد ولی در این مراسم ، شاید بیشترین مرکز توجه همین قبر سربازان گمنام بود.
خیابان اندراشی andrassy
بعد از دیدن مراسم وارد خیابان اندراشی شدم ، مهمترین خیابان بوداپست که خود آن هم جاذبه ای گردشگری به شمار می رود. قدم زدن در خیابان های معروف کشورها از کارهای مورد علاقه من است خیابان ولیعصر تهران ، شانزه لیزه پاریس ، رامبلا در بارسلون ، اورچارد در سنگاپور و ...
هر دو موزه هنرهای زیبا و تالار هنر در سمت راست و چپ میدان به دلیل مراسم بسته بودند پس راهم را در خیابان ادامه دادم تا به دانوب برسم مقصدم را ساختمان اپرا در نظر گرفتم هر چند در سفرهای قبلی این ساختمان را دیده بودم ولی به هر حال این بار هم در مسیرم بود ، موزه ترور هم در همین خیابان و مسیر قرار دارد ، این بار هم مقابل در ورودی صف طولانی بازدید کننده ها بود همیشه با دیدن صف موزه ها در کشورهای دیگر به این فکر میکنم که چرا موزه های ما صف ندارند به هر حال بهتر بود که از انجا سریع رد شوم تا اینکه حسرت کمبودهایمان در ایران را بخورم ، به ساختمان اپرا رسیدم ، ساختمان اپرا در تمام کشورهای اروپایی از اهمیت خاصی دارد و درتمام شهرهای بزرگ ، سالن اپرا وجود دارد و معروفترین آنها در شهر وین است و ساختمان اپرای مجارستان با همان شکل و معماری ولی در ابعاد کوچکتر ساخته شده.
اینکه چرا در فرهنگ ایرانی هیچ وقت استقبالی از اپرا و موسیقی کلاسیک نشده برایم جالب است
اگر ایرانی ها بخواهند اپرا کار کنند، بسیار مشکل است. اول باید داستانش باشد، بعد شعرش و بعد از آن آهنگی که برای این شعر ساخته شود ،در ادامه هم نیاز به خواننده های اُپرا داریم ، شاید اگر همه این امکانات فراهم شود روزی در ایران هم شاهد اجرای اپراهای معروف باشیم ، به راه خود به سمت میدان سنت اشتفان ادامه دادم .
کلیسا سنت اشتفان St. Stephen's Basilica
سومین کلیسای بزرگ مجارستان که نامش را از نام سنت اشتفان اولین پادشاه مجارستان گرفته
نمای اول کلیسا را از پشت بنا دیدم عرض آن را طی کردم و در گوشه ای نشستم وقت آن رسیده بود که کمی استراحت کنم ، بعد از کلی زمان برای دیدن مراسم و حدود 3 کیلومتر پیاده روی کمی خسته بودم ، چند باری که مجارستان بودم نتوانسته بودم این کلیسا را ببینم و قرار بود برای اولین بار این اتفاق بیفتد ، یک ربع یا بیست دقیقه استراحت کردم و بعد به سمت در ورودی حرکت کردم حیاط جلوی کلیسا مملو از جمعیت بود و تقریبا تمام کسانی که در نقطه مقابل در ورودی بودند داشتند عکس میگرفتند .
در اروپا برای ورود به بعضی کلیساها باید بلیط تهیه کنید و این قانون برای من قابل درک نیست با این همه پولی که هر سال به کلیسا پرداخت میشود ، چرا باید برای دیدن یک مکان مذهبی و مقدس پول پرداخت شود ، تفاوت این کلیسا با کلیساهای دیگر این بود که آن را به دو بخش تقسیم کرده بودند ، سمت راست کلیسا ، قسمت بدون بلیط که آن هم در ورودیش صندوق بود و اگر تمایل داشتید پول درون صندوق می انداختید ، از آنجا به سختی میشد فضای داخلی کلیسا را دید و قسمت دوم با بلیط که شامل نمای کامل کلیسا ، رفتن به بالای گنبد کلیسا و دیدن پانورامای شهر بود .
همان طور که حدس میزدم کلیسایی که ساخت آن 50 سال طول کشیده بود بی نظیر بود ، ظرفیت 8500 نفر بازدید کننده را داشت هرچند تعداد بازدید کننده ها خیلی کمتر بود و بزرگترین ناقوس مجارستان با وزن 9.5 تن در برج جنوبی آن واقع شده بود .
برای دیدن پانورامای شهر باید 364 پله را بالا میرفتم اگر یک پله دیگر ساخته میشد ، عدد میشد به اندازه روزهای یک سال ، دیدن زیبایی یک شهر از بلند ترین نقطه آن در هر شهر متفاوت است
گنبدکلیسا 96 متر ارتفاع دارد، به اندازه ارتفاع ساختمان مجلس بوداپست که ایستگاه آخر پیاده روی من بود ، در تمام شهرهای بزرگ اروپا طبق قانون هیچ ساختمانی نمیتواند بلندتر از ساختمان کلیسای اصلی باشد در مجارستان یکی بودن این دو ارتفاع تعادل بین کلیسا و دولت در مجارستان را نشان می دهد.
تنها طراحی مشابه این کلیسا را در شهر سگد Szeged در جنوب مجارستان دیده بودم و در ابعاد کوچکتر .
ولی شهرت اصلی کلیسا علاوه بر معماری زیبای داخل و خارج آن یک دلیل دیگر هم دارد ، دست راست مومیایی شده سنت اشتفان اوّلین پادشاه مجارستان در آن نگهداری می شود.
یاد مقبره های خالی تخت جمشید و پاسارگاد افتادم ، اینجا چطور با چنگ و دندان از تاریخشان محافظت میکنند و ما چطور؟
از خیابان جلوی کلیسا به سمت دانوب حرکت کردم دیگر مسافتی نمانده بود فقط چند صد متر ، با مجسمه مرد برنزی نگهبان کنار خیابان در مقابل کلیسا عکسی گرفتم ، نگهبانی که از وقتی او را آنجا گماشته اند چشم از کلیسا برنداشته ، سالیان سال است آنجاست و هنوز یونیفرم نظامیان امپراتوری اتریش- مجارستان را به تَن دارد ، کم کم دانوب و پل زنجیر در برابر چشمانم ظاهر میشد ، یکی دیگر از علایقم دیدن پل های معروف است ، هرچند این پل را هم بارهای بار دیده بودم .
دانوب آبی و پل زنجیر Chain bridge
اطراف پل زنجیر شلوغ بود ، اینجا روز و شب ندارد همیشه شلوغ است بر خلاف آن سمت پل در قسمت شاه نشین ، شاید به دلیل نماهای بیشتری است که از این سمت میشود دید
دانوب از جنگل سیاه در آلمان سرچشمه میگیرد و با گذشتن از ده کشور سرانجام در رومانی به دریای سیاه می ریزد ، نوار آبی بین دو نام سیاه ، دومین رود بزرگ اروپا بعد از ولگا است و در جایی خواندم که نام دانوب ریشه در زبان سکاها دارد که در دوران باستان ساکن این منطقه بودهاند ، در زبان باستانی ایرانی دانوب در اصل دانو به معنی رودخانه میباشد.
با شنیدن نام دانوب به یاد ، یوهان اشتراوس بزرگ و آهنگ دانوب آبی می افتم ،یوهان اشتراوس موسیقی دان بزرگی است که ساخت اولین سرود ملی ایران را نیز به او نسبت میدهند و به همین دلیل همیشه ارادت خاصی به او دارم .
به نظر من زیباترین پل های دانوب در مجارستان قرار دارند و زیباترین آنها پل زنجیر است سمبل شهر بوداپست ، شاید دلیل دیگری که این پل را دوست دارم این است که تا مدت ها عکس هایی که از پل گرفته بودم در شبکه های مجازی و ایستاگرام در بوداپست دست به دست میشد .
پل های معروف بوداپست هم 7 تا هستند باز هم عدد هفت ، در فیلم شماره 23 برای جیم کری همه چیز در عدد 23 خلاصه میشود و اینجا برای من در عدد 7
شیرهای بی زبان پل
نام پل از کنت «ایشتْوان سیچینی» (István Széchenyi)، گرفته شده است ، قبل از ساخت پل زنجیر مردم برای عبور از رودخانه از پل شناوراستفاده می کردند ، جناب سیچینی بعد از نرسیدن به مراسم تشییع جنازه پدرش به علت حرکت نکردن پل شناور بر اثر بدی آب و هوای ، پروژه ساخت یک پل دائمی بر روی دانوب را مطرح میکند .
در زمان بازگشایی، این پل بلندترین پل اروپا بوده ، با دو برجی که با زنجیرهای آهنی سازه را حمایت میکنند ، علت نامگذاری این پل هم به خاطر همین زنجیر است ، با دو مجسمه شیر سنگی در هر سمت که از آن محافظت میکنند.ساخت این پل، اقتصاد کشور مجارستان را متحول کرد و عصر طلایی بوداپست با تبدیل دو شهر معمولی به یک کلانشهر شروع شد .
داستانی در مورد این پل وجود دارد به این شکل آدام کلارک معمار پل از ساخت این پل بسیار مغرور میشود و همه را به چالش میکشد تا اگر میتوانند ایرادی از این پل بگیرند و به این شکل معلوم میشود مجسمه های شیرهای روی پل زبان ندارند. هر چند به افتخار وی میدانی را در بوداپست به نام او نام نهادند.
داستان دیگر در مورد پل الیزابت است ، شاهزادهای از بودا عاشق دختری از پست میشود و برای اینکه رفت و آمدش برای دیدن معشوقهاش راحت تر باشد دستور میدهد که پلی روی رودخانه دانوب ساخته شود به نام پل اِرژبت (الیزابت). به این فکر میکردم که اگر قضیه برعکس بود چطور ؟ پسری فقیر عاشق دختری ثروتمندآن وقت پلی روی دانوب ساخته نمیشد ؟
و اینکه این شاهزاده با این کار بالاخره به معشوقش رسید یا نه ، در داستان های عاشقانه ای که من میشناسم یا دو نفر هیچوقت به هم نرسیدند و یا مثل رومیو و ژولیت وقتی مردند به هم رسیدند .در طول چند سفرم به شهر بوداپست چندین و چند بار از روی پل زنجیر رد شده ام از یک سمت دانوب به سمت دیگر از قسمت شاه نشین به قسمت رعیت نشین و بالعکس ، پیاده با اتومبیل و با استریت کار هر کدام لذت خودش را داشت .
تمام طولش را قدم زدم گهگاه تعداد قدم هایم را میشمردم ولی طول پل همیشه 375 متر بوده و هست مهم نیست با چه سرعتی روی پل قدم بزنم ، مهم این است که با هر قدم از دانوب لذت ببرم .حرکت کشتی ها درون رودخانه هم حس و حال خودش را دارد میشود از وین در اتریش یا براتیسلاوا در اسلواکی سوار کشتی شد و در این سه کشور روی دانوب سفر کرد .
کفش ها ماندند و آنها رفتند
بعد از پل به سمت کفش ها در کرانه دانوب” Shoes on the Danube Bank حرکت کردم ، 60 جفت کفش آهنی به یاد کشته شدگان جنگ جهانی اول در بین سالهای 1944 و 1945
مجسمه هایی از جنس رنج و درد ، امروز همه به کنار مجسمه ها می آیند تا عکس بگیرند شاید اگر داستان پشت پرده این مجسمه ها را لمس کرده باشند قضیه فرق کند
اولین بار عکس این کفش ها را در فیس بوک دیدم ، طراحی کفش ها برایم خیلی جالب بود بعد از کلی سرچ متوجه شدم محل آنها در بوداپست است . از همان زمان بود که همیشه دوست داشتم از نزدیک این مجسمه ها را ببینم .
بعد از پیاده روی طولانی خسته بودم میخواستم در کنار مجسمه ها با خودم خلوت کنم ولی انقدر کنار کفش ها شلوغ بود که پشیمان شدم بیشتر هم چشم بادامی ها بودند که با دوربین های موبایل دائم دور کفش ها می چرخیدند تا مثلا بهترین قاب را پیدا کنند ،
چند تایی عکس گرفتم و بعد با فاصله یک گوشه نشستم به این فکر کردم که این افراد تنها گناهشان مذ هبشان بوده و به خاطر آن کشته شده اند ، حال آنها وقتی به کنار رود می آوردنشان چطور بوده گریه ، ترس و وحشت ، وقتی میدانی چند دقیقه دیگر بیشتر زنده نیستی چه حالی خواهی داشت . به آنها گفته شده بود کفش هایشان را درآورند و بعد تیر اندازی شروع شده بود در این فکر بودم که دیدم جوانی کفش ها را میشمرد ، صحنه درد آوری بود ،چرا باید این کار را میکرد؟ تا مطمین شود تعداد کفش ها درست است؟ یا در تعداد کشته ها شک داشت؟ اگر جایش با یکی از کشته شدگان عوض میشد و دیگری کفش ها را می شمرد چه حسی پیدا میکرد ؟
همیشه وجود صحنه های جنگ ، چه در فیلم ها و چه دیدن تندیس یا حتی خواندن مطلب ناراحتم میکند و با خودم فکر میکنم چرا باید تاوان سیاست های اشتباه چند سیاست مدار ، را مردم بیگناه پس دهند ، شاید یکی از دلایلش این است که تمام دوران کودکی خودم در جنگ بوده ، جنگی که عراق به ما تحمیل کرد ،فقط این را میدانم که این جنگ لعنتی هیچ وقت تمام نمیشود فقط موقعیت جغرافیایی آن عوض میشود .
ایستگاه آخر پارلمان مجارستان
خوب فقط 300 متر تا پارلمان مانده بود ، سومین ساختمان مجلس بزرگ دنیا با بیش از یکصد سال قدمت ، صدای بلند موسیقی از اطراف ساختمان شنیده میشد به همین دلیل به جای اینکه طول 250 متری آن را در امتداد رودخانه طی کنم به سمت صدا رفتم ، قسمت دیگری از مراسم بزرگ داشت بود و چه خوب که این پیاده روی با مراسمی در یک سمت شهر شروع شد و با مراسمی دیگر در قسمت دیگر شهر داشت به اتمام میرسید .
به دلیل اینکه بازدید از ساختمان فقط با گروه و در زمان های مشخص امکان پذیر است ، بیشتر نوشته ها در مورد بنا مربوط به خارج ساختمان است چرا که همه توریست ها شانس بازدید از داخل مجموعه را ندارند ( مثل من)
در بنایی که با الهام از ساختمان پارلمان انگلیس طراحی شده ، ۱۰۰ هزار نفر در آن کار کردند و در ساخت آن حدود ۴۰ میلیون آجر، ۵۰۰ هزار سنگ قیمتی و ۴۰ کیلو طلا استفاده شد.
این ساختمان ۲۷ مناره ، ۶۹۱ اتاق، ، ۱۰ حیاط، ۸۸ مجسمه از پادشاهان مجارستان و ۲۰ کیلومتر راه پله دارد ، خیلی دوست دارم بدانم تا به حال کسی بوده که کل پله های این ساختمان را طی کرده باشد .
محاسبه کردم اگر میخواستم فقط اتاق ها را در 24 ساعت بدون وقفه ببینم برای هر اتاق حدود 2 دقیقه وقت داشتم
برای دیدن داخل بنا چند روز وقت لازم داشتم ولی دیدن کل بنا هیچ وقت از خواسته هایم نبوده ، همیشه از نقطه مقابل پارلمان به بنا نگاه کرده بودم چه روز و چه شب ، دوست داشتم میتوانستم مجوزی داشته باشم تا بر بالای بام پارلمان بروم و شهر را از آنجا ببینم ، کاری که شاید کمتر کسی شانس آن را داشته و با هیچ بلیطی قابل اجرا نیست . شب بر روی بام در برابر دانوب آن وقت لقب مجاری ام میشد ، جهانگردی روی بام .
به دلیل برپایی مراسم این بار هم نشد از داخل پارلمان بازدید کنم ، شاید این بهانه ای باشد برای سفر بعد به بوداپست .
در روی نقشه مسافت طی شده در این پیاده روی بین 5 و 6 کیلومتر بود ولی میدانم که تعداد گام هایم چند برابر این عدد بوده و مسافت طی شده در واقعیت با مسافت طی شده بر روی نقشه کاملا متفاوت است ، عدد دقیق را نمیدانم ولی دوست دارم این عدد 7 باشد .
....
نام و مشخصات آثار ثبت شده شهرستان کرج
موقعیت اثر | قدمت | نام اثر |
کرج - روبروی سه راه قلمستان - شهرک شهید فهمیده | قاجاری | آسیاب برجی |
کرج - آدران - ارنگه - روستای خور - جنوب روستا | قاجاری | آسیاب قدیمی |
کرج - دهستان کمال آباد - روستای هلجرد | قاجاری | آسیاب هلجرد |
کرج - دو کیلومتری شمال گچسر | اسلامی | آهنین راه و پل سنگی |
کرج - آدران - 7 کیلومتری جاده کرج چالوس - پل خواب - روستای کلوان سر | بنا معاصر | امامزاده ابراهیم |
کرج - آدران - 5 کیلومتری جاده کرج چالوس - پل خواب - روستای ورزان | بنا معاصر | امامزاده ابراهیم و محمد تقی |
کرج - محمد آباد - زمینهای بنیاد شهر سازی | صفوی | امامزاده احمد و محمود |
کرج - اشتهارد - روستای پلنگ آباد | قرن هشتم | امامزاده پلنگ آباد |
دهستان کمال آباد - روستای آتشگاه | بنا معاصر ، عمر درخن 2000 سال | امامزاده پیر پیران و درخت کهن |
کرج - گرمدره - کلاک بالا | بنا معاصر | امامزاده تقی |
کرج - آدران - مرکز روستای ارنگه | قاجاری | امامزاده جعفر |
کرج - دهستان آدران - جنوب روستای کندور | قاجاری | امامزاده چهل دختر |
کرج - کیلومتر 55 جاده کرج چالوس - روستای حسنکدر | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده حسن |
کرج - بلوار امامزاده حسن | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده حسن |
کرج - گرمدره - اول جاده قدیم کرج | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده حیدر |
کرج - اشتهارد - سه راه روستای جارو | قاجار ، بنا معاصر | امامزاده رزاق چهار طاق ( امامزاده حبیب اله ) |
کرج - آدران - 7 کیلومتری جاده کرج چالوس - پل خواب - روستای کلها | صفوی ، بنا قاجاری | امامزاده رضی الدین |
کرج - 38 کیلومتری جاده کرج چالوس - تکیه سپهسالار | اوایل اسلامی ، بنا قاجاری | امامزاده سپهسالار |
کرج - ابهرک - ارنگه از دهستان آدران | صفوی | امامزاده سلیمان |
کرج - دهستان آدران - جنوب روستای کندور | قاجاری | امامزاده سید ابراهیم |
کرج - آدران - روستای گوراب ( جوراب ) ارنگه | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده شاهزاده حسین |
کرج - دهستان آدران - روستای ارنگه - روستای خور | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده شاهزاده عسگری |
کرج - مهرشهر | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده طاهر |
کرج - مهرشهر - علی آباد گوته | قاجاری ، بنا معاصر | امامزاده عبد اله |
کرج - دهستان آدران - مرکز روستای کندور | قاجاری ، بنا معاصر | امامزاده عبد له و طاهر |
کرج - محمد آباد - دشت بهشت - کوچه میثم تمار | بنا معاصر | امامزاده غیبی |
کرج - اشتهارد - دهستان پلنگ آباد - روستای محمد آباد | قاجار ، بنا معاصر | امامزاده قاسم |
کرج - آدران - روستای سیجان ارگنه | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده محمد |
کرج - حصارک | صفوی ، بنا معاصر | امامزاده محمد حصارک |
کرج - آدران - 6 کیلومتری جاده کرج چالوس - شمال پل روستای لیلستان | بنا معاصر | امامزاده هاشم و هارون |
کرج - روستای میدانک - کیلومتر 60 جاده چالوس | قاجاریه | برج سنگی میدانک |
کرج - اشتهارد - شهر اشتهارد - میدان امام خمینی | اواخر صفوی | بقعه امامزاده ام کبری و ام صغری |
کرج - اشتهارد - مرکز دهستان پلنگ آباد از بخش اشتهارد | صفوی | بقعه امامزاده ام رحمان و امامزاده زید ( سه گنبدان ) |
کرج - اشتهارد - 10 کیلومتری شرق اشتهارد و کنار جاده آسفالته کرج - اشتهارد | قرن 7 و 8 و 9 هجری | بقعه شاهزاده سلیمان |
کرج - 25 کطلومتری جنوب شرقی سد فرعی امیرکبیر در حاشیه قریه گوراب | آخر تیموری | بقعه و درختان کهنسال شاهزاده حسین گوراب |
کرج - مدخل ورودی جاده کرج به چالوس | سلجوقی | پل تاریخی کرج |
کرج - اشتهارد - دهستان پلنگ آباد - روستای محمد آباد | سده 5 تا 9 ه.ق | تپه امامزاده قاسم |
کرج - محمد آباد - دشت بهشت - کوچه میثم تمار | تپه باستانی دشت بهشت | |
کرج - اشتهارد - روستای رحمانیه ( پلنگ آباد ) | تاریخی ، اسلامی | تپه پلنگ آباد ( تپه باستانی ) |
کرج - اشتهارد - روستای خرم آباد - ضلع جنوبی روستا و کنار جاده کرج اشتهارد | دوران تاریخی تا اواسط اسلامی | تپه باستانی خرم آباد |
کرج - شهرستانک - دو کیلومتری غرب دره گل گیله | دوران تاریخی | تپه شنستون |
کرج - اشتهارد - روستای علی آباد ( شمال اشتهارد ) | قرن 5 تا 6 ه.ق | تپه علی آباد |
کرج - اشتهارد - 5 کیلومتری جنوب پلیس را اشتهارد | اسلامی | تپه کرد چشمه |
کرج - دهستان کمال آباد - 10 کیلومتری شمال قلمستان کرج - روستای آتشگاه | تاریخی ، اسلامی | تپه مهدی خانی |
کرج - محمد آباد - زمینهای بنیاد شهر سازی | دوره اسلامی ( سده 7 و 8 و 9 ه.ق ) | تپه های امامزاده احمد و محمود |
کرج - 15 کیلومتری شمال قلمستان کرج آتشگاه - روستای حسن بد چشم | تاریخی | تپه های باستانی حسن بد چشم |
کرج - اشتهارد - دهستان پلنگ آباد - روستای کوی راشته | سده های 5 تا 9 ه.ق | تپه های باستانی راشته |
کرج - محمد آباد - زندان قزل حصار | صفوی | تپه های قزل حصار |
کرج - جاده چالوس - یک کیلومتری غرب ورودی تونل کندوان | صفوی | تپه های کندوان |
کرج - آدران - کیلومتر 8 جاده چالوس - غرب روستاط کندور | تاریخی ، اسلامی | تپه های کندور |
کرج - مهرشهر - انتهای خیابان دهم گلستانک - کوچه میثم تمار | تاریخی ، اسلامی | تپه های گلستانک |
کرج - اشتهارد - روستای مراد تپه | پیش از تاریخ - تاریخی ، اسلامی | تپه های مراد تپه |
کرج - مهرشهر - جنوب مهرشهر - انتهای خیابان بوستان - روستای حسین آباد | هزاره سوم و چهارم ق.م | تپه باستانی آق تپه |
کرج - 11 کیلومتری غربی کرج - ماهدشت ( مرد آباد ) انتهای خیابان نصر | از هزاره پنجم تا سوم ق.م | تپه باستانی مرد آباد |
کرج - دهستان آدران - روستای ارنگه - روستای خور | صفوی | تپه تله اسکی |
کرج - دهستان آدران - روستای ارنگه - روستای خور | صفوی | تپه دزد بر |
کرج - اشتهارد - دهستان پلنگ آباد - روستای کوی راشته | 800 ساله | چنار حصار |
کرج - اشتهارد - میدان امام خمینی ( ره ) | قاجاریه | حسینیه سیادیه |
کرج - اول جاده چالوس - روستای بیلغمان | صفوی ، قاجاری | حمام بیلغمان |
کرج - مرکز شهر کرج - محله قدطمی مصباح | اوایل قاجاری | حمام مصباح |
کرج - دهستان کمال آباد - روستای هلجرد | صفوی ، قاجاری | حمام هلجرد |
کرج - آدران - روستای گوراب ( جوراب ) ارنگه | عمر 800 سال | درخت امامزاده |
کرج - روستای حصار - خط یک حصار | عمر 800 سال | درخت چهار کهن حصار |
کرج - دهستان کمال آباد - روستای هلجرد | عمر 800 سال | درخت چهار کهن هلجرد |
کرج - گوهردشت - بلوار اصلی گوهردشت | عمر 1300 سال | درخت سرو کهن |
کرج - دهستان آدران - مرکز روستای نوجان ( کیلومتر 3 جاده کرج چالوس ) | عمر 800 سال | درخت قدیمی |
کرج - دهستان نساء - روستای ولایت رود | عمر 800 سال | درختهای کهن آقادار |
کرج - 4 کیلومتری غرب گچسر | دوره دوم زمین شناسی | غار یخ مراد |
کرج - آسارا - کیلومتر 36 جاده کرج چالوس | دوران دوم زمین شناسی | غارهای ری زمین و سیراچال |
کرج - دهستان آدران - غرب روستای ارگنه - کیلومتر 15 جاده کرج چالوس | از صفوی تا کنون | قبرستان قدیمی |
کرج - دهستان آدران - مرکز روستاط کندور | از صفوی تا کنون | قبرستان قدیمی |
کرج - دهستان آدران - ابهرک - ارنگه | تاریخی | قبرستان گبری کچان |
کرج - دهستان کمال آباد - روستای هلجرد | تاریخی ، اسلامی | قبرستان هلجرد |
کرج - دهستان نساء - روستای ولایت رود | قاجاری ، بنا معاصر | قدمتگاه آقا سید علاء الدین |
کرج - مهرشهر کرج - علی آباد گوته | پیش از تاریخ - تاریخی ، اسلامی | قشلاق تپه ( اوج تپه ) |
کرج - اشتهارد - 5 کیلومتری جنوب مختار آباد | سده های 5 تا 9 ه.ق | قلعه ( بز قلعه ) |
کرج - اشتهارد - دهستان پلنگ آباد - روستای کوی راشته | صفوی ، قاجاری | قلعه اربابی |
کرج - اشتهارد - روستای رحمانیه ( پلنگ آباد ) | صفوی ، قاجاری | قلعه پلنگ آباد |
کرج - نساء - بالای تونل تنگ گسیل - کیلومتر 51 جاده کرج چالوس | قرن 6 تا 8 ه.ق | قلعه تنگ گسیل |
کرج - محمد آباد - روستای حسین آباد | صفوی ، قاجاری | قلعه حیدر آباد |
کرج - شهرستانک - شمال دره گل گیله - نوک قلعه شهرستانک | قرن 6 تا 8 ه.ق | قلعه دزد بند |
کرج - گرمدره - کلاک بالا | قاجاری | قلعه روستای کلاک |
کرج - آسارا - کیلومتر 36 جاده کرج چالوس | قرن 6 تا 8 ه.ق | قلعه ری زمین |
کرج - دهستان آدران - بالای صخره ها - مشرف به غرب کرج | قرن 6 تا 8 ه.ق | قلعه شاه دژ ( شاه دزد ) |
کرج - انتهای حد غربی پل جدید و پل قدیمی | قاجاری | قلعه صمصام |
کرج - اشتهارد - روستای قزل حصار | قاجاری | قلعه قزل حصار |
کرج - گرمدره - کلاک بالا | قرن 6 تا 8 ه.ق | قلعه کلاک |
کرج - محل فعلی کتابخانه دانشکذه کشاورزی کرج | قاجاری | کاخ سلیمانیه |
کرج - شهرستانک - کنار جاده کرج چالوس | قاجاریه | کاخ شهرستانک |
کرج - گچسر | رضا شاهی | کاخ گچسر |
کرج - مهرشهر | دوره پهلوی | کاخ مروارید ( شمس ) |
کرج - مرکز شهرستان کرج | صفوی | کاروانسرای شاه عباسی کرج |
کرج - جاده چالوس - یک کیلومتری غرب ورودی تونل کندوان | قاجاری | کاروانسرای کندوان |
کرج - اول جاده چالوس - روستای بیلغمان | صفوط ، قاجاری | کوره آجر پزی |
کرج - 3 کیلومتری جنوب گچسر | قاجاری به بعد | کوره های گچ پزی گچسر |
کرج - دهستان آدران - روستای ارنگه - روستای خور | قاجاری | مسجد جامع |
کرج - دهستان کمال آباد - روستای هلجرد | قاجاری |
مسجد هلجر |
موزه
|
آدرس
|
تلفن
|
موزه آبکار
|
نرسیده به تجریش_ زعفرانیه
|
2-2144351
|
موزه آبگینه و سفالینه های ایران
|
خ جمهوری _ بعد از پل حافظ _ خ 30 تیر _پلاک 57
|
4-6708153
|
موزه ایران باستان
|
خ 30 تیر
|
6-672061
|
موزه آزادی
|
میدان آزادی _ زیر برج آزادی
|
5-6023952
|
موزه استاد بهزاد
|
نرسیده به تجریش _ زعفرانیه
|
2144446
|
موزه بنیاد
|
خیابان ولیعصر _ بلوار میر داماد _ کوچه دفینه
|
8795994
|
موزه دکتر حسابی
|
پل تجریش _خ مقصودبیک _ خ دکتر حسابی _شماره 8
|
2202006
|
موزه تاریخ طبیعی
|
میدان تجریش _ زعفرانیه
|
9-2282031
|
موزه تاریخ طبیعی
|
میدان هفت تیر _ ابتدای قائم مقام _ پلاک 9
|
8824513
833498
|
موزه آثار طبیعی و حیات وحش ایران
|
میدان قزوین _ خ قزوین _ سر پل امامزاده معصوم _ خ هفت چنار _ میدان بریانک
|
6-5738745
|
موزه تمبر
|
سر در باغ ملی _ خیابان ملل متحد
|
679132
674454
|
موزه جواهرات ملی
|
میدان تجریش _ زعفرانیه
|
9-2282031
|
موزه دفینه
|
بلوار میر داماد _نبش کوی دامن افشار
|
8774745
|
موزه رضا عباسی
|
شریعتی _ سید خندان
|
3-863001
|
موزه کاخ سبز
|
تجریش _ خیابان سعد آباد
|
9-2282031
|
موزه سکه
|
خیابان ولیعصر _ بلوار میر داماد _ نبش کوچه دفینه
|
8774745
|
موزه شهدا
|
خیابان طالقانی _ نبش فرصت
|
4-8306831
|
موزه صبا
|
جمهوری _ خیابان ظهیر الاسلام
|
3111246
|
موزه فرش
|
کارگر شمالی _ نبش فاطمی
|
657707
|
موزه کاخ رجعت و عبرت
|
تجریش _ سعد آباد
|
2282063
|
موزه کاخ گلستان
|
میدان 15 خرداد
|
8-3113335
|
کاخ سفید
|
تجریش _ خیابان سعد آباد
|
9-2282031
|
کاخ شهوند
|
تجریش _ خیابان سعد آباد
|
9-2282031
|
کاخ نیاوران
|
پاسداران _ نیاوران
|
2-2287081
|
موزه مردم شناسی
|
خیابان 15 خرداد _ کاخ گلستان
|
3111868
|
موزه مردم
|
بازار _ میدان 15 خرداد _ روبروی مسجد ارگ _ کاخ گلستان
|
3110653
|
موزه ملی ملک
|
خیابان امام خمینی _ خیابان ملل متحد _ جنب وزارت امور خارچه
|
6726613
|
موزه نظامی
|
خیابان ولی عصر _خ زعفرانیه
|
2212031
|
موزه هنرهای تزئینی
|
کریمخان زند _ نرسیده به میدان ولی عصر
|
2-8904380
|
موزه هنرهای زیبا
|
زعفرانیه _ انتهای شهید طاهری
|
1-2282026
|
موزه هنرهای معاصر
|
خیابان کارگر شمالی
|
655411
653200
|
موزه هنرهای ملی
|
میدان بهارستان
|
3116329
|
نمایشگاه دائمی هواپیما
|
کیلومتر 14 اتوبان تهران کرج _ روبروی پارک ارم _مرکز نمایشگاه هوایی
|
6009318
|
بنیاد فرهنگی فرش رسام
|
پاسداران _ بوستان یکم _ شماره 7
|
2847911
2847913
|
موزه صنعت برق
|
میدان شهدا _ خیابان پیروزی _ خ افروز _ موزه صنعت و برق
|
3262866
|
موزه پست
|
میدان امام _ جنب سر در باغ ملی -
|
6704550
|
برنامه سفر بک پکری 24 روزه به
اندونزی : جزیره بالی 12 روز-جوگجا 2 روز
سنگاپور 8 روز
مالزی : کوالا لامپور 2 روز
سفر به جزیره خدایان
ثبت طولانی ترین مسافت سفر
سالها فکر رفتن به جزیره بالی در اندونزی رویای من بود ، وقتی جهانگردی را شروع کردم وسع مالی و تجربه ام اجازه نمیداد تا به این جزیره سفر کنم ،عکس های جزیره خدایان (جزیره بالی معروف است به جزیره خدایان) را می دیدم و با خودم میگفتم نمیدانم کی؟ ولی بالاخره یک روز به بالی سفر میکنم ، جالب بود که تا چند سال پیش از هر کسی در مورد بالی می پرسیدم با تعجب میگفت بالی کجاست؟ اطلاعات فارسی در مورد بالی واقعا کم بود تنها چیزی که زیاد بود عکس های خیره کننده بالی در سایت های انگلیسی زبان بود ، گویی تکه ای از بهشت کنده شده بود و روی زمین افتاده بود .
این جزیره دو اقیانوس هند و آرام را بهم پیوند داده که همین امر باعث شده آب و هوا و طبیعت خاصی داشته باشد ، کشوری که قبلا به هند هلند معروف بوده و امروزه به نام اندونزی میشناسیمش که این نام از دو واژه ایندوس (به لاتین: Indus) و یونانی نسوس (به یونانی: nesos) به معنی جزیره آمدهاست
کشوری روی خط استوا با دومین سطح از تنوع زیستی در دنیا و جمعیت ۲۶۰ میلیون نفر، چهارمین کشور پرجمعیت دنیا با زبان رسمی اندونزیایی و بزرگترین کشور مسلمان دنیا با این حال دین بیشتر مردم بالی هندوایسم است .
واحد پول روپیه مثل ریال خودمان پر از صفر ، بعد از سفر به اندونزی بود که فهمیدم توریست هایی که وارد ایران میشوند چقدر با این همه صفر پول ما مشکل دارند
روشهای سفر به بالی از تهران
زمانی که من میخواستم به بالی سفر کنم ، پرواز مستقیم از تهران به بالی وجود نداشت ولی طبق شنیده های من در حال حاضر این پرواز ها دایر شده هر چند در سال 1396 وقتی در فرودگاه امام خمینی بودم از مسافران پرواز بالی شنیدم که تاخیر پرواز به 24 ساعت رسیده و مسافران این پرواز در فرودگاه سرگردان بودند و کسی جوابگو نبود .
برای رفتن به بالی یا باید یک پرواز خارجی انتخاب میکردم با قیمت بیشتر ولی راحت تر که این پروازها هم معمولا دوقسمت دارند یک قسمت از ایران به کشوری که ایر لاین به آن تعلق دارد ، انتظار در فرودگاه معمولا بین 2 تا 12 ساعت و بعد پرواز به کشور مقصد و یا باید به مالزی میرفتم و از انجا به اندونزی .به دلیل مقرون به صرفه بودن راه دوم را انتخاب کردم .
ابتدا مسافت 6300 کیلومتری بین تهران و کوالالامپور و بعد 2800 کیلومتر از کوالالالمپور تا بالی ولی مشکل بزرگی وجود داشت و اینکه برای گرفتن ویزای اندونزی باید بلیط پرواز ارایه میدادم و من که کارت اعتباری برای تهیه بلیط مالزی به اندونزی نداشتم با دردسر دیگری روبرو شدم .
با جستجوی زیاد موفق به پیدا کردن نمایندگی ایر لاین مالزی شدم و باز به دلیل نداشتن کارت اعتباری مجبور شدم با هزینه بیشتر بلیط مالزی به اندونزی را تهیه کنم .
زمانی که من میخواستم به بالی سفر کنم بهترین راه برای مسافران ایرانی که میخواستند به استرالیا به صورت غیر قانونی سفر کنند ، سفر بدون ویزا به اندونزی و از آنجا با قایق به استرالیا بود ، آدم های زیادی در این راه میمردند و در دریا غرق میشدند پس دولت اندونزی تصمیم گرفت برای ایرانی ها قبل از ورود ویزا صادر کند و سخت گیری ها چند برابر شد.
شایع شده بود گرفتن ویزای اندونزی از ویزای شینگن هم سخت تر شده ولی من تصمیم گرفته بودم به اندونزی بروم و باید میرفتم .
صبح زود راهی سفارت شدم ، آنجا شرایط خیلی معمولی بود بر خلاف گفته ها شاید تنها سختیش برای کسانی بود که زبان انگلیسی شان ضعیف بود چون کسی که بتواند فارسی صحبت کند آنجا نبود ، بعد از 5 دقیقه حضور در سفارت یک جمله مفید مالایی را یاد گرفتم سلامت پاگی یعنی صبح به خیر .
تجربه به من ثابت کرده که اگر مدارک برای گرفتن ویزا کامل باشد و واقعا قصد سفر داشته باشید کل کشورهای دنیا به شما ویزا خواهند داد ، خلاصه با دردسرهای خاص و لی نه به میزانی که تصور میکردم با هزینه 50 دلار ویزا را گرفتم.
همه چیز آماده بود برای یک سفر 24 روزه 12 روز بالی 2 روز جوگجا( شهر دیگری در اندونزی) 8 روز سنگاپور و دو روز آخر باز مالزی ، قرار بود از تهران با یکی از دوستانم به بالی برویم و بعد از 12 روز او به ایران برمیگشت و من به سفرم ادامه میدادم .
معمولا ساعت پروازهای ایرانی به سمت مالزی حدود ساعت 10 شب به وقت تهران است بین 7 تا 8 ساعت زمان پرواز است و با احتساب 3.30 دقیقه اختلاف ساعت حدود ساعت 10 به کوالالامپور رسیدم و قرار بود بعد از ظهر مالزی را به سمت بالی ترک کنم و پرواز از مالزی به بالی هم حدود سه ساعت طول میکشید.
زمان بین سفر قبل من و این سفر به مالزی کمتر از یک سال بود ، دفعه قبل همه پروازها از یک فرودگاه بود و این بار یک فرودگاه جدید افتتاح شده بود که باید با اتوبوس از ترمینال اول به ترمینال دوم میرفتیم که فاصله حدود پنج دقیقه بود مقایسه کنید با فرودگاه بین المللی خودمان
دلیل ارزان بودن ایر لاین ، ایر اشیا هم جالب است و آن این است که شما فقط پول بلیط پرواز را میدهید و برای بقیه خدمات باید پول بپردازید مثلا اگر آب خوردن بخواهید باید بخرید و نکته خنده دار در پروازهای ارزان که من در جاهای دیگر دنیا هم دیدم این است که مهماندار با یک چرخ در وسط هواپیما حرکت میکند و شروع به فروش وسایل میکند مثل متروی تهران ولی باکلاس تر
بالاخره با تاخیر ایر اشیا حدود 8 شب به سرزمین آرزوهایم آن هم بعد از چندین سال رسیدم انقدر در مورد بالی تحقیق کرده بودم که کلی نقشه و مطلب داشتم ، سفر نامه های زیادی خوانده بودم ،فکر میکنم حداقل 15 سفر نامه خواندم که بیشتر عزیزان سفرنامه نویس کاملا اطلاعات غیر مفید نوشته بودند ولی نکته جالب در تمام سفرنامه ها یکی بود که همه نوشته بودند تاکسی از فرودگاه تا مرکز شهر شد 15 دلار و هیچ کس تحقیق نکرده بود فاصله فرودگاه تا مرکز شهر فقط هشت دقیقه است و کرایه واقعی 4 دلار ، خب به لطف خاطره های دوستان من هم پول اضافه به تاکسی دادم قاعدتا وقتی 10 نفر متفق القول میگویند 15 دلار کمتر کسی قیمت را دوباره چک میکند .
هتل های زیادی را کاندید کرده بودم ولی اکثرا باید با کارت اعتباری رزرو میشد ،هتلی که انتخاب کرده بودم پر شده بود و چون رزروی نداشتم کاری از دستم برنمی آمد شبی 27 دلار بود با استخر و کلیه امکانات ، مقایسه کنید با قیمت اجاره خانه معمولی در شمال ایران27 دلار در آن زمان دلار حدود 3000 تومان بود ، به سمت هتل بعد حرکت کردم حدود 32 دلار ولی بزرگتر و بهتر ،خوش شانس بودم که یکی از بهترین هتل های بالی در منطقه کوتا با این قیمت پیدا کردم
قرار شد من هتل را چک کنم و دوستم وسایل را به داخل هتل بیاورد ، اتفاق عجیب دیگری افتاد وقتی رسپشن نامم و ملیتم را پرسید و فهمید نامم مهدی است بلافاصله گفت : مهدی مهدوی کیا ایران ، علی دایی ، پرسپولیس ، جا خوردم ، یک نفر 10 هزار کیلومتر انطرف تر از ایران این نام ها را میدانست آن هم در کشور اندونزی که کسی به فوتبال علاقه ای ندارد هر چند نام های دیگری چون مولانا و رابعه عدویه را از یک راننده تاکسی در اندونزی شنیدم که با این نام ها کاملا آشنا بود و شاید خیلی از درس خوانده های خودمان این نام ها را نشناسند .
به هر حال به دلیل تشابه نام با مهدوی کیا ، دوستی صمیمانه ای در طول اقامتم در آن هتل با رسپشن شکل گرفت ، وقتی قرار شد وسایل را به اتاق ببریم یکی از کوله ها نبود کل بار ما دو نفر سه تا کوله بود و دوست من یکی از آنها را داخل تاکسی فراموش کرده بود . خیلی از دوستانم که سبک سفر من را میدانستند دوست داشتند با من سفر کنند تا هزینه سفرشان پایین بیاید ولی در طول سفر تمامی برنامه ریزی ها با من بود و دردسر من بیشتر و با این گونه اتفاقات بود که در آن لحظه تصمیم من مبنی بر اینکه دیگر باید تنها سفر کنم محکم تر شد و بعد از این سفر بود که همیشه تنها سفر کردم .
دوباره تاکسی گرفتم و به فرودگاه رفتم مشخصات و اسم راننده را چون از قبل پرسیده بودم یادم بود ، رییس خط تاکسی ها را در فرودگاه پیدا کردم آدم خوش برخوردی بود و به سرعت ارتباط برقرار کردیم سریع به همه بیسیم زد تا وقتی راننده به فرودگاه برگشت کوله را بیاورد ، کوله ای که پاسورت ، دوربین و کلی وسیله من داخلش بود .
هر چند این اتفاق در آن لحظه ناخوشایند بود ولی انتظار در فرودگاه باعث شد کلی با راننده هاگپ بزنم ، برخورد دوستانه ای داشتند و همین باعث میشد صحبت هایمان ادامه دار باشد یک ساعتی گذشت تا راننده را با کوله ام دیدم ، نفس راحتی کشیدم و کوله را گرفتم .
این بار دیگر از تاکسی گرفتن در داخل فرودگاه خبری نبود ، به بیرون فرودگاه رفتم و یک تاکسی با قیمت 4 دلار گرفتم و به هتل برگشتم ، دیر وقت بود و من هم خسته خسته ، 9 هزار کیلومتر پرواز کرده بودم و ساعت حدود 10 بود یعنی بیش از 24 ساعت در راه بودم ، یک روز کامل در راه سفر و به این شکل اولین رکورد مسافت طولانی برای سفرهای من ثبت شد .
سفر به معبد هفت دریا
بازید از سایت های توریستی در کشور اندونزی با کشورهای دیگر تفاوت زیادی داشت اول اینکه تعریفی که از وسیله نقلیه عمومی در کشورهای دیگر داشتم اینجا فرق داشت ، خبری از اتوبوس های بزرگ یا مترو نبود .
مردم محلی بیشتر موتور داشتند و ظاهرا داشتن موتور مقرون به صرفه ترین روش حمل ونقل بود ، توریست ها هم معمولا دو راه داشتند یا موتور اجاره میکردند و یا ماشین ، من ماشین همراه راننده را انتخاب کردم ،به این دلیل که در کشور اندونزی راه سازی بسیار ضعیف است و حداکثر سرعت مجاز در خیلی از جاده ها حدود 40 یا 50 کیلومتر و از علایم رانندگی هم به خوبی استفاده نمیشود ، بنابراین آشنا نبودن با مسیر و این شرایط باعث میشد با کوچکترین اشتباه زمان زیادی را از دست بدهم .
از طریق اینترنت با پوتو که مسیول تور در یک آژانس مسافرتی محلی در کوتا ( نام ساحلی در بالی)بود آشنا شده بودم و قرار بود برای صرفه جویی در زمان و هزینه کمکم کند.
با اینکه اندونزی بزرگترین کشور مسلمان دنیاست ولی داستان در جزیره بالی کاملا فرق میکند و دین بیشتر مردم در بالی هندویسم است ، پیروان این دین معابد متعددی در بالی ساخته اند که شهرت آنها بین المللی است به همین دلیل بازید از معابد بالی اولین برنامه تمام کسانی است که به این جزیره سفر میکنند و باز به همین دلیل تصمیم گرفتم بازدید روز اول خود از جزیره را اینطور برنامه ریزی کنم ابتدا معبد تاناه لوط بعد تست قهوه بعد مانکی فارست (جنگل میمون ها) و در آخر معبد پورا اولون دانو براتان
(Tanah Lot) معبد تانالوط (ت)
اولین جایی که باید میدیدم معبد لوط در روستایی به نام برابان ( Beraban ) بود که 45 کیلومتر از کوتا فاصله داشت لوت یا لوط به معنای خشکی در میان آب است و تانا هم نام مکانی است که معبد لوط در آن قرار گرفته است.
یک معبد خاص ، چرا خاص ؟ چون معبد بر روی یک تخته سنگ بزرگ در اقیانوس است و هر روز این تخت سنگ بر اثر جزر و مد به درون اقیانوس می رود و دوباره به ساحل برمیگردد.این ویژگی منحصر به فرد باعث شده این معبد معروفیت زیادی در اندونزی داشته باشد معبدی که خیلی دوست داشتم مجوزی داشته باشم تا یک روز کامل را در آن سپری کنم از زمان طلوع خورشید که مثل یک جزیره در اقیانوس است تا غروب که باز هم قسمتی از خشکی میشود. تنها یک شب من و معبد با امواج و ستارگان شبی میشد به یاد ماندنی ، یا اگر میشد در کنار راهبان باشم و به نجوای شبانه آنها گوش دهم ، نجواهایی که در تاریکی شب به آسمان میروند تا به گوش کسی برسند برای داشتن زندگی بهتر .بودن در یکی از معابد هفت دریا با افسانه مار غول پیکرش که ارواح خبیث را از معبد دور میکرد . شاید در طول شب میتوانستم داستان های راهبان درباره این مار غول پیکر را بشنوم و بفهمم آیا واقعا هنگام شب ارواح خبیث در کنار این معبد پرسه میزنند ؟
سپری کردن زمان در معبدی که برای پرستش خدای دریاها ساخته شد حالی دارد وصف ناشدنی اینکه در دین هندوییسم هم خدای دریاها وجود داره نشان دهنده این نکته است که در ادیان خیلی قدیمی هم اشتراکات زیادی بوده
آناهیتا الهه آب در اعتقاد ایرانیان از دوران پیش از زرتشت در ایران وجود داشته ، نپتون (خدای دریاها) در یونان باستان در سه گوشه مختلف از دنیا با فاصله بسیار زیاد از هم ، مردم به یک نکته مشترک اعتقاد داشتند .
هوای منطقه به شدت شرجی و گرم بود و اطراف معبد خیلی شلوغ ولی به نظر من به غیر خود معبد که ویژگی های منحصر به فردی داشت اطراف معبد طبیعتی داشت مثال زدنی در فاصله نه چندان دور از معبد پلی بر روی اقیانوس بود که آن هم منتهی به معبدی میشد ، دقیقا در این گونه منظره هاست که محو تماشا شدن مفهوم واقعی خودش را نشان میدهد همه چیز در دو رنگ آبی و سبز خلاصه میشه ، آسمان و اقیانوس آبی بر بالا و پایین ، زمین سبز در میان این دو .
بازدید از این معبد یک سورپرایز دیگر هم داشت معمولا در شرق آسیا در کنار سایت های توریستی یا خیابان های شلوغ جوانانی را میبینید که با مارهای بزرگ یا پرندگان تزیینی کنار خیابان ایستاده اند و برای عکس گرفتن با حیواناتشان از شما پول میگیرند .
یکی از این جوانها مار پیتون زردی به گردن داشت ، تصمیم گرفتم با این خزنده بزرگ عکس بگیرم ، اندازه و وزرنش زمانی که دور گردنم بود کاملا با زمانی که در دست جوان اندونزیایی بود فرق داشت از فاصله دور کوچکتر و سبک تر بود ولی وقتی به دور گردنم انداختمش پوست نرم و طول دو و نیم متری یا شاید سه متری اش عظمت بیشتری داشت ، جوان اندونزیایی که متوجه شد مشتاق هستم گفت بر بدن مار بوسه بزنم و در آن لحظه بود که تصمیم گرفتم بر بدن این مار بزرگ بوسه بزنم و شاید آن یک مقدار ترس کوچکی که در ته وجودم بود با این بوسه بیرون ریخت ، از گونه های بزرگتر این مار در خیلی از فیلم های ترسناک استفاده شده و زمانی در دهه نود این مار سمبل فیلم های ترسناک بود و حالا من گونه کوچکتر آن را در تسخیر خود داشتم . شاید این مار هم از محافظان معبد بود و قرار بود در این سفر از من هم حفاظت کند .
در اولین روز گردش در بالی یکی از 3 میلیون بازدید کننده این معبد در سال بودم ، معبدی که به دلیل شرایط خاصی که دارد در حال فرسایش است و بیشترین کمک برای بازسازی آن از طرف کشور ژاپن صورت گرفته ، حالا وقت ترک منطقه و رفتن برای تست گرانترین قهوه دنیا بود ....
گرانترین قهوه دنیا از مدفوع حیوانی به نام زباد
ایران از آن دسته کشورهایی است که بیشتر مردم نوشیدن چای را به قهوه ترجیح میدهند ، در ایران کافه و قهوه خانه داریم ولی مزرعه ای برای تولید و تست قهوه نداریم ، پس در سفر به اندونزی بهترین فرصت بود تا از نزدیک با مزرعه پرورش قهوه آشنا شوم و جالب تر ازآن قهوه ای که از مدفوع زَبّاد (Palm Civit) تهیه میشود و گرانتزین قهوه های دنیاست را تست کنم .
همیشه برایم جالب بود که چرا ما قهوه خانه داریم ولی در قهوه خانه ها قهوه وجود ندارد و مردم چای مینوشند ، برای یافتن جواب این سوال تحقیق کردم و متوجه شدم داستان از این قرار است
در گذشته های دور قهوه نوشیدنی پرمصرف در کشورهای اسلامی بود ایرانیانی که برای زیارت به مکه و اماکن مقدس مسافرت می کردند، با قهوه آشنا شدند و آن را به ایران آوردند. در ابتدا قهوه نوشی در ایران عمومیت نداشت و مصرف آن فقط در دربار صفوی مرسوم بود.
اولین قهوه خانه های ایران در زمان شاه تهماسب و در شهر قزوین بوجود آمدند و بعد در اصفهان و توسط شاه عباس توسعه یافتند با انتقال پایتخت از اصفهان به تهران در زمان آغا محمد خان قاجار گسترش قهوه خانه در تهران شکل گرفت ، تا آن زمان مردم عادی ، محلی برای نشتن دور هم نداشتند و قهوه خانه شد پاتوق مردم عادی و بعد هنرمندان و شاعران .
با آمدن چای به ایران و کشت آن در شمال ایران و آشنایی مردم با چای ، کم کم چای جای قهوه را گرفت . به دلیل فاصله زیاد کشورهای تولید کننده قهوه تا ایران و مشکلات حمل و نقل و نزدیکی چین که از بزرگترین تولید کنندگان چای آن زمان بود به ایران به دلیل جاده ابریشم ، قهوه جای خود را به چای داد ولی هنوز که هنوز به این مکان ها قهوه خانه گفته میشود .
قهوه برای اولین بار توسط هلندیها و در زمان استعمار اندونزی وارد این کشور شد. و امروزه کشور اندونزی جز 5 کشور برتر تولید قهوه در دنیاست .
یکی از تورهایی که در اندوزی مشتاقانه گرفتم تور یک روزه بازدید از یک سری معابد بود که در بین این بازدید ها به یک مزرعه برای تست و خرید قهوه میرفتم .
طبق معمول رسم شرقی ها در موقع رسیدن به مزرعه فردی برای استقبال به سمت ماشین آمد و با احترامی که ریشه در فرهنگ اندونزی و شرق داشت ، خوش آمد گفت و بعد شروع به توضیح در مورد محل کرد و قسمت های مختلف مزرعه را نشان داد که یکی از آنها دیدن زَبّادی بود که در قفس نگه داری میشد .
زباد پستانداری از راسته گربه سانان است که در صنعت عطر سازی هم از مشک آن استفاده میشود و به قهوه ای که از این موجود درست میشود ، «کوپی لوواک» Kopi Luwak میگویند.
طبق ذاعقه ، زباد بهترین و سالم ترین میوه قهوه ها را میخورد سیستم گوارشی این جانور قسمت گوشتی میوه را هضم میکند و بعد دانه های قهوه را دفع میکند و بعد این دانه ها جمع آوری میشوند و از آنها در تولید گرانتری قهوه دنیا استفاده میشود .
کسانی که در مزرعه کار میکردند لباس های سنتی مالایی داشتند ، در گوشه ای پیرزنی بود که در حال تفت دادن دانه های قهوه بود و از چین های صورتش میشد فهمید که سالهاست این کار را میکند ، نمیدانم با این سن بالا برای روزی اش تلاش میکرد و یا کار کردن برایش عادت شده بود چون زبان انگلیسی متوجه نمیشد ، به جواب سوالم نرسیدم ولی با ایما و اشاره گفتگوی مختصری داشتیم .
جالبی این مزرعه این بود که علاوه بر درخت های قهوه درختان دیگری هم داشت مثلا یک قسمت مزرعه آناناس بود و دیدن میوه آناناس به این شکل برای من که در ایران به دلیل شرایط اقلیمی هرگز این تجربه را نداشتم حس خوبی بود ، در جای دیگر مزرعه درختان میوه ای به نام جک فروت بود که در مورد این میوه بعدا مقاله مفصلی خواهم نوشت ، بعد از توضیحات به الاچیقی رسیدیم که قهوه و چای در آنجا تست میشد .یک الاچیق دوست داشتنی با دکوراسیون شرقی در وسط مزرعه که از داخل آن تا دور دست و تا جایی که چشم میتوانست ببیند درخت بود .
بیش از ده نوع چای و قهوه برای تست بود ، شروع به تست کردم چای جینجر ، چای لیمو ، چای زعفران ، چای برنج سرخ نام بعضی از این چای ها را تا به حال نشنیده بودم و طعم ها همه خوشایند ، دوست داشتم از هر کدام از آنها یک بسته بزرگ با خودم به ایران بیاورم ، با نوشیدن هر جرعه یاد تبلیغ های تلوزیونی چای می افتادم و میگفتم این کجا و آن کجا ، قهوه ها هم به همین شکل طعم های مختلف و کاملا متفاوت .
تست همه چیز رایگان بود به جز قهوه کوپی لوواک ، از طعم آن میشد فهمید که بیجا نبود که برای تهیه آن اینقدر زحمت میکشیدند .
نمیدانم چطور میشود طعم یک قهوه را توصیف کرد ، این یکی از مهمترین دلیل های سفر و تجربه های جدید من است ، وقتی تعریف یک چیز را میشنوم در ذهنم تصویر سازی میکنم ولی نمیدانم این تصویر سازی چقدر به واقعیت نزدیک است حال چطور میتوانم لذت نوشیدن یک فنجان قهوه یا یک استکان چای در جنگل های اندونزی در نزدیکی خط استوا را توصیف کنم
عالی ، خوش طعم ، فوق العاده و ... کدام یک از این کلمات برای توصیف مناسب تر هستند ، این نشان میدهد کشورهای دنیا فقط از نظر طبیعت ، تاریخ و فرهنگ با هم متفاوت نیستند ، حتی طعم چای از کشوری به کشور دیگر تغیر میکند و محلی که چای یا قهوه در آن نوشیده میشود هم تاثیر زیادی در طعم آن دارد ، در دل کویر یا کنار دریا ، در کوهستان و برف یا اینجا در نزیکی خط استوا ، حال باید بین این همه طعم چند تای آنها برای خرید کاندید میکردم کار سختی بود ولی نمیشد دست خالی از آنجا برگشت .
همگام با موبدان
معبد اولون دانو براتان ، بالی Pura Ulun Danu Bratan Bali
معبد آخری که در روز اول بازدید از بالی میدیدم معبد اولون دانو براتان در منظقه بدو گل Bedugul بود ( الون به معنای قلب و دانو به معنای دریاچه) ، معبدی در مجاورت کوه براتان ، درون جنگل و در دریاچه براتان (بزرگترین دریاچه ی بالی ) ، تمام المان ها برای گرفتن انرژی از طبیعت در کنار یکدیگر جمع شده بودند.
معبدی را میدیدم که برای ستایش Dewi Danu ، الهه دریاچه ها، رودخانه ها و آب ها ساخته شده بود ، و الهه دریاچه به عنوان سرچشمه باروری ستایش میشد.
معبدی که به دلیل شرایط جغرافیایی اش به معبد "شناور" هم معروف است و زمانی که هوا کاملا صاف باشد انعکاس تصویر آن در آب دریاچه به حدی زیباست که می توان ساعت ها در کنار دریاچه نشست و به تماشای آن پرداخت.
معبد مجموعه ای است از چهار گروه زیارتگاه ، از جمله زیارتگاه Lingga Petak که در داخل آب است .و دارای چهار دروازه که هر کدام به یک سمت چهار نقطه قطب نما است .
گذشتن از دروازه
برای دیدن اولین چشم انداز دریاچه و معبد Lingga Petak باید از دروازه بزرگی رد میشدم ، در معماری بالی دو نوع دروازه وجود دارد کاندینس و پادوراکسا ، که هر دو گونه دروازه را در بالی به وفور میبینید ، با گذشتن از دروازه گویی وارد دنیایی دیگری شدم مه داشت بر محیط غالب میشد و به جز چند نفری که آنها هم داشتند از محیط خارج میشدند کسی آنجا نبود ، من بودم و دریاچه و جنگل و کوه ، همراه مه نسیم خنکی که حضورش را در سراسر وجودم حس میکردم می وزید ، در آن لحظه به یاد موزیک سبک مثل نسیم ( Light As The Breeze) از لئونارد کوهن افتادم ، نمیدانستم عکس بگیرم یا با چشم هام از زیبایی های منطقه لذت ببرم. نوشتن مطلب و انتقال احساس به خواننده در بعضی شرایط کار سختی است و این اتفاق بار دیگر در این منطقه داشت تکرار میشد .
بعد از دقایقی قدم زدن تصمیم گرفتم دوربینم را از کیف بیرون بیاورم و زیبایی آنجا را به تصویر بکشم شروع به عکاسی از مرو اصلی کردم
مرو ( Tower ( Meru ، قسمت اصلی یک معبد بالیایی است که شامل یک بنا با سقف های چند طبقه است . مرو به بالاترین خدایان هندو تقدیم می شود.
معماری آن از معماری پاگودا ریشه گرفته ، پاگودا سازه ای است با بام های چند لایه که جزیی از معماری کشورهای شرقی است که در اصل نیایشگاهی برای پیروان تائوئیسم بودهاست.
تعداد طبقات پاگودا همیشه فرد است زیرا در این ادیان اعتقاد دارند عدد فرد مایه خوشبختی است ، بلندترین پاگودای جهان در شهر رانگون پایتخت میانمار قرار دارد ، که امیدوارم به زودی از آن هم دیدن کنم .
در حال عکاسی بودم که صدای نجوایی از دور شنیدم صدای دعای موبدان بود که در فضای مه آلود دریاچه می پیچید مثل اینکه آرزویی که برای شب ماندن در معبد تاناه لوط داشتم (در معبد تاناه لوط به این فکر میکردم که کاش میتوانستم همراه موبدان در یک مراسم مذهبی شرکت کنم )در غروب و در فضای مه آلود این معبد داشت به شکل دیگری به واقعیت تبدیل میشد و چقدر خوب بود که بین آرزوی من و تبدیلش به واقعیت فقط یک صبح تا بعد از ظهر طول کشیده بود .
بی اختیار به سمت صدا رفتم و گام به گام با موبدان حرکت کردم ، دیگر جزیی از آنها شده بودم ، صدای نجوایشان کم کم داشت به صدایی آشنا برایم تبدیل میشد و من با این نجواها گویی غرق در طبیعت آنجا میشدم ، هیچ تقلایی برای رهایی نداشتم غرق در دریاچه بودم و با صدای نجوا و با حرکت موج ها به این سمت و آن سمت میرفتم ، تا انتهای مراسم آنجا بودم ، لذتی بردم وصف ناشدنی ،
در آن لحظه حس قهرمان داستانی را داشتم که آخر داستانش به خوبی تمام شده و تمام اتفاقات خوبی که باید در داستانش می افتاده را تجربه کرده ، یک روز بی نظیر در بالی ، نمیخواستم آنجا را ترک کنم ولی یک لحظه به خودم گفتم ، فردا قرار است جاهایی جدید زیادی ببینم ، کسی چه میداند شاید لذتی که فردا خواهم برد از لذت امروز بیشتر باشد ، ابتدا نگاه آخرم را به پشت سرم انداختم و با معبد خداحافظی کردم و بعد مثل همیشه نگاه به جلو ، چراکه همیشه قرار است به سمت جلو (پیشرفت ) گام بردارم .
(لحظه ای تنها در بهشت )
یکی از کارهایی که در کشور اندونزی برای آن برنامه ریزی کرده بودم رفتینگ بود ، رفتینگ در رودخانه Telaga waja river در روستای Muncan karangasem در جزیره بالی که شرایط ویژه ای داشت .
در رودخانه ای که از دل جنگل های استوایی رد میشد و مناظرش را هیچ جای دیگری در دنیا نمیشد دید . مناظر این رودخانه را فقط در فیلم های هالیوودی ، نظیر آخرالزمان دیده بودم سفری در تونل زمان ، گویی در قرن چهارده یا پانزده بودم ، مردمی که نمی دانستند زندگی ماشینی قرن بیستم چیست و شاید هم دوست نداشتند بدانند .
همینطور که قایق در امتداد رودخانه حرکت میکرد ، بومیان منطقه را می دیدم که با شکل و شمایلی کاملا بدوی ما را نگاه می کردند ، بعضی از آنها کاملا برهنه در آب ، فارغ از دنیا مشغول آبتنی بودند و با دیدن قایق ما تنها عکس العملشان پشت کردن به ما و نشستن در آب بود قایق بدون وقفه حرکت میکرد و من محو مناظر بودم ، محو این مردمان که چطور با پیشرفت تکنولوژی هنوز بطور کاملا بدوی مثل مردم قرون گذشته زندگی می کردند و از نگاه آنها هم می فهمیدم که همین حس عجیب را نسبت به ما دارند.
گویی ما از یک سیاره دیگر قدم به سرزمین اجدادی آنها گذاشتیم ، در کنار یک آبشار زیبا و بکر بود که راهنما گفت چند دقیقه ای توقف میکنیم ، داشتم بر قطعه ای از بهشت قدم میزدم ، بدون محدودیت و چه خوب که این بهشت سیبی نداشت که با خوردنش مطرود شوم ، تنها نکته آزاردهنده شن های زمان بود که هیچ کس نمی توانست با ریختن آنها مقابله کند ، تصمیم گرفتم فارغ از زمان باشم و از این مناظر خیره کننده فقط لذت ببرم به طرف آبشار رفتم و قدم در راهی گذاشتم که حداقل در تور ما کسی جرات رفتن در این مسیر را نداشت با سختی نصف راه آبشار را طی کردم و به جایی رسیدم که دیگر نمیشد پیش رفت حال من بودم و آبشار و جنگل ، همیشه دوست داشتم و دارم که دور از هیاهو ، تنهای تنها در جنگل برای خودم زندگی کنم و این مهم شاید دقایقی کم داشت تداعی میشد . زیر آبشار و با صدای جنگل ، حسی که تفسیر ندارد ، ناب است مثل یک طلای 24 عیار ، این حس را دوست دارم و هیچوقت از آن سیر نمیشوم دقایقی در این حال بودم که متوجه صدای راهنما شدم ، چاره ای نبود این بار بدون خوردن سیب داشتم از بهشت رانده می شدم .
سوار قایق شدیم و مسیر را ادامه دادیم ، بعد از چند ساعت رفتینگ در رودخانه و گذر از جریان های آب که گاهی خروشان میشدند و گاهی آرام برای نهار به یک دهکده رسیدیم و این بار از نزدیک توانستم با بومی ها ارتباط برقرار کنم هر چند زبان هم را متوجه نمیشدیم ولی با ایما و اشاره ارتباط برقرار می کردیم . ارتباطی که شاید زیاد طول نکشید ولی به اندازه یک دوستی چند وقته لذت داشت زمان سپری میشد و کاری از دست من برنمی آمد و این سفر هم کم کم داشت رنگ خاطره به خودش میگرفت ، بعد از صرف نهار آن محل را با تمام زیباییش ترک کردیم و من ماندم و خاطره ای از بهشت .
سفر پُر مخاطره با قایق!
کشور مالزی به دلیل موقعیت جغرافیایی خاص دارای جزایر و سواحل زیباست. این جزیره ها که پوشیدها از جنگل های سر سبز استوایی هستند به همراه قومیت های چند گانه باعث شده اند این کشور محل مناسبی برای گذراندن تعطیلات باشد، وقتی وارد یکی از جزایر می شوید علاوه بر آب های شفاف می توانید از جنگل هم استفاده کنید و با کرایه کردن کلبها ی تعطیلاتی رویایی داشته باشید .
من در مورد جزیره های مالزی زیاد تحقیق کردم. بیش تر ایرانی ها با دو جزیره لنکاوی و پینانگ آشنایی دارند. اکثر تورهایی که برای مالزی هستند شامل کوالا لامپور و یکی از این جزیرهاست، ولی کشور مالزی جزایر متعددی دارد که خیلی از آن ها بکر هستند و توریست های معمولی آن جا نمی روند. من از بین آن ها جزیره پرهنتیان را به عنوان جایی تقریبا بکر و
لنکاوی را به عنوان یک جزیره کاملا شناخته شده توریستی انتخاب کردم که جزایر فوق العاده ا ی بودند.
ترمینال پودورایا Puduraya Kuala Lumpur
روز آخر در کوالالامپور به ترمینال اتوبوس رانی رفتم. جایی بود به اسم پودورایا نزدیک محله چینی ها. یک سری راهنما بودند که مسافرها را به کانترهای بلیط راهنمایی می کردند چون کانترهای فروش بلیط زیاد بود و سالن چند طبقه. باید به شهری می رفتم در استان ترنگانو Terengganu ساعت یک و نیم بعد از ظهر بلیط راخریدم. ساعت حرکت 30: 10شب بود و ساعت 5 یا 6 صبح روز بعد می رسیدیم به ترنگانو .
ساعت 10 رفتم به ترمینال یک نقطه مشترک بین ایران و مالزی اتفاق ا فتاد؛ تاخیر! بله ظاهرا تاخیر جزئی از برنامه های کشورهای آسیایی است ولی این تاخیر خوب بود چون از آن طرف قضیه دیرتر می رسیدم و خیلی دوست داشتم تاخیر بیشتر شود. بعد از حدود 45 دقیقه تاخیر راه افتادیم. در مسیر خواب و بیدار بودم ولی متوجه می شدم که اتوبوس خیلی سرعت دارد و این طور بود که جناب راننده با سرعت زیاد تاخیر را جبران که کرد هیچ؛ زودتر هم رسید. حدود ساعت پنج و نیم به شهر مورد نظر رسیدیم. باید تا ساعت 8 صبر می کردیم تا اتوبوس برای شهر بعدی بیاید.اینجا دیگر مثل ترمینال های شهرهای کوچیک ایران بود و کم کم تعداد مردمی که انگلیسی بلد بودند داشت کم می شد. مردمی که صبح زود بلند شده بودند تا به سر کار بروند و همه توی دکه کوچیک ترمینال مشغول خوردن قهوه یا صبحانه بودند.
خودم را یکی از آنها تصور کردم و به سمت دکه رفتم. یک صبحانه مختصر گرفتم و همان جا مشغول خوردن شدم. فکر می کنم راننده های کل ترمینال های دنیا یکی هستند!ا ز قیافه ا م معلوم بود که مسافرم به طرف من می آمدند و پیشنهاد تاکسی می دادند و هر کدام به نوبه خودش می خواست بگوید که قیمت او بهتر است و راننده قابلی است. ول کن هم نبودند. وقتی اوضاع را این جوری دیدم یک گوشه دنج پیدا کردم و یه چرت کوچک زدم تا بالاخره ساعت 8 شد و اتوبوس رسید. سوار شدم و به راه افتادیم. هر چه از کی ال(کوالالامپور) دورتر می شدیم امکانات هم کمتر می شد. اتوبوس من را یاد دوران دانشجویی ام انداخت؛اتوبوس های ماکروس خط کرج تا آزادی. اصلا راحت نبود ولی خیلی خسته بودم و باید می خوابیدم ، خواب های گسسته دیشب تا الان بدتر خسته ام کرده بود، هر چند باز نتوانستم بخوابم.
فکر کنم دو ساعتی توی راه بودیم تا رسیدیم به روستای مورد نظر. روستایی دور افتاده با جمعیت کم که فکر می کنم کل اهالی همدیگر را می شناختند تازه یادم افتاد پول چنج نکردم. یک ساعتی گشتم ولی جایی برای این کار نبود حتی به تنها بانک دهکده که حدود یک ربع با دهکده فاصله داشت هم رفتم تا اینکه مجبور شدم به قیمت پایین تر با یه محلی پول چنج کنم. از این روستا تا جزیره حدود یک ساعت با قایق راه بود و روزی دوبار قایق تا جزیره می رفت؛ صبح و ظهر. ولی چون آن روز هوا ابری بود فقط یک قایق آن هم ساعت 2 حرکت داشت، بلیط گرفتم و برای خوردن نهار به یک غذاخوری محلی رفتم. قیمت غذا به نسبت کیفیت غذا خیلی بالا بود. حاضر بودم نان خشک بخورم ولی... بدون اغراق بدترین غذای زندگی ام بود. خب جای دیگری هم برای غذا نبود. همه غذا خوری ها مثل هم بود. ساعت 2 به اسکله رفتم توی قایقی که من بودم دو زن و شوهر بودند و بقیه 5 تا جوان که سه تا از آن ها اروپایی بودند
به علاوه یک استرالیایی و یک مالایی که همدیگر را توی جزیره لنکاوی دیده بودند و با هم دوست شده بودند که البته بعد از این جریان ما هم دوست های خوبی شدیم. قایق حرکت کرد اوایل مسیر دریا آرام بود و با هر برخورد آب به قایق همه با هم یک دادی می زدیم ولی بعد از نیم ساعت موج ها شدیدتر شد و بچه ها نفر به نفر آرام می شدند تا اینکه یک موج بزرگ آمد. دقیقا مثل فیلم ها راحت من را از جایم بلند کرد و و حدود دو متر پرتم کرد. همه وسایل خیس شدند. دوربین، موبایل و نقشه ها و مهم تر از همه شماره تلفن ها و آدرس هایی که تا پایان سفر به اون ها احتیاج داشتم. موبایلم بعد از این جریان کلا خراب شد! خوب ، شانس آوردم که توی آب پرت نشدم. موبایل را باز می شود خرید، ولی برای پیدا کردن شماره ها و نقشه دردسر زیادی کشیدم! وقتی دیدم اوضاع این طوری است با خودم گفتم از این بدتر که نمی شود. فقط من و وینسنت )پسری که فرانسوی بود( کماکان فریاد می زدیم، ترس را توی چشم تک تک مسافرها می دیدم. دختری که جلوی من بود روی زانوهایش نشست و از ترس شروع به خواندن دعا کرد. خب واقعا ترس هم داشت اگر اتفاقی برای قایق می افتاد احتمالا همه با آن قایق مسافر آن دنیا می شدیم ولی خب من دیوانه ی هیجان هستم! از اشاره یکی از بچه ها و البته نگاه بقیه فهمیدیم که دیگر نباید سر و صدا کنیم وگرنه ممکن بود دو تا دختری که تو قایق هستند سکته کنند. به طبع ما هم گوش کردیم.
دریا کم کم داشت آرام می شد و داشتیم به ساحل می رسیدیم. جزیره ساحل های مختلفی داشت که هر کدام یک اسم داشتند چون از قبل در موردش پرسیده بودم!
می دانستم باید برم لانگ بیچ...
بزمجه، راه جنگلی تاریک و بارانهای شدید در جزیره پرهنتیان (بخش آخر)
جزایر پِرهِنتیان (در مالایی: پولائو پرهنتیان) واقع در دریای جنوبی چین است و به معنی "جزیره بین راه"، این جزیره ها در 21 کیلومتری ساحل ترنگانو در مالزی غربی و 65 کیلومتری مرز تایلند قرار دارند و از جزایر پرهنتیان بسار (پرهنتیان بزرگ) و پرهنتیان کسیل (پرهنتیان کوچک) تشکیل شده اند که جزئی از پارک ملی دریایی جزایر ردانگ هستند. این جزایر پوشیده از جنگل های بکر، سواحلی با شن های سفید و دریای واقعا آبی و شفاف است. دقیقا انگار وارد یک نقاشی یا یه پوستر بزرگ می شوید، در این جزیرهها هیچ راهی (مگر راههای جنگلی آدمرو) وجود ندارد. و فقط در پرهنتیان کسیل یک روستا وجود دارد که بومی ها در آن زندگی می کنند.
بالاخره از قایق پیاده شدیم و اولین کاری که باید می کردم این بود که کلبه ای کرایه کنم. شروع کردم به گشتن و پرس و جو و در نهایت یه کلبه با قیمت 50 رینگیت (40 هزار تومان) پیدا کردم، کلبه شامل تخت و حمام بود و یه بالکن نقلی قشنگ، خوب همین برای چند روز آرامش کافی بود فقط کمی شرجی بودن هوا اذیت می کرد و اینکه من دیگر وسیله ارتباطی نداشتم چون موبایلم از کار افتاده بود و توی این جزیره هیچ جایی نبود که بتوانم تعمیرش کنم و بدتر از همه اینکه قرار بود ویزای سنگاپور من از طریق کوالالامپور به من برسد و باید هر روز به دفتر آژانس زنگ می زدم. خوشبختانه جزیره یک کافی نت داشت و می شد از تلفنش استفاده کرد ولی این کافی نبود و خُب من هم چاره دیگه ای نداشتم .
بهترین کار این بود که برنامه برنامه فردایم را بچینم. باید می رفتم سراغ تفریحاتی که می شد توی این جزیره انجام داد که تقریبا شامل غواصی اسنوکلینگ، تراکینگ و .... بود .
این جزیره فقط برق داشت. نه آب نه تلفن و نه هیچ وسیله ارتباطی و کاملا بکر بود، از وسیله نقلیه هم خبری نبود و فقط یک سری قایق بود که به عنوان تاکسی از آن ها استفاده می شد. حتی دوچرخه هم نبود.
روز اول استراحت کردم و شب را با دوستان جدیدم کنار ساحل سر کردیم شب به یاد ماندنی بود. حدود یازده نفر دور یک میز بزرگ بودیم از کشورهای مختلف و کلی حرف و خاطره که برای گفتن داشتیم. صبح روز دوم اسنوکلینگ رو انتخاب کردم با قیمت 30 رینگیت، برنامه از این قرار بود که با قایق اطراف جزیره می گشتیم و اسنوکلینگ می کردیم و قبل از نهار توی یک قسمت جزیره استراحت می کردیم، برای نهار به روستا می رفتیم و در رستوران محلی غذا می خوردیم و بر می گشتیم این یعنی شما با حدود 100 هزار تومن هم جای استراحت داری و هم غذای خوب و تفریح برای یک روز کامل .
روز را به این شکل سپری کردم تا شب شد. شب کنار ساحل نشسته بودم و داشتم از آرامش کنار ساحل لذت می بردم که دیدم چند جوان ایرانی کنار ساحل راه می روند. در همچین ساحلی حضور ایرانی ها خیلی بعید است برایم جالب بود بعد از چند دقیقه ای صحبت فهمیدم آن طرف جزیره ساکن هستند و برای رفتن به آنور جزیره باید از وسط جنگل حدود بیست دقیقه پیاده روی کرد. اولش تنبلی ام آمد با آن ها بروم آنور جزیره ولی بعد با خودم گفتم به امتحانش می ارزد. راه افتادم. دو سه دقیقه اول مسیر نور کلبه ها بود ولی بعدش من بودم و جنگل و نور ماه، یک مقدار ترسناک است نه؟ بیست دقیقه توی یک جنگل استوایی و فقط با نور ماه و فقط از یک راه پاکوب! هر دقیقه پیاده روی تو این مسیر یک احساس خاص دارد که کاملا با هم در تضاد هستند هیجان و آرامش، ترس و شجاعت و .... کافی بود روی چیزی تمرکز کنی. وقتی به نور ماه فکر می کردم احساس آرامش داشتم وقتی یه تاریکی فکر می کردم هیجان و اینکه پشت درخت ها چه خبر است وقتی به این نکته فکر می کردم به ذهنم می آمد هر لحظه ممکن است درنده ای چیزی از لای درخت ها بیرون بیاید و حمله کند و بعد با خودم می گفتم من که به راحتی راه رفتن در یک پیاده رو دارم اینجا راه می روم پس هیچ اتفاقی نمی افتد. زمان به کندی سپری شد و بالاخره به آن طرف جزیره رسیدم.
از نظر ظاهری با این سمت که من بودم فرق هایی داشت و شلوغ تر بود، چند تا ایرانی هم که دیده بودم آنجا از من سوال کردند این مسیر رو چه جوری آمدم و باز یک مقدار حرف زدیم. یکی شان که ظاهرا توی مالزی زندگی می کرد به من گفت که این جنگل بزمجه زیاد دارد و شانس آوردم که اتفاقی نیفتاده! نمی دانم چه قدر آن جا بودم. متوجه زمان نشدم حالا نوبت برگشتن از همان مسیر با شرایط یک ذره سخت تر بود. وجود بزمجه ها از همان راهی که رفته بودم برگشتم و رسیدم به کلبه خیلی خسته بودم و نفهمیدم چه طور خوابم برد.
نصفه شب با یک صدای مهیب از خواب پریدم. احساس می کردم کلبه دارد روی آب حرکت می کند. حواسم که سر جایش آمد دیدم رعد و برق با باران است. ولی این باران با باران هایی که قبلا دیده بودم خیلی فرق داشت. یکی از آن باران های استوایی شدید. انگار داشتند با شلنگ های آتش نشانی از آسمان، زمین را آب پاشی می کردند. بی اختیار یاد فیلم های دورافتاده تام هنکس و رابینسون کروزوئه افتادم. کلافگی بی خوابی به تجربه دیدن این باران می ارزید. بعد از اینکه باران بند آمد کم کم خوابم برد و صبح از خواب بلند شدم.
صحنه ای که در روز سوم دیدم یکی از عجیب ترین صحنه های زندگی ام بود. در حال عکاسی کنار کلبه بودم که یه بزمجه حدود سه متری دیدم که از کنار کلبه ها داشت رد می شد. راستش ترسیدم بهش زیاد نزدیک شوم و از دور چند تایی عکس ازش گرفتم. داشتم به این فکر می کردم که شب گذشته بعد از باران هوا خیلی شرجی شده بود و من می خواستم در کلبه را باز بگذارم و بخوابم. تصور کنید وقتی توی خواب هستید یک همچین موجودی بیاید بالای سرتان، بزمجه رفت لای درخت ها و محو شد و من هم به عکاسی ادامه دادم. قصد داشتم امروز ظهر پرهنتیان را به قصد لنکاوی ترک کنم.
بعد از جمع و جور کردن وسایل به اسکله رفتم و مسیر آمده را برگشتم ولی این بار با دریای کاملا آرام وقتی به روستا رسیدم رفتم ترمینال و متوجه شدم تنها اتوبوسی که روستا را ترک می کند ساعت 8 شب است و من باید 7 ساعت آن جا وقت تلف می کردم. به فکرم رسید موبایلم را درست کنم. به سختی تنها موبایل فروشی روستا را پیدا کردم ولی صاحب مغازه تا به حال گوشی Nokia X7 ندیده بود! به فکرم رسید یک گوشی خیلی ارزان بخرم. ولی در آن دهکده گوشی خیلی ارزان را که توی ایران بیست یا سی هزار تومان بود باید صد هزار تومن می خریدم. بیخیال گوشی شدم و با خودم گفتم تو لنکاوی می خرم. از این بدتر این هفت ساعتی بود که باید آن جا سپری می کردم! هر ساعت یک سال بود، گرسنه بودم و تا یاد غذای قبلی که آن جا خورده بودم می افتادم اشتهایم کور می شد. همین طور که قدم می زدم از شانس خوب یک دست فروش پیدا کردم که کیک می فروخت. توی آن لحظه احساس کردم که خوش شانس ترین آدم روی زمین هستم کیک ها خوشمزه بود و مشکل گرسنگی برطرف شده بود!
این چند ساعت شاید بدترین لحظات سفرم بود ولی بالاخره این چند ساعت لعنتی تمام شد. هیچ وقت از دیدن یک اتوبوس آن قدرخوشحال نشده بودم. تا لنکاوی کلی راه بود. من در شرق بودم و لنکاوی در غرب اگر بخوام مثال دقیق تری بزنم مثل مشهد و ارومیه.
اتوبوس حرکت کرد و من ماجراجویی جدیدی را آغاز کردم...
دو بار به کشور سنگاپور سفر داشتم و این متن مربوط به سفر اوله (تاریخ سفر : فروردین 1393)
اینستاگرام http://instagram.com/mehdi.abdi1357
سفر به سرزمین تند رو ترین قدم زنندگان دنیا
همیشه در سفر هایم اتفاقات ناخواسته خوبی می افتد که باعث میشود تجربیاتم با بقیه مردمی که سفر میکنند فرق کند ، در سفر از مالزی به سنگاپور برای اولین بار حدود 26 ساعت با انواع وسیله های نقلیه دریایی و زمینی در سفر بودم .
اینکه چرا برای سنگاپور انقدر دردسر کشیدم باید بگویم ، اگر یک تحقیق کوچک درباره این کشور کنید متوجه میشوید که این کشور کوچک که کلا یک شهراست ، از هر نظر جز ده کشور برتر دنیاست و من به شخصه بعد از دیدن 22 کشور و 80 شهر دنیا ، هرگز کشوری به مدرنی سنگاپور ندیدم .
معماری ها در سنگاپور متعلق به آینده است میتوان گفت این کشور ، یه کشور کاملا هوشمند است و از لحاظ امنیت هم فوق العاده امنیت بالای دارد .
و نکته جالب دیگر اینکه سنگاپوری ها تند رو ترین قدم زنندگان در دنیا هستند که مسافت ۱۸ متر را در زمان تقریبا ۱۰ ثانیه می پیمایند! یعنی چیزی معادل ۶٫۱۵ کیلومتر در ۱ ساعت!
اولین سفر من به سنگاپور کلا دو روز طول کشید ولی برای گرفتن ویزا ، برای این دو روز شاید یک ماه دردسر داشتم ،که این دردسر ها معمولا در سفرهای عادی به یک کشور پیش نمی آید و نمیدانم چطور این مشکلات دست در دست هم میدادند تا مثل یک دومینو ، یکی یکی بیایند و بروند ، سفر دوم به سنگاپور 8 روز طول کشید که با توجه به تجربه سفر اول بدون دردسر بود .
فکر سفر ترکیبی مالزی و سنگاپور در سال 1392 شکل گرفت برای مالزی ویزا لازم نبود ولی برای سنگاپور باید ویزا میگرفتم و چون کشور سنگاپور در ایران سفارت ندارد مجبور بودم این کار را به یکی از آژانس های مسافرتی بسپارم که متاسفانه کوتاهی کارکنان آژانس باعث شد نه تنها در ایران ویزا به دستم نرسد بلکه تا 3 روز مانده به انتهای سفر بلاتکلیف باشم که ویزا میرسد یا نه؟ که با پیگیری های خودم موفق شدم ویزا را در آخر سفر بگیرم و مجبور شدم برنامه سفر به سنگاپور را برای دو روز برنامه ریزی کنم.
وقتی پیام موافقت با درخواست ویزایم به دستم رسید ، در جزیره لنکاوی در شمال مالزی بودم و باید به کوالالامپور برمیگشتم ، ویزا را میگرفتم و بعد به سمت سنگاپور در جنوب مالزی حرکت میکردم.
فاصله از لنکاوی تا کوالالامپور حدود 400 کیلومتر بود ولی من در یک جزیره بودم و تا ترمینال اتوبوس رانی دو ساعت راه داشتم و بعد از کوالالامپور تا سنگاپور حدود 350 کیلومتر که باید زمان انتظار در ایستگاه مرزی دو کشور را هم در نظر میگرفتم .
ساعت 7 از خواب بیدار شدم وسایل را جمع کردم و بعد از صبحانه حدود ساعت 9 سوار تاکسی شدم و به سمت اسکله رفتم ، ابتدا سوار فری (اتوبوس دریایی) شدم تا به ترمینال اتوبوس رانی رسیدم و بعد باید سوار اتوبوس میشدم تا کوالالامپور ، در ترمینال کوالالامپور با یکی از دوستانم قرار داشتم تا ویزا را از دفتر آژانس بگیرد و برای من بیاورد ، چون وقتی میرسیدم کوالالامپور دیر وقت بود و خودم نمیتوانستم ویزا را از آژانس مسافرتی بگیرم .
حرکت اتوبوس از لنکاوی به سمت کوالالامپور حدود ساعت 3 بود ، پس باید زمان را سپری میکردم و مشکل ناهار در یک ترمینال دور افتاده را هم داشتم . روی صندلی ترمینال نشسته بودم و به اطراف نگاه میکردم ، مردمی را میدیدم که ظرف یک بار مصرف غذا در دست دارند و از یک مغازه خارج میشوند .
با خودم گفتم وقتی یک مغازه انقدر مشتری دارد ، احتمالا غذاهایش باید خوب باشد به سمت مغازه رفتم ، مغازه که نه یک دکه نه چندان تمیز که فروشنده اش اصلا انگلیسی متوجه نمیشد ، ناهار مرغ و برنج بود ، چون تجربه خوردن غذای سرد در مالزی را داشتم سعی کردم به فروشنده بفهمانم غذای گرم میخواهم ، ابتدا تمام کلمات انگلیسی که به گرما مربوط میشد گفتم متوجه نشد بعد تمام کلمات که به سرما مربوط میشد گفتم ، باز متوجه نشد ، آخر مجبور شدم یه معذرت خواهی انگلیسی کنم و به پشت دخل برم و خودم به قابلمه دست بزنم ، خوشبختانه گرم بود قیمت غذا حدود 8 رینگیت ( حدود 6 هزار تومان ) بود . غذا را گرفتم ، داشتم از در خارج میشدم که احساس کردم فروشنده صدایم میزند ، برگشتم از حرکاتش متوجه شدم که میگوید ، صبر کن و بعد داخل یک مشمع کوچک از یک قابلمه مقداری آب ریخت و حدود چند پر سبزی ، متوجه شدم باید سوپ باشد و در کنار غذا مجانی سرو میشود ، ولی با سوپ هایی که قبلا دیده بودم خیلی فرق داشت جرات نکردم بخورم و وقتی از مغازه خارج شدم سوپ را دور ریختم .
بالاخره ساعت 3 شد و اتوبوس حرکت کرد ، در مسیر فقط باید به دوستم در کوالالامپور میگفتم کی میرسم ولی موبایل نداشتم ، چون کوله ام بوسیله موج ها در دریای طوفانی خیس شده بود و موبایل هم داخل کوله بود و از کار افتاده بود .
مسافرها را برانداز کردم جوانی در نزدیکی من در حال گوش دادن به موزیک بود حدس زدم از بقیه گزینه های داخل اتوبوس بهتر است سر حرف را باز کردم و یه مقدار که گرم شدیم تقاضای یک تماس با گوشیش کردم که قبول کرد .
نکته جالب در مورد اتوبوس های مالزی این است که بر خلاف آب و هوای گرم و شرجی همیشگی در مالزی داخل اتوبوس ها به دلیل روشن بودن مداوم کولر خیلی سرد است و اگر لباس گرم نداشته باشید به مشکل برمیخورید .چند ساعت داخل اتوبوس سپری شد و به ترمینال پودورایا در کوالالامپور رسیدم برای گرفتن ویزا از دوستم و یه شام مختصر یه ساعت بیشتر وقت نداشتم و جالب اینکه دقیقا آن شب سال تحویل میشد و من سال جدید را در داخل اتوبوس آغاز میکردم ، هرچند این اولین بار نبود که سال نو را در مسیر سفر بودم .
ویزا را از دوستم گرفتم و بعد کوالالامپور را به مقصد جوهور باهرو (شهری در جنوب مالزی که مرز مالزی و سنگاپوراست) ترک کردم ، آفتاب طلوع کرده بود که به مرز رسیدم ، بازرسی مرزی اول در مالزی بود که سخت گیری زیادی نداشت ولی حسابی شلوغ بود و دلیلیش هم این بود که مردمی که بین مرز مالزی و سنگاپور زندگی میکردند صبح زود برای کار به سنگاپور میرفتند و بعد از ظهر برمیگشتند به مالزی ، به این ترتیب به دلارسنگاپور پول در میاوردند و به رینگیت مالزی پول خرج میکردند .بازرسی اول را به راحتی رد کردم تا رسیدم به بازرسی مرزی سنگاپور ، کشور سنگاپور خیلی کشور سخت گیر و مقرراتی است اولین قانون جالب در سنگاپور این است که جویدن و خرید و فروش آدامس در این کشور ممنوع میباشد و دومین نکته و نکته خیلی خوب این که کشیدن سیگار در این کشور فقط در یک سری جاهای خاص امکان پذیراست و حتی در خیابان شما در هر جایی نمیتوانید سیگار بکشید و انجام این کار جریمه های سنگینی دارد برای مثال در مترو جریمه سیگار کشیدن 1000 دلار و خوردن و آشامیدن 500 دلار است . خیلی از قوانینی که از نظر ما ایرانی ها اهمیت ندارد در این کشور رعایت میشود و اجرای همین قوانین باعث شده سنگاپور با 50 سال قدمت یکی از بهترین کشورهای دنیا باشد.
وقتی به مرز رسیدم شخصی که مسئول مهر ورود بود از من خواست که با یکی از همکاراش بخاطر یه سری سوال به اطاقی در طبقه سوم ساختمان برم حس خیلی بدی داشتم اینکه در پاسپورت همه یک مهر میخورد و رد میشدند و من باید سوال و جواب پس میدادم ،اولین سوال اینکه میخواهی کجا اقامت کنی و چرا میخواهی وارد سنگاپور شوی ، از قبل آدرس یک سری هاستل را آماده داشتم پس مشکل اسکان برطرف شد .حدود نیم ساعتی آنجا بودم و به یک سری سوال ها جواب دادم خیلی با احترام ، بی احترامی میکردند مثلا با احترام ازمن خواستند جیب هایم را خالی کنم ، بالاخره بعد از نیم ساعت راضی شدند مهر ورود را بزنند و سین جیم تمام شد ، البته این سوال و جواب ها فقط برای من نبود و معمولا این اتفاق برای ایرانیانی که میخواهند از مالزی به سنگاپور سفر کنند اتفاق می افتد. آن طرف ساختمان بازرسی ، ایستگاه اتوبوس بود که می رفت مرکز شهر و فوق العاده شلوغ ، این سوال پیش می آید که چرا بلیط یک سره به مرکز شهر نگرفتم خوب طبق تحقیق من اگر بازرسی مرزی زیاد طول میکشید اتوبوس منتظر من نمی ماند و پول اضافه ای که داده بودم از بین میرفت ،زمان زیادی منتظر شدم تا سوار اتوبوس شوم و بالاخره رسیدم به مرکز شهر.
در سفر دوم که از طریق فرودگاه بود خیلی راحت از کانتر کنترل پاسپورت رد شدم بدون و سوال و جواب ، ورود از طریق فرودگاه خیلی راحت تر از ورود از طریق مرز زمینی است .
وقتی به شهر رسیدم پرسان پرسان خودم را به هاستلی که از قبل آدرش را داشتم رساندم البته با توجه به اینکه همه در سنگاپور به زبان انگلیسی مسلط هستن ارتباط برقرار کردن در این کشور راحت است . هاستل با هزینه شبی بیست دلار فقط برای یک تخت پنج دلار هم برای ماشن لباس شویی( حدود 100 هزار تومان برای یک شب ) . محیط همه هاستل ها برای مسافرهای کوله به دوش جای خوبی است ، چون با کلی مسافر که هم فکر شما هستند آشنا میشوید و از دور هم بودن ها کلی تجربه کسب میکنید ، میشود برای بازدید از یک سری مکان ها گروه تشکیل داد تا هزینه ها پایین بیاد و خیلی کارهای دیگر . در این فکر بودم که تخت را بگیرم یا نه؟ که یک لحظه به ذهنم آمد یک بار دیگر از هاستل زنگ بزنم به دوست چینی ام ، از طریق اینترنت با دوست چینی آشنا شده بودم که قرار بود چند روزی که در سنگاپور هستم میهمانش باشم ( هر چند این دوستی ساده بعدا به صمیمیت بالایی رسید و از طریق او دوستان زیادی در سنگاپور پیدا کردم )وقتی در مالزی با او تماس گرفته بودم کسی که گوشی را برداشته بود گفت شماره اشتباه است ، حالا میخواستم از هاستل یک بار دیگر امتحان کنم زنگ زدم و باز همان جواب ،یک لحظه به ذهنم رسید شاید من شماره را اشتباه یاداشت کردم سریع با کامپیوتر هاستل کانکت شدم ، درست حدس زده بودم یک عدد را اشتباه نوشته بودم ، با شماره تماس گرفتم درست بود از مسئول هاستل خواستم آدرس را به دوستم بگوید ، کارها خوب پیش رفت حدود نیم ساعتی طول کشید تا دوستم رسید و گفت وقتی تلفنش زنگ میخورده دم درب خروجی خانه اش بوده و میخواسته خانه را ترک کند و تا شب برنمی گشته و اینکه موبایل هم نداشت و فقط شماره خانه اش را داشتم .
نمیدونم واژه درست چیست ؟ خوش شانسی یا انرژی مثبت و یا ... ، این چندمین اتفاق خوبی بود که در این سفر برایم پیش می آمد .یه تاکسی گرفتیم و به سمت خانه حرکت کردیم .و به این ترتیب و با اتفاقات خاص این سفر هم به پایان رسید .
آبشار هفت چشمه، جاده چالوس
اولین بار در سال 83 با یه گروه از دوستان به هفت چشمه رفتم ، اون موقع خیلی از مردم کرج هم از وجود همچین جایی خبر نداشتن خلوت و دنج و تمیز بود و آخرین بار سال 94 رفتم که دقیقا مثل پارک های داخل شهر بود شلوغ و کثیف .
با خودم فکر کردم هر چی مردم کمتر برای تفریح بدونن بهتره ، مردمی که طبیعت رو کثیف میکنن همون بهتر تو فضای سبز خیابان ها بشینن و وقت گذرونی کنن ، دیدن جاهای بکر و خوب یه فاکتور میخواد به اسم شعور طبیعت گردی که خیلی تو ایران کمه.
آبشار هفت چشمه در کیلومتر ۱۷ جاده کرج - چالوس و در نزدیکی روستای ارنگه واقع شده . را ه های دسترسی هم امروز زیاد شده ، از راه روستا ، از تو رستوران هفت چشمه و ....
فقط یک نکته هست که یه سری افراد سود جو ، در روزهای تعطیل اونجا هستن و تقاضای پول میکنن که به هیچ وجه بهشون پول ندید ..
گفته میشه خود آبشار 90 متره و پرآب ترین موقعش فصل بهاره ، پیاده از لب جاده تا آبشار بسته به سرعت افراد از نیم تا یک ساعت طول میکشه.