صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

 

ناماسته هند شگفت انگیز

امروزه با شنیدن نام هند ، به یاد خدایان بی شمار ، تاج محل ،یوگا ، مرتاض ها و ریاضت ، گاندی و ویجی (آمیتا باچان) ، الماس های به غنیمت گرفته شده نادرشاه ، رود گنگ ، هیمالیا ،  کریکت ،  فقر و ثروت بیش از حد  می افتیم . ولی فکر میکنم اولین تصویر از هند ، برای کسانی که در دهه 50 یا  60 در ایران به دنیا آمده اند ،  فیلم های کرایه ای هندی باشد که به صورت غیر قانونی همراه با دستگاه ویدیو کرایه میکردیم  ( در  دهه 60   داشتن دستگاه  ویدیو و فیلم جرم بود ).

 نه اینکه فیلم هایشان طرفدار داشته باشد ، مجبور بودیم . تولید فیلمشان زیاد بود و همچنان هست ،گهگاه 1600  فیلم در سال و در آن زمان  انتخاب های زیادی نداشتیم . فیلم های پر رنگ و لعاب هندی با  رقص و آوازهایشان . همیشه دوست داشتم هند رویایی که در فیلم ها نمایش داده میشد ببینم ، ولی دنیای واقعی هند با دنیای فیلم هایشان کاملا متفاوت بود . کشوری که به نظر من به جرات لقب هند شگفت انگیز را یدک میکشد وآنقدر زیبایی دارد که تمام نقص هایش را پنهان کند.

سفرهایم را با آسیا شروع کرده بودم ،  بعد اروپا و آفریقا  و حالا بازگشت دوباره به قاره کهن . گرفتن ویزای هند خیلی ساده بود و تنها نکته ای که گرفتن ویزا را مشکل ساز میکرد ، داشتن آبا و اجداد پاکستانی بود که سوالش در فرم ، توجه مرا جلب کرد  و خوشبختانه این بار برای گرفتن ویزا ،  ایرانی بودن امتیاز محسوب میشد  . اصلا رابطه خوبی با پاکستان ندارند و اگر کسی قبل از هند سفری به پاکستان داشته باشد فکر میکنم برای گرفتن ویزا مشکل پیدا کند .  برنامه سفرم دو هفته بود ، قرار بود از مثلث طلایی هند : دهلی ، آگرا ، جیپور  بازدید کنم و در ادامه سفری در استان راجستان ، بزرگترین استان هند داشته باشم . این کشور 38 اثر ثبت شده در یونسکو دارد که از این نظر جز 10 کشور برتر دنیاست .در طول این دو هفته از 9 تای آنها بازدید داشتم  :قلعه آگرا ، فاتح پور سیکری ، تاج‌محل ، آرامگاه همایون ، جنتر منتر ، قلعه سرخ ، قُطب منار ، شهر جیپور، قلعه های بر فراز تپه در راجستان  و بقیه ماند برای سفر بعدی به هند .

کشوری را میدیدم با دو برابر پهنای ایران (هفتم در جهان) و جمعیتی حدود یک میلیاردو سیصدو پنجاه  هزار نفر البته  اگر در این چند وقت بیشتر نشده باشد (دومین کشور پرجمعیت دنیا پس از چین ) . با واحد پول روپیه که آن را هم از فیلم هایشان می دانستم با  عکس گاندی روی آن .

تنوع نژادی، فرهنگی و  زبانی شان خیلی زیاد است . برخلاف تصور خیلی ها آیین بودا که به تدریج از هندوستان به سراسر آسیا راه یافت ، دین اصلی این کشور نیست  و  تنها حدود ۰٫۸٪ جمعیت این کشور بودایی هستند و حدود ۸۰٪ مردم هند پیرو دین  "هندو " هستند .

حدود 13 درصد جمعیت هند مسلمان هستند که بعد از اندونزی و پاکستان سومین کشور مسلمان دنیاست .  ولی با وجود  این اختلافات مذهبی و فرهنگی ، خیلی مسالمت آمیز در کنار هم زندگی میکنند.

تعداد زبانهایی که در هند گویش میشود خیلی زیاد است در مورد تعداشان عدد دقیقی پیدا نکردم. قبل از سفر فکر میکردم همه مردم در این کشور ، انگلیسی را ، راحت صحبت میکنند ولی  وقتی به شهرهای دورافتاده این کشور سفر کردم ، از زبان انگلیسی خبری نبود . کسانی هم که  انگلیسی می دانستند آن را  با لهجه هندی صحبت می کردند  که زمان برد تا گوشم عادت کند . مثلا خیلی از آنها ش را س تلفظ میکنند ، تصور کنید که به جای Shoes (کفش ) ، سوز یا به جای Finish (پایان ) فینیس بشنوید  .

طی چند قرن تسلط سلسله گورکانی  بر هند که فارسی زبان بودند ، تاثیر این کشور از فرهنگ ایرانی تا به آنجا پیش میرود که شاعران بزرگی همچون نظام الدّین اولیا ، امیر خسرو دهلوی (سعدی شاعران فارسی هند ) و سبک هندی را در خود میپروراند . در بیشتر سایت های توریستی میشود نوشته های فارسی و نام های فارسی را دید  . زبان فارسی پیش از آنکه هند مستعمره انگلستان شود ،  یکی از  زبان های رسمی این کشور بوده  .

 از نظر زیست جانوری هم متنوع هستند و در حال حاضر هند تنها کشوری در آسیاست که شیر دارد ، همان شیری که زمانی  در ایران هم بوده ، مثل ببر مازندران و خیلی حیوانات دیگر که به راحتی در ایران منقرض شدند .

امروزه ، تاخیر جزیی از برنامه پروازهای ایرانی به دیگر کشورهاست و پرواز من به سمت هند هم ، استثنا نبود . بالاخره با تاخیر ماهان که تنها با یک عذر خواهی از طرف خلبان جمع و جور شد ساعت 3 صبح شنبه 4 شهریور 1396  به  فرودگاه گاندی رسیدم . برخلاف ایر لاین های معتبر دنیا  که اگر چنین تاخیری در یکی از پروازهایشان رخ دهد پول بلیط کاملا عودت داده میشود .  پس از طی مسافتی طولانی و با عجله به عنوان اولین نفر به قسمت کنترل پاسپورت رسیدم ، مامور کنترل خیلی کند بود و بعدها فهمیدم این قسمتی از قوانین فرودگاه ها در هند است . کنترل های شدید و کند بودن ، مشابه این سخت گیری و کنترل را قبلا در هیچ کدام از سفرهایم ندیده بودم .

حدود ساعت 4:30 از فرودگاه خارج شدم . در آن لحظه کف دستانم را به هم چسباندم و اولین لغت هندی که یاد گرفته بودم را به رسم ورود گفتم "ناماسته" هند شگفت انگیز .

مردم هند معتقدند که چسباندن دو دست به یکدیگر نشانه همفکری با شخص مقابل است ،  دست راست را مظهر روح و دست چپ را مظهر جهان مادی می‌دانند و با این حرکت می‌خواهند یکی بودن جسم و جان خود را به شخص مقابل نشان دهند .

هر چند بعدها متوجه شدم که ناماسته را همه هندی ها استفاده نمیکنند ،  مثلا مسلمانان از این اصطلاح استفاده نمیکنند و سلام میگویند ، ولی در آن لحظه  برای من این حرکت و کلمه به معنای اردات به کشور میزبانم بود  .

فرودگاه گاندی حدود پانزده کیلومتری شهر دهلی بود و شلوغ . پر از گدایان سحر خیز ، هیچ جای دنیا این وقت صبح گدایی نیست ولی هند فرق دارد  . در آن زمان نه مترویی بود و نه اتوبوسی پس از دفتر تاکسیرانی یک تاکسی گرفتم . از ظاهرش میشد حدس زد حداقل برای 20 سال پیش است ، بر خلاف کشورهای دیگر که معمولا تاکسی های فرودگاه ، ماشین های مدل جدید و شیک هستند . بعد حرکت به سمت شهر دهلی یا به قول خودشان دلهی ، شهری کنار رودخانه جمنا (یامونا ) طولانی ترین رود هند ، یکی از قدیمی ترین شهر های جهان .

فضای خیابان ها دقیقا همانطور بود که تصور میکردم ،  شلوغ ، کثیف ولی دوست داشتنی . در بعضی خیابانها تا چشم کار میکرد آدم هایی بودند که کنار خیابان خوابیده بودند ، روی سکوها ، کنار خیابان در پیاده رو  ، مثل زمانی که مردم یک شهر بعد از  پس لرزه ای بزرگ آماده زلزله باشند و در بیرون خانه هایشان خوابیده باشند . شاید به تعداد هر خانه یک خانوار بیرون آن خوابیده بود ، شاید جمعیت  بی خانمان ها فقط در دهلی ، از خیلی از کشورهای کوچک دنیا بیشتر باشد . وقتی به محل اقامتم رسیدم ساعت را ندیدم از خستگی زیاد خوابم برد .

بعد از یک خواب کوتاه و اولین صبحانه هندی که خیلی بهتر از صبحانه هتل های ایرانی بود ، گشت را آغاز کردم . قرار بود داخل شهر ماشین کرایه کنم و برای سفرهای بین شهری از اتوبوس یا قطار  استفاده کنم . ویدیوهای مترو و اتوبوس های دهلی را دیده بودم ، شلوغی تهران پیش دهلی هیچ بود. پس اگر میخواستم زمان را از دست ندهم بهترین کار کرایه ماشین بود . میدانستم بین شهر ها مشکل خواهم داشت . درباره سیستم حمل و نقل شان زیاد شنیده بود جدای دزدی ، کثیفی عامل آزار دهنده ای بود .  تصور کنید کسی مدت هاست  حمام نرفته و در یک مسیر چند ساعته همسفر شماست و کنارتان نشسته یا شنیده بودم در اتوبوس ها تلوزیون کلا روشن است ، فیلم و موزیک هندی پخش میکند . تجربه همسفر بودن با هندی ها را در کشورهای دیگر داشتم . عادت دارند زیاد حرف بزنند و با صدای بلند ، همه این عوامل باعث میشود در سفر بین شهرها وقتی همسفرهایتان هندی باشد ، نشود استراحت کرد .

تا صبح روز اول ورودم برنامه ام به همین شکل بود ولی در یک آن تصمیم گرفتم با کمپانی کرایه اتومبیل وارد مذاکره شوم تا در طول سفرم یک ماشین  داشته باشم .

بعد از یک مذاکره کوتاه قرار شد برای دو هفته ، یک ماشین با راننده با قیمت 240 دلار داشته باشم . پول بنزین و استهلاک با کمپانی بود ، غذا و خواب راننده هم با خودش . کمتر جایی در دنیا میشود این پیشنهاد را داشت ، با توجه به اینکه سرعت مجاز اتوبوس ها در اتوبان های هند حدود  60 کیلومتر در ساعت بود ،  در زمان ،  هم خیلی صرفه جویی میشد .

روز دهلی با شبش خیلی فرق داشت شلوغی اش  چندین برابر بود ، تعدادی از مردم خانه ای نداشتند روی یه زیر انداز و در کنار خیابان زندگی میکردند . یا برای ادرار که بعد ها در طول سفر به کرات دیدم کنار دیوار می ایستادند و خیلی راحت این کار را میکردند .

در خیابان صدای بوق ها قطع نمیشد همه بوق میزدند و کسی توجه نمیکرد ، این جور صدای بوق ها در ایران به معنای ناسز و دعواست .  بعدا ها متوجه شدم این قسمتی از فرهنگ رانندگی آنهاست حتی در جاده ها بیشترین جمله ای که در پشت کامیون ها نوشته شده بود ، این بود "لطفا بوق بزنید"

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۴۶
مهدی عبدی

 

 

دیدار  با خدایان  در معبد لاکْشْمی  Laxminarayan Temple

بازدید از دهلی را از معبد لاکشمی شروع کردم ؛ اولین معبد هندی که در سفر هایم دیده بودم در کشور مالزی بود .  ولی این بار قرار بود ، معبدهای هندی  را در کشور اصلیشان ببینم .

این معبد در  سال 1939 توسط گاندی افتتاح شده بود و متعلق به لاکشمی ، الهه ثروت ، همسر ویشنو  بود  .  درک اینکه در دین هندو خدایان دارای چندین چهره متفاوت هستند و همسر و فرزند دارند برایم سخت بود ، البته فکر میکنم بیشتر مردم دنیا با هم همفکر هستند . اولین تصویری که از این خدا  دیدم ، تصویر  زنی بود ایستاده  بر روی گل نیلوفر آبی . برخلاف دیگر ادیان ، هندوها  نقاشی های زیادی از خدایانشان، در اشکال مختلف دارند . نام "ودا" کتاب مقدس هندی ها ، که چندین جلد کتاب است را از جدول روزنامه ها و مجلات میدانستم. نشان معروفشان «اُم»  را هم هر کسی که به هند علاقه داشته باشد می شناسد .

در مورد خدایان هند کنجکاو بودم  و کلی سوال داشتم . اگر چه تعداد خدایانشان زیاد است، ولی سه تای آنها خدایان اصلی هستند : " برهما " خدای آفریننده ، "ویشنو " مظهر بقا و زندگی ،" شیوا " خدای نابودکننده . در مورد خدایان مهم در طول این سفر به ترتیب خواهم نوشت .

فکر میکنم مهمترین سوال در مورد دین هندو برای هر کسی این باشد که چرا هندوها گاو را میپرستند ؟

«ناندی» یکی از ایزدان هندی به شکل یک گاو تجسم شده . ناندی نگهبان دروازه کوه کایلاش است که هندوها این کوه را محل زندگی شیوا می دانند . کوه کایلاش «کوه مقدس» با 6638 متر ارتفاع، یکی از سرچشمه‌های رود گنگ است و برای پیروان چهار آئین هندو، بودایی، جین، و بون مکانی مقدس محسوب می‌شود. بدلیل اهمیت مذهبی کوه ، تاکنون تلاش ضبط‌شده‌ای برای صعود به قله کایلاش به ثبت نرسیده است و اجازه صعود به کوه نوردان داده نمیشود.

هندوها به بهشت و جهنم مثل ادیان دیگر باور ندارند . باورشان تناسخ است ؛ به این معنی که هر انسانی پس از مرگ مجدداً در شکل دیگری متولد می‌شود . به همین دلیل است که با فقرشان راحت کنار می آیند، فکر میکنند در زندگی قبلی شاید ثروتمند بوده اند و تاوان گناهانشان را با فقر در زندگی جدیدشان میدهند (کارما) ، و یا شاید در زندگی بعدی ثروتمند خواهند شد .

کنار معبد چندین مغازه و دکه گل فروشی بود ، حلقه های گل را به سبک خودشان درست میکنند ، دسته‌گل‌هایی که شامل گلهای یاس سفید ، جعفری و  همیشه بهار هستند ، استفاده از حلقه گل در مراسم ازدواج و مذهبی مرسوم است.

گنبدهای سرخ  و زرد  معبد اولین چیزهایی بود که توجهم را جلب کرد . و سنجاب هایی که همه جا دیده میشدند ؛ سنجاب نخلی هندی . سنجاب هایی  که در همه جای دهلی و حتی شهرهای دیگر زیاد  دیدم. به دلیل برخورد خوب مردم ، ترسی از آدم ها نداشتند ، با توجه به تجربه سفر من، مردم هند به حیوانات آزار نمی رسانند ، و به همین دلیل حیوانات ترسی از نزدیک شدن به آدم ها ندارند.

معبد پر بود از مجسمه های مختلف که اگر میخواستم در مورد تمام آنها اطلاعات به دست بیاورم باید ساعت ها در این معبد میماندم، که وقت این کار را نداشتم . مهمترین علامتی که نظرم را جلب کرد، وجود نماد «اسواستیکا» بود ؛ که به نام های دیگری مثل  صلیب شکسته ، گردونه مهر و گردونه خورشید هم معروف است. و روی دیوارهای این  معبد به فور دیده میشد . صلیبی که سمبل نازی های آلمان هم هست. ولی این صلیب و نشان قدمتی دیرینه دارد و تاریخ پیدایشش به کشور آلمان برنمیگردد.در هندوئیسم نمادی از سلامتی و خوشبختی است.

بعد از گشتن در محوطه معبد و لذت بردن از فضای بیرونی نوبت بازدید از داخل معبد بود . برای ورود به معبد کفش هایم  را درآوردم ، مثل ورود به مسجد . و بعد باید وسایلم را داخل یک صندوق میگذاشتم ، حتی دوربین ، پس نمیشد از داخل معبد عکس بگیرم .

معابد و مساجد در هند قوانین مختلفی دارند در بعضی از آنها نمیشود هیچ وسیله ای همراه داشت ، در بعضی ها برای عکاسی باید بلیط گرفت و در بعضی ها همه چیز آزاد است .

داخل معبد پر بود از تندیس و نقاشی خدایان ، عود های روشن  و موبدان ،با رنگ لباس زعفرانی ، رنگ مقدس هندی ها . رنگی که پس از استقلال هند در سال 1947 به عنوان یکی از سه رنگ پرچم ملی هند انتخاب شد.

به رسم خوش‌آمد گویی ، علامت چشم سوم در بین پیشنانی ام نقش بست . تیلاک یا تیلاکا ، نشان مذهبی‌ای است که هندی ها آن را  بر روی پیشانی خود می‌گذارند و معتقدند برای آن‌ها خیر و برکت به ارمغان می‌آورد.

به عقیده مردم هند، این نقطه از پیشانی، محل خرد نهفته است و با گذاشتن این خال ، از خروج  انرژی جلوگیری کرده و انرژی های منفی و شیاطین را از خود دور می کنند.

البته این نشان را  فقط روی پیشانی قرار نمی‌دهند  بر روی چانه ، گردن ، کف دست و سایر اعضای بدن نیز رسم می کنند و بسته به رنگ و شکل مفهوم خاص خود را دارد .

فکر میکنم در قیاس با دیگر ادیان هندی ها بیشترین نیایش را در طول هفته دارند و شکل عبادتشان هم خاص است. با وجود فقر زیاد همیشه به خدایانشان غذا و پول پیشکش میکنند و به دلیل اعتقاداتشان با رنج و فقر زندگیشان راحت کنار می آیند . داخل معبد کاملا تمیز بود و برخوردها خیلی دوستانه ولی سوال های من آنقدر زیاد بود که اگر قرار بود به جواب تمام آنها برسم باید ماه ها  در آن معبد زندگی میکردم . به جواب بعضی از آنها رسیدم و بقیه ماند برای معابد دیگر .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۴۴
مهدی عبدی

 

 

ملاقات با روح بزرگ هند در راجگات

بعد از بازدید از معبد لاکشمی که توسط گاندی افتتاح شده بود ،  به سمت مقبره گاندی به راه افتادم . پدر ملت یا روح بزرگ از القابی است که مردم هند به او نسبت داده اند.  امروزه کل دنیا گاندی را می شناسند و لزومی نمیبینم که از شخصیت اون چیزی بنویسم . طبق قوانین ثابتی که در سفرهایم دارم، همیشه از مقبره بزرگان تاریخ و هنر بازدید میکنم و حالا نوبت گاندی بود .

نمی دانم اولین بار کی نام گاندی را شنیدم ، خیابانش در تهران ، فیلم داستان زندگیش که در سال 1982 ساخته شده بود و یا در اخبار و جراید  .

مقبره در محلی بود  که در سال 1948  جسد گاندی به خاکستر تبدیل شده بود ؛ درست یک روز بعد از ترورش . گاندی که  در طول زندگی‌اش استفاده از هر نوع ترور و خشونت برای رسیدن به مقاصد را رد می‌کرد ، خودش ترور شد . بعد از چند ترور ناموفق سرانجام  در ۹ بهمن ۱۳۲۶ ش ، ناتورام گودسه با شلیک سه گلوله به قفسه سینه اش ،گاندی را در سن هفتاد و نه سالگی و در میان جمعیت از پای درآورد .

در فیلمی که در سال ۱۹۸۲ از زندگی گاندی ساخته شد و اسکار بهترین فیلم سال را هم گرفت ، کتاب گینس حضور حدود  ۳۳۰٬۰۰۰ سیاهی لشکر را در سکانس مراسم تشییع گاندی ، ثبت کرد ، که بیشترین تعداد سیاهی لشکر در یک فیلم تا به امروز بوده  . این یعنی در فیلم ها هم رکورد جمعیت در اختیار یک فیلم ساخته شده در مورد هند است .

یادم هست در سنین پایین وقتی شنیدم هندی ها بعد از مرگ جسد مردگان را می سوزانند و خاکستر را نگه میدارند خیلی متعجب شدم . شاید فکر میکردم ، اگر بمیرم و من را بسوزاند درد ناک خواهد بود . از آن تفکرات ساده کودکانه که خیلی هایمان داشتیم .  سوزاندن مرده ها امروز رواج بیشتری پیدا کرده و در اروپا هم زیاد شده . ولی مراسم هندی چیز دیگری است . امروزه دیدن این مراسم برای مردم دنیا به صورت یک جاذبه توریستی درآمده.

در دین هندو اعتقاد بر این است که  بعد از مرگشان روح آنها در جسم دیگری حلول میکند . پس مرده ها  نیازی به جسم ندارند ؛ و با سوزاندن  جسم ، راه رسیدن شخص به زندگی بعدیش را تسریع میکند.

برای ورود به محوطه باید کفش هایم  را در می آوردم و مسافتی که ، کم هم نبود ، بدون کفش راه می رفتم . یک قطعه سنگ مرمر سیاه ، مقبره نمادین گاندی بود و در کنارش یک مشعل آتش ابدی ، ساده مثل روش زندگی اش .

درباره روش خاص زندگی گاندی زیاد شنیده بودم  ، ولی بعضی از خصوصیاتش برای من عجیب بودند ، در هر هفته یک روز را روزه سکوت میگرفته ، در سن ۳۶ سالگی و در حالی‌که متاهل بوده ، از روابط جنسی اش کلاً دست برمیدارد  ، از سن ۳۷ سالگی به مدت سه سال و نیم از خواندن روزنامه‌ها خودداری میکند ، ولی مردم هند آنقدر  دوستش دارند که  زادروز وی (دوم اکتبر ) در هند به عنوان یک روز تعطیل ملی است و گاندی جایانتی نام دارد.

گاندی و ماندلا مدتی در آفریقای جنوبی با هم بودند و قبل از هند و گاندی ، از آفریقای جنوبی و ماندلا بازدید داشتم و سوالی که در آفریقای جنوبی در ذهنم بود ،  بار دیگر خودش را نشان داد  . اگر من جای آنها بودم و میدانستیم بعد از سالها قهرمان ملی کشورم میشوم راه آنها را انتخاب میکردم یا نه  ؟با این تفاوت که آنها نمی دانستند کی به هدفشان میرسند و آیا اصلا به هدفشان خواهند رسید یا نه ؟ و در حال حاضر با توجه به تاریخ من میدانم  ، ولی جواب صادقانه من نه بوده و هست  . فکر میکنم تقریبا کل مردم کره زمین جوابشان نه است و بعضی ها هم که مثلا مخالف عقیده من هستند اگر در واقعیت قرار بگیرند نظرشان در مدت کمتر از چند روز و شاید چند ساعت ، تغییر میکند . سال ها  در زندان و سختی ، دور از خانواده ، این کمترین سختی آنها بوده و خدا میداند در طول سالهای اسارت چه بر آنها گذشته . موقع خداحافظی با گاندی هم فرا رسید و حالا میخواستم هند واقعی را لمس کنم ، سفر به دهلی قدیم .

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۴۲
مهدی عبدی

 

دهلی قدیم ، بازار چاندنی چوک و کرایه ریکشا

بازدید از معبد سیک ها GURUDWARA SIS GANJ SAHIB

دهلی قدیم یا شاه‌جهان‌آباد  ، بخشی از دهلی نو است که به دستور شاه‌ جهان گورکانی ، زمانی که او تصمیم گرفت، پایتخت  را از آگرا به این منطقه منتقل کند بنیان نهاده شده .

برای لمس تاریخ تهران باید در کوچه ها و خیابان های اطراف بازار تهران قدم میزدم . دهلی هم بی شباهت به تهران نبود ، پس حالا نوبت قدم زدن در دهلی قدیم و بازار بود . ولی با این تفاوت که در دهلی نمیشد راحت قدم زد . پس بهترین کار برای بازدید از دهلی قدیم و بازار این بود که چند ساعتی ریکشا کرایه کنم  . ریکشا رکابی مثل همان سه چرخه ای که برای یادگیری دوچرخه سواری در کودکی داشتم بود ولی در ابعاد بزرگتر . در ابتدا فکر میکردم  راندنش به همان سادگی است ولی وقتی امتحانش کردم متوجه تفاوت شدم . راندنش برای طولانی مدت ، کار هر کسی نیست پاهای قوی میخواهد و انگیزه برای سیر کردن شکم .

بازار به معنای واقعی شلوغ بود ،  واژه جای سوزن انداختن نیست  دقیقا اینجا معنی پیدا میکرد .ریکشا ران ، رکاب میزد و من فقط نگاه میکردم ، در خیابان همه چیز درهم بود دوچرخه ، ریکشا ، موتور و ماشین ، همه در دل هم .  هر کسی هر جور دوست داشت میراند و همه بوق میزدند و هیچ کس توجه نمیکرد ، اوج بی نظمی و شلوغی بود .  برای یک روز خوب بود ولی بیشتر از یک روز ، حداقل میدانم من نمی توانستم دوام بیاورم و دیوانه میشدم .

در مسیر معبدی دیدم متعلق به فرقه سیک ها ، اولین بار بود که چنین معبدی میدیدم از ریکشا ران  خواستم توقف کند تا داخل معبد را ببینم .

سیک ،  به معنی شاگرد است و دینشان  ، دینی یکتاپرستی و تقریبا جدید که در قرن  پانزدهم میلادی به دست گورو نانک در منطقه پنجاب بنیان نهاده شده. در فلسفه دینی سیک‌ها، منظور از واژه گورو ، معلم است  و این دین تقریبا ۲۵ میلیون پیرو دارد . نیایشگاه سیک ها گِردوارِه نامیده میشود و گردواره در زبان پنجابی به معنای درگاه گورو است .

چهره پیروان این دین ،  همان چهره های آشنای هندی بود که همیشه در ذهن داشتم ، ریش های بلند با  توربان (عمامه) و در  جلوی دَرِ ورودی معبد نگهبانی  نیزه  در دست .

رسم بازدید از معبدشان هم یک مقدار با تجربه های قبلی ام در مورد ادیان دیگر متفاوت بود .  علاوه بر کفش ، جوراب ها را هم  از پایم در آوردم  . در جلوی معبد آب بود که میشد پاها را قبل از ورود به معبد شست . و از همه مهمتر قبل از ورود باید سرم را می پوشاندم ، با چیزی شبیه دستمال سر . پیروان این دین همیشه توربان به سر دارند و  موهایشان را می پوشانند . کوتاه کردن موی سر در این دین مجاز نیست،  موهای بلند زیر پوشش .

بسیار خوش برخورد به داخل معبد راهنمایی شدم  . داخل معبد شخصی بر روی سکویی  نشسته بود و در حال خواندن آیات کتاب مقدسشان بود. کتاب مقدسشان به خط گُرمُکهی و به زبان پنجابی نوشته شده‌است اما گاه نوشته هایی از زبان هندی و فارسی نیز در آن وارد شده‌ .

کتاب همیشه باید بر روی یک سکوی بلند باشد و برای لمس آن باید حمام کنند ، چیزی شبیه غسل در دین اسلام .  

 چند دقیقه ای نشستم و بعد راهی حیاط معبد شدم . برخلاف بازار و کثیفی اینجا کاملا تمیز بود . در حیاط معبد برای اولین بار سمبل کاندا (Khanda) را از نزدیک دیدم  سمبلی که شباهت زیادی به سمبل پرچم کشور ایران دارد بر فراز همه گردواره‌ها، پرچم بزرگی که نشان صاحب خوانده می‌شود افراشته است تا از فواصل دور مشخص باشند.

تمام معابد سیک جایی به نام لنگر (آشپزخانه) دارند که در آن به صورت رایگان به بازدیدکنندگان اعم از سیک و غیره ، غذا داده میشود . من در آن لحظه نه گرسنه بودم و نه به دلایل شخصی تمایلی به امتحان غذا داشتم ولی رسمشان ، رسم پسندیده ای بود .

برخی اعتقاداتشان شبیه ادیان دیگر و برخی خاص خودشان است . مواد مخدر و الکل مصرف نمیکنند. گدایی نمیکنند و نمیتوانند راهب یا یوگی باشند . قربانی کردن حیوانات در این دین ممنوع است . هر گونه رابطه جنسی قبل از ازدواج یا خارج از ازدواج برای پیروان دین سیک ممنوع است. طبقه راهبان یا روحانیون در دین سیک وجود ندارد.

ولی  خیلی از کارهای کوچک که در دین های دیگر عادی است در این دین بی احترامی حساب میشود مثلا لمس کتاب مقدسشان و  یا بلند کردن پا و قرار دادن آن روی دیوار معبد برای درآوردن یا پوشیدن کفش و جوراب . که اینها شرایط را برای بازدید کننده ها سخت میکند و من به شخصه کلی مراقب بودم تا کاری نکنم که از نظر آنها بی احترامی بزرگی محسوب شود .نیم ساعتی در معبد بودم و بعد  به مسیر ادامه دادیم ، ریشکا رفت و رفت تا ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۴۰
مهدی عبدی

 

نیم ساعتی در معبد بودم و بعد  به مسیر ادامه دادیم . این بازار لوکیشن خیلی از فیلم های هندی بوده ، ولی برای من سوال بود که کارگردان  چطور  این جمعیت را کنترل کرده تا فیلمش را بسازد ؟

مثل تمام بازارها ، مغازه های هر قسمت فقط یک جنس خاص می فروختند . ولی در میان تمام مغازه ها ، مغازه هایی که لباس سنتی هندی داشتند بیشتر نظرم را جلب کردند .

وقتی صحبت از لباس سنتی هند باشد ، ناخود آگاه همه به یاد ساری (Saree) می افتند . ولی ساری فقط یکی از لباس های سنتی هندی است و متعلق به خانم ها  .مثل ایران که هر استانی لباس سنتی مخصوص به خود دارد ، در هند هم همینطور است .

لباس ساری ، معروفترین لباس شناخته شده هندی در دنیا برای خانم هاست ، همان لباس های رنگارنگ که بیشتر مردم از هند در ذهنشان است . لباس معروف دیگر لِهِنگا چولی است ، این لباس هم متعلق به خانوم هاست که طول این سفر قرار بود آن را زیاد ببینم ، چرا که لباس سنتی خانم ها در راجستان ، اوتار پرادش بود که در مسیر راهم بودند و البته در پنجاب و نپال هم جز لباس های سنتی هستند .

آچکان یا شروانی همان لباس فاخری بود که در فیلم ها ، مردان ثروتمند به تن داشتند با یک توربان بر سر . شلوار دوتی برای مردان یا کت و شلوار باندگالا ، تنوع زیاد بود و فرصت کم و من هم که قصد خرید نداشتم ، هدفم دیدن لباس هایی بود که قبلا فقط در فیلم ها آن ها را دیده بودم .

در کنار خیابان اصلی ، کُلی کوچه باریک بود که با ورود به هر کدام ، وارد بازار جدیدی میشدم  . با وجود بزرگی و تنوع بازار و البته فرصتی که داشتم ،  بازار اَدویه را برای بازدید انتخاب کردم  . به نظرم برای عکاسی بهتر بود و البته خاص تر ، چرا که هند یکی از قطب های اصلی اَدویه دنیاست و بقیه اجناس در تمام بازار های دنیا  تقریبا به یک شکل است .

ریشکا رفت و رفت تا به بازار اَدویه رسیدیم ، پیاده شدم تا در بازرا قدم بزنم  ، کمی شبیه بازارهای خودمان بود ، ولی شلوغ تر و صد البته نظم و تمیزی بازارهای ایران را نداشت .

مغازه داران ادویه های رنگارنگ  را جلوی دَرِ مغازه هایشان چیده بودند و بوی ادویه همه جا پیچیده بود . حالا حس چشایی هم به ضیافت بازدید هند دعوت شده بود . مخلوطی از بویِ ادویه های مختلف .پادشاه ادویه ها ، فلفلِ هندی و ملکه ادویه ها  هِل ، یکی از گران ترین ادویه های جهان پس از زعفران و وانیل ، در این ضیافت بارعام داشتند .

ولی در یک آن چیزی دیدم که تمام خاطرات کودکی از جلوی چشمانم گذشت و آب دهانم ناخودآگاه راه افتاد ، تَمر هندی .

 تمر هندی هایی که در دوران کودکی آنقدر میخوردم تا دندان هایم بی حس شوند و  اینجا دنیای تمر هندی ها  بود . میوه ای که درختش برای مردم ماداگاسکار درختی مقدس و پادشاه درختان تلقی می‌شود و خاستگاهش مناطق استوایی قاره آفریقا است .ولی  امروزه در خیلی از کشورها و حتی بلوچستان ایران به صورت خودرو می‌روید.

در یک عطاری به وسعت بازار بودم ،  از جلوی بیشتر حجره ها که رد میشدم بوی تندی فلفل ، به باقی اَدویه ها غلبه میکرد و تندی اش را نچشیده حس میکردم  . عکس العمل اروپایی ها هم جالب بود ، آنها در کشورشان بازاری به این شکل ندارند و حالا در دنیای ادویه قدم میزدند و انگشت به دهان بودند .  از دالانهای کم نور  رد شدم و از پله ها بالا رفتم ، راه پله های  تاریک با دیوارهای قدیمی ، میخواستم نمای کلی را از پشت بام ببینم  .

وقتی به پشت بام رسیدم صحنه عجیبی دیدم حتی روی شیروانی های طبقه های پایین هم آشغال بود . تا چشم کار میکرد آشغال بود و این یعنی فاجعه . یعنی هیچ کس به این فکر نمیکرد که کمی،  فقط کمی تمیز باشد .

در جایی خواندم این فرهنگ آشغال ریختن هم از زمان گاندی مانده ، گاندی گفته بود برای اعتراض به استعمار انگلیس همه جا آشغال بریزید . ولی ظاهرا با گذشت سالها و رفتن انگلیسی ها هنوز مردم به این کار ادامه میدهند .

صادقانه بگویم اگر پیشنهاد بهترین کار با بهترین حقوق در آن بازار را داشتم هیچ وقت قبول نمیکردم . دیدن این آشغال ها فقط یک خوبی داشت و آن اینکه از نظر من ایران را در رتبه دوم تولید زباله قرار میداد.

همه مشغول کار در بازار بودند و بالای پشت بام خلوت بود ، به سمت دیگر بام حرکت کردم  تا خیابان را ببینم . در راه مردی را دیدم تنها نشسته با یک سینی بزرگ سیب زمینی و کدو ، در حال پوست کندن بود . نمیتوانست برای مصرف شخصی باشد چون حجم مواد زیاد بود . ظاهرا برای رستوران یا مطبخی این کار را انجام میداد . از شرایط بهداشتی که داشت ، میشد  حدس زد با خوردن غذا در آن محل چه اتفاقی برای دستگاه هاضمه ام خواهد افتاد .

بعد از دیدن مردم از زاویه روبه رو  و رد شدن از کنارشان ، حالا همه را از زاویه بالا میدیدم . همه در حال حرکت ، هیچ کس ساکن نبود . نکته ای که توجهم را جلب کرد تنوع در رنگ لباس ها بود ، کلی آدم رنگی آن پایین در حال تردد بودند ، اینجا جایی بود که نقطه های رنگی مرا یاد مداد رنگی های کودکی انداخت . همیشه دوست داشتم یک مداد رنگی ۲۴ رنگ که در زمان کودکی ام  مد بود داشته باشم ، برای بهتر نقاشی کشیدن و حالا این رنگ ها را برای عکاسی داشتم .

با وجود تمام شلوغی و کثیفی من ندیدم کسی در خیابان سیگار بکشد ، برایم سوال بود چرا ؟ داستانش را در طول این سفرنامه خواهم نوشت .

در بالای همین پشت بام بود که احساس کردم ، از وقت نهار گذشته  و اینکه تا من جایی برای غذا خوردن پیدا کنم با این شلوغی کلی زمان میبرد  .

پس از همان راهی که آمده بودم برگشتم ، باران شدید شروع شد پس مجبور بودم توقف کنم ، چنین باران های شدیدی بعد از زمان کوتاهی بند می آیند . در کنار یک مغازه شیرینی فروشی ایستاده بودم که صاحب مغازه به سمتم آمد و یکی از صندلی های داخل مغازه اش را برای نشستن تعارف کرد . من گرسنه بودم و در میان یک مغازه شیرینی فروشی ، وسوسه خوردن یک لحظه به سراغم آمد ولی با وجود صحنه هایی که در بازار دیده بودم خیلی راحت بر این وسوسه غلبه کردم .باران بند آمد و من باید سریع یک غذای هندی میخوردم و به راهم ادامه میدادم .

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۳۸
مهدی عبدی