سفر از وین به بوداپست
وقتی ثانیه ها هم برای یک جهانگرد اهمیت ویژه دارد
نمیدانم چندمین بار بود که به بوداپست میرفتم این مسیر را ده ها بار رفته بودم مسافت 250 کیلومتری را تقریبا میشناختم ، این بار ارزانترین بلیط ممکن را خریده بودم فقط 8.99 یورو حرکت ساعت 14.30 و زمان رسیدن به مقصد 17.30
ترمینال ، ترمینال همیشگی نبود ، قرار بود از ترمینال اصلی شهر وین حرکت کنم ، ابتدا با اتوبوس داخل شهر شماره A13 و بعد ترمینال اصلی ، گوگل زمان را 20 دقیقه نشان میداد ، به اندازه کافی زمان داشتم کوله را روی دوشم گذاشتم و حرکت ، از چند متری اتوبوس را دیدم که در ایستگاه ایستاده سرعتم را زیاد کردم جمعیت افراد سر راهم زیاد بود و آقای خیلی چاقی که در جلوی من بود مزاحمم و همین باعث شد وقتی به ایستگاه اتوبوس رسیدم ، اتوبوس حرکت کند لازم نیست که بگویم چه جملاتی را برای این آقای چاق به کار بردم ولی اتوبوس هم یک دقیقه زدتر از زمان محاسبه شده حرکت کرده بود ، مجبور شدم 5 دقیقه برای اتوبوس بعدی در ایستگاه بنشینم باران شدید و شدیدتر میشد و من دو کوله پشتی داشتم شاید مجموعا 20 کیلو دقیق نمیدانم .
اتوبوس بعدی رسید و من هنوز وقت کافی داشتم زیاد از ایستگاه دور نشده بودیم که اتوبوس ایستاد خیابان بسته بود کامیونی مشغول خالی کردن بار بود ، در وین از بوق های ممتد برای باز شدن راه خبری نیست همه با حوصله صبر میکنند و میدانند که این کامیون تا بارش خالی نشود راه باز نمیشود ، باید 10 دقیقه صبر میکردیم شاید هم بیشتر زمان به همین راحتی میگذشت و شاید نحسی 13 (شماره اتوبوس ) داشت گریبان گیرم میشد تا به مقصد نرسم .
ایستگاه ها یکی پس از دیگری طی میشد و مسافران می آمدند و میرفتند و من مسافر ایستگاه آخر بودم ، حس بد از دست دادن اتوبوس کم کم داشت خودش را نشان میداد
بالاخره ایستگاه آخر ولی نه داخل ترمینال یک خیابان قبل از ترمینال و این یعنی بدشانسی ، چاره ای نبود زیر باران شدید با کوله شروع به دویدن کردم وقتی به ترمینال رسیدم فقط 10 دقیقه زمان داشتم ولی ترمینال اصلی بزرگ بود و نمیدانستم باید به کدام سکو بروم ، تصمیم گرفتم به ساختمان اصلی بروم و سوال کنم جای اینکه در ترمینال به دنبال اتوبوس باشم اینجا معمولا همه آن تایم هستند و خبری از فریاد راننده و کمک راننده برای شهر مقصد نیست در ایران از فریاد ها میشود فهمید کدام اتوبوس به کجا میرود ولی من فقط صدای قطرات باران رو صورتم را میشنیدم هر قطره یک ثانیه ، باجه اطلاعات وسط ساختمان ترمینال بود ، و در بین راه یک باجه کوچک تبلیغات ، خواستم به شانسم اتکا کنم و در زمانم صرفه جویی کنم ، هر چند احتمال زیادی میدادم که با جواب نه مواجه خواهم شد ، در اروپا هر کسی سرش به کار خودش است بر خلاف ایران که از هر کس میشود سوال کرد ، ولی نمیشود جواب صد در صد درست گرفت ، اینجا اگر کسی که مسیول قسمتی است دقیقا وظیفه اش را میداند و برای همین به بهترین شکل به متقاضی کمک میکند ، حدسم درست بود جوابش نه بود پس به سمت باجه اطلاعات رفتم ، سه نفر انجا بودند اولین نفر مشغول تلفن بود ، به سمت دومی رفتم تا مرا دید به نفر سوم اشاره کرد ، با خودم گفتم لعنتی خوب اگر جواب میدادی چه میشد و بالاخره نفر سوم شماره سکو را نمیدانست فقط متوجه شدم اتوبوس در طرف دیگر ترمینال است و فقط 5 دقیقه وقت داشتم ، پول بلیط اصلا برایم مهم نبود فقط نمیخواستم منتظر اتوبوس بعدی شوم نمیدانستم چقدر زمان باید برای اتوبوس بعدی بگذرد ، فقط به این فکر میکردم که امروزم که برایش برنامه ریزی کرده ام خراب نشود و اینکه با هزاران دردسر به اینجا رسیده بودم و جواب تمام این دردسر ها در این 5 دقیقه بود .
مثل دوران سربازی با صدای صوت فرمانده ، ولی این بار صوت را خودم به صدا درآوردم و دویدم ، اتوبوس های کمپانی که من همیشه با آن سفر میکنم سبز بودند پس به دنبال رنگ سبز دویدم اولی نبود و اخری دقیقا اخر ترمینال بود ، و با کمال تعجب سبز آخر هم اتوبوس من نبود از راننده اش پرسیدم گفت سکوی ب3 ، سکویی که از ان گذشته بودم و اتوبوس پارک شده انجا سفید بود ، دقیقا ساعت 14:29 دقیقه و چند ثانیه به اتوبوس رسیدم به دلیل مشکل فنی اتوبوس عوض شده بود ، تمام اتفاقاتی که باید می افتاد تا اتوبوس را از دست بدهم افتاد ولی من تسلیم نشدم و رسیدم
مقصد نهایی اتوبوس ، بعد از ترمینال اتوبوس رانی بوداپست فرودگاه بود ، اتوبوس دقیقا سر وقت حرکت کرد و بارش باران همچنان ادامه داشت ، ترافیک هم بیشتر و بیشتر شد .برای من دیگر مهم نبود یک ساعت دیرتر برسم یا دو ساعت ولی جریان مسافران فرودگاه فرق داشت آنها پروازشان را از دست میدادند
نیم ساعت مانده به ترمینال بوداپست که یکی از مسافران سمت راننده آمد و گفت فقط نیم ساعت فرصت دارد و اگر نرسد پروازش را از دست میدهد و راننده جواب داد نمیرسیم
در همین حین مسافری دیگر به سمت راننده آمد و همین سوال ، از ظاهرش متوجه شدم که از فرقه سیک های هندی است ، وقتی در هند بودم بارها از معبدهایشان بازدید داشتم ، شرایط شان اصلا خوب نبود پیشنهاد دادم اتوبوس را ترک کنند و تاکسی بگیرند و یا با مترو ، به این شکل زودتر میرسیدند .
آقای هندی گفت پرواز بوداپست ارزانتر از وین بوده و برای همین آن را انتخاب کرده ولی اگر پرواز را از دست بدهد ، هم پولش رفته و هم زمانش
شاید 5 دقیقه با هم صحبت کردیم ولی انتخاب آنها قضا و قدر بود نمیدانم به پروازشان رسیدند یا نه که بر اساس شواهد هرگز نمیرسیدند ولی جواب شان برای سوال من جالب بود
گفتم اگر من جای شما بودم به این شکل خونسرد نمی نشستم و حتما کاری میکردم و هندی جواب داد کاری از دستمان برنمیاید پس چرا استرس داشته باشم ، هر سه نفر تقریبا هم سن بودیم و لی تفاوت نگاهمان سالیان سال از هم دور بود
من دقیقا سه ساعت پیش با کوله روی دوش زیر باران تمام سعی ام را کردم اتوبوس را از دست ندهم فقط برای اینکه برنامه سفرم خراب نشود و پول بلیط اتوبوس من به اندازه خرید یک ساندویچ بود و این دو نفر بیخیال از پول و زمان ، هر چند آنها هم مثل من بودند ، اگر پولدار بودند بخاطر بلیط ارزانتر سوار اتوبوس نمیشدند و این همه دردسر .
حس خوشحالی خوبی داشتم من کسی نیستم که به قضا و قدر دل ببندد من کار که قرار است به سرانجام برسانمش خودم انجام میدهم ، سالهاست که در راه سفرهایم با مشکلات مواجه شده ام ولی همین تفاوت نگاه است که یک نفر جهانگرد میشود و دیگری مسافری معمولی ، شما اگر جای یکی از ما سه نفر بودید چه کار میکردید ؟