صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

پیش از سفر خواب میبینم کجا رفته ام

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ب.ظ

پیش از سفر خواب میبینم کجا رفته ام 

 

حتما تا به حال سفرنامه خونده اید یا خاطرات سفر خیلی ها را شنیده اید ، این بار می خواهم از اتفاقات سفر برایتان بگویم. گاهی در سفر هایم با  اتفاقاتی روبرو می شوم که شاید بشود گفت خیلی خاص هستند ، تقریبا اولین چالش جدی جهانگردی من از چهار  سال پیش شروع شد،هر چند الان ده سالی می شودکه جهانگردی میکنم.  خوب یادم است وقتی میخواستم برنامه سفر مالزی و سنگاپور را به صورت کوله به دوشی بچینم کلی تحقیق کردم ، کلی نظر منفی شنیدم و خیلی چیزهای دیگر ، ولی هدف من تعیین شده بود و باید سفرهام را به شکل جدی تری دنبال میکردم ،  عقیده ای برای سفر دارم. وقتی هدف سفر معلوم شده، اتفاقات خوب مثل یک پازل کنار هم قرار میگیرند این تجربه را تمام افرادی که به صورت حرفه ای سفر میکنند دارند

 

 

در این چند سال همیشه برایم اینطور بوده و حتی در سخت ترین شرایط اتفاقات خوبی برایم افتاده که شکل سفرم را تغییر داده و شاید باورش برای شما سخت باشد" در حال حاضر قسمت هایی از سفرهای آینده ام را خواب میبینم! "و اتفاقات خواب چند وقت دیگر به واقعیت تبدیل میشوند. و یا برای رفتن به سفر فقط به کشوری که دوست دارم فکر میکنم و چند وقت بعد برنامه سفر به بهترین شکل اتفاق میافتد که نمونه آن در دو سفر آخر به کشورهای آفریقای جنوبی و هندوستان کاملا برایم اتفاق افتاد.

 

 

به عنوان مثال چند ماهی به سفر به آفریقا فکر میکردم ولی هیچ نقشه ای نداشتم فقط فکرم این بود به آفریقای جنوبی سفر کنم ، سفری سه ماهه به اروپا داشتم و دقیقا یک هفته قبل از اتمام سفر در مونیخ با دوستی آشنا شدم که هر سال به آفریقا سفر میکرد و آشنایی کامل به این کشور داشت ، تصادفا درباره آفریقا حرف افتاد و از من دعوت کرد که در سفر آینده او و دوستانش به آنها در آفریقا ملحق بشم.  به جرات میتونم بگویم که خیلی از جاها در آفریقا را به عنوان اولین ایرانی با این گروه دیدم .

 

 

در همین سفر اروپا  یک شب در مجارستان خوابی دیدم ، خلاصه خواب اینطور بود ، قدم می زدم در محوطه سرسبزی بودم ، پر از درخت بعد از چند دقیقه به یک معبد چینی رسیدم و در کنار معبد چینی از خواب بیدار شدم.  خخب این یک خواب معمولی بود و دیگر به آن فکر نکردم ولی اتفاقی عجیب یک ماه بعد برام افتاد : در کشور لوکزامبورگ بودم و برنامه سفرم را طوری چیده بودم که به بروکسل در بلژیک بروم و بعد به مجارستان برگردم ، اتفاقاتی در روز آخر افتاد که مجبور شدم برنامه سفر رو تغییر بدهم مجبور بودم به فرانکفورت بروم.  فقط یک روز وقت داشتم در مورد شهر فرانکفورت تحقیق کنم و جایی برای دو شب اسکان گیر بیاورم فکر میکنم کمتر از دو ساعت طول کشید که با شخصی در فرانکفورت آشنا شدم مردی 60 ساله که گردشگر بزرگی بود تمام عمرش را سفر کرده بود و دنیایی از تجربه بود ، خوب این اتفاق خیلی خوبی بود میتوانستم از تجربیاتش حسابی استفاده کنم.

 

 

قرار بود یک  روز دو نفری شهر فرانکفورت را رکاب بزنیم صبح شروع کردیم و تا شب در شهر گشت زدیم ، شب موقع برگشتن به خانه از مسیر همیشگی بودیم ، ولی متوجه شدیم به علت تعمیرات راه اصلی از شب قبل بسته شده. مجبور شدیم مسیر را به سمت یک پارک تغییر بدهیم همینطور که در تاریکی از کنار درختان میگذشتیم معبدی چینی پدیدار شد ، خواب من داشت به واقعیت تبدیل میشد ، درختان سرسبز معبد چینی! خشکم زد و چند دقیقه مات به معبد نگاه میکردم ، عوض شدن برنامه از بلژیک به آلمان ، تعمیر جاده دقیقا یک روز قبل همه این اتفاقات افتاده بود تا من به دنیای خوابم برسم چطور میشد میان یک پارک در آلمان معبدی چینی ساخته بشود؟  بعد از این بود که این خواب ها تکرار شد .

 

 

 

 

 

 

یکی دیگر از اتفاقات عجیب در سفر به مالزی بود ، هنگام تحویل بار در فرودگاه امام خمینی بسته ای داشتم که برای تحویل به قسمت بار باید پک میشد  ،موقع بسته بندی ، بسته من با بسته آقایی هم سن و سال خودم قاطی شد که خیلی زود مساله حل شد با خنده به آن آقا گفتم این اتفاق باعث میشه دوستای خوبی بشیم لبخندی زد و رفت ، نه میدانستم مسافر کجاست و نه هیچ چیز دیگر ی فقط حسی بهم گفت که این جمله را در ان لحظه به او بگویم . سوار هواپیما شدم و روی صندلی خودم نشستم  آقایی کنارم نشسته بود  که نگران به نظر میامد دلیلش رو پرسیدم گفت نمی داند چرا شماره صندلی خودش و خانومش جدا افتاده به شوخی گفتم همه مردها از خداشونه این اتفاق بیافته آن هم در  یک سفر خارجی ، انوقت شما نگرانی؟  ،خلاصه مهمان دار آن دو نفر را  کنار هم  ، جا داد و کنارمن یک صندلی خالی شد یکدفعه اتفاقی افتاد که کل سفر م را تحت تاثیرقرار داد آقایی که بسته اش با من قاطی شده بود به طور تصادفی آمد پپی من نشست (بعدا متوجه شدم چون صندلیش را خوابانده بود دو آقای مسن که جایشان پشت صندلی او بوده به مهماندار اعتراض کردنده اند) به او گفتم دیدی با هم رفیق شدیم بعد از ده دقیقه حرف متوجه شدیم که هر دو تو یه سایت گردشگری عضو هستیم که همه اعضای این سایت به طور اختیاری تا جایی که بشود به همدیگر کمک میکنند.اسمش هومن بود در مالزی درس خوانده بود  و آنجا کار و زندگی میکرد مثل من  عاشق سفر بود .خیلی خوب بود که هم فکری پیدا کرده بودم او شروع کرد به راهنمایی کردن ، که چه کنم ، جاهایی رو بهم معرفی کرد که کمتر توریست ایرانی رفته بود و شاید کمتر مالزیایی  و کلی اطلاعات در مورد فرهنگ ، جاهای دیدنی و غذاهای مالزی به من داد. در طول پرواز هشت ساعته تا مالزی حدود شش ساعت صحبت کردیم و حدود 60 درصد برنامه گشت من از مالزی با صحبت های هومن  تغییر کرد .

 

 

 

.....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی