صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi )

مرتبط با گردشگری

جهانگردی با مهدی عبدی Travel With Mehdi Abdi

َAuthor نویسنده

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

سفر با قطار به ترکیه : دیدار با جهانگرد

دومین سفر به خارج از مرزهای ایران را برای کشور ترکیه و در مرداد سال 1387  برنامه ریزی کردم .

مسافتی حدود 2500 کیلومتر ، که از تهران شروع میشد و بعد  تبریز ، وان ، آنکارا و ایستگاه آخر حیدرپاشا در  استانبول بود . مسیری که امروزه دیگر قطاری به طور مستقیم در آن وجود ندارد و دو تکه شده . ابتدا تهران ، آنکارا و بعد آنکارا ، استانبول .

ترکیه سی و هفتمین کشور دنیا از نظر پهناوری است که ، از شرق به غرب امتداد یافته . به دلیل اینکه شکل نقشه اش شبیه یک مستطیل است ، تصور هندسی مسیر این قطار  ، تقریبا مثل کشیدن یک خط در امتداد عرض مستطیل میشود  .

در زبان انگلیسی نامش دقیقا مثل تلفظ نام بوقلمون (Turkey)  است و جمعیت ۸۴ میلیونی اش که  کمی بیشتر از ایران است ، در  ۸۱ استان پخش شده .  در این سفر قرار بود از بزرگترین و مهم‌ترین شهر آن یعنی استانبول که در استان استانبول واقع شده بازدید کنم  .

همان قسطنطنیه یا  شهر کنستانتین که اِملای سختش از دوران مدرسه در ذهنم بود .  تنها شهر جهان که در دو قاره گسترده شده‌ و با اینکه فقط نیمی از آن در  اروپا قرار دارد ولی پرجمعیت ترین شهر قاره اروپا است . شهری که در سال  ۲۰۱۰  ، دو سال بعد از سفر من ، پایتخت فرهنگی اروپا شده بود .

 ترکیه  با داشتن هجده اثر ثبت شده در یونسکو (تا سال 2020) یک کشور موفق در جذب توریست است و چون بازدید از این کشور برای ایرانیان نیاز به ویزا ندارد ، مسافران زیادی هرساله از طریق راه زمینی و هوایی عازم این کشور می شوند .

شاید مهمترین سوغات ایرانی ها از ترکیه لباس و قهوه ترک باشد ولی ، ترکیه علاوه بر قهوه اش که در دنیا معروف است ، بزرگترین تولیدکننده فندق دنیاست . کشوری که خیلی از همسفران و هموطنانم  نمی دانستند  زادگاه  بابا نوئل است .

 از کرج به سمت راه آهن تهران حرکت کردم وسفر شروع شد . قبل از این سفر ، چند سفر داخلی با قطار داشتم ولی ، قطاری که قرار بود با آن مسافت زیادی را طی کنم بیشتر شبیه وسیله ای بود که از سر هم کردن چندین مینی بوس قدیمی بوجود آمده بود . تا به امروز از نظر امکانات با اختلاف بدترین قطار زندگی ام بوده .

آنقدر قدیمی که در وسط تابستان امکان باز کردن پنجره های کوپه نبود و هیچ تهویه ای نداشت. صندلی ها بدترین و قدیمی ترین ، صندلی های ممکن بود . به هر حال راهی بود که انتخاب کرده بودم و چاره ای نبود . این قطار که تا آخر سفر هر کسی در مورد قدمتش نظری داشت و خیلی ها به شوخی آن را از زمان جنگ جهانی می دانستند که سربازان روسی را جابجا میکرده ؛ مثل قطار های قدیمی سوتی نکشید و بخاری از دودکشش بلند نشد ولی قرار شد برای حدود بیش از یک روز میزبان ما باشد.

دومین سفرم با قطار بین دو کشور در سال 2015 بود ، بین آمستردام و پاریس ، این قطار فاصله 550 کیلومتری این دو شهر را در 3:41 دقیقه طی کرد . ولی قطاری که مسافت طولانی تری طی میکرد نه سرعت بیشتری داشت و نه امکانات .

قرار بود دو روز و نیم در راه باشیم ، به جز من و همسفرم محسن ، با دو نفر دیگر که در یک کوپه بودیم آشنا شدم  و به همین ترتیب با مسافران دیگر واگن و البته مهماندار . نمیدانم در کدام ایستگاه بود که یک جهانگرد اسکاتلندی سوار قطار شد ولی بعد از ورود او کُل جَو قطار تغییر کرد . هر کسی به هر اندازه ای که زبان انگلیسی می دانست ، می خواست با او ارتباط برقرار کند .

به یک باره استفاده از زبان انگلیسی به بالاترین سطح خود رسید و همه به جای سلام به هم هِلو می گفتند . نمیدانم در آن لحظات در ذهن این جهانگرد چه می گذشت و در مورد این برخورد ها چه فکری میکرد ؟ سالها بعد مشابه این تجربه را در بعضی کشورها داشتم . من شده بودم جهانگرد داستان و مردم با سطح مختلف انگلیسی دورم جمع میشدند و سوال می پرسیدند . در این شرایط مکالمه معمولا با چند سوال ساده پایان می یابد از کجا می آیی ؟ نامت چیست ؟ و شاید یکی دو سوال اضافه و  بعد سوال ها تمام میشد به صورتتان نگاه میکنند و چون حرفی نمی ماند خداحافظی میشود پایان مکالمه.

اول راه  جهانگردی بودم و هزاران سوال ، نامش را یادم نیست ولی همه مِستر صدایش میکردند . سه سال در سفر بود و برای تامین مخارج سفر مدتی هم در استرالیا کار کرده بود .

اولین حس حسودی ام در سفر خودش را نشان داد مِستر  مثل من برای دیدن خیلی از کشورها  نیازی به ویزا نداشت ، پاسپورتش پر بود از مهر ویزاهای بدون دردسر و من به ترکیه میرفتم چون از معدود کشورهایی بود که برای  ایرانی ها نیاز به ویزا نداشت . زبان انگلیسی را خوب می دانست چرا که در کشوری انگلیسی زبان متولد شده بود ، پس برای ارتباط و مهم تر از آن کار کردن در دیگر کشورها مشکلی نداشت . همین دو دلیل که برای خودش کاملا عادی بود باعث شده بود در سن سی و چند سالگی با دردسر های خیلی کم تعداد زیادی از کشورهای دنیا را دیده باشد .

یکی از برتری های سفر با قطار این است که مثل اتوبوس یا هواپیما مجبور نبودم فقط روی صندلی خودم بنشینم ، می توانستم در راه روی قطار راه بروم و با دیگر همسفران ارتباط برقرار کنم انگیزه آنها را از سفر بدانم و خیلی حرف های دیگر. به این ترتیب در طول این دو روز و نیم کلی حرف داشتم که با همسفرانم  بزنم .

به این شکل بود که بعد از چند ساعت حرف ها گل کرد و اکیپ جوانی که در یک کوپه بودیم یک جا جمع شدیم و از زمان لذت می بردیم . بعد از ظهر بود که مهماندار واگن که صمیمی هم شده بودیم به سمتم آمد ، من را با اسم کوچک صدا کرد و گفت رئیس قطار میخواهد من را ببیند ، با خنده گفتم یعنی انقدر معروف شدم .

به سمت کوپه رئیس قطار رفتم ، آدم خوش برخوردی بود ، گفت شخصی  در واگن  ما است که به سر و صدای ما اعتراض دارد . کوپه ای که تمام مسافرانش جوان بودند و طبیعی بود که در طول دو روز و نیم سر و صدا داشته باشند . بهترین راه حل این بود که تقاضا میکرد کوپه اش را عوض کنند ، در این صورت هم او راحت بود هم دیگران ولی اینکه به خاطر یک نفر کل کوپه ساکت باشند آن هم در یک مسیر طولانی با هیچ منطقی جور درنمیامد .

در مرز ایران و ترکیه قطار توقف کرد و زمان زیادی برای کنترل مسافران سپری شد .یک ساختمان قدیمی و تعداد زیادی اتاق که همه مشغول بودند . بالاخره مهر ورود در پاسپورتم زده شد . دوباره سوار قطار شدم و به سمت دریاچه وان حرکت کردیم .

در شهر وان باید تمام مسافران سوار کشتی می شدند تا از یک سمت به سمت دیگر دریاچه برویم به ایستگاهی به نام تات وان . درآن زمان کوله نداشتم و چمدانی که قبل از سفر آذربایجان خریده بودم همراهم بود ، چمدانم را برداشتم و به سمت کشتی حرکت کردم . یک قانون نانوشته برای سوار شدن به وسایل نقلیه در ایران وجود دارد ، هر کس زودتر رسید صندلی برای نشستن دارد و اگر دیر شود فاجعه رخ میدهد و تا انتهای سفر جایی برای نشستن ندارد  .  طبق همین قانون مسافران به داخل کشتی هجوم بردند . در حالی که داخل کشتی صندلی برای تمام مسافران بود . و  بعد از یک ربع همه از داخل کشتی به سمت عرشه آمدند  . کشتی قدیمی بود و تهویه نداشت ، هوا هم گرم ، پس نمیشد داخل کشتی چند ساعت دوام آورد .

در یکی دو ساعت اول سفر همه مسافران کنجکاو بودند و داخل کشتی در حرکت ، ولی وقتی عطش کنجکاوی خاموش شد و موقع خواب مشکل جدید پیش آمد نه تختی در کار بود و نه فضای مناسبی برای خوابیدن پس هر کسی یک گوشه برای خودش پیدا کرد و خوابید .

حدود پنج ساعت در کشتی بودیم تا به سمت دیگر دریاچه رسیدیم ، هوا داشت روشن میشد و این شد اولین طلوع این سفر در کشور ترکیه . موقع تَرک کشتی و سوار شدن به قطار دوم بود ، قطاری متعلق به خط آهن ترکیه ، این بار از هجوم خبری نبود چون همه می دانستند به اندازه مسافران صندلی در قطار هست .قطار کمی بهتر از قطار ایرانی بود ولی این قطار ها برای این مسافت طولانی ساخته نشده بودند . پس از این مدت طولانی که همه جور تجربه ای در طول سفر داشتیم و همه چیز عادی شده بود ، فکر میکنم همه لحظه شماری میکردند تا به مقصد برسند . قطار در چند ایستگاه توقف داشت نمیدانم چند نفر سوار و پیاده شدند ولی در آنکارا تعداد مسافرانی که قطار را ترک کردند ملموس بود . از اینجا به بعد فقط 450 کیلومتر مانده بود ، ولی زمان رسیدن به ایستگاه حیدر پاشا اصلاً خوب نبود ، صبح خیلی زود .

رانندگان تاکسی منتطر بودند و طبق همان قانون نانوشته همه به سمت تاکسی ها هجوم بردند .  تاکسی ها هم قیمت های بالاتری به مسافران پیشنهاد می دادند و هیچ کس توجه نمیکرد . می ترسیدند تاکسی ها تمام شود و باز فاجعه ، مسافرانی که به روشهای مختلف پولشان را نگه داشته بودند ، و سعی کرده بودند تا اینجای سفر اقتصادی فکر کنند ، مثلا به به جای غذای خوب فست فود  خورده بودند ، تمام صرفه جویی شان را در یک لحظه و با یک تصمیم عجولانه به راننده تاکسی ها پرداخت کردند .

من به دوستانم توصیه کردم کمی صبر کنیم تاکسی ها که تمام نمی شوند وقتی مسافران همه رفتند تاکسی ها مجبورند با قیمت مناسب ما را به شهر برسانند .

همانطور هم شد ، یک تاکسی مانده بود و ما شش نفر بودیم ، پس علاوه بر قیمت ، راننده قانون را هم زیرپاگذاشت ، مثل دهه 60 ایران دو نفر جلو و چهار نفر در عقب تاکسی نشستیم .  دو نفر به سمت هتلی که رزو کرده بودند رفتند و چهار نفر بودیم که هیچ هتلی رزرو نداشتیم . خیلی ها در سفر همیشه ِاسترس دارند که شاید هتلی گیرشان نیاید و مشکلاتی از این قبیل ؛ ولی من در طول چندین سال سفر هیچوقت این مشکل را نداشتم .

در محله آکسارای چیزی که زیاد بود هتل بود با اتاق های خالی ، به راحتی تمام یک هتل گرفتیم . و اقامت در استانبول با دومین طلوع خورشید آغاز شد .

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۲۶
مهدی عبدی